دوشنبه ۰۳ دی ۱۴۰۳
۱۷:۲۹ - ۰۱ مهر ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۷۰۰۲۴۱
چهره ها در سینما و تلویزیون

شبنم مقدمی:

پدر و مادرم خیلی جدی می گفتند نمی توانی هنرستان بروی

شبنم مقدمی,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

 وقتی می پرسیم از کی با مسئله «شهرت» رو به رو شدید، ارجاع می دهد به همین سه سال پیش؛ به دیده شدن سریال های «مدینه» و «هفت سنگ» در ماه رمضان سال ۹۳ که تعداد کارهای تلویزیونی اش را در عدد ۲۹ با تعداد فیلم های سینمایی اش برابر کرد. در یکی «لیلا»ی شوخ و شنگی بود و در یکی «روحی» سنگی و تلخ با گرفتاری هایی تمام نشدنی.

 

«روحی» و «لیلا» به اندازه همه اشک های «مدینه» و لبخندهای «هفت سنگ» از هم دور بودند و شبنم مقدمی، تنها نقطه مشترک آنها بود. کافی بود دقت کنید به بازی او با میمیک صورت و لحنش تا بدانید با ظرافت از چشم ها و بیانش بازی می گیرد و آنها را به دو نقطه دور از هم اما دیدنی تبدیل می کند.

 

ظرافتی که آن را از همان سال های دور، از «مینا»ی «فرزند خاک» با آن لهجه غلیظ و نگاه ها و سکوت هایش در برابر «گوانا» (مهتاب نصیرپور) نشان داده بوده. خیلی ها او را از همین سریال های سه سال پیش شناختند اما سابقه کارهای او حداقل دو دهه بیشتر از شهرت اوست و به دهه ۷۰ بر می گردد. به روزهایی که او روی صحنه تئاتر دیده می شد و جلوی دوربین ابراهیم حاتمی کیا، کمال تبریزی و رضا میرکریمی رفته بود.

 

به تجربه هایی که او را از نقش های کوتاه در فیلم های «به نام پدر» و «فرزند خاک» در دهه ۸۰ به نقش های تحسین شده اش در «امروز»، «نفس» و «ابد و یک روز» رسانده اند. حالا او شناخته شده تر از دو دهه پیش است و دو سیمرغ جشنواره فیلم فجر را در کارنامه اش دارد. جایزه هایی برای سال ها کار و صبوری که در این گفت و گوی بلند از جزییات آنها حرف زده است. از وقتی که قرار بود پرستار شود تا حالا که بازیگر شناخته شده ای است و برای انتخاب نقش ها و فیلم هایش دقت و وسواس بیشتری دارد.

 

گفت و گو را با یک فلاش بک شروع کنیم. با رجوع به کارهای شما در رادیو که ظاهرا اولین کارهای حرفه ای تان است...

نه! اطلاعاتی که درباره من داده اند، غلط است و تغییرش هم نمی دهند. من در رادیو کار کرده ام اما کارم را از تئاتر شروع کرده ام و برای این اتفاق، خیلی خوشحالم این روزها مرسوم است که وقتی ما روی پرده می بینند، می گویند اینها تا دیروز «بچه تئاتری» بودند. این لفظ را برای تحقیر استفاده می کنند ولی برای من مایه سربلندی است. چه اشکالی دارد که کار را از تئاتر و از نقش های کوچک شروع کنیم؟ من هم مثل خیلی از بچه های نسل خودم، تئاتر را از دبیرستان شروع کردم. از گونه ای از تئاتر که تئاتر حرفه ای محسوب نمی شود ولی پایه تئاتر حرفه ای است.

 

در تهران؟

نه، من در تهران به دنیا آمده ام ولی در کرج تحصیل کرده ام. فاصله تهران- کرج زیاد نیست ولی امکانات تهران، در کرج نبود. ما برای اجرای تئاتر باید از سالن کتابخانه عمومی استفاده می کردیم وهمی الان هم کرج فقط یک سالن تئاتر حرفه ای دارد. به هرحال من سال های اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰؛ وقتی هجده- نوزده ساله بودم، در انجمن سینمای جوان دوره تئاتر دیدم. بعد در تئاتر مشغول به کار شدم و بعد هم با کارهای نگارشی و تحقیقی جذب تلویزیون شدم. سنم واقعا خیلی کم بود اما در گروه اجتماعی تلویزیونی کار تحقیقاتی انجام دادم و بعد نوشتن را شروع کردم. چون در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان یک دوره داستان نویسی گذرانده بودم.

 

اولین گروه تئاتر حرفه ای که با آن کار کردم، گروه تئاتر «شایا» بود. گروهی که بچه هایش از کرمانشاه آمده بودند. سرپرست آن گروه شهرام کرمی که الان مدیریت می کند و نویسنده اش حمیدرضا نعیمی بود که حالا دکتر حمیدرضا نعیمی شده است و درس می دهد و کارهای خیلی خوبی مثل «سقراط» را روی صحنه برده است. من هم زمان با این کارها، در مدرسه سوره، فیلمنامه نویسی هم می خواندم. در کارگاه های فیلمنامه نویسی آن مدرسه، شاگرد آقای جیرانی و آقای فریدون فرهودی بودم.

 

چه سر پرشوری داشتید. تشویق های خانواده در این همه فعالیت موثر بود یا خودتان انگیزه داشتید؟

خانواده ام اصلا موافق نبودند. پدر و مادرم آدم های روشنفکر زمانه خودشان و تحصیل کرده بودند اما به اینکه یک دانه دخترشان باید در رشته های هنری درس بخواند، اعتقادی نداشتند. به همین دلیل من ادبیات خواندم. ولی چون خیلی به هنر علاقه مند بودم، هیچ کس نتوانست جلوی این موج علاقه ام را بگیرد. بعدها به ناگزیر این علاقه را پذیرفتند اما تا جایی مقابلم ایستادند و مقاومت کردند.

 

آن سال ها نسل من به خاطر محدودیت ها، به آرشیوهای غنی برای سینما و تماشای فیلم های خوب جهان دسترسی نداشت. اما با سختی باید بلیت جشنواره را پیدا می کردیم ولی آن قدر انگیزه داشتیم که همه سختی ها را نادیده می گرفتیم. یادم نمی رود که «مسافران» بهرام بیضایی را به چه بدبختی ای در جشنواره دیدم. توی صف گرفتن بلیت، کتک کاری شد. الان همه به این خاطرات لبخند می زنند و آن لاین بلیت می خرند. اما با وجود همه این سختی ها، حال خوب و خاطره های خوب و شیرینی در ذهنم است. اصلا این طوری نیست که فکر کنم الان چقدر خوب است و آن موقع چقدر افتضاح بود. اتفاقا برعکس است؛ فکر می کنم آن همه تلاش برای به دست آوردن، همه چیز را برای ما ارزشمندتر کرد.

 

اتفاقا علی رغم آن طعنه های دیگران درباره تئاتری بودن، آن سابقه حسن های زیادی می تواند داشته باشد. حداقلش این است که تربیت و مراقبت تئاتری کمک می کند از انتخاب نقش تا اجرای تکنیک های بازیگری وسواس داشته باشید. از طرف دیگر هم  ذخیره ای غنی از انواع نقش ها و تجربه ها به دست می آورید که بعدها می تواند در تلویزیون و سینما کار بازیگر را راحت کند.

 

دقیقا. من به آن سابقه مثل یک گنجینه و توشه نگاه می کنم. شاید اگر از همان روزهای اول کارم را با تصویر شروع کرده بودم، الان نیمی از این توشه را نداشتم و کوله بارم خالی تر می شد. منظورم این نیست که کسانی که کارشان را با تصویر شروع می کنند، دانش کمتری دارند. اما درباره خودم احساس می کنم اگر تئاتر کار نکنم، اگر نرمش روزانه نداشته باشم، اگر روی بدن و بیانم کار نکنم، اگر به آن سیستمی که به آن عادت کرده ام عمل نکنم، جلوی دوربین هم خشک و بی کیفیت هستم.

 

پس تجربه های تئاتری استانداردهای بازیگری تان را ارتقا داده است.

بله. و بابت آن خیلی حال خوی دارم. پز نمی دهم ولی اگر به سینمای حرفه ای دنیا هم نگاه کنید، می بینید که رد سینمای هنری اروپا یا سینمای هالیوود در آمریکا، ریشه دارترین کسانی که روی پرده اند، همان هایی هستند که از روی صحنه به سینما آمده اند. امروز این مسئله تازه دارد درک می شود و به خاطر همین بازیگرانی از سینما به تئاتر هم می روند.

 

از آن بحث تایم لاین زندگی حرفه ای تان غافل نشویم. بعد از گذراندن دوره فیلمنامه نویسی و شروع تئاتر چه کردید؟

هم می نوشتم، هم بازی می کردم. منشی صحنه و دستیار کارگردان هم بوده ام ولی از جایی به بعد متمرکز شدم روی بازیگری. البته آن روزها دغدغه مالی هم داشتم. آن موقع ها گروه های جوان دانشجویی خیلی کم تماشاگر داشتند و تعداد سالن هم ناچیز بود. بنابراین وقتی بازیگر تئاتر بودم، ناچار هم بودم که کار  دیگری انجام بدهم که پول دربیاورم. آن روزها گروهی به اسم خانواده در گروه اجتماعی تلویزیون بود که من در آن کارهای مختلفی می کردم. حتی کلیپ می ساختم.

 

آن سال ها، ظهرها سریال های هفتگی پخش می شد که خیلی از فیلمنامه هایش را من نوشته ام! کیفیت هنری عجیبی نداشت ولی مجبور بودم برای پول درآوردن کار کنم. در رادیو هم از سال ها قبل در گروه کودک کار می کردم. از گزارشگری و اجرا تا گویندگی و مجری- بازیگر بودن. تا سال ۸۸ در رادیو مشغول بودم. این اواخر هم جمعه ها برنامه پرشنونده ای به نام «هفت شنبه» را با فرزاد حسنی اجرا می کردیم. هنوز در کامنت های فضای مجازی اسم شخصیت ها و تیپ هایی را که در آن برنامه بازی می کردم، می نویسند.

 

بین این همه کار، تصمیم اصلی را درباره بازیگرشدن کی گرفتید؟

ببینید، من بچه شیطان و بدی بودم [می خندد]! به خاطر همین پدر و مادرم تصمیم گرفتند برای خسته کردنم من را در کلاس بازیگری و داستان نویسی ثبت نام کنند. در آن کلاس ها داستان هایی را که می خواندیم، خلاصه می کردیم و باید در آن خلاصه، سر و ته داستان و شخصیت ها و اتفاق ها را می گنجاندیم. بعد هم شروع کردیم به تمرین بازیگری.

 

شاید در دوران راهنمایی بودم که گفتم من تصمیم گرفته ام بازیگر شوم. اما با واکنش هایی مواجه شدم که می گفتند: «نه، اصلا. اصلا اجازه نداری! آن داستان نویسی و بازیگری یک تفریح بود حالا همه چیز جدی شروع می شود و باید بروی مدرسه و درس بخوانی.» من هم اصلا دلم نمی خواست آن طوری ادامه بدهم و دوست داشتم بروم هنرستان که اجازه ندادند.

 

این مقاومت از طرف خانواده چقدر جدی بود؟

پدر و مادرم خیلی جدی می گفتند نمی توانی هنرستان بروی. پدرم قبل از انقلاب کارمند تلویزیون و بعدها مهندس برق بود و با مسئله فیلم و تلویزیون بیگانه نبودیم.  مثلا در خانه دوربین سوپرهشت و آپارات داشتیم. اما همه اینها را از دسترسم خارج کردند و حسرت آنها هنوز به دل مانده. ولی تصمیمم را گرفته بودم و مطمئن بودم هر مانعی پیش رویم باشد، باید تا آخرش بروم. اما هیچ حمایتی وجود نداشت؛ هیچ حمایتی. مثلا اگر می گفتم می خواهم زیست شناس یا پزشک شوم، حتما حمایت می شدم ولی در این مسیر هیچ حمایتی نداشتم.  

 

یادم است آن سال ها یک نمایش عروسکی کار می کردیم که صبح ها برای مدارس و مهد کودک ها اجرا می رفتیم و عصر ها برای مردم عادی. برای آن کار سه ماه تمرین کردیم و سه ماه اجرا داشتیم و بابت این شش ماه فقط ۱۰ هزار تومان گرفتم!  مامانم می گفت: «من نمی فهمم؛ پول تاکسی است بیشتر از این شده». اما خودم می دانستم چه راهی می روم. الان خوشحالم که مقاومت کردن چون تا اینجا خیلی سختی کشیده ام. برخلاف بعضی از هم دوره هایم تحصیلات دانشگاهی مرتبط نداشتم و مجبور بودم خودم را به آنها برسانم. باید خودم را ثابت می کردم. از طرفی بچه شهرستان هم بودم و باز باید یک جور دیگری خودم را نشان می دادم. محیط حرفه ای هم واقعا بی رحم است. الان وقتی بچه های شهرستان می گویند که ما چه کار کنیم، خودم را دقیقا می گذرم جای آنها. از این سابقه ناراضی نیستم و حالا قدر شیرینی موقعیتم را بیشتر می دانم.

 

ظاهرا خانواده اصرار داشتند پرستار شوید، درست است؟

به خاطر همان فشارها، پرستاری قبول شدم اما اصلا درست را دوست نداشتم. در دبیرستان فقط وقت می کشتم که بروم دانشگاه تا رشته ای را که می خواهم، بخوانم. پدرم اهل موسیقی و شعر بود و به قلم من اعتقاد داشت. هر دو به‌م می گفتند: «چقدر خوب می نویسی». می گفتم: «خب گذارید بروم هنر بخوانم». اما می گفتند «آن رشته برای تفریح است». در نهایت اجازه دادند ادبیات بخوانم. دو ترم از رشته پرستاری مرخصی گرفتم و قول دادم که اگر سال بعد قبول نشدم، همان پرستاری را ادامه بدهم...

 

شبنم مقدمی,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

به هر حال در رشته ادبیات قبول شدم. بسیاری از متن های ادبیات کلاسیک مثل کارهای ابوسعید ابوالخیر، ناصرخسرو، شاهنامه و... را که در دانشگاه می خواندم، قبلا در دوران نوجوانی خوانده بودم و مدام با آنها سر و کله زده بودم. خانه ما در کرج بود و یادم است بارها رفته بودیم جلوی خانه شاملو و در زده بودیم که درباره شرع و ادبیات و هنر با او حرف بزنم!

 

این پشتوانه ادبیات بعدها هم خیلی کمکم کرد. زمانِ ما نه کافه بود، نه اینترنت، نه ماهواره. من هم چون درسم بد بود، اجازه نداشتم فیلم ویدئویی اجاره کنم. اگر درسم خوب می شد، حرف های پدر و مادرم را گوش می کردم و کار خوبی می کردم، اجازه می دادند دو تا فیلم ببینم! به خاطر همین خیلی داستان و رمان می خواندم. یادم است تابستان ها آن قدر داستان کوتاه و کتاب و رمان و شعر می خواندم که خیلی به‌م خوش می گذشت. مجموعه ارزشمند «کتاب هفته» را که سردبیرش آقای شاملو بود و تابستان ها می خواندمش، هنوز دارم.

 

بعد از دوره دبیرستان برای بازیگری دوره ای هم دیدید؟

سال های ۷۶-۷۷، وقتی بازیگر تئاتر بودم، در یکی-  دو سریال هم بازی می کردم. آن موقع ها اصطلاحاتی در مورد خودم می شنیدم مثل «بازی گل درست و تئاتری»، «بازی برای صحنه نه، بازی برای قاب تلویزیون»، «بازی برای پرده». با خودم می گفتم خب لابد نقصی وجود دارد و باید حلش کنم. به خاطر همین رفتم آموزشگاه آقای امین تارخ که بازیگری برای سینما و قاب را یاد بگیرم. در آن دوره آقای آتیلا پسیانی، خانم گلاب آدینه، آقای خمسه، خود آقای تارخ، آقای مهدی هاشمی در آنجا درس می دادند. 

 

در آن جا دوره هایی مثل شمشیربازی، یوگا، جامعه شناسی هنر و زیبایی شناسی سینما داشتیم. دوره بسیار پرمحتوا و خوبی بود. جز آن، فقط یک دوره بازیگری سال ۸۸ در یک مدرسه بازیگری بین المللی در اسپانیا گذراندم. ما وقتی دو تا کار انجام می دهیم، فکر می کنیم همه چیز تمام شده و به ته آن رسیده ایم. اما واقعیت این نیست. هنوز باید یاد بگیریم. لحظه ای که فکر کنم تمام شد و من آخرش هستم، کارم تمام است. در آن دوره‌ی اسپانیا، با ماسک بازی می کردیم که خیلی خوب بود. بازی با ماسک، صورت را از تو می گرفت و فقط فیزیک می ماند. کاری که من اصلا تجربه نکرده بودم.

 

اولین تجربه حرفه ای تان در تئاتر کی اتفاق افتاد؟

سال ۶۹ یکبار با بچه های کرج تئاتری با مضمون دفاع مقدس را در جشنواره فجر در تئاتر شهر اجرا کردیم که اتفاق شگفت انگیزی بود. بعد از آن سال ۷۶ نمایش «خانه کاغذی» را اجرا کردیم که یک نمایش پنج نفره از گروه حرفه ای «شایا» بود. کم کم سالی دو- سه اجرا داشتیم و من هم در کنار انجام کارهای دیگر برای امرار معاش، در این نمایش ها بازی می کردم.

 

در همین سال ها بود که سریال هم بازی کردید؟

سال های ۷۶- ۷۷ بود که آقای فرهادی داشتند سریال «چشم به راه» را برای شبکه پنج می ساختند. آقای فرهادی و خانم بخت آور تئاتری بودند و طبعا بچه های تئاتر را هم می شناختند. به خاطر همین پنج- شش نفر از ما را انتخاب کردند که بازی کنیم. در دو قسمت از سریال «داستان یک شهر» بازی کردم. هر بار همین طوری انتخاب می شدم و هیچ وقت کسی سفارشم را نکرد.

 

الان که سال ها از آن دوران گذشته وقتی از شبنم مقدمی حرف می زنیم هیچ شمایل تثبیت شده ای به ذهن آدم نمی آید. این موضوع هم می تواند اتفاق خوبی باشد. هم اتفاق بدی. نظر خودتان چیست؟

من اصلا زیر بار تکرار نمی روم. خیلی طبیعی است که وقتی نقشی را بد بازی نکنی و تو را بپسندند، موج پیشنهادها برای بازی در نقشی به همان شکل و اندازه شروع می شود. بعد از فیلم «امروز» که نقش یک پرستار را بازی کردم، چنین بلایی سرم آمد. کار به جایی رسید که می گفتم: «آقا من پروانه طبابتم را بگیرم، شما راضی می شوید؟» مدام نقش دکتر و پرستار و روان کاو و... پیشنهاد می دادند.

 

اما خوب یا بد استفاده از یک شمایل ثابت به ستاره شدن خیلی از بازیگرهای سینمای ما کمک کرده. نمی ترسیدید به خاطر این تنوع کار در حاشیه بمانید؟

واقعا برایم مهم نیست. اگر نقشی خوب باشد، دوستش داشته باشم، چالش برانگیز باشد، کوتاه و بلندی اش برایم اهمیت ندارد. مثلا درباره نقشی که در «نفس» بازی کرده ام، ادعا دارم. چون واقعا برای خودم چالش داشت و سخت بود. ولی خوشحالم که وقت خودم فیلم را دیدم، گفتم «آبرویت نرفت».

 

وقتی برای جشنواره کودک امسال به اصفهان بودم، همه می گفتند «تو واقعا فیلم کودک با بچه ها کارکردی؟ حوصله داری ها!» گفتم: «حوصله نیست، مرض خودم است. احساس می کنم با بچه ها حالم خوب است». همان جا هم یک جایزه گرفتم که روی سن تقدمی کردم به بچه های فیلمم. گفتم این بچه ها به من کمک کردند که من همسن خودشان شوم. اگر کاری را دوست داشته باشم، انجام می دهم.

 

 

درواقع اصلا این محاسبات و معادلات مرسوم را ندارید.

اصلا. جهان فکری ام آزادتر از این هاست. دوستی چند روز پیش می گفت: «چرا الان می خواهی در تلویزیون کار کنی؟» گفتم: «تلویزیون یا سینما فرقی نمی کند. متن و آدم ها و تیم مهم است».

 

شما بازیگر پرکاری هم هستید که باعث می شود...

من پرکار نیستم اما نمی دانم چرا پرکار به نظر می رسم. در ۲۵ سال ۲۴ فیلم بازی کردم. تازه «یک روز طولانی» را هم سال ۹۳ کارکردم که سال ۹۵ اکران شد. پارسال در جشنواره فقط «آباجان» را داشتم و امسال هم فقط فیلم «شکلاتی» را در جشنواره فیلم کودک و نوجوان داشتم. اما من اصلا یک جا بند نمی شوم. یک کار می کنم و در می روم و می روم مسافرت. برای اینکه احساس می کنم باید یک چیزی تازه ای داشته باشم. دوزار بخوانم و ببینم و حالم خوب شود. به خاطر همین هم هست که پولدار نیستم!

 

به هر حال ممکن است به خاطر این زیاد دیده شدن، تصوری دم دستی پیش بیاید که این بازیگر که همیشه هست و حضور دارد. خیلی از هم صنف های شما این محاسبات را دارند که کِی دیده شوند و کِی غایب باشند. چرا اینها برایتان مهم نیست؟

دروغ چرا؛ بلد نیستم. شاید اگر یک روز یاد بگیرم، من هم از این کارها بکنم!

 

هیچ وقت از این روحیه ضربه نخورده اید؟

اصلا در سینما اهل محاسبه نیستم. البته به این اتفاق افتخار نمی کنم و باید یاد بگیرم. اما تنها مشاور من، همسرم [علیرضا آرا، بازیگر تئاتر و تلویزیون] است که با همدیگر حرف می زنیم.

 

احتمالا در سال های اخیر نقش های زیادی برای بازی در تلویزیون و سینما پیشنهاد شده است. معمولا چطوری این پیشنهادها را غربال و انتخاب می کنید؟

اگر شبیه نقش های دیگرم باشد، ترجیح می دهم بازی نکنم. مگر اینکه پای دوستی در میان باشد. من خیلی رفیق بازم و این طوری نیست که بگویم کار خودم را انجام می دهم. اصلا بلد نیستم. گروه تئاتر «ترمینال» را دارم که مدام با هم کار می کنیم. در این گروه متن را که به من می دهند، می گویند: «این نقش ها برای شما وجود دارد. کدام را بازی می کنی؟» نمی گویند: «آیا بازی می کنی یا نه؟» طبعا اول فیلمنامه را می خوانم و بعد گروه را بررسی می کنم که ببینم چه کسانی هستند و سازندگانش چه سابقه ای دارند. همسرم هم حتما فیلمنامه را می خواند و نظرش را می گوید. اگر نقش را دوست داشته باشم، به چیزهای دیگری مثل قضایای مالی گیر نمی دهم و بازی می کنم.

 

من خیلی فیلمنامه می خوانم. در این فیلمنامه ها، هم نقشِ خیلی خوب هست، هم نقش هایی که از خودم می پرسم چرا این را به من پیشنهاد داده اند؟ از خواندن فیلمنامه ها به دو دلیل لذت می برم. یکی این که تجربه ام را بیشتر می کنند که بدانم الان در چه وضعیتی به لحاظ نگارش به سر می بریم. وقتی فیلمنامه خوب می خوانم، حالم هم خوب می شود. مثلا یادم است وقتی فیلمنامه آقای جلیلوند، «چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت» را خواندم، خیلی دوست داشتم. نقشی را که پیشنهاد کردند، دوست نداشتم اما فیلمنامه به شدت خوب بود که دیدیم براساس آن فیلم خوبی هم ساخته شد.

 

درمجموع این طوری نیست که بگویم الان دو تا سیمرغ گرفته ام و باید این فیلم ها را بازی کنم یا نکنم، یا حالا به ترتیب یک کمدی، یک تئاتر و یک سریال بازی کنم. اصولا در این قید و بندها نیستم.

 

شبنم مقدمی,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

در سال های اخیر دو سیمرغ برای بازی در نقش های مکمل گرفته اید. این جایزه ها چه تاثری در روند انتخاب و بازی تان گذاشته است؟

 

طبیعتا وسواسم بیشتر شده. جایزه که خیلی کیف می دهد و انگار داری نتیجه زحماتت را می گیری. من خیلی ساده به اینجا نرسیده ام. وقتی آن بالا روی سن هستی، کسی نمی گوید این با رانت رفته بالا. حالت خوب است که خودتی و قدرت خودت. بعد هم که خب حتما مسئولیتم بیشتر شده. ولی راستش این وری نیست که بگویم حالا جایگاهم تغییر کرده و نمی خواهم با خط کشی، آزادی ام را محدود کنم. مثلا کار با دانشجویان تئاتر را تعطیل نکرده ام.

 

می خواستم اواخر گفت و گو بپرسم «هنوز از بازیگری لذت می برید؟» اما انگار جواب از همین الان معلوم است. آن قدر آن سربالایی ای که طی کرده اید سخت بوده که حالا از همه چالش هایی که پیش می آید، لذت می برید.

خیلی. وقتی در شیب تند سربالایی بودم، انگیزه داشتم که یاد بگیرم و کار کنم. هنوز مدام فکر می کنم که چقدر نقش هست که دوست دارم بازی کنم و فرصتش پیش نیامده. کلی آدم هستند که دلم می خواهد با آنها کار کنم. نمی دانم خوب است یا بد و شاید یک جور پررویی محسوب شود و بگویند در این سن چرا این همه انگیزه دارد. اما راستش این است که من بدون رویا زندگی کردن را بلد نیستم.

 

 

آن سربالایی ها احتمالا خیلی با دیده نشدن همراه بوده. این اتفاق اذیتتان نمی کرد؟

نه واقعا. تلخی و غم نداشت، تلاش داشت با خودش. جان کندن داشت، اما تلخی نه. شاید من اصلا تلخی را بلد نبودم. الان هم بلد نیستم. چند روز پیش یکی می گفت: «از این همه حواشی «اکسیدان» و این همه قیچی شدن نقش ناراحت نیستی؟» گفتم نه، من حاضرم کام خودم را بابتش تلخ کنم، نه تماشاگری که دارد کیف می کند. اما الان با درونم و طرف مقابل گیس و گیس کشی راه نمی اندازم. این نگاه را از همان نوجوانی و جوانی هم داشتم. این حرف را به همه بچه های تئاتر هم که با آنها کار می کنم، می گویم که «من تهش را دارم می بینم. آهسته و پیوسته بروید، مثل یک انسان متمدن. دنبال جهش و میانبر و دیده شدن نباشید. آرام و آهسته و صبور و شکیبا حرکت کنید.»

 

خودتان مصداق همین پله به پله بالا آمدن هستید.

به خاطر همین خودم را مثال می زنم. شاگردهایم می گویند ما هیچ کس را در سینما نداریم. می گویم من هم نداشتم. خیلی ها ندارند. مگر نوید محمدزاده کسی را در سینما داشته؟ پانته آبهرام و افشین هاشمی هم همین طور. اما الان اینها از صحنه تئاتر کنده اند و هر کدام برای خودشان ستاره اند... چقدر پز تئاتری ها را دادم!

 

فکر نکنم به خاطر این سختی کشیدن، تعریفتان از زندگی هم خیلی عوض شده. الان راحت می گیرید و خیلی هم پرانرژی به نظر می رسید.

 

آره، همه آدم ها حتما روزهای تلخی و سختی دارند. در دنیایی زندگی می کنیم که دنیای زیبایی نیست. پس نباید خودمان تلخی ها را چندین برابر کنیم. به قول حافظ «گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور- گفتمت چون دُر حدیثی گر می توانی داشت هوش». می گوید تو عبور کن، کائنات هم با تو عبور می کند. من سعی می کنم این طوری باشم. در جشنواره کودک، خانم فریال بهزاد که کارگردان کودک هستند، به من گفتند: «خوش به حالت که هنوز این قدر کودک هستی که با دیدن عروسک ها این طور ذوق می کنی و از ته دل می خندی». گفتم خب اینها عروسک های بچگی من هستند تا روز آخر می گفت تو چقدر کودک درونت شکوفاست. من دارم سعی می کنم این کودک درون را نگهش دارم.

 

ویژگی دیگر کارنامه تان این است که علاوه بر آن ورِ جدی شخصیتتان یک ور فانتزی، کمیک و طنز هم دارید که خیلی بیرون می زند.

خیلی باید کنترلش کنم. شاید به دلیل فیزیک و شکل صورت خیلی نقش های جدی و تلخ و سخت به من پیشنهاد می دهند و خودم هم خیلی از اینها بازی کرده ام. غالبا کسانی که من را نمی شناسند، از این نوع نقش ها پیشنهاد می دهند. ولی اگر من را بشناسند، اتفاقا می فهمند که شاید در آن نقش ها بهتر جواب بدهم. خودم هم به آنها علاقه مندم. همیشه هم این روحیه را داشته ام و سعی کرده ام بگویم و بخندم. ولی به همان نسبت که مثل بچه ها راحت می خندم، سریع هم غمگین می شوم.

 

دوست دارید در سینما از این ویژگی شخصی تان بیشتر استفاده کنید؟

بله، این علاقه برایم جدی است. چون وجه غالب شخصیتم این است و برایم آسان تر است که این نوع نقش ها را بازی کنم. می توانم سر یک موضوع ساده دو ساعت مزخرف بگویم ولی وقتی که قرار است آن قدر جدی که مثلا در «امروز» دیده اید بازی کنم، یا آن قدر تلخ که در سریال «زیر تیغ» دیدید، باید یک آدم دیگر را بازی کنم.

 

بازی در «زیر تیغ» هم اتفاق مهمی در کارنامه بازیگری و دیده شدنتان بود.

بله، با این که نقش طولانی ای در این سریال نداشتم، اما آقای باشه آهنگر من را برای بازی در «فرزند خاک» از «زیر تیغ» انتخاب کردند.

 

در «فرزند خاک» هم آن قدر به چشم آمدید که آن سال خیلی ها معتقد بودند سیمرغ جشنواره حق شما بود. نقطه عطف مسیر بازیگری سینمایی تان بود.

چون نقش خاصی بود و خیلی از من دور بود. یک انسان را در یک کره دیگری باید کشف می کردم. خیلی هم برای آن زحمت کشیدم. سری کتاب های «نیمه پنهان ماه» انتشارات روایت فتح- که گفت و گو با همسران شهدا و فرماندهان جنگ است- را خواندم. با کلی خانواده شهید هم معاشرت کردم تا بتوانم بازی کنم. هنوز هم همین قدر برای رسیدن به نقش تلاش می کنم. اصولا بلد نیستم نقش را غیرجدی بگیرم.

 

علی رغم این که برای «فرزند خاک» جایزه نگرفتم اما دیده شد. کسانی که من را می شناختند، می گفتند: «غیرممکن است. این اصلا تو نیستی». کار کردن در فیلمی مثل «فرزند خاک»، مثل یک دانشگاه بود.

 

تجربه کار با ابراهیم حاتمی کیا در «به نام پدر» چطور بود؟

من در «گزارش یک جشن» هم با آقای حاتمی کیا کار کرده ام که هنوز اکران نشده. آن موقعی که «به نام پدر» را با ایشان کارکردم، تجربه سینمایی ام خیلی کم بود. آقای حاتمی کیا خیلی آدم بزرگی هستند. همکاری با ایشان اتفاق بزرگی برای من بود. تمام تلاشم را می کردم که نکند یک وقت به نظر بیاید یک بچه تئاتری بی عرضه وارد سینما شده. آن نقش هم خیلی دیده شد و البته باید بگویم که آقای پرستویی خیلی به من کمک کردند. آقای پرستویی باعث شدند ترس من از کارکردن با آدم های بزرگ سینما بریزید و به من به عنوان یک آدم غیرحرفه ای مکه تازه وارد سینما شده بود خیلی کمک کردند.

 

کم کم می رسیم به سال های اخیر که حجم کارهای متوسط و ضعیفتان خیلی کم شده و انتخاب های نسبتا درستی داشته اید. این اتفاق تقریبا از فیلم «امروز» شروع شد که به خاطرش سیمرغ بهترین بازیگر زن نقش مکمل را گرفتید.

 

آقای میرکریمی خیلی تئاتر می بینند. از طرفی من برای خواندن متن فیلمنامه و تست نقش اصلی «به همین سادگی» بین چند نفر آخر، انتخاب شده بودم که باعث ملاقاتم با آقای میرکریمی شده بود. به نظرم هنگام [قاضیانی] آن نقش را خیلی خوب بازی کرده و شاید اگر من بودم به آن خوبی بازی نمی کردم. آقای میرکریمی کارگردان بسیار خوبی هستند و آن قدر اهل تعامل با نویسنده و بازیگرند که از تجربه بازی در «امروز» لذت بردم.

 

کاراکتر شما آن قدر خودمانی است که جایتان در بین خواهرهای «یه حبه قند» هم خالی است.

اتفاقا به آقای میرکریمی گفتم! پرسیدم چرا من نبودم، گفتند یادم رفت!

 

در سال های اخیر در کمدی های مثل «زاپاس» هم بازی کرده اید که از نقش های دیگرتان خیلی دور است.

 

تجربه بازی در «زاپاس» برایم جالب بود. چون کمدی شهری به من نزدیک است و تقریبا خودم هستم. اما «زاپاس» یک کمدی روستایی بود. به همین دلیل باید محیط را درک می کردم. مدل راه رفتن و همه چیز فرق می کرد. اصلا جای صدایم را عوض کردم و صدایم را بالا بردم. سر هر پلان می رفتم گوش می دادم که سوتی ندهم. صدابردار فیلم را دیوانه کردم!

 

بعد هم اتفاق ویژه «ابد و یک روز» را در کارنامه تان دارید. از همان موقع که کار را شروع کردید، می دانستید که اتفاق مهمی می افتد یا بعد به این نتیجه رسیدید که فیلم ویژه ای است؟

 

واقعا فیلمنامه خیلی خوبی داشت. اما سعید روستایی قبلا کرا سینمایی نکرده بود. ولی وقتی گروه کار را می بینی، مشخص می شود که قرار است چه اتفاقی بیفتد. سعید هم واقعا باهوش است و نگرش خیلی خاصی به سینما دارد. هنوز که دو سال از «ابد و یک روز» گذشته، سنی ندارد ولی هوش و نگاه خاصش به سینما از همان اول مشهود بود. فکر نمیکردیم که این قدر فیلم دیده شود ولی می دانستیم کار خوبی می شود.

 

اصولا در کارنامه تان تجربه کار با کارگردان جوان کم ندارید. چرا این ریسک را می پذیرید؟ این یکی را نگویید که محاسبه نمی کنید!

محاسبه داشته ام و سوتی هم داشته ام ولی یک چیزی خیلی برایم مهم است؛ همه از یک جایی شروع می کنند دیگر. مگر روزی که آقای باشه آهنگر نقش اول فیلمشان را به‌م دادند، من را چقدر می شناختند؟ یک جایی باید اعتماد کنی در کار با جوان ها فیلمنامه برایم مهم است. اگر فیلمنامه اش خوب باشد، می گویم این به عنوان سنگ بنا، می تواند اقلا پنجاه درصد کار را پیش ببرد.

 

در «اکسیدان» هم نقش «شهره جون» خیلی پررنگ نیست. کوتاه هم که شده. برای خودتان تجربه خوبی بود؟

 

از لحاظ تفاوت نقش برایم جالب است؛ این که یک شمایل دیگری بازی می کنم و طیف نقش هایم را تکمیل می کند. تصور نداشتم که این طوری می شود ولی الان هم فیدبک های خوبی از آن می گیرم. به هر حال فیلم، فیلم «شهره جون» نیست، فیلم جواد عزتی و امیر جعفری است. شهره جون نمکی است که به آن اضافه شده. ولی گروه این فیلم، ترکیب خوبی است.

 

در کارنامه تان نقش یک های کمی وجود دارد. این اتفاق حاصل انتخاب های شما بوده یا پیش آمده؟

نمی خواهم هر نقش یکی را بازی کنم. نقش یک بی خاصیت دوست ندارم. اصولا تعریفم از نقش اصلی و مکمل، تعریف رایج جشنواره ها نیست. نقش خوب برای من نقشی است که تاثیرگذار باشد. حالا می خواهد از اول تا آخر فیلم باشد، یا پنج تا سکانس باشد ولی این را هم دوست ندارم که این تعریف ها از بازی هایم در نقش های کوچک شبیه مدح شبیه ذم شده. به من می گویند هرچه نقش های کوتاه هست که تصوری درباره اش نداریم، تو خوب بازی می کنی. این تعریف ها را نمی خواهم [می خندد]. مدام می گویند نقش را زنده می کنی. خب یک چیز زنده هم در نظر بگیرید که بازی کنم!

 

این ویژگی به چشم آمدن شما در نقش هایی غیرمحوری مثل نقشتان در «نفس» از کجا می آید؟

جان می کنم! سر «نفس» برای بازی در دو- سه سکانس، یک زبان و فرهنگ و تاریخ دیگر را یاد گرفتم زبان اصفهانی آن زن، زبان اصفهانی امروز نیست. الان اصفهانی ها طور دیگری حرف می زنند. چه کسی دیگر به آپاراتچی می گوید مزقونچی؟ دستیارمان یک عمه مسن اصفهانی داشت که لحن جمله هایم را ده بار با او چک می کردم. سختی دارد ولی وقتی می بینی «شده»، کیف می کنم.

 

شبنم مقدمی,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

سر «آباجان» هم پدرم درآمد. چند روز پیش خانمی در سوپرمارکت به من گفت شما افتخار آذربایجانید. گفتم قربان شما. گفت ریشه ات را انکار نکن. گفتم: «باور کن من آذربایجانی نیستم». وقتی تو کار را دوست  داری و برای اجرا انگیزه داری و دلت برایش می تپد، زحمتی هم که برایش می کشی، برایت دلچسب است. می شود رنج مقدس.

 

 

تنوع کارگردان هایی که با آنها کرا کرده اید نسبتا زیاد است. با کدام کارگردان های دیگر دوست دارید همکاری کنید؟

طبعا الان همه دنیا می گویند اصغر فرهادی. واقعا فضای کار ایشان را دوست دارم. به نظرم آقای فرهادی یک جوری نه تنها به سینما، بلکه به انسان نگاه می کند که خیلی خاص است. دوست دارم آن تجربه را داشته باشم؛ نه فقط به خاطر سینما که سینمایش قطعا جذاب است، بلکه به لحاظ انسان شناسی.

 

با خانم بنی اعتماد هم دوست دارم کار کنم. به شان هم گفته ام. بهرام توکلی هم همین طور. من «پرسه در مه» را خیلی دوست داشتم. فیلم عجیبی است و استانداردهای بازیگری در آن فرق می کرد. با آقای نعمت الله هم خیلی دوست دارم کار کنم. از «بوتیک» دلم می خواسته که با ایشان کار کنم. 

 

کلا بازیگری همچنان راضی تان می کند یا دوست دارید که حوزه های دیگر را هم تجربه کنید؟

آن چیزی که در سرم می چرخد و انجامش می دهم، فیلمنامه نویسی است. چند تا فیلمنامه آماده هم دارم. کارگردانی بلدی می خواهد که راستش من ندارم. خودم را گول نمی زنم. ترجیح می دهم اگر بتوانم یک فیلمنامه خوب بنویسم و با یک کارگردان که انگیزه و تخصص دارد، همکاری کنم.

 

از مسیری که در بازیگری طی کرده اید، راضی هستید؟

همیشه آرزویم این بود که نقش های خوب بازی کنم. اصلا دنبال شهرت و ستاره شدن نبودم. وقتی به سینما رسیدم، سنم مناسب نقش های مادر بود. دیگر نمی توانستم نقش دختر اول بازی کنم که همه عاشقش می شوند. ولی این اصلا ناراحتم نمی کرد. وقتی رادیو کار می کردم، دستمزدم خیلی کم بود. در یک مدرسه هم تئاتر درس می دادم که زندگی ام را بگذرانم. کمبود نداشتم اما آدم همیشه دل بهترین ها را می خواهد. بهترین سفرها، بهترین جای زندگی و... ولی تربیت تئاتر به من یاد داد که در سطحی که مقدور است، بهترین استفاده و لذت را از زندگی ببرم.

 

اگر الان می توانم در بالکن خانه ام بنشینم، چای بخورم، شعر بخوانم، موسیقی خوب گوش کنم، شهر را نگاه کنم، گل های بالکن را آب بدهم... اگر الان امکانش را دارم، باید ازش استفاده کنم و خوشحال باشم. درباره کارم هم همین طور است. این که الان می توانم از بین پیشنهادهایم یکی را انتخاب کنم، برای آدم بی پشتوانه ای مثل من بخت بلندی است. از این موقعیت ها بهترین استفاده را می کنم و خیلی حسرت نمی خورم. به قول خیام «از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن- فردا که نیامده ست فریاد مکن/ برنیامده و گذشته بنیاد مکن- خالی خوش باش و عمر بر باد مکن».

 

ادبیات هنوز دغدغه تان هست؟ مثلا این اواخر چه کتابی خوانده اید؟

«پیرمرد صد ساله ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد» نوشته یوناس یوناسن، «هتلی در کنج خلوت و شیرین» نوشته  جیمی فورد و «خانه داری» نوشته مریلین رابینسون.

 

بازیگر محبوب و الهام بخشتان کیست؟

مریل استریپ بازیگر عجیبی است. در همه نقش ها یک جور خاصی است و چیز ویژه ای برای ارائه کردن دارد.

 

 

 

 

 

 

از بازیگران ایرانی چطور؟

 

بازی خانم سوسن تسلیمی را خیلی دوست دارم. خانم فاطمه معتمد آریا را هم خیلی دوست دارم. سال ۷۵ مجله «گزارش فیلم» جشنی گرفت که از ما دعوت شد در آن شرکت کنیم. در آن جشن من یک سررسید به خانم معتمد آریا دادم و گفتم: «می شه برای من امضا کنید؟» گفتم من از بچه های تئاترم. گفتند: «آدم تئاتر رو ول می کنه بیاد سینما؟... کِیفش رو ببر».

۲۴.hmg.ir
  • 18
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش