روزنامه هفت صبح/ لیلی فرهادپور متولد اسفند ۱۳۴۰ در تهران است. از دو رشته فارغ التحصیل شده؛ علوم ارتباطات و روزنامه نگاری و مترجمی زبان انگلیسی. «خط چهار مترو» هم دومین رمان او است. او پیش تر با رمان «شنبه های راه راه»، رمان نویسی را آغاز کرده بود اما این رمان به اندازه «خط چهار مترو» دیده نشد. البته جایزه مهرگان ادب تاثیر زیادی در این ماجرا داشت. «خط چهار مترو» سال گذشته به فهرست نامزدهای نهایی این جایزه راه پیدا کرد که به تبلیغ و معرفی بیشتر کتاب منتهی شد. برای همین سراغ فرهادپور رفتم تا درباره این رمان با او گفت و گو کنم؛
رمانی با صحنه هایی تاثیرگذار که گذشته ها را دست کم در من زنده کرد؛ هر چند غمگین، هر چند تلخ... در این گفت و گو البته فقط به ادبیات نپرداختیم و درباره تجربه بازیگری او هم صحبت کردیم؛ همین طور چهره مطبوعاتی او. در هر حال امیدوارم آنچه در ادامه می خوانید شما را برای مطالعه «خط چهار مترو» ترغیب کند؛ رمانی که راهش را از این روزهای کسالت بار ادبیات داستانی ایران جدا کرده است؛ رمانی تفکر برانگیز و مسئله مند.
راستش داشتم از پله ها می آمدم بالا، پوستر کلاس های خلاق نویسندگی شما را دیدم. برای همین از همینجا شروع کنیم که در این ساختمان «آپ آرت مان» چه کار می کنید؟
من مدیر موسسه فرهنگی- هنری «آپ آرت مان» هستم. مجوز این موسسه متعلق به خانم منیژه حکمت است و ریاست آن را خانم پگاه آهنگرانی و آقای سجاد افشاریان به عهده دارند. به هر حال مثل همه موسسات فرهنگی، در این موسسه هم کارهای فرهنگی و هنری انجام می شود. من البته اینجا غیر از این فعالیت های فرهنگی، دنبال علاقه مندی های خودم هم هستم. مثلا چون عاشق اثر امبرتو اکو هستم، یک دوره اکوخوانی اینجا راه انداختم. درواقع اینجا بیشتر بهانه ای است تا من به دغدغه های فرهنگی خودم هم برسم.
الان این سالن کناری، چه فیلمی در حال پخش است؟ چون صدای آن می آمد، نظرم جلب شد.
الان در حال برگزاری یکی از جلسات بررسی آثار ابراهیم گلستان هستیم؛ قبلا مستندهای گلستان را پخش کردیم و حالا رسیده ایم به فیلم «اسرار گنج دره جنی» و بعد هم پای صحبت های دکتر عسگری حسنکلو می نشینیم که کتاب «زمانه و آدم هایش» (نقد داستان های ابراهیم گلستان) را تالیف و منتشر کرده اند. اما از آنجایی که غیر از کار ادبی، همیشه برای من مسائل اجتماعی و سیاسی مهم بوده، بنابراین آن بخش دغدغه شخصی من در این برنامه این بود که در اعتراضات اخیر، عده ای صحبت از رضاشاه کرده بودند و این پرسش در ذهن من به وجود آمد که چرا جوان های ما تاریخ خودشان را فراموش کرده اند؟
درواقع می خواستم از زبان ابراهیم گلستان بشنوند که در رژیم پهلوی چه استبدادی وجود داشته. می خواستم به نوعی با این جلسه یک یادآوری به جوان ها بکنم که تاریخ گذشته خود را از یاد نبرند و ببینند که چه تاریخی پشت سر دارند و ما چه مسیری را طی کرده ایم که به اینجا رسیده ایم. شاید همین جا بیشتر از چهل پنجاه نفر برای تماشای آثار گلستان نیایند، اما همین هم خودش یک کاری است.
خانم فرهادپور، شما هم نویسنده هستید و چند رمان و مجموعه داستان دارید، هم در مطبوعات سرشناس هستید و هم کار بازیگری می کنید. برای همین چندوجهی بودنتان، وقتی رمان «خط چهار مترو» را دستم گرفتم، چندان رغبتی به خواندن آن نداشتم و فکر می کردم لابد شما هم از سر شأن و کلاسی که حس می کردید کار ادبی را کنار دیگر کارهایتان باری به هر جهت انجام می دهید. اما وقتی خواندم نظرم کاملا برگشت چون دغدغه هایی جدی در این رمان مطرح می شود و در مقاطعی هم بسیار تاثیرگذار است.
اول این که من نمی خواهم لزوما از خودم دفاع کنم اما این که می گویی آدم هایی که چندوجهی کار می کنند، کیفیت کارشان پایین می آید، این یک حرف کاملا غلطی است.
من از بدبینی خود گفتم.
بدبینی نیست. حکایت همان است که گفتم، ما تاریخ مان از یادمان رفته. از براهنی و شاملو و سپانلو بگیر تا فروغ فرخزاد و دیگران و همین ابراهیم گلستان همه چندوجهی بودند و اتفاقا در وجوه مختلف هم موفق بودند.
اما در همین یک دهه اخیر شما یک نفر را از این دست مثال بزنید که یک رمان فوق العاده نوشته باشد...
اجازه بده! اینهایی که نام بردم و می توانم بیشتر برایت فهرست کنم، در اصل اهل تفکر و فرهنگ بودند و برای همین می توانستند در وجوه مختلف کار کنند. اما در مورد دهه اخیر، موضوع کاملا فرق می کند. یک قانون نانوشته در بین اهالی فرهنگ وجود دارد. این که اهل فکر و قلم، در تمام حوزه های فرهنگ یک پله بالاتر از حوزه های دیگر ایستاده اند. حالا امیدوارم به کسانی که در حوزه های دیگر فعالیت می کنند برنخورد...
منظورتان چه حوزه هایی است؟
منظورم سینما، تئاتر، نقاشی و... است. البته موسیقی را من از این قاعده مستثنا می کنم چون موسیقی واقعا هنر محض است. نقاشی را هم شاید بتوان تا حدودی از این حوزه ها جدا کرد. اما مثلا فقط بازیگر هستند. منظورم این است که اصولا کسانی که اهل قلم باشند، انگار بیشتر به تفکر نزدیک هستند تا یک هنرمند حرفه ای یا حتی ذاتی یا شهودی. پس بنابراین چون عرصه تفکر و قلم، در این افراد چندوجهی که درباره شان صحبت کردیم پررنگ است، من آنها را در رده ای بالاتر طبقه بندی می کنم.
حالا این وسط گاهی می بینیم که اتفاقی برعکس می افتد؛ یعنی افرادی از سینما و تئاتر و عرصه بازیگری می آیند و کتابی می نویسند و منتشر می کنند. چرا؟ برای این که نشان بدهند اهل تفکر هم هستند. برای همین است که اهالی تفکر و قلم نسبت به این گروه گارد دارند. مثل شما که روزنامه نگار هستید و شاید هم من.
ولی در مورد من، این ماجرا خوشبختانه برعکس است. من قبل از هر چیز، داستان کار می کردم و این رمان «خط چهار مترو»، سومین رمانم است که چاپ شده. در عرصه مطبوعات هم مطالب زیادی نوشته ام و کلی در این سال ها قلم زده ام و کارهای تحقیقاتی هم انجام داده ام. برای همین وقتی وارد حوزه سینما شدم، احساس کردم که واقعا از جایگاه بالاتری وارد شده ام و نگاهی هم که اهل این حوزه نسبت به من داشتند، نگاه به یک تازه وارد نبود.
مثلا رضا بهبودی که اتفاق اهل فکر و قلم هم هست اولین بار به من گفت: «تو در سینما شبیه یک توریست هستی» از این منظر که توریست ها معمولا از یک جغرافیای برتر اقتصادی و سیاسی به یک کشور دیگر سفر می کنند.
البته برعکس این قضیه هم اتفاق می افتد اما مقصود او از توریست بودن من این بود که مثل یک فرد خارجی که از غرب به شرق سفر می کند و شرق برایش یک آبژه ناشناخته است و مثلا می گوید: «چه بیایان های زیبایی دارید» یا مثلا می گوید: «چرا ترافیک تان به این شکل است؟» منظور او این بود که من آمده ام سینما و مثل چنین توریستی با سینمای ایران برخورد می کنم. در صورتی که اتفاق برعکس هم افتاده است که من اسم نمی برم؛ یعنی بوده اند کسانی که از وادی فکر و قلم به حوزه سینما رفته اند و مدهوش زیبایی های آن شده اند. من هیچ وقت مدهوش سینما نشدم.
پس چرا وارد عرصه بازیگری شدید؟
برای این که اولا شما یک رمان می نویسی با چه مشقت و زحمتی، یک سال دو سال کار می کنی، تمام زندگی ات را روی نوشتن می گذاری، بعد منتظر چاپ می شوی، تازه وقتی منتشر شد، پانصد هزار تومان، ششصد هزار تومان یا نه فوقش یک میلیون به تو می دهند! رقمی که واقعا مسخره است! چون اندازه چرک نویس هایی هم که نوشته ای، زحمت تو را به لحاظ مالی جبران نمی کند. بعد چاپ های بعد که شوخی است و نسخه مجازی آن که اصلا برگشت مالی ندارد. حالا فکر کن می روی سینما، یک روز، یک نصفه روز کار می کنی، از دور هم بودن و گپ و گفت و گو با آن ها هم لذت می بری و چند برابر همین مقدار پول را می توان بگیری.
اولین بار چه زمانی جلوی دروبین رفتید؟ چه فیلمی بود؟
سال ۸۸ بود؛ فیلم «لطفا مزاحم نشوید» ساخته محسن عبدالوهاب.
و بعد ادامه دادید. البته با این ذهنیتی که از شما سراغ دارم، بعید است تعداد فیلم هایی را که در آن حضور داشته اید بدانید.
واقعا نه می دانم و نه می شمرم و نه اصلا بعضی از آن ها را می بینم. ولی می دانم که سالی در چهار پنج فیلم هستم. البته شاید باور نکنید.
باور می کنم. چون در جشنواره سال گذشته دیدم وسط یکی از فیلم هایی که خودتان در آن بازی کرده بودید، بعد از صحنه ای که در آن حضور داشتید، بلند شدید و رفتید بیرون!
یله. یک فیلمی بود که وسط آن آمدم بیرون. بعد یکی از دوستانم گفت تو چطور توانستی فقط پلان خودت را ببینی و جلوی کارگردان بلند شوی و بروی بیرون؟ گفتم چون فیلم بدی بود و چرا باید تا ته آن را ببینم؟
یعنی درواقع فقط به خاطر درآمد وارد سینما شده اید؟
نه. بالاخره وقتی در یک فیلمی حضور دارم، چندوقت بعد مصاحبه من به عنوان یک روزنامه نگار مثلا با کارگردان آن، خیلی تفاوت خواهدداشت با کسی که در این فیلم حضور نداشته و با او کار نکرده.
شنیدم در «رگ خواب» آقای نعمت الله هم بودید اما آن شخصیتی را که درآن حضور داشتید، حذف کردند.
بله. در «رگ خواب»، حمید نعمت الله تمام آن شخصیت و سکانس هایش را حذف کرده بود.
چه نقشی در «رگ خواب» داشتید؟
زن بابای لیلا حاتمی بودم. اگر دقت می کردید تشکر مبسوطی هم در تیتراژ فیلم از من انجام داده. اگر هر بازیگر دیگری بود، دیوانه می شد. منتها من با حمید نعمت الله تماس گرفتم و گفتم چه کار هوشمندانه ای کردی. البته با حذف این شخصیتی که من بازی کرده بودم، یک مقداری فیلمنامه حفره پیدا کرد ولی در کل به نفع فیلم بود.
همان زمان هم عدهای گفتند که این شخصیت زن اصلی فیلم، خیلی بی صبغه و سابقه است و اصلا انگار هیچ کس و کاری ندارد...
ولی می توانم مدعی شوم که اگر شخصیتی که من بازی کردم حذف نمی شد، ممکن بود لیلا حاتمی جایزه نگیرد! چون «زن بابا» مظلوم تر از شخصیتی بود که بار مظلومتی در فیلم برعهده او گذاشته شده بود. چون او زن جوانی بود همسر آن پدر پیر و از کار افتاده بود و شخصیت اصلی یعنی لیلا حاتمی را تحت الشعاع قرار می داد. خلاصه آقای نعمت الله به من گفت، تو اولین بازیگری هستی که به خاطر حذف ناراحت نشدی و اینطور برخورد کردی. گفتم من قبل از این که بازیگر باشم، نویسنده ام و بیشتر می فهمم شما چه فکری داشتید و چرا این کار را کردید.
در فیلم جدیدشان، «شعله ور» که امسال در جشنواره اکران می شود هم هستید؟
بله.
پس به خاطر روابط هم هست که وارد عرصه بازیگری شدید؟
موضوع فقط روابط نیست. وقتی من در فیلمی بازی می کنم آن فیلم را در کانسپت خودش تجربه می کنم و نه فقط به عنوان منتقد یا مخاطب، خب این دو متفاوت است. چون مثلا شاهدم که کارگردان برای درآوردن یک نقش چه کار کرده است.
برویم به سراغ تازه ترین رمان تان «خط چهار مترو»؛ شما به عنوان نویسنده چقدر در گذشته شخصیت اصلی حضور دارید؟ منظورم این است کودکی، مدرسه، دانشگاه و کلا زندگی شخصیت اصلی رمان «خط چهار مترو» چقدر به گذشته خودتان شبیه است؟
مگر می شود نویسنده ای از خودش چیزی وارد رمانش نکند؟ حداقل من فکر نمی کنم بشود. هر رمانی بخشی از تجربه زیستی نویسنده است به اضافه تخیل.
اما چرا جلوتر که می رویم، خاطرات شخصیت رمان تان اینقدر گنگ می شود؟ کودکی های این شخصیت خیلی درخشان و ملموس روایت می شود اما چرا بزرگسالی او اینقدر در رمان محو شده؟
خب راوی در حال پس دادن بازجوی است و نمی خواهد در مورد اتفاقات دوران جوانی و بعد از آن حرف بزند. مرتب می خواهد از بازگویی خاطرات بخش هایی از زندگی اش فرار کند. اصلا آن همه جزییات را برای این می گوید که اصل مطلب را نگوید.
عشق از نظر شما چیست خانم فرهادپور؟
خواستن خیلی زیاد. البته این که با این «خواست» چه باید کرد، بستگی به شخصیت عاشق دارد. مثلا اگر تو یک فرد برون گرا، برون ریز و با اعتماد به نفس باشی، رفتار عاشقانه ات مسلما تفاوت دارد با کسی که درونگرا، خجالتی و بدون اعتماد به نفس است. یا مثل فرض کن اگر یک مرد باشی، در حالت کلیشه ای ان می توانی هر کاری بکنی.
حداقل حق داری به طرف بگویی که عاشقش هستی یا حق انتخاب داری. اما اگر تو این اعتماد به نفس را نداشته باشی و این عشق را حق خودت ندانی و شخصیت برون ریزی نداشته باشی و در حالت کلیشه ای آن زن هم باشی، خب طبیعتا ناچاری منتظر بمانی که انتخاب شوی نه این که حق انتخاب داشته باشی.
می دانید چرا این را پرسیدم؟ چون احساس می کنم راوی شما دنبال چیز دیگری است. خلاهای دیگری در زندگی اش دارد که آن را به شکل عشق و دوست داشتن در قالب مردهای دیگر فرافکنی می کند. به خاطر آن کمبود است که می رود انقلابی می شود و به خاطر آن کمبود است که در انقلاب مسیری دیگر را در پیش می گیرد. منظورم این است که می خواهد آن خلا را پر کند نه این که واقعا عاشق باشد.
ببین، اگر دنبال این هستی که من بگویم این آدم من هستم، این آدم من نیستم. این آدم یک ایگو دارد، یک سوپرایگو دارد، یک ایده دارد. حالا انگار این ها در رمان من از هم منفک شده اند و هرکدام جداگانه روایت می شوند.
راستش من دلیل دیگری می بینم. با یک رویکرد روانکاوانه به رمان شما شاید بشود گفت چرا کودکی های این شخصیت این قدر پررنگ تر از بزرگسالی اوست. چون خلاها در کودکی اوست و رمان انگار ناخودآگاه دارد می گوید برای پیدا کردن پازل من برگرد به کودکی من و آنجا پیدا کن که من چه چیزی کم داشتم؟ چرا عاشق می شوم؟ چرا با ذهنیت معشوقم همراه می شوم؟ چرا به او تکیه می کنم؟ و هزار چرای دیگر.
بگذار همین حالا بگویم که به قول بارت نویسنده مرده و من هیچ حرفی درباره این نظرات تو ندارم (خنده). ولی اگر کسی از من بپرسد این رمان درباره چیست، می گویم درباره عشق های سیاسی و سیاست های عشقی.
چه عشق غمگینی وقتی که سیاسی باشد...
قبول دارم. رمان غمگینی نوشته ام. البته خوش خوان ست. قبول داری؟
خوش خوان است اما خیلی خلاصه است. واقعا باید بیشتر از این ها می شد.
بله. می توانست بیشتر از این ها باشد اما خب راوی از نوشتن به همان دلایلی که گفتم فرار می کند. یک دلیل دیگر هم دارد. زمانی که من این رمان را نوشتم، فضا به این شکل نبود، خیلی سنگین بود.
چه سالی بود؟
۸۹. نمی گویم خیلی خودسانسوری کردم ولی شاید اگر الان می نوشتم، خیلی راحت تر بود. به هر حال چیزهایی بود که نمی شد گفت. ضمن این که این رمان چهار سال در ارشاد بود و مجوز نمی گرفت. خودم هم دنبالش نرفتم که مجوز بگیرم.
چرا؟
من به کسانی که احیانا دولت احمدی نژاد را قبول داشتند احترام می گذارم ولی آن ها را قبول ندارم. نه تنها آن ها را قبول نداشتم و ندارم بلکه حتی در دوران ریاست جمهوری ایشان به شوخی می گفتم، من به تنهایی جشنواره مطبوعات، جشنواره تئاتر فجر، جشنواره فیلم فجر و تمام موارد مرتبط با این دولت را تحریم می کنم و این کار را هم کردم و هشت سال به هیچ کدام نرفتم. تمام آن هشت سال پا به هیچ مرکزی که ردی از دولت داشت نگذاشتم. چون می گفتم من وقتی این دولت را قبول ندارم، چطور بروم مثلا با وزارت ارشاد آن سر مجوز کتابم بحث کنم؟!
و رمان تان ماند تا خود ناشر اقدام کرد؟
نه، ماند، دولت عوض شد و من رفتم ارشاد. رفتم و به مسئول آن جا گفتم من تا به حال نیامدم چون آن دولت را قبول نداشتم اما الان آمده ام چون به دولت جدید رای داده ام و می خواهم درباره مجوز رمانم با شما مذاکره کنم. گفتم این چه بخش هایی است که بررسی شما دور آن خط کشیده؟! من خودم روزنامه نویسم و اصلا اگر بخواهید ایراد بگیرید خودم بهتر از شما میتوانم جاهایی را که از نظر شما مشکل دارد، به خودتان بگویم! مثلا یکی از ایرادهایی که گرفته بودند و بی خود بود، پایان رمان بود. با پایان رمان خیلی مشکل داشتند.
پایان این رمان که خیلی امیدوارانه است!
بله. خلاصه ماجرا به این شکل شد که قرار شد من آن بخش ها را بازنویسی کنم و بازنویسی کردم و خیلی هم بهتر شد.
شاید این سوال را باید اول می پرسیدم ولی عیبی هم ندارد به عنوان سوال پایانی بپرسم. اصلا سوژه این رمان از کجا آمد؟
من زمانی جایی بودم که فقط خودم بودم و یک قرآن آنجا بود. در آن زمان من قرآن را که می خواندم، سوره اعراف برایم خیلی عجیب آمد. چون سوره ای بود که به شدت فضایی داستانی داشت و خیلی ملموس با فضای آن ارتباط برقرار می کردم. درواقع احساس می کردم اگر قرار باشد جایی در آن جهان به من اختصاص پیدا کند، همین اعراف است.
حتی می خواستم اسم رمانم را بگذارم «ایستگاه اعراف» که یکی از دوستان مخالفت کرد و گفت مگر تو مذهبی هستی؟ که البته به نظرم سوال درستی نبود. چون مگر جویس مذهبی بوده که این همه در رمانش «اولیس»، به کتاب مقدس ارجاع دارد؟ در مجموع اما خب پذیرفتم و رمان با همین اسم چاپ شد. اما هیچ وقت فضای سوره اعراف را فراموش نمی کنم و سوژه این رمان اینطور شد که به ذهنم آمد.
یاسر نوروزی
- 14
- 4