بعد از نمایش فیلم «برادرم خسرو» در جشنواره فیلم فجر، واکنشها نسبت به این فیلم متفاوت بود؛ هرچند که بیشتر منتقدان فیلم را پسندیدند؛ اما برخیها هم که دقت بیشتری دارند، معتقدند که با اولین فیلم یک فیلمساز، نمیتوان قضاوت قطعی کرد! چون کارنامه هنری او را برایند کیفیت آثارش در طول زمان مشخص می کند؛ بااینحال، احسان بیگلری که نخستین فیلم بلند سینمایی خود را ساخته است، در «برادرم خسرو» موفق شده توجهات را به سمت خود معطوف کند.
البته او تجربه سالها دستیاری کارگردانی در سینمای ایران دارد؛ از کیومرث پوراحمد تا اصغر فرهادی. بهطوریکه فیلم آنقدر به دل پوراحمد نشست که او هم ترغیب شد در میزگرد فیلم شرکت کند. طبیعی است گفتوگوکردن با کیومرث پوراحمد چندان ساده نیست. بههرجهت خوشبختانه در عصر یک پنجشنبه بارانی این میزگرد برپا شد و حاصل آن پیشروی شماست.
آقای بیگلری، بد نیست در ابتدا کمی به قبل برگردیم و سابقه آشنایی شما را مرور کنیم. ماجرای همکاری شما با آقای پوراحمد چگونه اتفاق افتاد؟
احسان بیگلری: دانشجوی رشته فیزیک بودم و علاقهمند به سینما. اما هیچ منفذی برای ورود به سینما سراغ نداشتم! بههمیندلیل شرکت در کلاسهای آموزشی «انجمن سینماگران جوان» تنها گزینه برای نزدیکشدن به سینما بود. برای دوره یکساله در کلاسهای کارگردانی انجمن ثبتنام کردم. اما این دوره یکساله برایم حاصلی نداشت!
چرا؟
بیگلری: چون آن چیزی که دنبالش بودم، در آنجا پیدا نکردم! همان زمان تصمیم گرفتم به چند سینماگر مورد علاقهام نامه بنویسم، نامهای تقریبا مفصل به کیومرث پوراحمد، داریوش مهرجویی، کیانوش عیاری و رخشان بنیاعتماد نوشتم و برایشان از علاقهمندیام به سینما گفتم و نشانی و شماره تماسم را پای نامه نوشتم. اما نامهها بیپاسخ ماند! تا اینکه بالاخره متوجه شدم آقای پوراحمد نامه را خواندند. ایشان تنها کارگردانی بود که نامه من را خواند. این ماجرا همزمان شد با موضوعی که خواهرم در جایی مشغول به کار شد و در آنجا با همسر آقای پوراحمد مراوده پیدا کرد. خلاصه اینکه اصرار من به خواهرم برای رساندن نامهام به آقای پوراحمد از طریق همسر ایشان بیتأثیر نبود.
آقای پوراحمد، آیا محتوای نامه احسان بیگلری را به یاد دارید؟
پوراحمد: بله... در ضمن یادم هست که همسرم گفت دوستش برادری دارد که عشق فیلم است و میخواهد کار کند که بعد «اتوبوس شب» پیشتولیدش شروع شد و... .
بیگلری: یادم میآید آن زمان که نامه را نوشتم آقای پوراحمد به من گفت فیلمی در دست تولید ندارد اما درعینحال این اطمینان را به من داد که اگر مشغول به کار شود با من همکاری خواهد کرد. در همان روزها به کلاسهای آقای کیارستمی میرفتم. حبیب رضایی هم تست میگرفت و چون کارنامه هنری نداشتم، جزء ذخیرهها انتخاب شدم و با غیبت یک نفر من جایگزین شدم.
چهارمین جلسه کلاس بود و آقای کیارستمی میگفت پشتصحنه «خانه دوست کجاست» به روایت کیومرث پوراحمد را بخوانیم. همان زمان آقای پوراحمد با من تماس گرفت، اصلا باورم نمیشد که در شروع کار جدید به فکر من باشند. تازه خود ایشان با من تماس گرفت نه دستیارش! در همان گفتوگوی کوتاه تلفنی گفت که سه روز به شکل آزمایشی بیا سر کار و اگر از پس کار برآمدی، میشوی عضو گروه کارگردانی.
پوراحمد: (با خنده) گفتم سه روز؟! معمولا میگویم یک هفته! ظاهرا با تو ارزان حساب کردم!!!
بیگلری: بعد از این مکالمه، ذهنم بهکلی به هم ریخت!
چرا؟
بیگلری: چون در کلاسهای آقای کیارستمی شرکت کرده بودم و تمایل داشتم این دوره را تمام کنم. درعینحال نمیتوانستم موقعیت همکاری با آقای پوراحمد را هم از دست بدهم. بنابراین تصمیم گرفتم با آقای کیارستمی مشورت کنم. آقای کیارستمی با شناختی که از من داشت، گفت که عطش حضورم در صحنه را درک میکند. بنابراین تأکید کرد بروم و با آقای پوراحمد کار کنم. ضمنا همه هزینههای کلاسهایم را از آموزشگاه گرفت و به من پس داد. دیگر تصمیم گرفتم که دستیار کارگردانی در سینما را شروع کنم.
اصولا کیومرث پوراحمد معروف است به سختکوشی و دقت در کار. کار با ایشان چگونه بود؟
بیگلری: کارکردن با آقای پوراحمد سخت بود، همانطور که اشاره کردید، ایشان دقیق و سختگیر هستند. همواره گفتهام که آقای پوراحمد برای من شمایل «جان فورد» را دارد. بههمیندلیل همیشه از کارکردن با آقای پوراحمد ترس داشتهام. در سالهایی که با ایشان کار کردهام، آقای پوراحمد فرصتهایی برایم فراهم کرد تا تجربه و کنجکاوی کنم و اگر الان در این جایگاه قرار گرفتهام، مدیون کمک و همراهیشان هستم.
حالا آقای پوراحمد، روایت شما از ملاقات با احسان بیگلری چیست؟
پوراحمد: خواندن نامه احسان و بعدش تأکید همسرم بهواسطه رفاقت با خواهر احسان باعث شد فکر کنم بد نیست این جوانِ علاقهمند، از نزدیک فضای فیلمسازی را تجربه کند. پیشتولید فیلم «اتوبوس شب» شروع شده بود و من به دستیار دو نیاز داشتم.
گفتم این همان موقعیت خوبی است که احسان میتواند در آن قرار بگیرد. یک حس توضیحناپذیر به من میگفت که احسان میتواند، بدون اینکه حتی احسان را دیده باشم این حس را داشتم شاید به دلیل نامه تأثیرگذارش. بههمیندلیل خودم با او تماس گرفتم. دو روز بعد احسان سر صحنه حاضر شد. از همان روزهای اول دیدم خیلی خوب کار میکند، حتی با خودم گفتم ای کاش احسان دستیار یک بود. (دستیار یک را قبلا انتخاب کرده بودم) خیلی دقیق و منظم بود و تمام خصوصیات یک دستیار اول خوب را داشت.
چند روز آخر فیلمبرداری مشکلی پیش آمد که من و احسان عملا تنها شدیم! ما ماندیم و ٣٠ نفر سیاهیلشکر و هوای گرم و سختی کار! در آن روزها احسان فوقالعاده کار کرد. بعد از آن فیلم «پنجاه قدم آخر» را با هم کار کردیم، در آن فیلم احسان دستیار یک و برنامهریز بود. (با خنده) دیگر من برای او جان فورد نبودم. رفیق شده بودیم و رفتوآمد خانوادگی پیدا کردیم. احسان در این فیلم فقط دستیار نبود، دیالوگها را تغییر میداد. با خودش ایده میآورد. حتی بعضی صحنهها به پیشنهاد احسان حذف شد یا تغییر کرد و دقیقترش اینکه احسان هم دستیارم بود هم مشاور کارگردان. بعد از آن کار احسان چند فیلمنامه نوشت که همهاش فوقالعاده بود. اصلا نه اغراق میکنم نه تعارف. فیلمنامههای احسان فوقالعاده بود و فیلمنامه «برادرم خسرو» واقعا درخشان بود.
بعد از ساختهشدن فیلم «برادرم خسرو»، نظرتان درباره آن چیست؟ فاصله فیلمنامه و فیلم نزدیک بود یا دور؟
پوراحمد: احسان بیگلری و پریسا هاشمپور فیلمنامهای درخشان نوشته بودند. وقتی فیلم را در جشنواره دیدم دلخور شدم. فیلم به اندازه فیلمنامه درخشان نبود. آنجور که فیلمنامه درگیرم کرده بود فیلم درگیرم نکرد. حالا که بعد از یکسالونیم قرار بود این مصاحبه را انجام بدهیم دوباره فیلم را دیدم.
حالا با فیلمنامه فاصله گرفتهام و به فیلم نزدیکترم. ساختن فیلمنامهای مثل برادرم خسرو کار سختی است که فقط یک فیلمساز باتجربه از پس آن برمیآید و احسان خیلی خوب از پس این فیلم مشکل برآمده. دمش گرم. فیلم هیچ کموکاستی ندارد واقعا. {خطاب به احسان بیگلری} احسان! فکر کنم از نسخهای که من در جشنواره دیدم بخشهایی حذف شده، نه؟
بیگلری: بله. ولی خیلی کم.
پوراحمد: اینبار که فیلم را میدیدم واقعا سعی کردم ایرادی در آن ببینم چون فکر میکردم اولین فیلم حرفهای یک فیلمساز نمیتواند کاملا حسابشده و دقیق و ظریف باشد ولی بود. عالی! فوقالعاده! از «برادرم خسرو» هرچه سعی کردم که ایرادی بگیرم واقعا چیزی پیدا نکردم. به نظرم کارگردانی اینجور فیلمی، تبحر زیادی میخواهد که احسان به بهترین وجه از عهدهاش برآمده.
بهجز مهارت و هنر کارگردانی احسان یکی، دو نکته هست که بد نیست دربارهاش حرف بزنیم؛ اول اینکه باز هم دستمریزاد که به تیتراژ فیلم هم اهمیت دادهای و خواستهای تیتراژ شکل خاصی داشته باشد. اسامی در یک دایره میچرخد و خوانده میشود. ایده خوب و متفاوتی است، فقط به نظرم اگر گردش دایره برعکس بود بهتر بود. الان ما اول اسامی را میخوانیم بعد عناوین را ولی اگر چرخش دایره برعکس بود اول عناوین را میخواندیم بعد اسامی را که درستتر بود و سؤالم این است که اصلا ارتباط این فرم دایره با کلیت فیلم چیست؟
بیگلری: در حقیقت دایره، همان صفحه گرامافونی است که تصویرش با صدا در تیتراژ درآمیخته میشود و پایان این چرخش روی صفحه گرد گرامافون فیکس میشود. ضمن اینکه تا حدودی این دایره، رابطه بسته دو برادر را در فیلم هم نشان میدهد.
پوراحمد: چرا اسم فیلمنامهنویسان در تیتراژ جایی آمده که انگار کماهمیتاند؟ در صورتی که اگر فیلمنامه خوب نباشد، بهترین کارگردان هم کاری از دستش برنمیآید! فیلمنامه «برادرم خسرو» درخشان است و بهتر بود اسامی در تیتراژ جای درستتری نوشته شود. نکته دیگر اینکه سعید ملکان، تهیهکننده فیلم، آدم خیلی باهوش، باتدبیر و باشهامتی است. دو فیلمِ درخشان «ابدویکروز» و «برادرم خسرو» در سینمای ایران محصول خوشفکری اوست. واقعا نگاه او به سینما و حمایتش از جوانهای خوشفکر تحسینبرانگیز است و این جای تقدیر دارد.
دستکم میتوانیم بگوییم این دو، فیلم سینمایی هستند و نه تصاویری که اغلب به نام فیلم غالب میشوند!!
پوراحمد: کاملا. البته تهیهکنندگانی که تشخیص بدهند چه فیلمنامهای پتانسیل تبدیلشدن به یک فیلم درخشان را دارد و توانایی کارگردان را هم درست ارزیابی کنند در سینمای ایران انگشتشمارند. اصلا دو، سه نفر بیشتر نیستند که بدون شک سعید ملکان جزء این معدود تهیهکنندگان باشعور سینمای ماست.
نکته دیگر درباره ناصر (ناصر هاشمی) و خسرو (شهاب حسینی) است. پدر این دو برادر شیفته «ناصرخسرو قبادیانی» است و به همین دلیل اسم پسرهایش را گذاشته ناصر و خسرو. حالا سؤالم این است که چرا چنین شخصیتی اپرا گوش میداده؟ به نظر میرسد چنین شخصی باید تاج اصفهانی و خوانندههایی از این جنس گوش کند.
بیگلری: البته این صفحات متعلق به ناصر هستند.
پوراحمد: خسرو جایی به ناصر میگوید «خوب از یادگاریهای بابا نگهداری کردی». یعنی این صفحهها در اصل متعلق به پدرشان بوده. البته این نکته را نمیتوان ایراد فیلم دانست اما به نظر میرسد آن شخصیت باید علاقهمند به موسیقی کلاسیک ایرانی باشد نه اپرا!
بیگلری: آقای پوراحمد به نظر شما شخصیت «ناصر» چطور بود؟
پوراحمد: به نظرم «ناصر» به نوعی شخصیت منفی فیلم محسوب میشود. البته معتقدم شخصیتهای منفی با ظاهری دوستداشتنی میتوانند همدلی بیشتری با مخاطب ایجاد کنند.
بیگلری: من هم موافقم.
پوراحمد: فیلمنامه ساختار درستی دارد. پلانهایی که شهاب پشت به دوربین روی بالکن نشسته را خیلی دوست دارم. یا صحنهای که شهاب روی تخت نشسته و با خودش حرف میزند. این صحنه عالی است. شکل خوابیدن شهاب روی تخت سنجیده و زیباست.
آقای پوراحمد، فیلمنامه «برادرم خسرو» سنجیده است. اما نکته مهمی هم وجود دارد. اینکه تا زمانی كه فیلمنامهای ساخته نشود انگار هنوز تمام نشده! نمونهاش «مرگ دستفروش» آرتور میلر است که تا زمانی که داستین هافمن نقش ویلی لومن را بازی کرد، به قول میلر تازه این نمایشنامه کامل شد. نظرتان چیست؟
پوراحمد: دقیقا. مثل سریال «داییجان ناپلئون» که پزشکزاد، نویسنده رمان، همین نظر را داشت.
در فیلم «برادرم خسرو» حس زندگی جاری است و بهدور از هرگونه تصنع. حتما میدانید که کارگردانی در این نوع کارها آسان نیست. تحلیل شما از کارگردانی در این فیلم چیست؟ اصلا به نظر شما چرا فیلم «برادرم خسرو» فیلم خوبی است؟
پوراحمد: خب احسان بیگلری کتاب زیاد خوانده، فیلم زیاد دیده و در کار دستیاری کارگردان به تجربیاتی دست زده که همه اینها برای شناخت سینما مهم و ضروری است. به نظرم به آن حد از پختگی هم رسیده که از عهده یک فیلم خوب و مشکل بربیاید. همانطور که گفتم، در فیلم «پنجاه قدم آخر» بیشتر مشاور من بود تا دستیار. شاید در دورهای که دستیاری کرده تجربیات خوبی به دست آورده.
البته احسان فقط دستیار من نبوده. دستیار اصغر فرهادی هم بوده و... . من دستیاران زیادی داشتم، اما موقعیت احسان با آنها قابل مقایسه نیست. هیچکدام از آنها کارگردان نشدند، اما احسان توانست یک فیلم درخشان بسازد. یادم هست در سریال «پرانتز باز»، احسان علاوه بر دستیاری، وظایف دستیار دو، منشی صحنه و برنامهریز را هم انجام میداد.
این کاری بود که «نادر ابراهیمی» با من کرد. من هم دوست داشتم همین بلا را سر احسان بیاورم و آوردم. خیلی کار مشکلی است این همه وظیفه را با هم انجام بدهی. تازه احسان با این همه کار که خیلی هم سخت و فشرده بود بازهم حواسش به فیلمنامه و صحنهها بود و اظهارنظر میکرد و ایده میداد. خب این خیلی توانایی میخواهد.
آقای بیگلری! تا چه حد تجربیات دستیاری کارگردانان، برای رسیدن به کارگردانی مؤثر بود؟
بیگلری: قبل از پاسخ به سؤال شما، دوست دارم اشاره کنم که سریال «پرانتز باز»، دقیقا تنها جایی بود که مسئولیت بسیاری روی دوشم گذاشته شد. آنجا چیزهای زیادی یاد گرفتم، اوایل حتی حس میکردم که آقای پوراحمد مرا اذیت میکند! اما از یک جایی به بعد متوجه شدم که مرا پرورش میدهد، تلاش کردم بهترین باشم. معتقدم بخشی از کارگردانی ذاتی است و البته مواردی که آقای پوراحمد به آن اشاره کردند مثل علاقهمندی، فیلمدیدن، کتابخواندن و... در رسیدن به هدف نهایی مؤثر است.
اما قطعا از دستیاری نکات زیادی یاد گرفتم که بسیار لذتبخش بود. مثلا یادم هست که در فیلم «اتوبوس شب» آقای پوراحمد، زمان دقیقی برای هریک از پلانها در نظر میگرفت و دقیقا میدانست در مرحله تدوین چه اتفاقی خواهد افتاد، این همه دقت آقای پوراحمد برایم جالب بود، علاوه بر این لطف کردند بعد از فیلمبرداری، مرا در مرحله مونتاژ و صداگذاری هم شریک کردند.
پوراحمد: به دلیل سختکوشی و عطش خودش، پیشنهاد کردم سر مونتاژ هم بیاید. چون میدانستم دوست دارد یاد بگیرد.
بیگلری: مثلا تجربه دستیاری به من یاد داد که چطور با عوامل رفتار و صحنه را مدیریت کنم. در نهایت همه این آموختهها را باید به سلیقه خودت نزدیک کنی. در زمان ساخت «برادرم خسرو» هم همه این تجربهها کنار هم قرار گرفت و از زمان نگارش متن، اجرای آن را تصور میکردم. از اول فکر میکردم آیا میتوانم رابطه دو برادر را که آرامآرام پرتنش میشود، دربیاورم و درنهایت تماشاگر را با شخصیتها و قصه همراه کنم؟
طبعا کمی ریسک بود. اما باید به این نکته اشاره کنم که تأثیر سعید ملکان در گزینش فیلمنامه و ارائه پیشنهادهای خوب برای بهترشدن متن انکارناپذیر است. قبل از ساخت «برادرم خسرو» من و پریسا هاشمپور، قصه دیگری داشتیم که دادیم سعید ملکان آن را خواند. گفت فیلمنامه فضای معماگونه دارد و شبیه آثار اصغر فرهادی است و شاید بهدلیل همکاری نزدیک من با آقای فرهادی در آن زمان این تأثیر خودبهخود در متن آمده بود. سعید ملکان توصیه کرد متن را به جهان خودم نزدیک کنم.
پیشنهادش باعث شد که به قصه دیگری فکر کنیم، با پریسا هاشمپور درباره ایده دیگری فکر کردیم و به ایده حضور یک بیمار دوقطبی در منزل برادرش که اصول و قواعد خودش را در زندگی دارد، رسیدیم. با لحن و سلیقه خودمان نوشتیم. اول یک رمان نوشتیم که کمک زیادی کرد برای روایت درست فیلمنامه. بعد از نوشتن طرح فیلمنامه، نظر سعید ملکان را پرسیدم. خوشبختانه طرح را دوست داشت و برای ساخت آن موافقت کرد. برای نقش اول شهاب حسینی مدنظرم بود که خوشبختانه بعد از خواندن فیلمنامه موافقت کرد که حضور داشته باشد و حتی سرمایهگذاری هم بکند.
ناگهان دیدم جهان درهایش را به روی من باز کرد و همهچیز برای ساخت فیلم آماده شد. به صحبتهای چند دقیقه قبل برمیگردم و از تأثیر تهیهکننده صحبت میکنم که اساسا سعید ملکان هر فیلمی را کار نمیکند و صبر میکند تا کاری که حالش با آن خوب میشود را انجام دهد. خاطرم هست زمان پیشتولید، کتابخانهای ساختیم که بعد از آمادهشدن، چیزی نشد که مدنظرم بود چراکه کتابخانه اتاق ناصر در فیلمنامه کارکرد خودش را داشت، هزینه ساخت کتابخانه هم پرداخت شده بود. بااینحال فکر کردم باید کتابخانه دیگری ساخته شود، شاید هر تهیهکننده دیگری بود زیر بار هزینههای اضافی پروژه نمیرفت. اما سعید ملکان درک کرد چرا این کتابخانه مهم است و پذیرفت تا هزینههای اضافی را تقبل کند و قطعا خوششانسی من بود که با سعید ملکان همکاری کردم.
معمولا یک کارگردان مسلط قبل از ساخت فیلمش دقیقا میداند چه چیزی را میخواهد و یا اصلا به جزئیات فیلمش فکر کرده است. به بیان دیگر یک کارگردان ماهر، ریتم فیلمش را میداند. آقای بیگلری در ساخت این فیلم برای ایجاد ریتم موردنظرت چه کردید؟
بیگلری: دقیقتر توضیح دهید.
مثلا سکانس یا پلانی یا حتی یک لحظه خوب در بازی را حذف کردید تا به ریتم موردنظرتان برسید؟
بیگلری: خب فیلم از این نوع حذفیات زیاد داشت. برخی از صحنهها به نظرم به لحاظ احساسی مطابق با خط اصلی روایت فیلم نبود که درنهایت حذف شدند.
اساسا روش خاصی در کارگردانی دارید؟
بیگلری: من نکات زیادی از آقایان پوراحمد و فرهادی یاد گرفتم، اما طبعا هر کارگردانی روش خاص خودش را دارد. روش آقای پوراحمد بیشتر دلی و ملموستر است. به بازیگر نکاتی را متذکر میشود که روند بازی در فیلم را تغییر میدهد و به دلیل رفتار خاصی که سر صحنه دارد، بازیگر معمولا خیلی جرئت نمیکند چیزی را که آقای پوراحمد میخواهد بازی نکند. البته با هم حرف میزنند و توافق میکنند.
خاطرم نیست در فیلمهای آقای پوراحمد بازیگری بگوید صحنهای را بازی نمیکنم. قطعا قبل از شروع پلان یا سکانس با منطق و حرفهای آقای پوراحمد قانع میشود. موضوع کار با بازیگر چالش من هم هست؛ وقتی با بازیگری روبهرو میشوید که قرار است به نقش زندگی بدهد، باید به نگاهش احترام گذاشت، نمیتوانم صرفا هر آنچه مدنظرم هست را از بازیگر بخواهم و بازیگر با خواسته من ارتباط نگیرد و فقط خواسته من را اجرا کند. این بازی بههیچوجه باورپذیر نخواهد بود.
از طرف دیگر بازیگر ممکن است تصوری نسبت به نقش داشته که با دیدگاه من فاصله داشته باشد، آن زمان است که قطعا دیدگاهها باید به هم نزدیک شود. گاهی هم پیش میآید که با وجود تمرین و صحبتها بازیگر زیر بار نمیرود که معتقدم در این مرحله حق با کارگردان است، حتی اگر غلط فکر کند. چون بازیگر باید بازی کند. این نظر من است و تصور میکنم نظر درستی است و کارگردانها تأیید میکنند.
روش کار آقای فرهادی چگونه است؟
بیگلری: آقای فرهادی شیوه خاص خودش را در بازیگرفتن دارد، معمولا با تمرینهای زیاد با بازیگران به چیزی که مدنظرش است، میرسد از طرف دیگر، آقای پوراحمد خیلی اعتقاد به تمرین پیش از فیلمبرداری ندارد، ممکن است کُدی به بازیگر بدهد و بازیگر هم راهش را پیدا کند. ولی آقای فرهادی معمولا با ساعتها تمرین، صحبت و تحلیل با بازیگرانش به اتفاقی که مطلوبش هست، میرسد. برای من هر دو قابل احتراماند و هر دو بازیهای خوبی از بازیگرانشان میگیرند. اما روش من تلفیقی از این دو است.
احساس میکنم نباید تمرین زیادی با بازیگران داشت. از سویی اینکه تمریننکرده صحنهای ضبط شود را هم روش خوبی نمیبینم. به این دلیل که حس میکنم باید به تسلطی رسیده باشی که بدون تمرین سر صحنه حاضر شوی که این تسلط را من ندارم. شاید بهمرور و در سالیان و تجربهاندوزی به این نقطه برسم که بدانم كه از این جنس بازیگر، سر صحنه چطور با دو کد بازی بگیرم. بهعنوان کارگردان دوست دارم با بازیگر تمرین کنم و ساعتها حرف بزنیم و شخصیت را تحلیل کنیم تا جلوی دوربین خیلی چالش نداشته باشیم.
بازیگرفتن از ناصر هاشمی چه شباهتها و تفاوتهایی با شهاب حسینی داشت؟
بیگلری: زمانی که آقای هاشمی به گروه پیوستند زمان کافی برای تمرین داشتیم، اما با شهاب حسینی کمتر فرصت تمرین داشتم. به این دلیل که سرگرم بازی در سریال «شهرزاد» بود و زمان کمی هم داشت تا برای بازی در «فروشنده» آماده شود. درواقع ایشان در دوره پرمشغلهای، در فیلم «برادرم خسرو» بازی کرد. با وجود این، هر فرصتی که پیدا میکردیم، مدام درباره «خسرو» و بیماریاش حرف میزدیم. تحلیلم از این نقش این بود نباید غلوشده بازی شود چراکه برای اولینبار قصد داشتیم مدل دیگری از بیماران روحی و روانی را نشان دهیم كه با نمونههایی که در فیلمهای آقایان فخیمزاده یا جیرانی دیدهایم متفاوت باشد.
شهاب حسینی بازیگر بسیار باهوشی است و بهسرعت نکاتی را که درباره نقش گفته میشود درک میکند. درعینحال خیلی هم سخت قانع میشود. چون من در فیلم اول خودم با یک سوپراستار کار میکردم و شرایط برای من کمی سخت بود. شهاب حسینی جزء بهترین بازیگران حال حاضر سینمای ماست و البته انتخاب اول بسیاری از کارگردانان مطرح ما ازجمله آقای فرهادی است. علاوه بر اینکه فیلمسازی را هم تجربه کرده و کارکردن با چنین بازیگری قطعا آسان نیست. اما درعینحال کارکردن با شهاب حسینی بسیار لذتبخش است و تمام چالشها بر سر چگونگی ایفای نقش، منجر به شکلگیری اتفاقی خوب میشود. اما بهشخصه دوست داشتم چند سکانس در فیلم باشد که متأسفانه نیست.
دلیلش چه بود؟
بیگلری: شهاب استدلال دیگری درباره نحوه بازی در آن سکانسها داشت که من در مونتاژ دوست نداشتم و حذف شدند.
پوراحمد: به نظرم در فیلم شهاب حسینی عالی است و همینطور بیتا فرهی، بههرحال هر بازیگری لحن خودش را به فیلم اضافه میکند، مثلا تا جایی که اطلاع دارم، قرار بود نقش ناصر هاشمی را کسی دیگر بازی کند. اما در اجرا ناصر هاشمی لحن دیگری به نقش داد. مثل فیلم «درخت گلابی» داریوش مهرجویی که خسرو شکیبایی انتخاب اولش بود. اما به توافق نرسیدند و همایون ارشادی جایگزین شد و همین باعث شکست آن فیلم درخشان شد. آقای ارشادی بسیار دوستداشتنی و محترم است اما... . عباس کیارستمی میگفت بازیگران من یکبارمصرف هستند. به گمانم درست میگفت. یا دستکم برای هر نقشی و در هر فیلمی مناسب نیستند.
بیگلری: کاملا موافقم که آقای ارشادی لحن دیگری به فیلم داد.
پوراحمد: همایون ارشادی بازیگر خوب و نازنینی است. اما قطعا اگر در نقشهایی که خاص اوست بازی کند بازیاش چشمگیرتر میشود. مثل بازیاش در فیلم آمریکایی بادبادکباز «مارک فورستر» که عالی بود.
به یاد میآورم در زمان ساخت فیلم «اتوبوس شب» زندهیاد خسرو شکیبایی روزهای سختی را به دلیل بیماری سپری میکرد. اما با این حال عوارض این بیماری را به مثابه جزئی از شخصیت او در فضای فیلم وارد کردید و به گونهای در ارائه نقش کمک کرد. قطعا انتخاب بازیگر فرایند بسیار مهمی است، اما سؤال من این است که آیا در زمان پیشتولید و فیلمبرداری مشاورههایی مبنی بر انتخاب بازیگر یا مواردی اینچنین به احسان بیگلری ارائه دادید؟
پوراحمد: نه. چون میدانستم احسان کارش را بلد است و از عهده آن برمیآید. قرار هم نبود مشاور فیلم باشم. اما وقتی در تیتراژ فیلم اسم خودم را بهعنوان «مشاور کارگردان» دیدم جا خوردم، یادم آمد که وزارت ارشاد از کارگردانهای فیلم اول میخواهد که یک مشاور معرفی کنند. احسان هم از من خواست، من هم قبول کردم درحالیکه هیچ، مطلقا هیچ نقشی هم در فیلم نداشتم. اسم من در تیتراژ صرفا یک فرمالیته اداری است.
بیگلری: آقای پوراحمد، شما تجربه همکاری با بازیگرانی را داشتید که دوست نداشتند صحنهای که مورد تأیید شماست را بازی کنند؟
پوراحمد: ابدا. من هیچوقت مشکل اینچنینی نداشتم. بههرحال زمانی که کارگردانی را به طور جدی شروع کردم خیلی با بازیگر حرفهای کار نکردم، اما بهمرور تجربه همکاری با بازیگران حرفهای هم اتفاق افتاد، در اولین و دومین فیلم سینماییام با داوود رشیدی همکاری کردم که خیلی لذتبخش بود و خاطرات خوشی با او داشتم که واقعا فراموشنشدنی است. داوود در کلوزآپ خودش و نقش مقابلش به یک اندازه انرژی میگذاشت و برایش تفاوتی نداشت مقابلش یک نابازیگر جوان خام بوشهری است یا بازیگری حرفهای.
همیشه آماده و پرانرژی سر صحنه آماده میشد. در صورتی که با بازیگرانی هم همکاری داشتم که در کلوزآپ طرف مقابلش عمدا بد بازی میکرد که بازی طرف خراب شود و نمیفهمید که یک فیلم، مجموعهاش است که خوب است یا بد و اگر سعی کنیم تا این مجموعه را بر هم بزنیم، حاصل آن قابل دفاع نیست و همه ضرر میکنند. درواقع فیلم ضرر میکند. به نظرم اخلاق حرفهای ایجاب میکند بازیگر همیشه آماده و باانگیزه سر صحنه حضور داشته باشد، حالا تفاوتی ندارد مقابل دوربین یک کارگردان تازهکار بازی کند یا یک کارگردان حرفهای شناختهشده!
خسرو شخصیتی است با پیچیدگی زیاد و بیماریاي که شاید خیلی شناختهشده نیست. آیا آقای حسینی مابازای بیرونی نقش را دیده بود؟
بیگلری: شهاب حسینی در اولین نکته گفت که نمیخواهد بیماران دوقطبی را از نزدیک ببیند. استدلالش هم این بود که اگر با آنها مواجه شود، رفتارشان را تقلید میکند. بنابراین دوست داشت با ذهنیت خودش به نقش نزدیک شود. من مخالفت نکردم چراکه به نظرم منطقی بود. اما درعینحال شناختی از این بیماری نداشت و باید ساعتها درباره شخصیت حرف میزدیم. روانشناس هم درباره این بیماری با آقای حسینی تحلیلی صحبت کرد و هر آنچه رفتارها و علائم این بیماری بود را توضیح میداد. چون ما باید خصوصیات بیماران دوقطبی را درست به نمایش میگذاشتیم. اما اگر اسمی از بیماری نمیبردیم قضیه فرق میکرد.
برای حضور آقای حسینی در فیلم «فروشنده» با آقای فرهادی تعامل کردید؟
بیگلری: بله. آقای فرهادی این امکان را به من داد و تعامل زیادی با هم داشتیم. علی مصفا انتخابم برای نقش ناصر بود، یکی از دلایل انتخابش هم فاصله سنی کمی بود که با خسرو داشت، منتها پیش از آغاز فیلمبرداری متأسفانه علی مصفا را برای بازی در این نقش از دست دادیم و ناصر هاشمی جایگزین شد.
حضور آقای هاشمی پیشنهاد شهاب حسینی بود و با تغییر شرایط من هم باید تغییراتی در فیلمنامه اعمال میکردم. از آن زمان تمرینهای بیشتری با آقای هاشمی داشتم. حضور آقای هاشمی در این نقش حالوهوای دیگری به شخصیت ناصر داد. حتی نحوه دکوپاژ هم با حضور آقای هاشمی تغییر کرد. مقصودم این است که به هر حال روبهروشدن با اتفاقات پیشبینینشده در فیلمسازی همیشه وجود دارد، اما قطعا باید چارهای اندیشید.
پرداختن به انواع بیماریها، سوژه بسیاری از فیلمهاست. اتفاقا آقای پوراحمد هم در فیلم «کفشهایم کو» به آلزایمر پرداخت.
پوراحمد: در «کفشهایم کو» رضا کیانیان تحلیل خودش را از بیماران آلزایمری داشت و اینجور بیماران را در اطرافش زیاد دیده بود.
بیگلری: اتفاقا به نکته مهمی اشاره کردید، تحلیل بازیگر از نقش مهم است. چون بیماران آلزایمری شبیه هم نیستند یا بیماران دوقطبی علائم یکسانی ندارند و بیشتر به رفتار فردی آدمها متکی است. مفهوم بیماری دوقطبی بیشتر به خلق آدمها مربوط میشود؛ خلقی که بالاوپایین میشود و برخی از علائم میان بیماران مشترک است. شهاب حسینی تشخیص داد نیاز نیست با چنین بیمارانی برخورد کند، ولی من بر این موضوع احاطه و شش ماه در بیمارستان «روزبه» رفتوآمد داشتم و با این آدمها زندگی کردم.
اصلا در سکانسهای ابتدایی فیلم، خیلی نشانههایی از بیماری خسرو را نمیبینیم. اصلا وجود این بیماری در فیلمنامه بیشتر به این دلیل است که نگاه این دو برادر اساسا دوقطبی است. بیشتر دوست داشتم با شخصیت ناصر بازی کنم و شخصیت خسرو برای من بهانهای بود برای ورود به زندگی آنها که بگویم اتفاقا زندگی ناصر با تمام قواعد و قوانینی که دارد آشفته و به نوعی خودش از خسرو بیمارتر است. شبها با قرص خواب میخوابد. با همسرش رابطه درستی ندارد و باقی مواردی که در فیلم میبینید.
درمجموع از فیلم راضی هستید؟
بیگلری: بهعنوان نخستین تجربه سینمایی و با وجود تمام مشکلاتی که در ساختش داشتم، تا نمایش فیلم در جشنواره فیلم فجر حس خوبی به فیلم نداشتم. اما تجربه خوبی که از این فیلم برایم حاصل شد این بود که در کارگردانی در بسیاری مواقع باید جان فوردی عمل کنم (با خنده)، احساس میکنم در کارگردانی باید خیلی مواقع قاطعتر برخورد کرد. البته اگر الان از فیلم راضی هستم به این دلیل است که بازخوردهای خوبی از سوی منتقدان و مخاطبان دیدم.
پوراحمد: همین بلاها سر من هم آمد، آن هم در بهترین و شخصیترین فیلمم «شب یلدا». سختیها و مشکلات زیاد و گاه طاقتفرسایی سر فیلمبرداری داشتیم.
آقای بیگلری علاوه بر کارگردانی، فیلمنامهنویسی را هم جدی ادامه میدهید و تا به حال فیلمنامههایی را برای کارگردانهای دیگر نوشتهاید، چقدر فیلمنامهنویسی برای شما جدی است؟
بیگلری: فیلمنامهنویسی را دوست دارم، اما متأسفانه یکی، دو فیلمنامهای که برای کارگردانهای دیگر نوشتم، در اجرا درنیامد و خیلی برایم خوشایند نبود، من و پریسا هاشمپور در آینده نیز قطعا به فیلمنامهنویسی جدی ادامه خواهیم داد. قطعا بخش زیادی از هزینه مالی زندگیام از فیلمنامهنویسی تأمین میشود و فیلمنامهنویسی بهنسبت کارگردانی برایم جذابتر است. اما قطعا ترجیح میدهم قصههایی که حالم با آنها بهتر است را خودم کارگردانی کنم.
آقای پوراحمد، جوانان فیلمساز بسیاری در سالهای اخیر به سینمای حرفهای وارد شدهاند و بسیاری از آنها موفقیتهای چمشگیری به دست آوردهاند، حضور نسل جوان را در سینمای ایران چطور میبینید؟
پوراحمد: به هر حال نسل جوان فیلمساز با نسل ما تفاوت بسیاری دارد، قطعا بهروزترند و ایدههای درخشانی دارند. در نسل ما معدود آدمهایی مثل علیرضا داوودنژاد قصههایش بهروزند، قطعا بهروزشدن برای نسل من دشوار است. در حال حاضر اصلیترین طیف سینماروی ما جوانها هستند و جوانهایی مثل احسان بیگلری، هومن سیدی، رضا درمیشیان و... نسل جوان را بهتر میشناسند.
بیگلری: اما به نظرم باید به نکته دیگری دقت کرد، فیلمسازانی مثل آقای پوراحمد دستکم هفت، هشت فیلم خوب در کارنامهشان دارند، مگر فیلم خوبساختن به همین راحتی است؟ حالا بیاید نسل بعدتر... هر کدام یکی، دو فیلم خوب در کارنامهشان دارند و بعد در ادامه مسیر چیز دیگری میشوند. نسل آقای پوراحمد سینما را طور دیگری یاد گرفتند. مثل الان همهچیز آنقدر در دسترس و راحت نبود.
سینما را حسی و دلی یاد گرفتند و هر کدام از آنها تعداد زیادی فیلم دلنشین و جذاب دارند و برای ما خاطره ساختند. نسل ما تفاوت زیادی با آنها دارد، چراکه اگر دقت کنید، در اینستاگرام همه فیلمساز هستند، فیلمسازی آسان شده است. ما با سرگرمیها و اطلاعاتی سروکار داریم که نسل آقای پوراحمد حتی تصورش را هم نمیکردند روزی چیزی شبیه اینستاگرام یا فضای مجازی همهچیز را دگرگون کند. حالا تصور کنید کنارآمدن با تکنولوژی و همگامشدن و باسرعت بهروزشدن تکنولوژی چقدر سخت است. اتفاقا بچههای نسل جدید را قضاوت نمیکنم، زمان همنسلهای آقای پوراحمد همهچیز متفاوت بود، حجم بیشتر اطلاعات از کتابخواندن به دست میآمد.
پوراحمد: بله. کتاب میخواندم و اگر قرار بود نقد فیلمی را بنویسم باید بارها میرفتم توی صف سینما، بلیت میگرفتم و فیلم را بارها میدیدم تا نقدش را بنویسم.
بیگلری: دقیقا. یکی کتاب فرانسوا تروفو را ترجمه میکرده و همه پیگیر بودند که تازهترین مطلب درباره این فیلمساز چه زمانی منتشر میشود و خواننده کتاب میشدند، منابع زیادی برای آنها وجود نداشت و فضای متفاوتتری از نسل ما را تجربه کردند.
پوراحمد: ٢٠ سال پیش که کتاب سید فیلد را خواندم، دیدم ما هم در فیلمنامهنویسی عملا همین توصیههای سید فیلد را به کار میبریم. به خاطر اینکه بخش عمده آموزش ما از طریق دیدن فیلمها بود. چندین و چندبارهدیدن فیلمهای خوب. سینما را غریزی یاد گرفتیم.
بیگلری: تحلیلی که من از فضای حال حاضر فیلمسازی در ایران دارم این است که گاهی از خودم میپرسم چرا نسل میانه ما الان آنقدر فیلم خوب نمیسازد؟ حس میکنم به این دلیل است که بهروزبودن کار بسیار دشواری است، باید جوانها را شناخت و وقت زیادی با آنها صرف کرد و اینکه بفهمی به چه دلیل جوانان فیلمی را دوست دارند و از فیلم دیگری استقبال نمیکنند.
نسل آقای پوراحمد هنوز هم شیفته کتابخواندن و فیلمدیدن هستند، با همه اینها شکافی بین نسلها ایجاد میشود و به نظرم این شکاف به دلیل سرعت بهروزشدن همهچیز است. این سرعت برای نسل آقای پوراحمد شتاب بالایی دارد و آنها برای پرکردن این شکاف باید زمان زیادی صرف کنند و مدام با جوانها در ارتباط باشند و خواستههایشان را بدانند.
اما یادمان نرود وقتی از سیطره تصویر صحبت میکنیم، تصاویری است بدون عمق و هدف! در عوض فیلمسازان معدودی با خودشان خلاقیت میآورند. به نظرم نسل گذشته هنوز حرفی برای گفتن دارد. اما باید هم بهروز شوند. مثل سیطره جهان باستان که جهان مدرن و پستمدرن و امروز هنوز از آن ارتزاق میکنند.
واقعا گریزی از دنیای قدیم نیست.
بیگلری: نسل آقای پوراحمد وقتی وارد سینما شدند، شگفتی آفریدند. ستاره زمان خودشان بودند. این مسیر طبیعی فیلمسازی است، از جایی به بعد به سنی میرسی که کارهای دلی میسازی. قطعا شرایط فیلمسازی ما در ایران با دنیا متفاوت است، هر کدام از فیلمسازان ما در دوران حرفهای مشکلات بسیاری را متحمل میشوند. مواجهشدن با نگاههای سلیقهای، سانسور و... قطعا روندي فرسایشی برای یک کارگردان است.
پوراحمد: در فیلم «اتوبوس شب» برای هر پلانش واقعا زجر کشیدیم، دقیقا همین تفاوت سینمای ما و سینمای استاندارد دنیا را قبول دارم. برای همین است که کلینت ایستوود هنوز سرپاست و فیلم میسازد و فیلم خوب هم میسازد. همه جای دنیا آدمها پیر میشوند اما ما در این مملکت به طرز بیرحمانهای پیر میشویم!
---------------------------------------------
همنوایی علم و هنر
کاوه علوی. روانپزشک و استادیار دانشگاه علوم پزشکی ایران
در سال ١٣٤٨ دو رخداد مهم سینمایی در کشور رابطه روانپزشکی و سینما را در ایران دگرگون کرد. در این سال، داریوش مهرجویی با همکاری دکتر غلامحسین ساعدی، فیلم «گاو» را بر اساس رمان عزاداران بیل ساخت تا روانپزشکی را به خدمت سینما درآورد و از سوی دیگر، ناصر تقوایی با همراهی دکتر ساعدی «باد جن» را کارگردانی کرد تا یکی از مهمترین مستندهای تاریخ سینمای ایران نشان دهد علم روانپزشکی تا چه اندازه میتواند از هنر فیلمسازی بهره ببرد.
متأسفانه پس از این، از ظرفیت این دو حوزه برای کمک بهینه به یکدیگر بهطور مطلوبی استفاده نشد و این رابطه بیشتر به حوزه اعتیاد یا استفاده از برخی المانهای روانشناختی در درامهای سینمایی محدود ماند، اما در سالهای اخیر این رابطه دوباره شکل گرفته و ساخت فیلمهایی چون «آیینههای روبهرو» (به کارگردانی نگار آذربایجانی) و «برادرم خسرو» (اثر احسان بیگلری) تجربههای درخشانی از این همکاری را با هدف آشنایی عامه مردم با اختلالات روانپزشکی و انگزدایی از بیماران مبتلا نمایان کرد.
«برادرم خسرو» داستان دو برادر است که یکی به اختلال دوقطبی دچار است و مقرر شده دیگری مدتی از او مراقبت کند. آنچه بین برادر بیمار (خسرو) و خانواده برادرش (ناصر) میگذرد، رفتهرفته تصویری از آشفتگی روابط بینفردی در خانواده را ظاهر میکند. در این مسیر وجوه متعددی از تأثیرات خانوادگی و اجتماعی از یک اختلال روانی آشکار میشود. فیلم با ورود خسرو به خانه ناصر آغاز میشود. در اولین صبح مشترک، خسرو زودتر از بقیه بیدار میشود و مهارگسیخته، با پخش موسیقی آرامش خانواده را برهم میزند. او تدریجا، هم با خانواده ناصر ادغام میشود و هم از خود او فاصله میگیرد.
تقابل دو برادر، دوقطبی ناصر- خسرو را شکل میدهد و نزدیکی او با فرزند خردسال ناصر (شایان) اتحاد خسرو- شایان را و این تصویری است از آنچه در خانواده بسیاری از بیماران روانی رخ میدهد: ترسها، نقدها، طردها و همراهیها. خسرو با رفتارهایی که گاه کودکانه و گاه هنجارشکنانه است، ناخواسته سبب آشفتگی ناصر میشود و ناصر هم با بحرانیشدن روابط بین دو برادر، عامل زمینهساز تشدید بیماری خسرو میشود. این حلقه معیوب در نهایت سیر هولناکی مییابد.
«برادرم خسرو» ضمن نمایش داستان زندگی یک بیمار دوقطبی، نشان میدهد هر بیمار، بهعنوان یک انسان، دارای توانی برای کوشش، لذتبردن، همراهشدن و بخشیدن شور و هیجان به زندگی دیگران است؛ چنانکه خسرو با همه آسیبی که از بیماریاش پذیرفته، تلاش میکند ساز بزند و درآمد داشته باشد. او میترا را که شخصیتی محافظهکار دارد، ترغیب میکند تا در خیابانهای شهر رانندگی کند. خسرو، برخلاف ناصر که پدری منظم و خشک است، به شایان نزدیک میشود و آن دو سرزندگیشان را با هم به اشتراک میگذارند. اوست که میهمانی خشک و نامنعطف دوستانه ناصر را به بزمی شاد بدل میکند.
از سوی دیگر، ناصر شخصیتی پرتلاش، منضبط، برنامهریزیشده و وسواسی دارد. او در ابتدا آرام به نظر میرسد، اما اندکاندک شخصیتی سلطهجو و عصبی مییابد و زمانی که میبینیم همسر خودش را بیمار معرفی کرده تا او سر کار نرود و به برادرش دارو خورانده و حتی، ناخواسته، به مرگ نزدیکش کرده، از او عصبانی میشویم. بااینحال نویسندگان فیلمنامه، در فرصتهای مناسب، ابعاد انسانیتری از او را هم در معرض دید قرار میدهند و از درافتادن به ورطه سیاهنمایی و یکرنگانگاری آدمهای داستان میگریزند و شخصیتها را جانشین تیپهای مرسوم و شناختهشدهتر میکنند.
ناصر صادقانه ناتوانی خود را در کمک حضوری به خسرو پذیرفته و تلاش کرده این نقصان را (دلیلش هرچه میخواهد باشد) با کمک مالی تا اندازهای جبران کند. او هنگام نزاعش با خسرو و زمانی که توتم زندگیاش، کتابخانهاش، درهم میشکند، خونسردیاش را حفظ میکند. او خود قربانی است. گاه داروهای آرامبخش میخورد و تلاش میکند سرسختانه زمام زندگی را در دست بگیرد. بههرحال، او یک «مرد» است و نقشهای کلیشهای جنسیتی در جامعه را پذیرفته است: او باید مسلط و استوار بماند.
ضلع سوم داستان میتراست؛ زنی تحصیلکرده که با وجود ظاهر آرام و حضور آرامشبخشش، خود گرفتار اضطراب و افسردگی است. میترا میانجی کارا و مهربانی است که نقش سنتی مادر را بازی میکند. او نهتنها مادر شایان است که مادر ناصر و خسرو هم هست. او وجود و حضور خسرو را همانطور که هست و بیآنکه به او ترحم کند یا از خود براندش، به رسمیت میشناسد.
بهاینترتیب، «برادرم خسرو»، بهکمک فیلمنامه دقیقش، بهشکل نامحسوسی آگاهی بیننده را از وجوه مختلف یکی از رایجترین و پردردسرترین اختلالات روانی افزایش میدهد. «برادرم خسرو» در عین حالی که از تبدیلشدن به یک کلاس درس یا مستند دانشگاهی دور مانده، آموزنده، جذاب و دیدنی است.
بااینحال، «برادرم خسرو»، از منظر روانپزشکی، بینقص نیست. نمایی که از خسرو ارائه میشود، گاه تطابق کاملی با الگوی رایج بیماران دچار اختلال دوقطبی ندارد (کاش در فیلم روی نام بیماری تأکید نمیشد). همچنین شاید برخورد واقعبینانهتر با بستری در بخشهای روانپزشکی به انگزدایی بیشتر از بیماران کمک میکرد.
درکل، «برادرم خسرو» توانسته بهشکل موفقی، هم کشش یک درام سینمایی را فراهم آورد و هم رسالت سینما را در ارتقای آگاهی جامعه برآورده کند. «برادرم خسرو» شاهکار نیست، اما اثری است که باید دیده شود. سینمای ما به چنین آثاری نیاز دارد.
- 12
- 4