مجله همشهری ۲۴/ دنزل واشنگتن از آن بازیگرهایی نیست که وقتی تلفن شان زنگ می خورد از جا می پرند. دو اسکار برده و در کلی فیلم معتبر و پر سروصدا بازی کرده. این روزها بیشتر از آن که به سینما فکر کند، خودش را درگیر خانواده و دلبستگی های شخصی اش کرده اما همچنان حضور پررنگی بر پرده سینما دارد و حتی در فیلم های متوسط نقش های تاثیرگذاری بازی می کند. دیوید هاچمن در گفتگویی صریح با واشنگتن سعی کرده بیش از هر چیز سراغ شخصیت این بازیگر تحسین شده برود و ذهنیت مذهبی و خانواده دوست او را برای مان تشریح کند.
مهم ترین توانایی تان به عنوان بازیگر چیست؟
خودم را تحلیل نمی کنم. هر چه دارم روی دایره می ریزم و می گذارم مردم آن را تفسیر کنند. کارم را سخت نمی کنم و سعی می کنم گوش به فرمان ندای درونم باشم.
خودتان را یک آدم مذهبی می دانید؟
قطعا.
تا چه حد؟
هر روز انجیل می خوانم و برای بار دوم دارم همه اش را می خوانم. الان در فصل «کتاب جان» هستم. کشیشی که پیشش می روم بهم گفت با نسخه عهد جدید شروع کنم و من هم همین کار را کردم. حدود دو سال پیش. بعد از این که کارم با عهد جدید خوب پیش رفت، رفتم سراغ عهد قدیم. الان هم دوباره از عهد جدید شروع کرده ام و برای بار دوم لذت بیشتری می برم.
به عنوان یک آدم مذهبی هیچ وقت با هالیوود بی خدا مشکلی نداشته اید؟
خب، یک دقیقه صبر کن. همین جا بحثش را ببندیم. هالیوود بی خدا؟ از کجا این تعبیر را آورده ای؟ اول از همه بگویم که هالیوود بخشی از لس آنجلس است نه یک شیوه برای فکر کردن! وقتی از هالیوود بی خدا می گویی من را هم جزو آن می دانی؟ منظورت این است که همه آدم های هالیوود با خدا بیگانه اند؟ مثل این است که بگویی نشریه «ریدرز دایجست» بی خداست! منظورت که این نیست، نه؟
نه، نه.
به نظرم کلی گویی کار راحتی است. بیا دقیق تر باشیم. می گوییم هالیوودِ بی خدا و بعد هم فرض را بر این می گذاریم که واقعا تعبیر درستی است. در حالی که درست نیست.
اما هالیوود پر است از آدم هایی که درباره خشونت و چیزهایی از این دست حرف می زنند.
این بحث ها ممکن است هر جایی اتفاق بیفتد. در سیاست، در جنگ، حتی در اداره پست. نه فقط در هالیوود.
مذهبی بودن تان روی نقش هایی که بازی کرده اید تاثیر گذاشته؟
اصرار دارم که از این ویژگی در همه کارهایی که انجام می دهم بهره ببرم؛ مثل همین گفتگو. من چنین آدمی هستم. هر کجا بروم همراهم می آید. حواس تان باشد که این ویژگی چیزی فراتر از فیلمسازی است. مثلا وقتی قرار شد در «گنگستر آمریکایی» بازی کنم با فرانک لوکاس [قاچاقچی مواد مخدری که فیلم بر اساس زندگی او ساخته شد] ملاقات کردم. بهم گفت این نقش را بگیر و به خاطرش برنده اسکار بشو. بهش گفتم فرانک، من برای چنین چیزی این نقش را قبول نکرده ام. جذابیت نقشش برایم در این است که او بهای جنایت هایش را با رفتن به زندان پرداخت کرده و حالا هم بدنش [با بیماری] دمار از روزگارش در آورده. برایم مهم است که همین بخش از داستان این شخصیت را تعریف کنم؛ داستانِ تبعات کارهایی که مرتکب شده.
قهرمان های دوران کودکی تان چه کسانی بودند؟
از این قهرمان ها زیاد نداشتم. فقط یک بار گیل سایرز [فوتبالیست معروف آمریکایی] را دیدم. برای دیدن نمایشی آمده بود که در آن بازی می کردم. وای، خدای من! انگار دوباره نه ساله بودم. شماره اش را گرفتم. می خواستم شبیه گیل سایرز بشوم. یکی گفت: «گیل سایرز شنیده که در تلویزیون در موردش حرف زده ای و می خواهد سلامی بکند.» من هم گفتم: «خیلی خب، یک دقیقه صبر کن، باید خودم را برای دیدنش آماده کنم.»
ملاقات تان چطور پیش رفت؟
این طور بودکه با خودم گفتم چه جالب که از من کوتاه تر است! دیدار گرمی داشتیم. همان اوایل کارم یک بار هم جیمز استوارت را دیدم که واقعا فرصت مغتنمی بود.
نکته جالبی است. از ازدواج شما هم ۲۵ سال می گذرد.
ژوئن امسال ۲۵ سال می شود. آره، بهتر است برای سالگردش برنامه ای داشته باشم. بگذارید از خوانندگان بپرسم: برای بیست و پنجمین سالگرد چه کار باید بکنم؟
رمز و راز این ازدواج بیست و چند ساله چیست؟
هر کاری همسرتان بهتان می گوید انجام دهید. فقط همین؛ و بعدش نفس راحتی بکشید.
تغییرات شما را به چه سمتی برده است؟
شکل امیدوارانه اش این است که همه چیز در نهایت شبیه همان اولش بشود. با همان میزان صمیمیت و احترام. درک نقش های خودمان و کنار آمدن با آن و متعهد ماندن به آن.
اگر می توانستید فقط یک چیز را در تاریخ آمریکا عوض کنید سراغ چی می رفتید؟
درخواست می کردم که بتوانم چیزهای بیشتری را تغییر بدهم. هر چیزی تبعات خودش را دارد. با یک حرکت دومینویی. اما به هر حال از برده داری شروع می کردم.
آیا تا به حال دچار غرور شده اید؟
قطعا. بدون شک. اما چون آدم مثبتی هستم نگذاشته ام مانعی برای پیشرفتم بشود. اگر از آن استقبال کنید، به دامش بیفتید و اگر به آن تن بدهید، گرفتار چیزهایی می شوید که همیشه ازشان ترس داشته اید.
با می آیید؟
تا حالا یقه ام را نگرفته. تنها چیزی که برایم اهمیت دارد این است که به چه درکی از خداوند برسم و همین آرامم می کند و خودش را روی تصویر هم نشان می دهد. توانایی های مشخصی به من داده شده که در موردشان از خودم می پرسم: قرار است از این چیزها چه بهره ای ببری؟ قرار است به چه کسی کمک بکنی؟
بیشترین چیزی که به آن افتخار می کنید چیست؟
خدا، خانواده و کار. قبل از این که بچه های مان به دنیا بیایند زندگی ام در کارم خلاصه می شد. اما بعدش فکر کردم که باید به درآمد هم فکر کنم. بچه ها زندگی من هستند. به همین دلیل بیشترین چیزی که به آن افتخار می کنم بچه هایم هستند.
دوست دارید چطور در یادها بمانید؟
به این واژه ها فکر نمی کنم. به اندازه کافی در زندگی سرم شلوغ است.
آخرین دی وی دی که تماشا کرده اید؟
یکی از فیلم های محبوبم: «زندگی دیگران» و همینطور «مونیخ». اما راستش آن قدر هم خوره فیلم نیستم.
این روزها چه کتابی می خوانید؟
وقتی برای خواندن ندارم. به جز انجیل خواندن که پرفروش ترین کتاب دنیاست.
روی آیپدتان چه آهنگ هایی دارید؟
یک خواننده ای هست به اسم لنی کراویتز که همه کارهایش را دارم. همینطور همه آهنگ های جیمز یراون و بیتلز و رولینگ استونز. کلی آهنگ بلوز و کاسیل و جاز. بیشتر از پنج هزار آهنگ.
آخرین تعطیلات رویایی که تجربه کرده اید؟
سفر به سواحل مدیترانه. از وقت گذرانی در آب لذت می برم. معمولا هر سال یک ماه را کنار دریا می گذرانیم. در ایتالیا می شود روی قایق کنار ساحل بنشینی و به آن شهرهای باستانی زیبا خیره شوی.
شعار محبوب تان چیست؟
از هر کاری که باید انجام دهید استقبال کنید تا بتوانید هر کاری دل تان می خواهد انجام دهید، و خودتان را نبازید.
ترجمه هومن حاتمی
- 16
- 1