سه شنبه ۰۴ دی ۱۴۰۳
۱۸:۲۱ - ۰۹ مرداد ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۵۰۲۲۴۱
چهره ها در سینما و تلویزیون

فخری خوروش:

به خاطر سينما از خانواده طرد شدم

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,فخری خوروش

روايت خواندني فخري خوروش از يک عمر بازيگري. او در اين گفتگو از مشکلاتي که براي بازيگر شدن سر راهش بوده، همکاري با کارگردان هاي مطرح، سريال «اميرکبير» و ... گفته است.

 

۶۴ سال روي صحنه بود و جلوي دوربين. سال ۸۲ تصميم گرفت بازيگري را کنار بگذارد و عزم ينگه دنيا کرد. فخري خوروش در چهار دهه بازيگري با کارگردان هاي مطرح همکاري مستمر داشت و نام بهترين فيلم ها و سريال ها و البته تئاترها و تله تئاترها را در کارنامه اش ثبت کرد. 

 

يکي از نقش هاي ماندگار او مهد عليا در سريال «اميرکبير» است. او سال ۶۳ بالاخره پذيرفت سريال بازي کند و اين گونه شهرتش فراگير شد. بعد از آن بين تلويزيون و سينما در رفت و آمد بود و کارنامه اش را وزين تر مي کرد. بازپخش دوباره «اميرکبير» از شبکه آي فيلم بهترين مناسبت براي بازخواني آخرين گفتگويي است که او پيش از عزيمت به آمريکا انجام داد. سعي کردم درباره گذشته بازيگري اش بپرسم و از نقش هاي ماندگارش. يک هفته بعد سفر کرد و مصاحبه اي که ۱۴ سال پيش انجام شده که حالا پيش روي شما است.

 

در يک خانواده سنتي در يک شهرستان با اين مسئله که دخترشان بازيگر شود، آن هم با توجه به شرايط آن زمان که نگاه خوبي به بازيگري وجود نداشت، مشکلي نبود؟

- سنم کم بود که ازدواج کردم، آن هم در شرايطي که هنوز دو خواهر بزرگ تر از من ازدواج نکرده بودند. وقتي اين اتفاق رخ داد از کرمانشاه به تهران آمدم. به همين خاطر از طرف پدر و مادرم طرد شدم. آن هم به مدت ۹ سال، به طوري که وقتي پدرم بيمار شد و براي معالجه به تهران آمد، اجازه ندادند او را ببينم و من مجبور شدم از پشت شيشه هاي اتاقي که در آن بستري بود او را ببينم.

 

پس بازيگري شما از نگاه آنان يک خطاي بزرگ بود؟

- بله، اما خودم يقين داشتم که مرتکب هيچ خطايي نشده ام چرا که من ازدواج کرده بودم و از آن به بعد شرايط کاري ام را همسرم تعيين مي کرد نه آنان.

 

چطور شد که وارد کار بازيگري شديد يا بهتر بگويم چطور قرار بود همسرتان شرايط ورود شما را براي بازيگري مهيا کند؟

- من در تهران معلم بودم. در همان سال ها قرار شد تا جامعه ليسانسه ها تئاتري را اجرا کنند. آنان من را براي بازي در اين تئاتر انتخاب کردند. من هم موضوع را با همسرم در ميان گذاشتم و او هم به من اجازه داد که اين کار را انجام دهم.

 

يعني با يک کار کاملا فرهنگي، بازيگري براي تان جدي شد؟

- نه، اتفاقا من خيلي علاقه مند بودم که در رشته طب تحصيل کنم. زماني هم که اين کار را انجام دادم اصلا فکر نمي کردم يک روز حرفه اي اين کار شوم. من حتي زماني که دومين کارم، يعني «دست هاي آلوده» را بازي کردم، «ژان پل سارتر» نويسنده اين نمايشنامه را هم نمي شناختم.

 

پس چطور اين کار براي تان جدي شد؟

- وقتي «دست هاي آلوده» را بازي کردم کارم خيلي مورد توجه قرار گرفت، به نحوي که دکتر والا به مدت شش ماه با من صحبت مي کرد تا متقاعدم کند به شکل حرفه اي اين کار را انجام دهم. البته حضور در صحنه تئاتر و جاذبه هاي اين کار هم باعث شد تا به اين کار علاقه مند شوم و آن را ادامه دهم.

 

پس زماني که پدرتان در تهران بستري شدند شما يک بازيگر حرفه اي تئاتر شده بوديد؛ برخوردشان چطور بود؟

- البته اين را بگويم که پدرم به نسبت زمان خودش آدم بسيار روشنفکري بود. وقتي در بيمارستان بستري بود خيلي تلاش کردم شرايطي مهيا شود تا مداواي او سريع تر انجام شود. وقتي پدرم بهبودي کامل پيدا کرد، مادرم به او گفت: «فخري باعث شد تا تو خوب شوي.» بعد از چند روزي که به ديدن پدرم رفتم به من گفت: «شنيدم که تو باعث خوب شدن من شده اي.» من هم گفتم: «صددرصد.» بعد از اين قضيه از او خواستم نمايش «بلبل سرگشته» را ببيند.

 

کار آقاي نصيريان؟

- بله. وقتي پدرم را براي ديدن اين کار دعوت کردم، به او گفتم اين تئاتر را ببين، اگر باز هم اصرار داشتي که من اين کار را ادامه ندهم، قسم مي خورم که بازيگري را کنار بگذارم. وقتي کار تمام شد، من را ديد و يک حرف خيلي خوبي به من زد، حرفي که هنوز در سرم است. او گفت «فخري تو سال ها معلم بچه ها بودي و حالا هم معلم بزرگسال ها هستي.» اين حرف پدرم جواب بسيار کامل و زيبايي براي من بود و دل مرا براي ادامه کار قرص و محکم کرد.

 

از اين سال به بعد بود که گروه شما، نصيريان و انتظامي شکل گرفت؟

- بله، در اکثر کارهاي صحنه اي ما سه نفر با هم بوديم و اين همکاري به شکلي وجود داشت. سال ها علاوه بر بازيگري کار کارگرداني هم کرده بودم اما در تيتراژ اين کارها اسم من به عنوان کارگردان نيامده بود. حتي يک بار به من گفتند «تو که اسمت را نمي زني پس حساسيت نشان نده و باز بساز بره.» من هم وقتي ديدم شرايط به اين شکل است کار را نيمه کاره رها کردم و آدم. 

از همين دوره وارد سينما شديد؟

- نه، وقتي کارم را به شکل حرفه اي در تئاتر شروع کردم، بلافاصله براي بازي در سينما دعوت شدم، يعني در همان سال هاي اوليه، در سه تئاتر و سه فيلم سينمايي بازي کردم. «لات جوانمرد»، «جنوب شهري ها» و «همه گناهکاريم» فيلم هايي بودند که در آن سال ها بازي کردم. بعد از اين سه کار هم خيلي پيشنهاد بازي براي سينما داشتم اما هيچ کدام را قبول نکردم.

 

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,فخری خوروش

دليل خاصي براي اين کار داشتيد؟

- اين تصميم من دو دليل عمده داشت، يکي آن که نمي خواستم از اين شاخه به آن شاخه بپرم و علاقه مند بودم تئاتر را هم ادامه بدهم تا به موفقيت برسم. دليل ديگر اينکه آنقدر درگير کار تئاتر بودم که فرصت حضور در سينما را نداشتم. ما آن زمان بايد هفته اي يک تئاتر به تلويزيون تحويل مي داديم، براي همين مجبور بوديم هر روز تقريبا شش نمايش را تمرين کنيم. فکر مي کنم حدود هشت نمايش در آن سال ها تمرين کرديم و روي صحنه برديم. 

 

اما با اين حال از فيلم «هالو» به بعد سينما براي تان جدي تر از تئاتر شد.

- وقتي نمايش «هالو» را کار مي کرديم، مهرجويي تصميم گرفت که فيلمي بر اساس اين نمايش بسازد و اصرار ويژه اي داشت تا همان هنرپيشگاني که نمايش را اجرا کرده اند در فيلم هم حضور داشته باشند و دقيقا از همان سال به بعد تئاتر به حاشيه رفت. مثل هر دوره ديگري، چون در ايران در هر دوره اي تئاتر به يکباره با يک بحران روبرو مي شد و به حاشيه مي رفت. آن سال ها هم اين اتفاق براي تئاتر افتاد.

 

با اسم «فخري خوروش» و با حضور در سينما به شهرت رسيديد. وقتي عکس تان را روي سردر سينماها مي ديديد و يا اين که مردم شما را در خيابان مي شناختند و دورتان جمع مي شدند، ه حسي داشتيد، فکر مي کرديد به آنچه که مي خواستيد رسيديد؟

- خيلي شيرين و لذتبخش بود. وقتي من «لات جوانمرد» و «جنوب شهري ها» را بازي مي کردم، هنرپيشه زن جديدي وارد سينما نشده بود و من چهره جديدي بودم که مردم با آن روبرو مي شدند. اتفاقا هر دو فيلمي که اسم بردم خيلي مورد استقبال قرار گرفتند و من خيلي زود به شهرت رسيدم. وقتي اين دو فيلم اکران شد، من ديگر نمي توانستم به راحتي در خيابان راه بروم. حتي وقتي يکي دو بار خواستم به همراه همسرم براي ديدن فيلم هايم به سينما بروم، مجبور شدم صورتم را بپوشانم چون واقعا مردم لطف داشتند و مي آمدند دورم جمع مي شدند و امضا و عکس مي گرفتند.

 

شما از جمله بازيگراني هستيد که در آن دوران با کارگردان هاي صاحب سبک مثل زنده ياد علي حاتمي، داريوش مهرجويي، بهمن فرمان آرا، ناصر تقوايي، محمدرضا اصلاني و ... کار کرديد؛ در کنارش فيلم هاي معمولي هم داشتيد، همکاري با اين کارگردان ها چقدر روي کار شما تاثيرگذار بود؟ 

- يکي از اتفاق هاي مهم دوران بازيگري ام کار با همين افرادي بود که شما نام برديد. البته گذشته از تاثيرگذاري اين عزيزان، من از يک کارگردان به نام «حسن محمدزاده» که اوايل دهه ۶۰ فيلم «مترسک» را با او کار کردم خيلي نکته هاي جذاب و تازه اي آموختم. اما در کنار اين مسئله بايد به اين نکته اشاره کنم که من در اجراي نقش خيلي انعطاف پذير هستم و کاملا سعي مي کنم نقطه نظرات کارگردان را در اجراي نقش اعمال کنم.

 

آيا به اين فکر بوديد که به شکل آکادميک بازيگري را بياموزيد.

- اتفاقا وقتي آقاي انتظامي مي خواست براي تحصيل وارد دانشکده هنرهاي زيبا شود، به من، مشايخي و کشاورز هم پيشنهاد داد؛ من در تئاتري به کارگرداني عباس جوانمرد بازي مي کردم، آقاي دکتر ممنون رئيس وقت دانشکده هنرهاي زيبا يک روز براي ديدن اين تئاتر آمد. 

 

وقتي کار تمام شد آمد پشت صحنه به من خسته نباشيد گفت و يک کتاب هديه داد و گفت «مي خواستم اين کتاب را به تو بدهم اما با خودم گفتم اگر بد بازي کند، آن را نمي دهم اما چون خوب بازي کردي، آن را به تو دادم.» همان موقع من به او گفتم «اتفاقا مي خواهم بيايم دانشکده ثبت نام کنم.» او هم به من گفت «اصلا اين کار را نکن چون راهت نمي دهم.» پرسيدم «چرا؟» گفت «ما آنجا تئوري درس مي دهيم نه حس. وقتي تو به حس رسيدي مي خواهي بيايي چه کار کني؟ يکسري تئوري ياد بگيري که دست و پايت را بگيرد؟»

 

چه چيزي در بازي شما وجود داشت که به اين سرعت پيشرفت کرديد و شخصي مثل دکتر ممنون هم به شما مي گويد بازيگري هستيد تمام و کمال که نيازي به تحصيلات آکادميک ندارد؟

- فکر کنم علت اصلي آن به تمرکز من بر مي گشت. من از دوره کودکي تمرکز خيلي خوبي داشتم، يعني اگر مشغول مطالعه يا کاري بودم ديگر متوجه اطراف نبودم. به خاطر همين مسئله يکي دو بار پدر و مادرم مرا به دکتر بردند. وقتي روي صحنه تئاتر بودم، به جز نقشم و خودم ديگر هيچ چيزي نمي ديدم، حتي تماشاگران را. يادم هست يک بار پس از اجراي يک تئاتر تلويزيوني به بچه ها گفتم «خدا را شکر امروز هم اتفاقي نيفتاد و کار تمام شد.» در همين لحظه نصيريان گفت: «کجا اتفاقي نيفتاده، وسط کار يکي از دوربين ها خراب شد و تصويربردار محکم با لگد به دوربين ضربه مي زد، آن وقت تو مي گويي هيچ اتفاقي نيفتاد!»

 

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,فخری خوروش

شما تجربه خوبي با زنده ياد «علي حاتمي» در فيلم «سوته دلان» داشتيد. علي حاتمي هم معمولا با بازيگراني که در کار قبلي اش با آنان تجربه خوبي داشت، ادامه همکاري مي داد؛ چرا در «هزاردستان» بازي نکرديد؟ 

- اتفاقا قرار بود بازي کنم ولي سرنوشت کار چندان مشخص نبود و من هم مي دانستم توليد کار خيلي طول مي کشد. من هم به مرحوم حاتمي گفتم «اگر کار در يک ساعت مشخص تمام مي شود مي آيم، در غير اين صورت نمي توانم.» به همين دليل در اين کار نبودم.

 

«هزاردستان» بهانه خوبي است که بياييم به دوران انقلاب که دوره جديدي براي شما محسوب مي شود. در آن دوره خيلي از بازيگران ممنوع الکار شدند اما براي شما مشکلي پيش نيامد.

- در آن زمان اسامي هنرپيشگان را در روزنامه ها اعلام مي کردند تا براي محاکمه به دادگاه مراجعه کنند. من هر روز آماده بودم که اسم مرا هم در روزنامه ها اعلام کنند ولي خبري نشد تا اين که اعلام شد من مورد تاييد هستم و براي ادامه کار مشکلي ندارم و به اين شکل جمهوري اسلامي پاداش همه محدوديت هايي را که براي خودم در سينماي آن دوره زندگي ام ايجاد کرده بودم، داد.

 

 

 

 

 

 

۷sobh.com
  • 18
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش