به گزارش ماهنامه دیده بان، ملکه رنجبر، بازیگر پیشکسوت تئاتر و تلویزیون از ۷۸ سال سابقه بازیگری و دنیای این روزهایش می گوید.
اول از همه با خیال راحت راجع به سن شان حرف زدیم. بنا بر آنچه در اینترنت آمده، خانم رنجبر متولد ۱۳۱۷ است و خیال مان این بود که دهم شهریور وارد ۸۰ سالگی اش می شود اما اعلام کرد در شناسنامه متولد ۱۳۱۵ هست. یعنی وارد ۸۲ سالگی می شود. به این ترتیب، حالا ۷۸ سال تجربه روی صحنه را پشت سر می گذارد.
این افتخار بزرگی است، مخصوصا که خانواده شان هم خانواده تئاتر است و روی دیوار خانه شان تبلیغ تئاتری است که پدر ایشان عبادالله رنجبر در سال ۱۳۰۵ روی صحنه برده است. البته مردم بیشتر ایشان را با خانم فرامرزی سریال «زیر آسمان شهر» به خاطر می آورند با آن تکیه کلام شیرینش و برای همین است که هیچ گاه فراموشش نمی کنند. حتی اگر چندین سال باشد که به علت کسالت روی صحنه یا صفحه تلویزیون نیامده باشد.
متولد ۱۳۱۵ هستم اما همه جا می نویسند ۱۳۱۷!
امسال انشاءالله وارد هشتاد سالگی می شوید و در مورد شما با افتخار می شود گفت برای این که از شش سالگی شروع کردید و این یعنی این که هفتاد و چهار سال در زمینه هنر زحمت کشیدید...
بیشتر، هفتاد و هشت سال.
چرا؟ مگر از شش سالگی روی صحنه نبودید. اگر از شش سالگی حساب کنید با توجه به این که امسال و از دهم شهریور که روز تولد شماست وارد هشتاد سالگی می شوید، پس می شود هفتاد و چهار سال.
من از هشتاد سال بیشتر دارم.
آنطوری که در ویکی پدیا نوشته شما متولد سال ۱۳۱۷ هستید...
نه. من متولد ۱۳۱۵ هستم اما می نویسند ۱۳۱۷. نمی دانم این سال تولد از کجا آمده. من که جایی این را نگفتم و هر چه هم گفتم متولد ۱۳۱۵ هستم باز می نوشتند ۱۳۱۷. مدام می گفتم چرا دو سال کم می نویسید، می گفتند عیبی ندارد. کسی توجه نمی کند.
اگر می خواستند کم کنند اقلا بیست سال کم می کردند. دو سال که اصلا گفتن ندارد...
همان چیزی که درست است بنویسند بهتر است. این تابلو که آن بالا می بینی تبلیغ نمایشی است که پدر من در سال ۱۳۰۵ روی صحنه برده بود و من ۱۰ سال بعد از آن به دنیا آمدم.
خب خدا را شکر یک بار هم یک خانم سن واقعی خودش را گفت (خنده). پس دهم شهریور امسال که بیاید شما وارد هشتاد و دو سالگی می شوید با پیشینه هفتاد و هشت سال حضور روی صحنه سینما و تئاتر و بعدها تلویزیون.
بله. تقریبا همه عمرم چون قبل از آن هم در خانواده ما همه روی صحنه بودند و من هم آن گوشه ها بودم.
این پوستر مربوط به تبلیغ نمایش پدرتان مرحوم عبدالله رنجبر هم جالب است. بیش از نود سال پیش و در گیلان. اسفند ماه ۱۳۰۵ و نمایشی به نام «حمام عروس مشهدی عباد».
بله. اینها اعلان هایی است که در خیابان ها می زدند تا مردم بیایند تئاتر ببینند. رویش هم نوشته دو قران و پنج قران و همچنین نوشته که در ساعت فرنگی تئاتر شروع می شود.
اولین کوزت ایران
اولین تئاتری هم که بازی کردید بینوایان بود و شما هم نقش کوزت را بازی می کردید و یادم هست که سال ها قبل با شما مصاحبه کرده بودم و تیترش را زده بودم: «من اولین کوزت ایران هستم». می دانم شما اول رشت بودید و بعد پدرتان تبعید شد به همدان و بعد از آن آمدید تهران. این تئاتر را در همدان بازی کرده بودید یا در رشت؟
در رشت. بعدها پدر را به دلیل افکار سیاسی و اجتماعی اش تبعید کردند.<
از گرجستان شوروی آمده بود...
بله. از روسیه آمده بود در بندر انزلی و بعد رشت. مادر من تفلیسی بود و پدر من قفقازی. از آنجا آمده بودند اینجا کار تئاتر کنند و همین جا ماندگار شدند و کم کم آمدند رشد. پدرم در آنجا تئاتر به وجود آورد و بعد پدرم را به خاطر این که مادرم را روی صحنه برده بود چهار ماه به زندان بردند. بردن زن روی صحنه از نظرشان جرم بود. بعد پدرم را تبعید کردند همدان. این زمان من هفت هشت سالم بود.
در آن نمایش بینوایان چه کسانی بازی می کردند؟
رحیم روشنیان نقش پلیس را بازی می کرد، حیدر صارمی ژان والژان را بازی می کرد.
از تهران می آمدند رشت؟
نه، همانجا بودند. منیژه تسلیمی هم در این نمایش نقش مادر مرا بازی می کرد.
خانم منیژه تسلیمی مادر سوسن تسلیمی بود، درست است؟
بله. شوهرش خسرو تسلیمی هم توی کار تئاتر بود.
پدرتان هم در آن نمایش بازی می کردند؟
بله پدر و مادرم هم توی این کار بازی می کردند. همه مدارک این تئاترها را بردم دادم موزه. یک بار انتظامی به من گفت اینها حیف است که اینجا باشد. از بین می رود. بفرست موزه که بماند. من هم بردم آنجا. رئیس موزه مرا برای ناهار دعوت کرد و کلی تشکر کرد و مرا بردند توی سالن و دیدم همه آن مدارک را بازسازی کرده اند و قاب گرفته اند و زده اند در سالن موزه. مدارک من را هم زده اند در ویترین و نوشته اند ملکه رنجبر از شش سالگی روی صحنه تئاتر بوده.
مدارک و سرگذشت و عکس مرا و عکس پدرم را هم گذاشته بودند. به من گفتند اینها را می دهیم اسکن کنند و دیگر خراب نمی شود و از بین نرود. خدا را شکر. البته من این یک پوستر را قاب کرده و نگه داشته ام برای خودم. یادگار پدرم.
در هفده سالگی کارمند شهرداری شدم
گفتید شما کارمند شهرداری بودید. از چه سالی تا چه سالی؟
یادم نیست، فقط یادم هست که هفده سالم بود که پدرم مرا برد شهرداری استخدام کرد. پدرم خودش هم در یک مقطعی در گیلان رفته بود و کارمند شهرداری شده بود. پدرم یک رفیقی داشت که به او گفت رنجبر دخترت را بیاور شهرداری.
نام فامیل شما یعنی در واقع نام فامیل پدر شما از اول رنجبر نبود، فکر می کنم اسماعیل زاده بود، درست است؟
بله، اسماعیل زاده.
نمی دانید چرا فامیل شان را به رنجبر تغییر داده بودند؟
فکر می کنم به خاطر افکار سیاسی اش رفته بود فامیلی اش را عوض کند. (عکس پدر را نشان می دهد.) این تنها عکسی است که از پدرم به یادگار مانده.
فیلم بازی نکرده بودند؟
نه، فقط توی کار تئاتر بود.
چه سالی فوت کردند؟
خیلی وقت است. وقتی ایشان فوت کردند، بچه من دو سالش بود.
اسم مادرتان چه بود؟
خیرالنسا رنجبر.
و شما کوچک ترین فرزند این پدر و مادر هنرمند بودید. اسم خواهران شما چه بود؟
ایران رنجبر، گیلان رنجبر، عاطفه رنجبر و من. پدرم همه را برد سر کار تئاتر. گوشه یکی از اعلامیه هایی که دادم موزه نوشته شده از نظمیه اجازه ورود خانم ها به روی صحنه گرفته شده.
پسرم جواهر است.
پسرتان آقا فریبرز کارشان چیست؟
فریبرز دو تا مدرک را در انگلیس گرفت. یکی از آنها لیسانس فنی است و آن دیگری هم انگار دکترای یک رشته است.اگر اشتباه نکنم او الان در اینجا دفتر بازرگانی دارد.
یک نوه دارید؟
بله. یک نوه دارم به اسم لیلی که بیست سال دارد و در دانشگاه لندن حقوق می خواند. به او می گویم برای چه داری وکالت می خوانی؟ می گوید برای این که از بدبختان دفاع کنم. به پسرم گفتم او را نفرست خارج از کشور، گفت تو چرا من را فرستادی؟ من هم مقابله به مثل کنم. او هم فرزندش را فرستاد که درس بخواند و وکیل شود.
نام فامیلی آقا فریبرز ایروانی است؛ چرا؟ آیا ریشه پدرشان هم گرجستانی بود؟
پدربزرگش و عموهایش و اینها مال ایروان بودند.
یعنی از فامیل های پدر شما بودند؟
نه، شانسی شده بود. اتفاقی مرا پیدا کرده بودند. فریبرز ۹ سالش بود که پدرش در جوانی و در سی و هفت هشت سالگی فوت کرد.
چرا؟ تصادف کرده بود؟
نه، انفارکتوس کرده بود. پسرم زود یتیم شد و ما برایش پدر شدیم، مادر شدیم، برادر شدیم و رفیق شدیم. هر چه در گوشه های تئاتر و سینما کار کردیم فرستادیم برایش و خدا را شکر موفق شد. پسرم قدرشناسی می کند و من برای این که چنین پسری دارم خدا را شکر می کنم. شما نمی دانید این پسر برای من چکار می کند. هر روز از آنجا به من زنگ می زند می گوید رنجبرجان چرا صدایت اینطوری گرفته است؟ می گویم چیزی نیست پسرم. حالم خوب است.
از پرستارم می پرسد کبری جان مامان ناهار خورده؟ کبری جان مامان دواهایش را به موقع خورده؟ به شدت حق شناس است. خدا را شکر.
پدرم در تهران تئاتر را رها کرد
آخرین بار کی با پدر و مادرتان آمدید روی صحنه؟ یادتان هست؟
پدرم را که به همدان تبعید کردند، باز آنجا هم دختران و دامادها و خانواده را روی تئاتر بود. نیست تئاترهایش کمی چپی بود از همدان به تهران تبعیدش کردند و نوشتند عبدالله رنجبر حق ورود به شمال ایران را ندارد. وقتی که به تهران تبعیدش کردند دیگر تئاتر کار نکرد. من آن موقع چهارده پانزده سالم بود و همان زمان اولین فیلمی که بازی کردم «عمر دوباره» بود و بعد در هفده سالگی با علی محزون «محکوم بیگناه» را بازی کردم که پرویز خطیبی نوشته بود.
یعنی پدر هیچ کاری نمی کرد؟
نه. کارمند بازنشسته شهرداری بود. بعد هم که مرا برد شهرداری استخدام کرد.
چند سال در شهرداری کار کردید؟
بازنشسته شدم. الان هم از شهرداری حقوق بازنشستگی می گیرم و البته زندگی مرا پسرم تامین کرده. پسرم تمام وسایل کهنه زندگی مرا ریخته بیرون و این زندگی را برای من درست کرده. تلویزیون و فرش و ... گفت مادر تو دیگر نباید از اینها استفاده کنی. شکر خدا پسرم حواسش هست و مثل جواهر است. از سمت هنر و از طرف ارشاد هم به عنوان پیشکسوت ماهی ۱۵۰ هزار تومان به من می دهد. البته از آقای عظیمی خیلی تشکر می کنم که پیشکسوتان را اینجا آورد و به من لوح و هدیه دادند.
با ستاره های زمان خودم همبازی بودم
آخرین بازی که رفتید روی صحنه کی بود؟
بعد از «زیر آسمان شهر» دو سه تا فیلم دیگر هم بازی کردم اما متاسفانه الان اسم شان یادم نیست. هم سریال بود و هم فیلم سینمایی.
آخرین بار کی روی صحنه تئاتر رفتید؟
بعد از انقلاب دو سه تا تئاتر رفتم. یکی شان در تئاتر سعدی بود و دو سه تا دیگر هم در تئاتر دهقان.
بازیگرانی که با آنها همکاری کردید با چه کسانی صمیمی تر بودید یا هستید و از بزرگان با چه کسانی کار کردید؟
همه آنها که ما با آنها تئاتر بازی کردیم وزنه بودند: تفکری، ظهوری، ایرج دوستدار، احسان، علی محزون، خانم مهین دیهیم، محتشم، بهمنیار، صادق بهرامی، عزت الله انتظامی، نادره، قنبری، پروین سلیمانی و خیلی های دگر که الان اسم شان یادم نیست. معصومه خاکیار هم بود که خودش را آتش زد. بازیگر بود و شوهرش فحش بدی به او داده بود و رفت توی آشپزخانه، نفت ریخت روی خودش و خودش را آتش زد.
از این بازیگران، دوستان صمیمی شما چه کسانی بودند؟
پروین سلیمانی، مهین دیهیم و فخری پازوکی هنرمندان خوب تئاتر بودند که با هم دوست بودیم و رفت و آمد داشتیم و البته آنقدر کار داشتیم که زیاد وقت این که برویم خانه های همدیگر قصه بگوییم را نداشتیم.
از بازیگران جوانی که هستند کدام را بیشتر دوست دارید؟
نمی توانم قضاوت کنم که چه کسانی را بیشتر دوست دارم. همه را دوست دارم ولی هفت، هشت نفر هستند که لطف کرده و برای دیدن من آمدند. معروف بودند. با آقای دان آمدند. چند نفر از همکاران خانه سینما و از قدیمی ها آمدندپیشکسوتان هم دسته جمعی آمدند و مرا بردند. بعضی ها را نمی شناختم.
خانم پرستو صالحی هم خیلی محبت کرد و مرا با ماشین برد به یک کنسرت و مرا بردند روی سن و گلباران کردند و البته تماشاچیان که همه خانم بودند برای من روی سن گل انداختند. هر چه گفتم نکنید این کار را ولی لطف کردند. به من تقدیرنامه و لوح سپاس هم دادند. پرستو صالحی بود با سه چهار نفر از خانم های جوان که جدید بودند و متاسفانه من اسم شان الان یادم نیست.
آرش نصیری
- 17
- 3