بهمن کيارستمي در متني که به مناسبت سالگرد پدرش منتشر کرده، به شرح ماجراي بيماري او پرداخته و نوشته است: «توي اين مدت همش فکر ميکنم ما ميدون رو زود خالي کرديم، کاش بيشتر اصرار ميکرديم.» بهمن کيارستمي در آستانه سالگرد درگذشت عباس کيارستمي، کارگردان فقيد سينماي ايران، متني را درباره روند درمان پدرش منتشر کرد.
بخشي از متني که او نوشته است به اين شرح است: «دو موضوع هست که روي دوشم سنگيني ميکنه و فکر ميکنم دو مقطع مهمي بودن که بنده بايد مسئولانهتر عمل ميکردم و نکردم. يکي تصميم به جراحي در بيمارستان جم به جاي آراد بود و يکي هم فرستادنش به فرانسه. اولي رو بگم چي شد تا بعد برسيم به ماجراي پاريس رفتن...
ابوي ما سابقه کمکاري تيروئيد داشت و اصلا ايده فيلم «طعم گيلاس»، بعد از يک دوره درمان در اوايل دهه هفتاد به ذهنش رسيده بود... تا شد بهمن ۹۴ که داشت ميرفت کوبا و قبل از سفرش، رفتم يک سري بهش بزنم و خدافظي کنم. وقتي داشتم از خونه ميومدم بيرون و اون پا شد تا مصافحه کنيم، سرش گيج رفت و نشست روي صندلي.
يادم افتاد اون سالها هم گاهي اينطوري ميشد و پرسيدم آخرينبار کي آزمايش تيروئيد داده و گفت خيلي وقته که نداده. زنگ زدم به دوست پزشک غددي که در بيمارستان آراد کار ميکنه، براش آزمايشهاي مفصلي نوشت و همون روز قبل از سفرش رفتيم آزمايشگاه سرکوچه. کوبا که بود، نتيجه آزمايش رو گرفتم؛ کمخوني شديد. بعد که برگشت به توصيه پزشک غدد در يک روز سرد زمستاني، صبح اول وقت رفتيم آراد براي کلونوسکوپي و به توصيه همون دوست، دادمش دست دکتر «ش»، پزشکي خوشتيپ و سنوسالدار و بدخلق و خودم نشستم پشت در.
يکي، دو ساعت بعد دکتر «ش» آمد بيرون و با توپ پر گفت: «بابات چرا تميز نيست؟ وقتي ميگن سه روز چيزي نخوره، يعني سه روز چيزي نخوره» و در رو کوبيد به هم و رفت. بعد که ابوى از اتاق اومد بيرون، کارد ميزدي خونش درنمياومد؛ انگار دکتر خوشتيپ همين رو جلوي همه بهش گفته بود و ابوي رو که ذاتا هم آدم خجالتيای بود حسابي شرمنده کرده بود... در راه برگشت از بيمارستان، تقريبا هيچ حرفي نزد و فقط يکبار زير لب گفت: بچه که نيستم، سه روز چيزي نخوردم ديگه، من از کجا بدونم اون تو چه خبره... کلونوسکوپى براي بار دوم رو راضي نميشد انجام بديم و مثل بچهها که موقع آمپولزدن يهويي حالشون خوب ميشه، هي ميگفت خوب شدم ديگه و دليل و بهانه مياورد که نريم آراد.
بالاخره همون پزشک غدد آشنا رو واسطه کردم که بهش بگه اين کار واجبه و باز بحث به خُلق دکتر «ش» رسيد. دوست ما به ابوي گفت، دکتر «ش» پزشک ارتش بوده و گرچه اخلاقش ارتشيه اما پزشک خوبيه و ابوي هم با اکراه راضي شد باز بريم آراد. اما کساني که از نزديک ميشناسنش، ميدونن وقتي کيارستمي با سوءظن ميرفت سراغ کسي و دگمه راديوگرافي خودش رو روشن ميکرد، عيبي نبود که در طرف مقابل نبينه.
خلاصه در اين جلسه دوم، دکتر «ش» ابوي ما رو کلونوسکوپي کرده بود و ابوي ما دکتر «ش» رو. در راه برگشت توي ماشين هم برعکس دفعه پيش که لام تا کام حرف نميزد اينبار از هر نگاه و حرکت چهره و اندام دکتر «ش» داستان داشت که تعريف کنه.
از بد حادثه، همون هفته تولد اميد خاليبند بود و شب ميره پارتي خونه ايشون و داستانها تعريف ميکنه از رفتار دکتر «ش» در بيمارستان آراد. اميد هم روز بعدش به من زنگ زد که وقتي بيمارستان جم هست و ما هستيم چرا آراد. منم طبعا به پزشک غدد آشناي بيمارستان آراد زنگ زدم تا صلاح مصلحت کنم و جواب آمد که اصلا صلاح نيست، post opp (مراقبتهاي بعد از عمل) بيمارستان جم افتضاحه و نکنين اين کار رو.
همين رو به ابوي گفتم اما اميد خاليبند هم دست ديگرش رو از اون طرف ميکشيد و زور ما داشت کم ميومد. پزشک غدد اما کوتاه نمياومد و بالاخره يک شب، کفايت مذاکرات چندساعته با اين جمله اعلام شد: «حاضر نيستم تنم رو دست دکتري بدم که وقتي داره با من حرف ميزنه توي چشمم نگاه نميکنه.» ما هم ديگه اصرار نکرديم و داديمش دست اميدخان روحاني و مابقي ماجرا هم که عيان است... توي اين مدت، همش فکر ميکنم ما ميدون رو زود خالي کرديم و کفايت مذاکرات رو پيش از موعد اعلام کرديم؛ کاش نميکرديم و بيشتر اصرار ميکرديم.»
- 10
- 4