اکران «نهنگ عنبر ۲»، موفقيت «خوب، بد، جلف» و بازپخش سريال هاي «امام علي (ع)» و «پرده نشين» بهانه اي شد براي گفتگوي مفصل با ويشکا آسايش.
مازيار پرتو يکي از غول هاي فيلمبرداري سينماي ايران، دايي ويشکا آسايش است اما نسبت نزديک با چنين آدم تاثيرگذاري هم باعث نشده بود که سينما و بازيگري برايش جدي باشد؛ نه تنها جدي نبود که اصلا به آن فکر هم نمي کرد. حتي وقتي براي سريال «امام علي (ع)» انتخاب شد هم اهميت نمي داد که قدم در چه وادي سختي گذاشته است. آسايش با همين حال و احوال وارد دنياي بازيگري شد. با نقش «قطام» خوش درخشيد و ميخش را محکم کوبيد. در ادامه انتخاب هاي متنوعي داشت و ثابت کرد موفقيت قطام اتفاقي نبوده.
خانم آسايش حالا يک سيمرغ بلورين و چندين نامزدي سيمرغ را در کارنامه اش دارد؛ کارنامه اي که مي توان تمام قد از آن دفاع کرد و کلي نقش خوب و به يادماندني در آن يافت. خودش براي اولين نقش آفريني اش احترام ويژه اي قائل است و حساب آن را از بقيه جدا مي کند. مناسبت اين گفتگو اکران «نهنگ عنبر ۲»، موفقيت «خوب، بد، جلف»، پايان سريال «ديوار به ديوار» و بازپخش سريال هاي «امام علي (ع)» و «پرده نشين» است.
بپردازيم به تازه ترين فيلم اکران شده شما يعني «نهنگ عنبر: سلکش رويا» که هم نقش تان پر رنگ تر است و هم در کارنامه تان رنگي تازه دارد. براي «ورود آقايان ممنوع» يک بار مخاطبان را با گريم عجيب تان غافلگير کرده بوديد، وقتي قرار شد در فيلم «نهنگ عنبر» بازي کنيد، نگران نبوديد مخاطب ديگر از شمايل به هم ريخته شما هيجان زده نشود؟
- خيلي نگران نبودم، چون وقتي گريم شدم تفاوت را کاملا احساس کردم. درست است که به لحاظ حجم زشتي شباهت هايي وجود دارد اما کاراکترها متفاوت هستند. کاراکتر فرناز در «نهنگ عنبر» کاملا يک آدم ديگر است و در يک دهه ديگر زندگي مي کند؛ دهه اي که بچگي هاي مان را در آن گذرانديم. براي همين مطمئن بودم که مي توانم تغييري در شخصيت به وجود بياورم و براي همين پذيرش اين نقش نگرانم نکرد.
وقتي فيلمنامه قسمت دوم را خوانديد احساس نکرديد که قصه خاصي ندارد و ماجراها کمي پراکنده است؟
- نه، من هيچ پراکندگي خاصي حس نکردم. اتفاقا «نهنگ عنبر ۲» را خيلي دوست دارم. برايم واضح بود که ارژنگ و رويا (رضا عطاران و مهناز افشار) براي جشن عروسي شان به شمال مي روند و وقتي از تونل رد مي شوند ياد گذشته مي افتند. در گذشته آنها، حتي به شخصيت فرناز هم بيشتر پرداخته مي شود. تازه مخاطب مي فهمد علت روابط پرتنش فرناز و ارژنگ بعد از ازدواج شان چيست، چون اين دو نفر از اول با هم همين اندازه دعوا داشته اند.
به نظر مي رسد موفقيت «نهنگ عنبر» باعث شد همه به اين باور برسيد که فيلم درجه يکي براي مخاطبان است. انگار سامان مقدم در قسمت دوم به عمد از همان عناصر جذاب فصل يک استفاده کرده و آنها را گسترش داده.
- چرا استفاده نکند؟ ما از روز اول اصلا فيلم را اين جوري نديديم. اينها زوجي هستند که بعد از سال ها به هم رسيده اند و حالا در مسير شمال به ياد خاطرات شان مي افتند. از طرفي سامان مقدم نخواسته يک فيلم کمدي صرف بسازد. شوک پايان فيلم در واقع دارد به رويا مي گويد آدم ها به يک لحظه بند هستند و ممکن است ديگر ارژنگ را نداشته باشي. شايد شما طول فيلم دنبال يک قصه بوده ايد اما براي من قسمت دو کامل کننده قسمت اول است.
حرف شما درست اما در فيلم بعضي سکانس هاي اضافه وجود دارد. مثلا سکانس هاي ارژنگ و حاج آقا تحقيقي در قسمت اول واقعا جذاب بودند اما اينجا کاراکتر حاج آقا کاملا به کار وصله شده و روي همان بده بستان بنا شده.
- اگر اينها را از خود سامان مقدم بپرسيد، بهتر پاسخگو است اما آن طور که من مي دانم، به دليل سانسورهايي که به فيلم تحميل شد، حضور حاج آقا تحقيقي به چشم نمي آيد.
در قسمت دوم ما حتي به زندگي و خصوصيت شخصيت شهاب (حسام نواب صفوي) هم وارد مي شويم اما شخصيت فرناز همان قدر گنگ باقي مب ماند.
- بله، درست است. اين از نکته هايي است که خودم به آن فکر کرده ام اما فرصت نشد درباره آن با سامان مقدم صحبت کنم. خيلي ها درباره اين موضوع از من سوال کرده اند، اما فرناز در زندگي من ما به ازاي بيروني داشت و همين آن را جذاب مي کرد.
بعد از «ورود آقايان ممنوع» بيشتر به سمتب ازي در نقش هاي کوتاه و مکمل رفته ايد. ديگر شما را در نقش يک نديده ايم؛ دليل خاصي دارد؟
- اين طوري پيش آمده. نقش اول خوب در اين مدت پيشنهاد نشده. از يک زمان به بعد بيشتر نقش ها شبيه خانم دارابي بود. حتي يک بار برايم سناريويي فرستادند که خود خانم دارابي بود، فقط داستان به جاي مدرسه در بيمارستان مي گذشت؛ يعني يک پرستار بد اخلاق!
پيمان قاسم خاني شخصيت تهيه کننده «خوب، بد، جلف» را براي شما نوشته بود؟
- وقتي پيمان به من زنگ زد گفت مي خواهم باشي و من هم با توجه به اعتمادي که به کارش و سبک کمدي اش داشتم قبول کردم.
ايراد اصلي کاراکتري که شما بازي مي کرديد اين بود که يهو وسط کار نيست مي شود و دوباره در يک سوم آخر کار سر و کله اش پيدا مي شود.
- من هم بعد از خواندن سناريو اين ايراد را به پيمان گفتم اما به هر حال همه جوره اعتماد کرده بودم و زياد سخت نگرفتم و همه انرژي ام را گذاشتم تا نقشي را که نوشته شده به بهترين شکل ممکن بازي کنم. کلا من وقتي نقشي را قبول مي کنم همه انرژي ام را مي گذارم، حتي اگر يک سکانس باشد.
مثل کار ماني حقيقي؟
- دقيقا در همان تک سکانس ۵۰ کيلو آلبالو به اندازه يک نقش يک، انرژي گذاشتم. البته اين را هم بگويم براي هر کسي تک سکانس بازي نمي کنم.
کمي هم درباره «ديوار به ديوار» صحبت کنيم. اين سريال فيلمنامه آماده اي نداشت و به مرور نوشته مي شد. با اين شيوه چطور با شخصيت خاور روبرو شديد؟
- ابتدا فيلمنامه نداشتيم و شخصيت ها پرداخته نشده بودند و کاراکترها به مرور شکل گرفتند. اين اولين بار بود که با چنين مدلي با يک کار مواجه مي شدم. البته بقيه بازيگرها بيشتر درباره نقش هاي شان مي دانستند. من يک ماه ديرتر به گروه ملحق شدم؛ براي خود کاراکتر و رفتارش اتود مي زدم تا به نقش برسم.
طولاني بودن قسمت ها باعث نشد به جايي برسيد که فکر کنيد کارهاي خاور تکراري شده؟
- چرا، ولي بايد مراقب مي بودم که تکرار نشود. مدام بعضي از ويژگي هاي رفتاري خاور را کم و زياد مي کردم. حتي نويسنده اصرار داشت من با مشيري وارد فضاي عشق و عاشقي شوم اما گفتم نه، خاور به اين زودي ها نبايد رام شود.
امير مهدي ژوله بازيگر مقابل شما بود؛ کسي که به تازگي وارد دنياي بازيگري شده. بازي مقابل او چطور بود؟
- من طنز ژوله را خيلي دوست دارم. رابطه خاور و زامياد هم خيلي خوب در آمد. ما دو نفر تمرين هاي زيادي با هم داشتيم و سعي مي کرديم رابطه خواهر و برادري باورپذير باشد و حس موجود بين آنها منتقل شود. نکته مهم ديگر اين که من هميشه به کارگردان اعتماد مي کنم و به انتخبا هايش احترام مي گذارم. از طرفي اصولا در برابر هيچ چيز و هيچ کس گارد نمي گيرم. اين نکته اي است که در تئاتر از همايون غني زاده ياد گرفته ام: از هر چيزي در مقابلم ايستاده است، براي بهتر شدن کارم استفاده کنم.
اسم غني زاده آمد و از تئاتر گفتيد، اگر موافقيد نقبي به تجربه تان روي صحنه بزنيم. يادآوري همکاري تان با غني زاده و اين که پذيرفتيد تئاتر بازي کنيد، شنيدني است.
- من تئاتر بازي نکرده بودم، چون اصلا تئاترهاي مان را دوست نداشتم و حتي خيلي کم تئاتر مي ديدم تا اين که «کاليکگولا»ي همايون غني زاده را ديدم. از شگفتي دهانم باز ماند و گفتم پس در ايران هم تئاترهايي در سبکي که دوست دارم اجرا مي شود. يک سال بعد از آن رامبد جوان زنگ زد و گفت کارگردان «کاليگولا» مي خواهد تئاتر جديدي را کارگرداني کند، مي آيي بازي کني و من قبول کردم. يک ماه هم تئاتر «سه کلفت» را تمرين کرديم اما نشد. به هر حال من شيفته کار کردن با همايون غني زاده شدم و پس از آن ماهي يک بار با او تماس مي گرفتم که نمي خواهيد تئاتر کار کنيد؟
و نتيجه اين همکاري «ملکه زيبايي لي نين» و «مي سي سي پي نشسته مي ميرد» شد که دومي سال پيش روي صحنه رفت و اتفاقا براي هر دو هم تحسين شديد و جالب آن که بار ديگر با کاراکتر آناستازيا در «مي سي سي پي...» نقش «فم فتال» را تجربه کرديد. اغواگري آناستازيا چطور شکل گرفت که مشابه نقش هاي ديگرتان نباشد؟
- من فقط حرف کارگردان را گوش مي دهم. بازيگر اگر تمام و کمال خودش را دست کارگردان بسپارد و باور داشته باشد آنچه کارگردان مي خواهد، درست است و نخواهد فکر خودش را غالب کند، نتيجه مي گيرد، چه در زندگي عادي و چه موقع بازي نبايد براي خنداندن، گرياندن، جذاب بودن و ... زور اضافي زد. اين احساسات بايد از درون آدم بجوشد.
همان طور که نقش مشابه در کارنامه تان پيدا نمي شود، در نقش هاي فم فتال هم تفاوت ها محسوس است. اين فاصله گذاري ها را خوب انجام مي دهيد؛ يعني در عين تشابه، تفاوت هاي زيادي با هم دارند.
- به نظرم در اين زمينه داود ميرباقري من را بهتر از هر کسي شناخته بود، چون نقش هايي که در اين سبک داشتم، بيشتر ساخته ذهن او بود. قطام و روشنک و جريره در «مختارنامه». طبعا خودم با دقت انتخاب مي کنم، براي نقش ها تلاش مي کنم و همان طور که گفتم به کارگردان ها اعتماد دارم.
وقتي کارنامه کاري شما را بررسي مي کنيم به سه نقطه عطف مي رسيم: «امام علي (ع)»، «نردبام آسمان» و «ورود آقايان ممنوع» که آخري نگاه ها را به بازي شما جدي تر کرد. حتما يادآوري پذيرش يک نقش کمدي براي خواننده ها جالب است؛ اين اتفاق چطور رقم خورد؟
- مشغول بازي در سريال «نردبام آسمان» بودم که محسن بابايي، طراح گريم سريال گفت چرا تا به حال نقش کمدي بازي نکرده اي؟ هيچ وقت بهش فکر کرده اي؟ گفتم تا حالا چنين پيشنهادي نشده اما کلا سر «ورود آقايان ممنوع»، اين قدر همه چيز سريع اتفاق افتاد که تا بخواهم تصميم بگيرم که اين کار را بازي کنم يا نه، به آخر فيلمبرداري رسيده بوديم. (مي خندد)
وقتي نقش خانم دارابي پيشنهاد شد، چه واکنشي داشتيد؟
- فيلم «زنان ونوسي، مردان مريخي» کاظم راست گفتار، آخرين فيلمي بود که من در آن به عنوان طراح صحنه حضور داشتم. روز اول وقتي بهاره رهنما من را ديد گفت پيمان قاسم خاني و رامبد جوان در به در دنبال تو مي گردند و فکر مي کرده اند تو از ايران رفته اي. همان موقع به قاسم خاني زنگ زد و گفت الان ويشکا پيش من است. از من خواستند که فردا به دفترشان بروم. رفتم دفتر خانم حکمت و گفتند همان شب فيلمنامه را بخوانم و اگر خوشم آمد فرداي آن روز قرارداد ببندم.
نکته مهم فيلمنامه هاي پيمان قاسم خاني اين است که وقتي متن را مي خواني هم مي خندي.
- دقيقا! وقتي آن را مي خواندم قهقهه مي زدم.
از اين که براي نقش خانم دارابي مجبور بوديد چنين گريم عجيبي داشته باشيد، نترسيديد؟
- نه، يک جور حس کنجکاوي و خونسردي سراغم آمده بود که اصلا نترسيدم.
ديگر به جايي رسيده بوديد که همه را مي شناختيد و شراط تان مثل زمان ساخت سريال امام علي (ع) نبود.
- اگر بگويم باز هم به غير از رامبد کسي را نمي شناختم، باور مي کنيد؟ من حتي رضا عطاران را هم نمي شناختم. رامبد جوان به من مي گفت تو از کره مريخ آمدي. (با خنده)
خانم دارابي نهايي چقدر به تصوير ذهني پيمان قاسم خاني و رامبد جوان نزديک بود؟
- بهاره رهنما سال ها پيش از ساخت «ورود آقايان ممنوع» به من گفته بود که پيمان قاسم خاني هميشه مي گويد ويشکا آسايش بازيگر مورد علاقه من است. حتي خودشان مي گفتند زماني که شخصيت خانم دارابي را مي نوشتند فقط به من فکر مي کردند.
نمونه دارابي را در دنياي واقعي ديده بوديد؟
- خودم در زندگي نمونه واقعي خانم دارابي را ديده بودم. در بچگي مدرسه فرانسوي ها مي رفتم، مادران روحاني و راهبه هاي ارمني معلم هاي ما بودند. يکي از اين راهبه ها به شدت سختگير بود و هميشه يک چوب در دستش داشت. يک نمونه واقعي ديگر هم داشتيم، مدير مدرسه اي که مادرم در آن کار مي کرد، بسيار سختگير بود. خشکي و سردي رفتار و صاف راه رفتن را از او ياد گرفتم.
در صحنه هاي کمدي مي توانستيد خودتان را کنترل کنيد؟ خنده اجازه بازي مي داد؟
- من خيلي روي خودم کنترل دارم اما در آن صحنه اي که در دفتر با رضا عطاران سر قد دعوا مي کرديم، واقعا نتوانستم خودم را کنترل کنم و از خنده منفجر شدم. البته بعد از شناخت رضا عطاران ديگر متوجه شده بودم که با چه اعجوبه اي در طنز سروکار دارم.
بده بستان ميان شما و رضا عطاران هنوز جذاب و از برگ هاي برنده فيلم است؛ اينها چطور شکل گرفت؟
- رضا عطاران تمام چيزهايي را که در خودش داشت به فيلم آورده بود. رامبد هم من را راهنمايي مي کرد و وقتي جلوي دوربين قرار مي گرفتيم رضا عطاران حتي طوري بازي مي کرد که به من کمک شود تا دارابي را درست تر شکل دهم.
تا مدت ها پس از بازي در امام علي (ع) همه شما را قطام مي ديدند اما از يک جايي به بعد شديد خانم دارابي؛ حس خوبي بود يا بد؟
- براي خودم خيلي خوشايند بود که بالاخره از قطام راحت شدم چون هميشه در هر شرايطي از من درباره قطام مي پرسيدند و همه فکر مي کردند من بايد يک زن گنده سبزه عرب باشم. (خنده)
اين که سعي مي کرديد از زير سايه قطام در بيايد براي اين بود که احساس مي کرديد توانايي هاي ديگري داريد که ناديده گرفته مي شود؟
- دقيقا! اصلا براي همين از يک جايي به بعد ديگر نمي خواستم بازي کنم براي اين که احساس مي کردم هر نقشي پيشنهاد مي شود به نوعي قطام است. زن فم فتال، قطام مدرن و ... که همه يک شکل و يک جور بودند. من اگر در دوراني که پيشنهادهاي يک شکل زيادي داشتم، کار مي کردم، الان اين نقاط عطف در کارنامه ام نبود.
حيف است در اين گفتگو به ديگر نقش خوب کارنامه شما يعني سريال «پرده نشين» اشاره نکنيم. بعد از بازي در نقش هاي کمدي با نقش زني که چند سال از خودتان بزرگ تر است، يک دختر بزرگ و داماد دارد و کاملا جدي و بي انعطاف است به تلويزيون برگشتيد. اين چرخش ناگهاني از همان حس کنجکاوي و جاه طلبي مي آيد؟ يا بي خيالي و شيطنت؟
- سر «پرده نشين» ترکيبي از اين احساسات مختلف در وجود من بود؛ يعني دوست داشتم کاري را که تا به حال انجام نداده ام، تجربه کنم اما وقتي چنين کاري پيشنهاد مي شود، برايش منطق پيدا مي کنم؛ مثلا برايم جذاب بود که نقش زني را بازي کنم که چند سال از خودم بزرگ تر است. مخصوصا اگر به کارگردان کار اطمينان داشته باشم و بدانم که مي داند چه کار مي خواهد بکند. بهروز شعيبي هم براي من دقيقا همين طور بود و روز اولي که به دفترش رفتم، گفتم که مي خواهم حتما با اين آدم کار کنم چون بر کارش تسلط دارد و اطمينان کردم.
چطور به نقش رسيديد؟ تعامل با بهروز شعيبي چگونه شکل گرفت؟
- ما براي «پرده نشين» خيلي تمرين مي کرديم. معمولا بعد از دو هفته تمرين براي من بازيگر کاملا محرز مي شود که اين نقش چيست و کجاي سريال قرار دارد. اگر قرار است فم فتال باشد، اندازه آن چقدر است؟ مي تواند خشم داشته باشد؟ اوج و فرودش چيست. همه اينها را بايد در دو هفته پيدا کني و در ذهنت داشته باشي. اتفاقا خيلي با آن نقش احساس نزديکي کردم چون خاله من که در انگليس زندگي مي کند، خيلي شبيه اين شخصيت است.
و برسيم به يکي ديگر از شاه قنش هاي شما يعني سريال «امام علي (ع)» که بار ديگر روي آنتن رفته، هيچ وقت پيش آمده بنشينيد و تکرارش را ببينيد؟
- باورتان مي شود من هيچ وقت امام علي (ع) را کامل نديده ام، چون موقع پخشش ايران نبودم.
خب چرا DVD آن را نمي خريد؟
- DVD آن را دارم اما فرصت ديدنش پيش نمي آيد. «امام علي (ع)» هم سريالي نيست که بشود با بچه تماشا کرد، بچه حوصله اش نمي کشه.
همه تصور مي کنند بازيگري که با يک نقش به شدت مورد توجه قرار مي گيرد حتما تمام پلان هايش را هم حفظ است.
- تنها چيزهايي که از امام علي (ع) حفظم، لحظات و خاطرات نابي است که سر فيلمبرداري داشتيم. دو قسمت اول را از تلويزيون ديدم و بعد از ايران رفتم. مادرم زنگ مي زدم و برايم تعريف مي کرد.
حدود ۲۵ سال از زمان توليد امام علي (ع) مي گذرد. اگر دوباره به همان زمان برگرديد، باز هم تصميم مي گيريد بعد از بازي در اين سريال مهم به انگليس برويد و مدت ها از بازيگري دور بمانيد؟
- صددرصد دوباره همان کار را انجام مي دادم و مي رفتم. درس خواندم در انگلستان بهترين تجربه زندگي ام بود و با تمام سختي هايش من را ساخت. آنجا کلي تجربه به دست آوردم که بابت همين کلي به خاله و شوهر خاله ام که در آن مدت پيش آنها زندگي کردم، مديون هستم.
قرار بود در چه رشته اي ادامه تحصيل دهيد؟
- من تجربي خوانده بودم. درسم هم خيلي خوب بود اما عاشق نقاشي و صنايع دستي بودم و فکر مي کردم به گرافيک علاقه دارم.
حتي رشته دايي تان هم باعث نشده برويد سراغ سينما؟
- اصلا. او هم اصرار داشت ما درس بخوانيم و دکتر و مهندس شويم.
پس جذابيت سينما وسوسه تان نمي کرد؟
- نه، من با اين که به خاطر دايي مازيار پرتو خيلي در جريان اتفاق هاي سينما بودم اما وسوسه نمي شدم. حتي فقط يکي و دوتا فيلم را در سينما ديدم مثل «هامون»، «مدرسه موش ها» و ... در خانه ما بيشتر موسيقي اهميت داشت.
خواهرتان چطور؟
- او يک سال از من بالاتر بود اما خيلي بيشتر درس مي خواند. کلا علايقش فرق مي کرد. من در رياضي و فيزيک خوب بودم و او در ادبيات و علوم و ...
عجيب است که دايي تان هيچ وقت تمايلي در شما ايجاد نکرده بود که سراغ سينما برويد.
- محمدرضا شريفي نيا شش ماه به دايي من اصرار مي کرده که يک بار دختر خواهرت را بياور براي تست، مي گفت امکان ندارد.
شريفي نيا خواهرتان را هم ديده بود؟
- خب، من خيلي شيطان تر بودم. مدام بدو بدو مي کردم. پيانو مي زدم و خواهرم کلا آدم خجالتي و ساکت تري بود.
علاقه و گرايش به موسيقي به خاطر مادرتان بود؟
- ما از بچگي با موسيقي بزرگ شديم. مادرم مربي مهد کودک بود. در گروه کر بابک بيات هم حضور داشت و در تالار وحدت بارها اجرا کرده بود. حتي وقتي آمد نمايش مي سي سي پي را ديد، گفت آنجا که در نقطه شروع ايستاده بودي، همانجا بود که من مي ايستادم و مي خواندم.
وقتي بازيگر شديد، نگاه ها در خانواده تان عوض شد ديگر؟
- بله. وقتي امام علي (ع) را بازي کردم و سريال گل کرد، تازه همه گفتند ويشکا معلوم بود که يک استعدادي دارد.
زماني که رفتيد انگليس، تغيير رشته داديد يا از همين جا مي دانستيد که مي خواهيد در رشته هنر ادامه تحصيل دهيد؟
- مي خواستم گرافيک بخوانم. خاله من رفته بود آنجا تحقيق کرده بود که کدام دانشگاه بهتر است. نمونه کارهايي فرستادم و دانشگاه من را قبول کرد.
پس در دوره دبيرستان بود که علاقه تان به هنر مشخص شد.
- بله، مي رفتم کلاس آقاي ماني بنگر. قبل از اين که از ايران بروم، مي خواستم در کنکور هنر شرکت کنم. رشته تجربي خوانده بودم اما واقعا آن را دوست نداشتم. حتي مجبور شدم شيمي را با تک ماده پاس کنم. براي همين مي خواستم کنکور هنر بدهم.
گفتيد سر ضبط سريال امام علي (ع) مدام منتظر آمدن ويزا بوديد؛ اين طوري تمرکز داشتيد کار را درست انجام دهيد؟
- بله، تمرکزم خيلي خوب بود. وقتي مي رفتم جلوي دوربين دنياي اطرافم را خاموش مي کردم. منتها دو سه هفته آخر آن قدر از بازيگري خوشم آمده بود که وسوسه شده بودم نروم، بمانم و بازيگر شوم.
وقتي قرار شد سريال امام علي (ع) را بازي کنيد، بازيگرها را اصلا نمي شناختيد؟
- نه اصلا، آقاي ميرباقري هميشه مي گفت ويشکا آمد جلوي اين همه آدم قدر ايستاد اما اصلا نمي دانست اينها قدر هستند. فقط بازي اش را مي کرد. شايد همين حس کمک مي کرد که نترسم و مثلا بايستم جلوي پرويز پرستويي ديالوگ بگويم. اصلا نمي دانستم پرستويي يا داريوش ارجمند چه کساني هستند. وقتي داشتم پشيمان مي شدم که نروم خارج و همين جا بمانم، همين دوستان عزيز نصيحتم کردند که اين کار را نکن، برو درست را بخوان و با دست پر برگرد.
سر صحنه هواي تان را داشتند؟
- بله، خيلي به من لطف داشتند.
به خاطر دايي؟
- دايي ام که سر صحنه از همه بيشتر خشن و جدي بود. مدام مي گفت خانم آسايش بياييد اين ورتر، خانم آسايش بنشينيد و ... دايي که من از سر و کولش بالا مي رفتم، موقع کار برايم کاملا متفاوت شده بود.
توي ذوق تان نخورد؟
- نه اصلا. خيلي ازش مي ترسيدم. من در عين حال که با داييم کشتي مي گرفتم، خيلي هم حساب مي بردم.
هيچ وقت هم راجع به کار، اطلاعاتي در اختيارتان نگذاشت؟
- اصلا. نمي خواست بگويد حالا که فاميل من آمده بايد همه چيز تغيير کند. فکرش اين بود حالا که آمده اي و بازيگر شده اي بايد خودت تا تهش بروي و روي پاي خودت باشي. روز اول گفت ببين اين کار شوخي نيست. بايد آنجا به حرف همه گوش بدهي. صبح زود بيدار شوي، تا ساعتي که مي گويند کار کني، لوس بازي در نمي آوري و ...
بعد از اين که از ايران رفتيد، پيگير بوديد که نقش تان چقدر مورد توجه قرار گرفته؟
- نه، اطلاع نداشتم. يک بار مادرم نامه فرستاد که ويشکا معروف شده اي. تازه آنجا به دوست هايم گفتم بچه ها من توي ايران معروف شده ام.
وقتي آمدي ايران مردم شما را مي شناختند؟
- نه اصلا. تشخيص نمي دادند که قطام منم. چون صدايم هم دوبله شده بود. کارت شناسايي ام را که مي ديدند مي گفتند تو همان قطامي؟ چرا اين شکلي هستي؟ تصورشان اين بود که من يک آدم سبزه چهار شانه هستم.
اين تيم بعد از امام علي (ع)، «آدم برفي» را کار کردند، پيشنهاد بازي به شما ندادند؟
- آن موقع نبودم و اصلا ميرباقري نمي خواست من فيلم بازي کنم.
حتي در فيلم خودش؟
- بله، مي خواست قطام بکر باقي بماند.
وقتي به ايران برگشتيد بلافاصله ساحره را بازي کرديد؟
- بله، دقيقا. انگليس که بودم آقاي ميرباقري با من تماس گرفت و گفت که نقشت خيلي ديده شده، خواهش مي کنم اگر کسي براي نقشي تماس گرفت، اصلا قبول نکن. گفتم من وقت نمي کنم کاري انجام دهم. يک ماه هستم و بعد از آن مي روم درس بخوانم. وقتي درسم تمام شد و برگشتم گفت من يک فيلمنامه دارم بيا با هم کار کنيم. براي من هم راحت تر بود با کسي که مي شناختم کار کنم.
موقع ساخت «ساحره» دوباره همان خامي وجود داشت؟
- بله. يادم مي آيد وقتي فيلمنامه را خواندم دلم مي خواست فقط نقش عروسک را بازي کنم اما آقاي ميرباقري گفت نه تو نمي تواني. ما بايد براي اين نقش برويم در کشورهاي يوگسلاوي و دخترهايي را که حرکات موزون بلد هستند بياورم. گفتم به خدا من مي توانم. بعد حرکات مورد نظر براي نقش عروسک را آن قدر تمرين کردم که آقاي ميرباقري متقاعد شدند که من مي توانم اين نقش را بازي کنم.
داستان عروسک پشت پرده را خوانده بوديد؟
- نه.
يعني کلا هيچ تلاشي نمي کرديد؟
- الان که دارم فکر مي کنم، مي بينم حق با شماست. تا يک دوره اي واقعا جدي نمي گرفتم.
آنجا طراحي صحنه و لباس خوانديد و مي دانستيد قرار است در حوزه سينما و تلويزيون کار کنيد اما باز هم براي تان جدي نشده بود؟
- نه اصلا. کلا وقتي رفتم لندن و درسم را شروع کردم، بازيگري را فراموش کردم.
اگر بخواهيد به سريال هايي که تا به حال کار کرده ايد نمره بدهيد، چطور نمره مي گيريد؟
- هيچ چيزي جاي قطام را براي من نمي گيرد، چون اولين کارم بوده و يک نوع ابهت و درس برايم دارد. براي همين نمي توانم آن را با بقيه کارهايم مقايسه کنم. در فيلم هايم «دارابي» بهترين است.
خاطراتي خواندني از سريال «امام علي (ع)»
خانم آسايش درباره سريال «امام علي (ع)» خاطرات شيرين فراواني دارد که هر بار زاويه اي از آن باز مي شود. در چند نوبت پاي قطام به ميان آمد که بخشي از آن را به شکل مجزا در اين بخش مرور مي کنيم.
خاطره خارق العاده اي هست که از سريال «امام علي (ع)» در ذهن تان باقي مانده باشد؟
- يک بار آقاي ميرباقري من را جلوي پنجره اتاق قطام نشان و گفت: «پرويز پرستويي با اسبش مي آيد مي ايستد آن پايين. تو يک جوري به او نگاه کن که خجالت بکشد و برود.» گفتم «باشه». بعد با خودم فکر کردم چه کار کنم؟ فقط رفتم آن بالا به او زل زدم و بعد گفتند شد ولي خودم نفهميدم چه کار کردم که شد.
لباس و گريم چقدر روي تسلط بر نقش موثر بود؟
- خيلي زياد. من کلا وقتي لباس مي پوشم و گريم مي شوم به دنياي ديگري مي روم.
حتما هر روز هم مدام براي خانواده تان تعريف مي کرديد که امروز چه اتفاقي افتاد و چه کار کرديد؟
- بله. البته هر روز نگران بودم که انتخاب من از روي ناچاري بوده و هيچ بازيگر ديگري نداشته اند که جايگزين کنند. بعدها از دايي ام پرسيدم که گفت همان هفته اول که داشتند تستت مي کردند، مگر تعارف داشتند؟ اگر خوششان نمي آمد اصلا با تو کار نمي کردند.
فيدبک نمي گرفتيد؟
- چرا، خيلي زياد. کات که مي دادند سرم مي چرخيد و به۸ صورت همه نگاه مي کردم. تاييديه همه را که مي گرفتم، خيالم راحت مي شد.
يادتان مي آيد کدام سکانس بود که خيلي ميرباقري با شما وارد چالش شد تا درست دربيايد؟
- در سکانسي که با شمشير نخ ها را پاره مي کنم. پرسيد: «تا حالا شمشير دستت گرفتي؟» گفتم: «نه». گفت: «اين شمشير را بگير، بيا جلو طوري به نخ ها بزن که يکي دوتا از آنها پاره شود.» شمشير را که زدم، رديف همه نخ ها پاره شد و ريخت! وقتي همه را پاره کردم، آقاي ميرباقري خنديد و گفت: «لازم نبود همه پرده را پاره کني.»
سوارکاري هم داشتيد؟
- براي سريال «امام علي (ع)» نه اما براي «مسافر ري» بايد ياد مي گرفتم. آقاي ميرباقري اصلا کوتاه نمي آيد. روز قرارداد گفت: «آهان يادم رفت اين را بگويم. يک صحنه هست که مي دوي مي پري روي اسب و به تاخت مي روي.» گفتم: «آقاي ميرباقري من تا حالا سوار اسب نشده ام.» گفت: «خب برو ياد بگير.» من هم رفتم و سوارکاري ياد گرفتم. در يکي از صحنه ها از وسط آتش دويدم و پريدم روي اسب و تاخت رفتم.
اين صحنه در سريال بود؟
- بعيد مي دانم. اگر هم بود، کامل نشانش ندادند.
وقتي براي کار دوم قرارداد بستيد، راجع به پول هم حرف زديد؟
- نه اصلا. خودشان مي نوشتند، من امضا مي کردم. با آقاي ميرباقري هميشه اين طوري بودم.
چرا آسايش کار طراحي صحنه و لباس که درسش را خوانده بود ادامه نداد
توي ذوقم خورد، کنارش گذاشتم
در مصاحبه خوانديد که ويشکا آسايش بعد از بازي در سريال «امام علي (ع)» به انگلستان سفر کرد تا آنجا در رشته گرافيک تحصيل کند اما تغيير مسير داد و تحصيلات عاليه اش را در رشته طراحي صحنه و لباس ادامه داد؛ رشته اي که بعد از بازگشت به ايران آن را تا حدودي دنبال کرد اما ترجيح داد کنارش بگذارد.
وقتي برگشتيد و پيشنهاد بازيگري به شما دادند، نگفتيد مي خواهم در حوزه رشته تحصيلي خودم کار کنم؟
- چرا مي خواستم و کار هم کردم اما خيلي توي ذوقم خورد. سنم کم بود. آدم پررويي هم نبودم که بتوانم اينجا کار کنم.
در «معصوميت از دست رفته» به عنوان طراح صحنه حضور داشتيد، آنجا خود ميرباقري شما را دعوت کرد؟
- نه. آقاي ميرفخرايي که از سريال «امام علي (ع)» من را مي شناخت و مي دانست من اين درس را خوانده ام، معرفي ام کرد. وقتي قرار شد آقاي ميرفخرايي مدير هنري «معصوميت از دست رفته» باشد، من را انتخاب کرد.
ميرباقري در طراحي صحنه هم سختگيري مي کرد؟
- خيلي زياد. مي گفت طراح صحنه بايد بيست و چهار ساعته کنار دستش باشد.
«معصوميت از دست رفته» يک کار تاريخي بود و طبيعتا بايد براي تسلط بر طراحي صحنه مطالعه زيادي درباره آن برهه تاريخي مي داشتيد، مطالعه کرديد يا تحقيقات اوليه توسط خود ميرفخرايي انجام مي شد؟
- همه تحقيقات را انجام مي دادم. آقاي ميرفخرايي روي کل بخش هنري کار نظارت مي کردند. تا قبل از «معصوميت از دست رفته»، مقوله «مدير هنري» زياد رايج نبود و اولين بار بود که تجربه مي شد. بعد از آن طراحي صحنه «مختارنامه» را هم پيشنهاد دادند اما ديگر نرفتم، چون قرار بود «معصوميت از دست رفته» ظرف دو ماه تمام شود اما شش ماه طول کشيد. به شوخي گفتم مي گوييد «مختارنامه» دو ساله تمام مي شود، حتما شش سال زمان مي برد. ضمن اين که دوباره قرار بود همان دوره تاريخي را کار کنيم و ديگر برايم جذابيتي نداشت که بخواهم همان را ادامه دهم.
از بزرگ بودن پروژه نمي ترسيديد؟
- نه، دليل نپذيرفتن، زمانبر بودن پروژه بود نه حجم آن.
پشيمان نيستيد که قبول نکرديد؟
- اصلا پشيمان نيستم. وقتي کاري را قبول مي کنم، بخشي از آن تفريح و هيجاني است که برايم مي آورد، بخش ديگر تجربه است اما بخش مهمي هم هست به اسم مسئوليت. در «معصوميت از دست رفته» مسئوليت سنگيني داشتم و واقعا تحت فشار بودم. همسرم هم از آدم هايي نيست که اعتراض يا دعوال کند. تنها باري که مخالفتش را نشان داد، به خاطر اين بود که يک روز من از صبح رفتم قلعه حسن خان. فيلمبرداري داشتيم و کار طول کشيد و صبح فردا ساعت هفت به خانه رسيدم. فقط گفت: «تو هم با اين کارت». همين خيلي فشار رويم بود و از اين که طراحي صحنه «مختارنامه» را قبول نکردم پشيمان نيستم.
روايت آسايش درباره سال هاي دور از بازيگري
ويشکا آسايش بعد از بازگشت از انگلستان، در فيلم هاي «مسافر ري»، «عشق به اضافه دو» و «بلوغ»، بازي کرد و کار طراحي صحنه پروژه هاي «مجلس زن کشي»، «معصوميت از دست رفته» و «دنيا» را انجام داد و بعد از آن مدتي خبري از او نبود تا سريال «نردبام آسمان». نکته جالب بازي در دو تله فيلم است. در اين بخش با آسايش درباره تجربه تله فيلم و نيز «نردبام آسمان» که نقطه عطف ديگري در کارنامه اوست، صحبت کرده ايم.
از يک جايي ارتباط تان با سينما قطع مي شود و در اين مدت دو تله فيلم کار مي کنيد؛ يکي با کامران قدکچيان و يکي هم با مهدي کرم پور، چرا رفتيد سراغ تله فيلم؟
- آن زمان پسرم به دنيا آمده بود و تصميم گرفته بودم که ديگر بازيگري را کنار بگذارم چون مي ديدم مدام نقش هاي تکراري پيشنهاد مي شود. در آن دوره فقط يک سکانس در سريال «مختارنامه» بازي کردم که آن را هم فقط به خاطر داوود ميرباقري قبول کردم. همان موقع ها بود که پروين صفري با من تماس گرفت و پيشنهاد داد در يک فيلم بازي کنم.
به من اطمينان داد که ۱۰ روز هم وقتم را نمي گيرد. من آن زمان تصور کردم کارگردان فيلم، همسر خانم صفري يعني محمد بزرگ نياست اما وقتي رفتم ديدم تله فيلم مهدي کرم پور است و ... تله فيلم کامران قدکچيان را خودم دوست داشتم و رفتم بازي کردم. اما بعد از اين ها متوجه شدم که تله فيلم ها چه فاجعه اي هستند که بر سر بازيگران مي آيند.
اطرافيان تان درباره تله فيلم ها با شما صحبت نکردند؟
- من کسي را نداشتم که در اين باره با من صحبت کند. فقط دايي ام بود.
بعد از اين دوره، سريال «نردبام آسمان» دوباره شما را احيا کرد.
- پرويز پرستويي به من زنگ زد و گفت در سريال تاريخي بازي مي کني؟ مردد بودم بروم يا نه. البته کارهاي تاريخي را به خاطر شمشيربازي و اسب سواري دوست داشتم.
شيوه کارگرداني محمد حسين لطيفي در ساخت يک اثر تاريخي با داوود ميرباقري متفاوت است؛ شما اين تفاوت را حس کرديد؟
- بله، خيلي، چون هر قدر که داوود ميرباقري روي ديالوگ ها تاکيد داشت و معتقد بود حتما تاريخي صحبت کنيم، محمد حسين لطيفي از ما مي خواست رئال و امروزي صحبت کنيم. کلا سبک کارشان با هم خيلي تفاوت داشت و دو دنياي مختلف بود.
- 18
- 3