اما استون، بازیگر مشهور آمریکایی، زاده ۱۹۸۸ میلادی است. او فرزند خانواده ای انگلیسی است اما در آمریکا متولد شده. آغاز شهرت او با بازی در سریال «رانندگی» بود اما اولین بار استعداد خود را در فیلم کمدی «خیلی بد» در نقش جولز نشان داد. در سال ۲۰۱۰، او در فیلم مارمادوک به جای شخصیت «مازی» به صداپیشگی پرداخت و همچنین در فیلم کمدی «ایزی ای» بازی کرد که به خاطر آن نامزد دریافت جایزه گلدن گلوب برای بهترین بازیگر زن فیلم های کمدی یا موزیکال شد.
از دیگر فیلم های استون می توان به «دیوانه وار»، «احمقانه»، «عشق» و همچنین «خدمتکاران» و مجموعه فیلم های «مرد عنکبوتی شگفت انگیز» و البته «عالم هپروت» (لالالند) اشاره کرد. متن زیر بخش هایی از تازه ترین گفت و گوی او با مجله تاکز است.
خانم استون، شما نخستین بار قدرت موسیقی را کی درک کردید؟
پدر و مادرم در خانه، اپرای «بینوایان» را گوش می دادند. مادرم داستانش را برایم تعریف کرد و بعد من آن را روی صحنه دیدم. فکر می کنم آن زمان ۸ ساله بودم و واقعا در من چیزی تغییر کرد. دوستش داشتم. بعد از آن برایم آواز خواندن تبدیل شد به یک مدیوم برای بیان احساساتی به شکلی بسیار برتر از گفتن صرف آن ها.
آیا از همان زمان بازی در تئاتر را آغاز کردید؟
من در دوران کودکی در چند کار موزیکال حضور داشتم. در کارهای موزیکال هرگز از نظر تکنیکی قوی نبودم. باله نمی دانستم و نمی توانستم روی صحنه کار زیادی انجام بدهم اما بازیگری برای من راه جایگزین و متفاوتی بود. «بازی درمانی» خصوصا در دوران کودکی، برایم بسیار خوشایند بود. چون باعث می شد از دست حملات پانیک هول آورم فرار کنم.
به چه صورت؟
فکر می کنم دانستم که می توانم از طریق بازیگری هرچه که در زندگی می خواهم را به دست بیاورم. بازی در تئاتر به من، به عنوان یک کودک، کمک کرد تا انرژی خودم را به سمتی دیگر کانالیزه کنم، به جای اینکه تمام نیرویم را به درون خودم بازگردانم. بازیگری نوعی درمان است، خصوصا برای یک کودک. روی صحنه بودن از دوران کودکی، باعث شد که من هراس کمتری داشته باشم و چالش های دشوار و ترسناکی را بپذیرم.
آیا به این خاطر است که وقتی در حال بازیگری هستید واقعا امکان تفکر ندارید؟
بله بازیگری نوعی تعلیق است برای هر چیز دیگری که رخ می دهد. داشتن دستمایه ای این چنینی زیباست. همان طور که در فیلم «عالم هپروت» بخشی از کار برای من خیلی دشوار بود چرا که من عصب های سمت چپ بدنم دچار گرفتگی شده بود. هنگام فیلم برداری درد در چشم هایم پیدا بود اما همچنان هرچه داشتم عرضه کردم و نگران این نبودم که از نظر تکنیکی عالی نیستم.
منظورتان نوعی رهایی از اضطراب است؟
بله. نباید این را بگویم که بازیگری درمان اضطراب است اما وقتی شما انرژی مضاعفی دارید که ممکن است به درونتان نفوذ کند و شما را به یک آدم که مداوم غرق در تفکر است تبدیل کند، ممکن است پانیک شدنتان آغاز شود. دوسال پیش در فیلم «کاباره» حضور داشتم. شخصیتم با اجرای صحنه ای مرتبط بود و این واقعا من را به جایگاه نوینی رساند.
جایی که در معرض نور متمرکز پروژکتور قرار می گرفتم و ترانه پایانی را می خواندم. بسیار خوشایند بود چون من هرگز نمی خواستم آنجا بایستم و یک مونولوگ را از بر بخوانم اما ترانه فرق داشت. مخاطب کاملا با آن همراه می شد. حس می کردم که تنها توی اتاق خودم هستم اما من روی صحنه بودم، آن هم در استودیوی شماره ۴۵.
آیا ادراک دوران کودکی این تجربه ها را برایتان آسان تر کرده؟
فکر نمی کنم بدون آن کاری از پیش می بردم. آدم هایی هستند که به تو می گویند دارای کارت را خوب انجام می دهی و این اعتماد شما را به دنیای بیرون افزایش می دهد و برای من هم این قضیه موجب غلبه بر اضطرابم می شد. همین حالایش هم این حس دارد بیشتر و بیشتر میش ود، چون می دانم که انتخاب های خودم را دارم و اشتباه های خودم را، اما به خودم می گویم «تو خوبی!». این دیگر اعتماد به نفس بالا نیست. مسئله این نیست که بگویی «تو بهترینی، تو عالی بودی!». اتفاقا برعکس آن است. می گویی: «تو جاهایی گند زدی ولی خوب بودی.» دیگر خودت را بابت خطاهایت تنبیه نمی کنی.
آیا آدمی احساساتی هستید؟
البته. کاملا!
در این دوره بسیار راحت به نظر می رسید. چه چیزی برایتان تغییر کرده؟
حالا همه چیز بهتر از گذشته است. من زیاد به خودم سخت نمی گیرم. در گذشته زیاد به خودم فشار می آوردم. یاد گرفته ام که اضطراب جوهره ترس است و بزرگ ترین ترس چیست؟ ترس از مرگ. دیگری چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. باید از جنبه مثبت آن بهره جست. مرگ هیجان زندگی است. می گویند اضطراب نوعی هیجان فاقد تنفس است. اگر حین اضطراب نفس بکشید، تبدیل می شود به هیجان.
پس شما آموختید که ترس را به سمت انرژی متفاوتی هدایت کنید؟
دقیقا. این انرژی می تواند برای کارهای بسیار مثبتی صرف شود. کارهایی مثل بازیگری، داستان گویی یا خلاقیت. باید در تجربیاتتان زمان حال را مد نظر داشته باشید. کارهای زیادی می توانید با آن بکنید. این تغییر به طور کامل در من رخ داده. این یک مسئله درونی است. کسی جز من نمی تواند اینکار را برایم بکند. هیچ واژه یا فیلم یا چیز دیگری نمی تواند. این انرژی به عمق من نفوذ می کند. زمانی آنقدر حساس بودم که شده بودم شبیه یک مصیبت.
چون رنج زیادی می کشیدید؟
بله. ضمن اینکه واکنش شدیدی به هر چیز نشان می دادم. هر چیزی من را عمیقا تحت تاثیر قرار می داد. در چنین وضعیتی حس می کنید بال و پرتان شکسته، خصوصا وقتی اشتباهی از شما سر می زند. در کل زندگی من این بدترین چیز بوده، چون تمام تلاشم را می کردم اما همه چیز از کنترلم خارج می شد. من هم انسان هستم. من هم اشتباه می کنم و انتخاب های عجیب و غریبی از من سر می زند اما از اشتباهاتم بسیار آموخته ام. انسان بودن خوب است.
- 17
- 6