پنجشنبه ۰۱ آذر ۱۴۰۳
۱۳:۱۹ - ۱۸ مهر ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۷۰۴۰۸۲
چهره ها در سینما و تلویزیون

دیدار با «ملکه رنجبر» در آستانه‌ی ۸۲ سالگی

ملکه رنجبر,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

به گزارش ماهنامه دیده بان، ملکه رنجبر، بازیگر پیشکسوت تئاتر و تلویزیون از ۷۸ سال سابقه بازیگری و دنیای این روزهایش می گوید.

 

اول از همه با خیال راحت راجع به سن شان حرف زدیم. بنا بر آنچه در اینترنت آمده، خانم رنجبر متولد ۱۳۱۷ است و خیال مان این بود که دهم شهریور وارد ۸۰ سالگی اش می شود اما اعلام کرد در شناسنامه متولد ۱۳۱۵ هست. یعنی وارد ۸۲ سالگی می شود. به این ترتیب، حالا ۷۸ سال تجربه روی صحنه را پشت سر می گذارد.

 

این افتخار بزرگی است، مخصوصا که خانواده شان هم خانواده تئاتر است و روی دیوار خانه شان تبلیغ تئاتری است که پدر ایشان عبادالله رنجبر در سال ۱۳۰۵ روی صحنه برده است. البته مردم بیشتر ایشان را با خانم فرامرزی سریال «زیر آسمان شهر» به خاطر می آورند با آن تکیه کلام شیرینش و برای همین است که هیچ گاه فراموشش نمی کنند. حتی اگر چندین سال باشد که به علت کسالت روی صحنه یا صفحه تلویزیون نیامده باشد.

 

متولد ۱۳۱۵ هستم اما همه جا می نویسند ۱۳۱۷!

امسال انشاءالله وارد هشتاد سالگی می شوید و در مورد شما با افتخار می شود گفت برای این که از شش سالگی شروع کردید و این یعنی این که هفتاد و چهار سال در زمینه هنر زحمت کشیدید...

بیشتر، هفتاد و هشت سال.

 

چرا؟ مگر از شش سالگی روی صحنه نبودید. اگر از شش سالگی حساب کنید با توجه به این که امسال و از دهم شهریور که روز تولد شماست وارد هشتاد سالگی می شوید، پس می شود هفتاد و چهار سال.

من از هشتاد سال بیشتر دارم.

 

آنطوری که در ویکی پدیا نوشته شما متولد سال ۱۳۱۷ هستید...

نه. من متولد ۱۳۱۵ هستم اما می نویسند ۱۳۱۷. نمی دانم این سال تولد از کجا آمده. من که جایی این را نگفتم و هر چه هم گفتم متولد ۱۳۱۵ هستم باز می نوشتند ۱۳۱۷. مدام می گفتم چرا دو سال کم می نویسید، می گفتند عیبی ندارد. کسی توجه نمی کند.

 

اگر می خواستند کم کنند اقلا بیست سال کم می کردند. دو سال که اصلا گفتن ندارد...

همان چیزی که درست است بنویسند بهتر است. این تابلو که آن بالا می بینی تبلیغ نمایشی است که پدر من در سال ۱۳۰۵ روی صحنه برده بود و من ۱۰ سال بعد از آن به دنیا آمدم.

 

خب خدا را شکر یک بار هم یک خانم سن واقعی خودش را گفت (خنده). پس دهم شهریور امسال که بیاید شما وارد هشتاد و دو سالگی می شوید با پیشینه هفتاد و هشت سال حضور روی صحنه سینما و تئاتر و بعدها تلویزیون.

بله. تقریبا همه عمرم چون قبل از آن هم در خانواده ما همه روی صحنه بودند و من هم آن گوشه ها بودم.

 

این پوستر مربوط به تبلیغ نمایش پدرتان مرحوم عبدالله رنجبر هم جالب است. بیش از نود سال پیش و در گیلان. اسفند ماه ۱۳۰۵ و نمایشی به نام «حمام عروس مشهدی عباد».

بله. اینها اعلان هایی است که در خیابان ها می زدند تا مردم بیایند تئاتر ببینند. رویش هم نوشته دو قران و پنج قران و همچنین نوشته که در ساعت فرنگی تئاتر شروع می شود.

 

اولین کوزت ایران

اولین تئاتری هم که بازی کردید بینوایان بود و شما هم نقش کوزت را بازی می کردید و یادم هست که سال ها قبل با شما مصاحبه کرده بودم و تیترش را زده بودم: «من اولین کوزت ایران هستم». می دانم شما اول رشت بودید و بعد پدرتان تبعید شد به همدان و بعد از آن آمدید تهران. این تئاتر را در همدان بازی کرده بودید یا در رشت؟

در رشت. بعدها پدر را به دلیل افکار سیاسی و اجتماعی اش تبعید کردند.<

 

ملکه رنجبر,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

از گرجستان شوروی آمده بود...

 بله. از روسیه آمده بود در بندر انزلی و بعد رشت. مادر من تفلیسی بود و پدر من قفقازی. از آنجا آمده بودند اینجا کار تئاتر کنند و همین جا ماندگار شدند و کم کم آمدند رشد. پدرم در آنجا تئاتر به وجود آورد و بعد پدرم را به خاطر این که مادرم را روی صحنه برده بود چهار ماه به زندان بردند. بردن زن روی صحنه از نظرشان جرم بود. بعد پدرم را تبعید کردند همدان. این زمان من هفت هشت سالم بود.

 

در آن نمایش بینوایان چه کسانی بازی می کردند؟

رحیم روشنیان نقش پلیس را بازی می کرد، حیدر صارمی ژان والژان را بازی می کرد.

 

از تهران می آمدند رشت؟

 نه، همانجا بودند. منیژه تسلیمی هم در این نمایش نقش مادر مرا بازی می کرد.

 

خانم منیژه تسلیمی مادر سوسن تسلیمی بود، درست است؟

بله. شوهرش خسرو تسلیمی هم توی کار تئاتر بود.

 

پدرتان هم در آن نمایش بازی می کردند؟

بله پدر و مادرم هم توی این کار بازی می کردند. همه مدارک این تئاترها را بردم دادم موزه. یک بار انتظامی به من گفت اینها حیف است که اینجا باشد. از بین می رود. بفرست موزه که بماند. من هم بردم آنجا. رئیس موزه مرا برای ناهار دعوت کرد و کلی تشکر کرد و مرا بردند توی سالن و دیدم همه آن مدارک را بازسازی کرده اند و قاب گرفته اند و زده اند در سالن موزه. مدارک من را هم زده اند در ویترین و نوشته اند ملکه رنجبر از شش سالگی روی صحنه تئاتر بوده.

 

مدارک و سرگذشت و عکس مرا و عکس پدرم را هم گذاشته بودند. به من گفتند اینها را می دهیم اسکن کنند و دیگر خراب نمی شود و از بین نرود. خدا را شکر. البته من این یک پوستر را قاب کرده و نگه داشته ام برای خودم. یادگار پدرم.

 

در هفده سالگی کارمند شهرداری شدم

گفتید شما کارمند شهرداری بودید. از چه سالی تا چه سالی؟

یادم نیست، فقط یادم هست که هفده سالم بود که پدرم مرا برد شهرداری استخدام کرد. پدرم خودش هم در یک مقطعی در گیلان رفته بود و کارمند شهرداری شده بود. پدرم یک رفیقی داشت که به او گفت رنجبر دخترت را بیاور شهرداری.

 

نام فامیل شما یعنی در واقع نام فامیل پدر شما از اول رنجبر نبود، فکر می کنم اسماعیل زاده بود، درست است؟

 بله، اسماعیل زاده.

 

نمی دانید چرا فامیل شان را به رنجبر تغییر داده بودند؟

 فکر می کنم به خاطر افکار سیاسی اش رفته بود فامیلی اش را عوض کند. (عکس پدر را نشان می دهد.) این تنها عکسی است که از پدرم به یادگار مانده.

 

فیلم بازی نکرده بودند؟

نه، فقط توی کار تئاتر بود.

 

چه سالی فوت کردند؟

خیلی وقت است. وقتی ایشان فوت کردند، بچه من دو سالش بود.

 

ملکه رنجبر,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

اسم مادرتان چه بود؟

خیرالنسا رنجبر.

 

و شما کوچک ترین فرزند این پدر و مادر هنرمند بودید. اسم خواهران شما چه بود؟

 ایران رنجبر، گیلان رنجبر، عاطفه رنجبر و من. پدرم همه را برد سر کار تئاتر. گوشه یکی از اعلامیه هایی که دادم موزه نوشته شده از نظمیه اجازه ورود خانم ها به روی صحنه گرفته شده.

 

پسرم جواهر است.

پسرتان آقا فریبرز کارشان چیست؟

 فریبرز دو تا مدرک را در انگلیس گرفت. یکی از آنها لیسانس فنی است و آن دیگری هم انگار دکترای یک رشته است.اگر اشتباه نکنم او الان در اینجا دفتر بازرگانی دارد.

 

یک نوه دارید؟

 بله. یک نوه دارم به اسم لیلی که بیست سال دارد و در دانشگاه لندن حقوق می خواند. به او می گویم برای چه داری وکالت می خوانی؟ می گوید برای این که از بدبختان دفاع کنم. به پسرم گفتم او را نفرست خارج از کشور، گفت تو چرا من را فرستادی؟ من هم مقابله به مثل کنم. او هم فرزندش را فرستاد که درس بخواند و وکیل شود.

 

نام فامیلی آقا فریبرز ایروانی است؛ چرا؟ آیا ریشه پدرشان هم گرجستانی بود؟

پدربزرگش و عموهایش و اینها مال ایروان بودند.

 

یعنی از فامیل های پدر شما بودند؟

 نه، شانسی شده بود. اتفاقی مرا پیدا کرده بودند. فریبرز ۹ سالش بود که پدرش در جوانی و در سی و هفت هشت سالگی فوت کرد.

 

چرا؟ تصادف کرده بود؟

نه، انفارکتوس کرده بود. پسرم زود یتیم شد و ما برایش پدر شدیم، مادر شدیم، برادر شدیم و رفیق شدیم. هر چه در گوشه های تئاتر و سینما کار کردیم فرستادیم برایش و خدا را شکر موفق شد. پسرم قدرشناسی می کند و من برای این که چنین پسری دارم خدا را شکر می کنم. شما نمی دانید این پسر برای من چکار می کند. هر روز از آنجا به من زنگ می زند می گوید رنجبرجان چرا صدایت اینطوری گرفته است؟ می گویم چیزی نیست پسرم. حالم خوب است.

 

از پرستارم می پرسد کبری جان مامان ناهار خورده؟ کبری جان مامان دواهایش را به موقع خورده؟ به شدت حق شناس است. خدا را شکر.

 

پدرم در تهران تئاتر را رها کرد

آخرین بار کی با پدر و مادرتان آمدید روی صحنه؟ یادتان هست؟

 پدرم را که به همدان تبعید کردند، باز آنجا هم دختران و دامادها و خانواده را روی تئاتر بود. نیست تئاترهایش کمی چپی بود از همدان به تهران تبعیدش کردند و نوشتند عبدالله رنجبر حق ورود به شمال ایران را ندارد. وقتی که به تهران تبعیدش کردند دیگر تئاتر کار نکرد. من آن موقع چهارده پانزده سالم بود و همان زمان اولین فیلمی که بازی کردم «عمر دوباره» بود و بعد در هفده سالگی با علی محزون «محکوم بیگناه» را بازی کردم که پرویز خطیبی نوشته بود.

 

یعنی پدر هیچ کاری نمی کرد؟

نه. کارمند بازنشسته شهرداری بود. بعد هم که مرا برد شهرداری استخدام کرد.

 

چند سال در شهرداری کار کردید؟

بازنشسته شدم. الان هم از شهرداری حقوق بازنشستگی می گیرم و البته زندگی مرا پسرم تامین کرده. پسرم تمام وسایل کهنه زندگی مرا ریخته بیرون و این زندگی را برای من درست کرده. تلویزیون و فرش و ... گفت مادر تو دیگر نباید از اینها استفاده کنی. شکر خدا پسرم حواسش هست و مثل جواهر است. از سمت هنر و از طرف ارشاد هم به عنوان پیشکسوت ماهی ۱۵۰ هزار تومان به من می دهد. البته از آقای عظیمی خیلی تشکر می کنم که پیشکسوتان را اینجا آورد و به من لوح و هدیه دادند.

 

ملکه رنجبر,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

با ستاره های زمان خودم همبازی بودم

آخرین بازی که رفتید روی صحنه کی بود؟

 بعد از «زیر آسمان شهر» دو سه تا فیلم دیگر هم بازی کردم اما متاسفانه الان اسم شان یادم نیست. هم سریال بود و هم فیلم سینمایی.

 

آخرین بار کی روی صحنه تئاتر رفتید؟

 بعد از انقلاب دو سه تا تئاتر رفتم. یکی شان در تئاتر سعدی بود و دو سه تا دیگر هم در تئاتر دهقان.

 

بازیگرانی که با آنها همکاری کردید با چه کسانی صمیمی تر بودید یا هستید و از بزرگان با چه کسانی کار کردید؟

 همه آنها که ما با آنها تئاتر بازی کردیم وزنه بودند: تفکری، ظهوری، ایرج دوستدار، احسان، علی محزون، خانم مهین دیهیم، محتشم، بهمنیار، صادق بهرامی، عزت الله انتظامی، نادره، قنبری، پروین سلیمانی و خیلی های دگر که الان اسم شان یادم نیست. معصومه خاکیار هم بود که خودش را آتش زد. بازیگر بود و شوهرش فحش بدی به او داده بود و رفت توی آشپزخانه، نفت ریخت روی خودش و خودش را آتش زد.

 

از این بازیگران، دوستان صمیمی شما چه کسانی بودند؟

پروین سلیمانی، مهین دیهیم و فخری پازوکی هنرمندان خوب تئاتر بودند که با هم دوست بودیم و رفت و آمد داشتیم و البته آنقدر کار داشتیم که زیاد وقت این که برویم خانه های همدیگر قصه بگوییم را نداشتیم.

 

از بازیگران جوانی که هستند کدام را بیشتر دوست دارید؟

 نمی توانم قضاوت کنم که چه کسانی را بیشتر دوست دارم. همه را دوست دارم ولی هفت، هشت نفر هستند که لطف کرده و برای دیدن من آمدند. معروف بودند. با آقای دان آمدند. چند نفر از همکاران خانه سینما و از قدیمی ها آمدندپیشکسوتان هم دسته جمعی آمدند و مرا بردند. بعضی ها را نمی شناختم.

 

خانم پرستو صالحی هم خیلی محبت کرد و مرا با ماشین برد به یک کنسرت و مرا بردند روی سن و گلباران کردند و البته تماشاچیان که همه خانم بودند برای من روی سن گل انداختند. هر چه گفتم نکنید این کار را ولی لطف کردند. به من تقدیرنامه و لوح سپاس هم دادند. پرستو صالحی بود با سه چهار نفر از خانم های جوان که جدید بودند و متاسفانه من اسم شان الان یادم نیست.

 

آرش نصیری

 

 

  • 17
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش