جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳
۱۸:۱۱ - ۲۷ آذر ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۹۰۷۴۸۲
چهره ها در سینما و تلویزیون

داریوش کاردان:

۹۰ شب برنامه داشته باشی به پرت و پلا گویی می‌افتی

داریوش کاردان,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران
کاردان با بیان طنزش می‌گوید: «همه چیز در این کشور صاحب دارد؛ فوتبال صاحب دارد،  ورزش متولی دارد؛ ولی طنز بی‌صاحب است.»

به گزارش تسنیم، با اینکه بعضی جاهای کلامش نیش‌دار می‌شود ولی نوع بیانش شیرین و طنازانه است. وقتی در مورد وضعیت فعلی طنز در کشور صحبت می‌کند، می‌گوید: «الان طاقت نیش و‌ کنایه و انتقاد واقعا کم شده است؛ چه در مردم، چه در مسئولان. در مردم به خاطر گرفتاری‌ها و نداری‌ها و آلودگی هوا و ترافیک، اصلا حال شوخی ندارند. مسئولان هم که اطلاع دارید؛ اصلا حال و حوصله ندارند و خودشان مدام مشغول دعوا با یکدیگر هستند.» برای  داریوش کاردان که سال‌ها در فضای طنز فعالیت داشته و از جمله افراد اثرگذار برنامه‌های طنز در تلویزیون است؛ مقوله طنز، خیلی جدی است و با همان بیان طنزش می‌گوید: «همه چیز در این کشور صاحب دارد؛ فوتبال صاحب دارد،  ورزش متولی دارد؛ ولی طنز بی‌صاحب است.»

  شما برخلاف ظاهر خیلی جدی‌تان، بیشتر به‌عنوان یک بازیگر، کارگردان و در کل هنرمند طنز شناخته شده و در خاطره‌ها ماندگار شده‌اید. چه شد که طنز را انتخاب کردید؟

 من در بسیاری از فضاهای هنری کار کرده‌ام. در دوبله بوده‌ام، کارگردانی و بازیگری کرده‌ام، در مجله‌ها و روزنامه‌ها مطلب و ستون داشته‌ام. در سریال و فیلم سینمایی، نقش‌های خیلی خشنی مانند «قاتل امیر‌کبیر» را بازی کرده‌ام ولی گویا طنز بیشتر در خاطر‌ می‌ماند. البته، بنده طنز را جدی می‌دانم و به نظرم اصلا شوخی نیست. همیشه این‌طور بوده که آدم‌ها برای بیان آنچه نمی‌توان در حالت عادی گفت، از طنز استفاده می‌کنند. مثلا حافظ می‌گوید: «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت/ آفرین بر قلم پاک خطاپوشش باد». در این شعر، حرف‌های بسیاری وجود دارد. به نظر من، طنز، کاملا جدی است؛ گرچه کمدی و شوخی هم جای خودش را دارد و خیلی خوب است و یک فضیلت است.

باید بگویم طنز در وجود ما بوده است؛ گفت‌وگوی پدر و مادرم این‌طور بوده است. برادرانم هم همین‌طور. همیشه با گوشه و ‌کنایه با هم حرف می‌زنیم ولی اصل مطلب را هم می‌گوییم. من بسیار آدم شوخی هستم ولی واقعیت این است که زندگی اصلا شوخی نیست و‌ کاملا جدی است و من در قبال مردم و زندگی‌شان همیشه احساس مسئولیت دارم. بعضی مواقع که نتوانسته‌ام آنطور که باید، حرفم را بگویم، در قالب طنز گفته‌ام. هرچند علاقه زیادی به ریاضی داشتم و دارم و در سال ۵۹ جزء اولین گروه فارغ‌التحصیلان رشته کامپیوتر بودم ولی از دبستان مشغول نوشتن انشاهای طنز بوده‌ام تا نمایشنامه‌های کمدی و تئاتر. طنز، در دبیرستان و دانشگاه و حتی در جبهه‌. طنز بخشی از زندگی من بوده و هست.

  الان دیگر طنز کار نمی‌کنید؟

نه. دلایل زیادی هم دارد. الان طاقت و تحمل نیش و‌ کنایه و انتقاد واقعا کم شده است؛ چه در مردم، چه در مسئولان. در مردم به خاطر گرفتاری‌ها و نداری و آلودگی هوا و ترافیک، اصلا کسی حال شوخی ندارد. مسئولان هم که اطلاع دارید؛ اصلا حال و حوصله ندارند و خودشان مدام مشغول دعوا با همدیگر هستند! شما یک شوخی سطح پایین هم کنید می‌گویند تو دیگر چه می‌گویی این وسط. یعنی مردم باید بنشینند دعوای اینها را نگاه کنند «‌این بهترین طنز است.» متاسفانه دیگر نمی‌توان زیاد حرف زد مگر اینکه فرصتی پیش بیاید، اما فرصت برای طنز نیست. من هفت، هشت سالی است که طنز را در کل کنار گذاشته‌ام، ولی گاهی برای دل خودم شعر طنز می‌گویم. در شب شعرهای طنز شرکت می‌کنم و شعر می‌خوانم. گاهی هم مجری شب شعر طنز حلقه‌رندان هستم. سعی می‌کنم هر‌از‌گاهی هم طنزکار کنم ولی برنامه رادیویی و تلویزیونی به دلیل حساسیت همه، گویی غیر‌ممکن شده است. البته می‌شود طنز گفت ولی راجع به پیژامه و آفتابه و این چیزها و سه ساعت برنامه داشته باشی و کلمات زشت را هم به تلویزیون بیاوری. اخیرا هم که خیلی مد شده است و گوش هم می‌دهند، خیلی هم طرفدار دارد.

  به کم‌طاقتی اشاره کردید. به‌نظرتان چرا آستانه تحمل برای یک شوخی و طنز پایین آمده است؟

ما در کشوری هستیم که از لحاظ جغرافیای سیاسی در منطقه بسیار حساسی هستیم؛ دور تا دور ما پایگاه‌های نظامی آمریکاست.

عربستان آن طرف دارد ادا در‌می‌آورد، امارات این کار را می‌کند، یک طرف که داعش است و... من که سیاست بلد نیستم ولی می‌دانم که گرفتاری خیلی زیاد است، بعد در داخل هم با یکدیگر خوب نیستیم. بنابراین دیگر تحمل رسیدگی به کارهای جدی‌مان را نداریم چه برسد به اینکه طنز و شوخی را تحمل کنیم. مثلا فرض کنید بخواهید با یکی از اعضای دولت یا قوه قضائیه یا مجلس شوخی کنید؛ خودشان آنقدر گرفتاری دارند که تحمل شوخی برای‌شان سخت است. به علاوه اینکه شوخی‌کننده هم باید آدم عاقلی باشد، چراکه شوخی ظرافت دارد. هرکسی قلم به دست گرفت طناز نیست. بعضی وقت‌ها بعضی قلم به دست‌ها قلم را برمی‌دارند و هر چه از دهن‌شان می‌آید را می‌نویسند، حتی کار به توهین می‌کشد که این دیگر اسمش طنز نیست. طنز یعنی شیرین بگویی، حرفت را هم بزنی و کسی هم ناراحت نشود.  شنیده‌ام بعد از جنگ در ژاپن که ویرانه‌ای بیش نبود نمی‌توانستند نان مردم را تامین کنند، اما در خیابان، برای مردم کنسرت مجانی می‌گذاشتند؛ یعنی نان کم بخورید ولی یک مقدار موسیقی بشنوید؛ این کار تحمل سختی‌ها را کمی آسان می‌کرد.

داریوش کاردان,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

الان، مرغ گران است، نان سنگک مدام کوچک می‌شود و قیمتش بالا می‌رود، همه چیز دارد صعود می‌کند، کیفیت‌ها دارد پایین می‌آید، مردم امنیت شغلی کمی دارند، در بیمه و مالیات گرفتاری دارند، خب یک راه رفع این مشکلات این است که بگوییم نمی‌توانیم به شما کمک کنیم ولی بیایید بخندید. این کار را که می‌توانند بکنند؛ نمی‌دانم چرا نمی‌کنند. بهتر است بگذارند نشریات و برنامه‌های طنز بیشتر شوند، یک مقدار از آنها انتقاد کنند. منظورم فحش و این‌ چیزها نیست. انتقاد خوب و شیرین و خنده‌دار! در عوض، مصرف آرام‌بخش پایین می‌آید؛ انواع و اقسام بیماری‌ها کم می‌شود، این سفرهای بیهوده که با چهار روز تعطیلی، کل کشور در شمال پر می‌شوند هم کم می‌شود. سه روز که تعطیل می‌شود می‌گوید برویم، حتی اگر ۹ ساعت در راهبندان بمانیم بهتر از این است که در تهران بمانیم. در راه بمانیم ولی هوای خوب مصرف می‌کنیم. در این مساله بزرگ‌تر‌های فرهنگی ما اشتباه می‌کنند؛ باید جا را برای طنز باز بگذارند و اجازه بدهند حرف‌هایی که شبکه‌های بیگانه مثل «من و تو» یا دیگری و دیگری... می‌گویند که مثلا فلان چیپس را نخرید چون دو سوم آن هواست، خب بگذارند اینها را ما بگوییم و مردم را با آن بخندانیم؛ هم ممکن است آن تولید‌کننده چیپسش را بیشتر کند، هم مردم بخندند، هم فرصت را دست بیگانه ندهیم که او این حرف‌ها را بزند. در مسیر این‌چنینی که باید خودت را بکشی تا بتوانی یک جمله از تلویزیون یا رادیو بگویی یا در مجله‌ای چاپ کنی آدم خسته می‌شود. بعد مجبور می‌شوی بیایی و هجویات بگویی.

وقتی ۹۰ شب برنامه داشته باشی، آخرش به پرت و پلا‌گویی می‌افتی، پیژامه و آفتابه و... را باید به مردم بگویی. مردم هم معلوم است می‌خندند ولی سخیف خندیدن زشت است، تلویزیون جای این کارها نیست. در تلویزیون باید فخیم خندید. البته تلویزیون یا رادیو یا تئاتر و سینما ماموریت‌‌های زیادی دارند. باید اقشار مختلف مردم را پوشش دهند. مردم عادی را یک‌طور می‌شود خنداند، جامعه تحصیلکرده را طور دیگری. تحصیلکرده وقتی سطح پایین را می‌بیند ناراحت می‌شود، باید همه سلیقه‌ها را نگه داشت ولی اینکه طنز الان تقریبا به صفر رسیده‌، جای بسی تأسف است.

  اشاره‌ای به طنز فخیم و فاخر داشتید. طنز فخیم یا طنز فاخر از نظر شما چه‌جور طنزی است؟

اولا طنز یک چیز ذاتی و موهبتی ‌خدادادی است. بعضی‌ها این‌طور هستند، این‌ ویژگی را با مدرسه و کلاس رفتن نمی‌شود یاد گرفت؛ ذاتی است، روحیه است، روحیه شوخ‌طبعی که باید تقویت و تربیت و درست هدایت شود. بسیاری از افرادی که طنز کار می‌کنند را بنده و «بهروز خسروی» در نوروز ۷۲ به تلویزیون آوردیم؛ البته با کمک دوست عزیزمان «علی عمرانی». آنها را در رادیو پیدا کردیم. افراد دیگری هم بودند؛حدود هشتاد بازیگر جدید. اینها هر کدام الان برای خودشان کسی شده‌اند، ولی بعضی‌ها هم به بیراهه رفتند، برای خنداندن یا کسب معاش هر کاری کردند، این غلط است. مدیران فرهنگی کشور باید فصلی باز کنند و مثلا بگویند بخش طنز مطبوعات کشور، تحت اختیار فلان شخص یا گروه باشد. در رادیو یک نفر و در سینما هم یک نفر. همه چیز در این کشور صاحب دارد؛ فوتبال صاحب دارد، ورزش متولی دارد... ، ولی طنز بی‌صاحب است. آن کسی که در جایی نشسته و می‌تواند کار کند یک ذره اهمیت بدهد. آنها یا نمی‌خواهند یا می‌ترسند. اما اگر بخواهند‌، من با یقین به شما می‌گویم همان‌طور که من یک لا‌قبا ۸۰ نفر بازیگر پیدا کردم، آنها نیز می‌توانند. این کشور پر از استعداد و بازیگر و طناز و شاعر است. دوستان دغدغه‌شان این نیست؛ منتظرند کسی یک نفر را بیاورد تا همه به سراغ او بروند. کسی برود فیلمی بسازد و همه بروند عین او بسازند. به نظر من کوتاهی یا غفلت؛ هرچه باشد به مسئولان فرهنگی برمی‌گردد.

داریوش کاردان,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

   به نظرتان از گذشته تا الان سلیقه مخاطب چقدر تغییر کرده است؟ برنامه‌‌ها تغییراتی کرده است؛ مثلا یک‌سری برنامه‌ها مثل «دورهمی» یا «خندوانه» آمده است. آیا شاخصه‌هایی که در گذشته و اوایل انقلاب داشتید هنوز هم سلیقه مخاطب همان است و همان طنز را می‌پسندد یا نه دیگر آن مدل طنز جواب نمی‌دهد؟

یک چیزهایی هست که کلاسیک است و هیچ وقت عوض نمی‌شود؛ مثلا الان هم اگر سمفونی‌های «بتهوون» را گوش‌کنید لذت می‌برید، یا قصه «زاغ و پنیر» را همیشه می‌توانید بگویید، «شنگول و‌ منگول» همیشه همان است، یا کارهایی مانند کارهای «چاپلین» را همیشه می‌توانید ببینید. اینکه چه می‌شود آدم می‌خندد، تعریف دارد. فرض کنید در یک فیلم خیالی، اگر شیر آب خانه را باز کنی و از آن شیر کاکائو یا چای داغ خارج شود خب انتظارش را ندارید؛ یک پایانی رخ می‌دهد که منتظرش نیستید، این دلیل خنده است. یا بدجنسی، در ذات بشر وجود دارد و این کار را دوست دارد اما نمی‌تواند انجام دهد. حالا اگر بازیگری در فیلمی این بدجنسی را بکند موجب خنده می‌شود. بنابراین دلایل خنده، زیاد تفاوتی نکرده و ‌نخواهد کرد. اما سلیقه‌ها، قطعا عوض شده است.

شما الان یک فیلم پلیسی هالیوودی متعلق به ۵۰ سال پیش را ببینی، دیگر برایت خیلی عادی است؛ با خودت می‌گویی اینکه از اول معلوم است قاتل کیست.

به خاطر پیشرفت و تکنولوژی و عوض شدن نوع زندگی، باید ریتم فیلم تندتر باشد، باید صحنه‌ها اکشن‌تر باشند.

به نظرم بعضی آدم‌ها و برنامه‌ها خودبه‌خود سلیقه‌ها را پایین آورده‌اند؛ شما ناچار هستی که بخندی. مثلا تلویزیون ما چه دارد که آدم بخواهد انتخاب کند؟ مجبور هستی نگاه کنی و چون اسمش کمدی است منتظر هستی که یک چیزی پیش بیاید تا بخندی و چون وقتت تلف شده است به زور هم می‌خندی تا انتقامت را از آن برنامه بگیری و در نتیجه خودبه‌خود سلیقه‌ات تنزل پیدا می‌کند. الان فکر کنم اگر یک طنز واقعی و فخیم درست کنی مردم به هم نگاه می‌کنند و به خود می‌گویند این چه می‌گوید؟ مزخرف می‌گوید؛ چرا کسی زمین نمی‌خورد؟ چرا دست در دماغ‌شان نمی‌کنند؟ اینها باید مردم را بخنداند. بنابراین فکر کنم بعضی برنامه‌ها سلیقه‌ها را پایین آورده است. وقتی چهار نفر را بیاوری، موزیک بزنی، دست و ‌جیغ و داد بزنند، سرفه کنی دست بزنند، عطسه کنی دست بزنند. خب آدم مجبور است به این چیزها بخندد و آرام آرام عادت می‌کند.

چند دهه پیش در آمریکا و هالیوود همین‌طور بود. الان خبر ندارم چطور است. قبل از انقلاب که تلویزیون نگاه می‌کردیم، مثلا «دختر شاه پریان» افکت‌های خنده را در فیلم گذاشته بود؛ یعنی بیننده محترم یادت باشد اینجا باید بخندی! اگر نخندیدی اشکال از توست. چرا وقتی یک نفر از شهرستان به اینجا می‌آید صحبت خیلی عادی هم که می‌کند عده‌ای می‌خندند؟ چرا یک آلمانی که به ایران می‌آید و با لهجه فارسی صحبت می‌کند کسی نمی‌خندد، اما وقتی یک آذری یا گیلکی یا شیرازی، فارسی صحبت کند می‌خندند؟ برای اینکه از بس گفته‌اند که باید به این بخندی. خب این رفتار، زشت است. پس سلیقه‌ها را خودمان پایین آورده‌ایم. شما فکر کن در کلاس ریاضی، یک معلم آذری با لهجه غلیظی دارد لگاریتم درس می‌دهد؛ ناخودآگاه بچه‌ها می‌زنند زیر خنده، خب این ظلمی است که شده است ولی به یک انگلیسی یا اوگاندایی که فارسی حرف می‌زند کسی نمی‌خندد؛ می‌گویند چه خوب و شیرین حرف می‌زند! یعنی یادمان داده‌اند ما به خودمان باید بخندیم و این یک اشتباه استراتژیک است. تاکتیکی نه، اشتباه راهبردی است که مردم را به خودشان بخندانیم؛ به هجویات بخندانیم. خنداندن آدم کار سختی است؛ به‌خصوص مردم ایران و مخصوصا با این وضع شبکه‌های اجتماعی که دیگر زمان ساخته شدن جوک بعد از یک اتفاق به کسری از ثانیه رسیده است. خب خنداندن این مردم سخت است دیگر. هزینه، فکر، استخدام آدم، طناز‌های بزرگ، اعصاب، همه اینها را لازم دارد. بعضی‌ها می‌گویند ولش کن، یک چیز معمولی درست می‌کنیم، یک جایزه هم کنار آن می‌گذاریم می‌گوییم خب حالا دیگر بخندید.

داریوش کاردان,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

  شما تقریبا اولین نفری بوده‌اید که «صندلی داغ» را چیزی که الان به آن گفت‌وگوی سخت می‌گویند، وارد صدا و سیما کردید و ما به‌عنوان مخاطب چقدر لذت می‌بردیم و نکات آموزنده یاد می‌گرفتیم. این هم به‌خاطر تسلط شما و هم انتخاب خوب میهمانان برنامه بود. الان متاسفانه می‌بینیم این نوع برنامه‌ها به‌شدت افزایش پیدا کرده ولی از لحاظ محتوای مفید تقریبا به صفر رسیده است. به‌نظر شما چرا آنقدر برنامه‌ها تکراری، سخیف و سطحی شده‌اند؟

من دیگر عادت کرده‌ام که یک برنامه یا تیپ نوشتار یا یک جُنگ بسازم و بعد تا سال‌های سال، همه بسازند و خودم کنار باشم؛ به این، عادت کرده‌ام. نوروز ۷۲، برنامه «۳۹» و... را داشتیم. واقعا تلویزیون برنامه این مدلی نداشت؛ نوروز ۷۲، واقعا در کشور غوغا کرد. بعد چه شد آخرش؟ به جای اینکه از این قالب برای محتوای بهتر استفاده کنند، نشستند جوک‌های قدیمی را به‌عنوان طنز به خورد مردم دادند؛ کسی نیامد یک فکر جدید بکند. صندلی داغ همین‌طور بود. من اولین نفری نبودم که «صندلی داغ» درست کردم. در تمام دنیا هست؛ همه جای دنیا گفت‌وگوی سخت و چالشی وجود دارد. من که مخترع این کار نبودم. هرچند من اولین بار آن را در ایران اجرا کرده‌ام ولی بعد از آن «کوله پشتی»، «پرسمان»، «گفتمان» و... آمدند که از فرط زیاد شدن، از سکه افتادند. اینکه در آن‌واحد، این طرف «گفتمان» باشد و آن طرف «پرسمان»؛ من میهمان این طرف باشم، آن دیگری میهمان آن یکی باشد خب اینها قشنگ نیست. واقعا مردم دیگر تحمل ندارند. شما ۴۰ شبکه داشته باش؛ این فیلم را «شبکه یک» نشان می‌دهد، سه هفته بعد «آی فیلم»، پنج هفته بعد «شما»، ۱۰ هفته بعد شبکه «امید»؛ این چه وضعی است آخر! دو شبکه بگذارید ولی درست و حسابی. کسی که زمانی شیشه‌گر بود و چیزهای قشنگ مثل شمعدان و لاله برای سفره عقد درست می‌کرد، با دست اینها را تراش می‌داد، خیلی ارزش داشت؛ اینکه حالا کارخانه‌ها بسازند و انبوه هم بسازند، معلوم است که ارزش آن پایین می‌آید. کاری‌ هم نمی‌توان کرد؛ مصرف بالا رفته است.

  فضای مجازی که این روزها خیلی گسترده است و‌ کم کم رادیو و تلویزیون انگار رقبای جدیدی پیدا کرده‌اند. شما به‌عنوان کسی که سال‌ها در عرصه رسانه فعالیت کرده‌اید دوست ندارید در زمینه فضای مجازی، برنامه‌ای داشته باشید؟ یا ایده و پیشنهادی برای فعالیت در این فضای رسانه‌ای جدید دارید؟

به نظرم در این روزها بهتر است که جوان‌های با استعداد، پر‌شور و هنرمند بیایند و با استفاده از تجربه بزرگ‌رها کار کنند. اگر این مساله حمایت شود نتیجه می‌دهد. رسانه ملی مشتری‌هایش را از دست می‌دهد. مثلا مگر تلویزیون اینترنتی چه می‌گوید که از تلویزیون ما نمی‌شود پخش کرد؟ مگر چه می‌کند؟ بالانس می‌زند؟ فوقش دو تا حرف می‌زند که گفتنش در تلویزیون ممنوع است. به یکی از خبرنگارها می‌گفتم آن زمانی که تلویزیون «المپیک» را پخش می‌کرد شاید حدود یک ماه اصلا ماهواره در خانه‌ها روشن نشد. این یعنی اینکه مردم نگاه می‌کنند؛ اگر بفهمند سریالی خوب است، بهترین شبکه ماهواره را خاموش می‌کنند و تلویزیون می‌بینند. جنس مرغوب باید بدهی؛ حالا تلویزیون اینترنتی هر چه می‌خواهد پخش کند، تازه مگر بد است؟ همان تلویزیون اینترنتی باعث شد یک مقدار تلویزیون ما تکان خورد.

داریوش کاردان,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

  برگردیم به روزهای انقلاب، کمی از آن دوران و شور و حالی که داشتید برایمان بگویید.

 از انقلاب خاطرات خوشی دارم. یادم هست رفته بودیم جلوی تانک‌ها را می‌گرفتیم، پتو لوله می‌کردیم لای شنی تانک‌ها می‌گذاشتیم، کوکتل مولو‌تف و... ،  بعد مثلا می‌دیدیم پیرمرد و پیرزنی آمده‌اند یک کیسه در دست پر از سیب زمینی پخته، با کلی بربری بریده شده و آماده، یک کاسه نمک هم دست‌شان، هر کسی می‌آمد یک سیب‌زمینی و یک تکه نان برمی‌داشت یک مقدار نمک می‌ریخت، می‌رفت. یک خانمی ایستاده بود. این صحنه را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم تنها کاری که از دستش بر می‌آمد، دستش پر از سکه دوریالی بود، گفتم مادر اینها چیست؟ گفت فکر کردم شاید کسی بخواهد به خانواده‌اش زنگ بزند که نگران نشوند و در این شلوغی سکه گیرش نیاید.

من این چیزها را آن موقع دیده‌ام. حدود دو سال هم خط‌مقدم جبهه بوده‌ام؛ عملیات شکستن حصر آبادان، عملیات‌های فتح‌المبین و رمضان. آن موقع رفتارها طور دیگری بود. دشمن روبه‌روی‌مان بود ولی خیال‌مان از پشت سر راحت بود. نمی‌دانم چرا این‌طور شده‌ایم؛ اول صبح از در خانه بیرون می‌آییم توکلت علی‌ا... سر چه کسی را کلاه بگذارم؟! نمی‌خواهم تعمیم بدهم ولی خب این بو به مشام می‌رسد. دست همه در جیب یکدیگر است؛ همین می‌شود دیگر. ما دیگر آن همدلی و همزبانی‌ای که اوایل انقلاب و در دوره جنگ داشتیم، نداریم. من یاد آن روزها می‌افتم فقط حسرت می‌خورم. مثلا از رادیو‌ اعلام می‌کردند که برای بیمارستان‌ها، ملحفه تمیز نیاز داریم؛ خیابان یک دفعه پر می‌شد از مردم ملحفه به دست.

مردم حجت را بر مسئولان تمام کرده‌اند؛ چه قبل انقلاب، چه بعد از آن. یک بار نشده است آقایان به مردم بگویند بروید راهپیمایی و مردم نروند، به جنگ بروید مردم نروند، زلزله کمک کنید، مردم کمک نکنند، اصلا حجت بر مسئولان تمام شده است.

داریوش کاردان,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

الان در تهران ۲۰،۳۰ درصد آپارتمان‌ها خالی است، بعد این وضع اجاره‌بها است؛ یک جانباز جنگ باید کامیون پدرش را بفروشد و دارو بخرد. «شهید سوداگر» در «صندلی داغ» می‌گفت من شب‌ها محکم روی ران‌هایم مشت می‌کوبم که درد یادم برود، آن یکی چشمش تخلیه شده بود، می‌گفت من خودم در خانه نیمرو درست می‌کنم می‌خورم. مگر اینها چند نفر هستند؟ با پول یکی از این اختلاس‌ها می‌توان به همه‌شان خانه و زندگی داد.

بعد برخورد با آن کسی که اختلاس می‌کند، چگونه است؟ آقای اختلاس‌کننده دم شما گرم. لا‌اقل همین‌جا یک تولیدی راه بندازید نبرید خارج کشور! خوردی نوش جانت؛ بیا یک کارخانه بزن، ۱۰۰نفر جوان را سر کار ببر. من می‌گویم مردم حجت را بر مسئولان تمام کرده‌اند، این مردم خیلی ماه هستند؛ به قول امام خمینی (ره) ولی‌نعمت هستند. ولی نعمت یعنی چه؟ یعنی حق به گردنت دارند. کسی که جانش، پایش، چشمش، بچه‌اش را داده تا تو به اینجا برسی. مادامی که مردم همراه شما هستند باید از این پتانسیل استفاده کنید. اگر مردم را نگه دارید مردم هم پشت شما را خالی نمی‌کنند.

  • 14
  • 6
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش