به گزارش آرمان، گوهر سینمای ایران، لقبی که سالهاست در مورد گوهر خیراندیش شنیده میشود، بازیگری که نزدیک به ۷۰ فیلم سینمایی و ۵۰ سریال بازی کرده است و همین کارنامه ۴ دههای سنگین سبب شد تا او خیلی زود به چهرهای شناخته شده برای مردم سرزمینمان تبدیل شود. بازیگری که از درام تا کمدی، صاحب سبک بوده و یکی از بازیگران طراز اول کمدی تاریخ سینمای ماست گرچه توانسته جوایز داخلی و جهانی نیز از بابت بازی در آثار درام دریافت کند.
خیراندیش این روزها کمدی پرفروش «دشمن زن» را بر پرده دارد و همین بهانه بسیار خوبی برای همصحبت شدن با اوست، اما بیش از آنکه راجع فیلم حرف بزند، از دردها و رنجهایی گفت که سالیان بسیاری است قلب او را به درد آورده است. درباره نگاه او به فضای امروز جامعه «آرمان» با گوهر خیراندیش گفتوگو کرده که میخوانید.
خانم خیراندیش شما یکی از نمادهای کمدین زن سینمای پس از انقلاب هستید و به همین دلیل میخواهم بپرسم چرا ما در تمام این سالها، به اندازه انگشتان یک دست نیز کمدین زن نداریم؟ سینمای ما مردسالار است، فیلمنامهنویسان ما نقشهای کلیدی چندانی برای زنان نمینویسند، با زنها نمیتوان شوخی کرد، مردم نمیپسندند یا...؟
بخشی از پاسخ من در سوال شما وجود دارد. اصولا مهمترین بخش موضوع شوخی با زنان در سینمای ما، هنوز متر و معیار مشخصی ندارد اگرچه ممکن است بتوانیم در مورد نقشهای دیگری همچون مادر، خواهر و زن در سینمای اجتماعی یا رومنس به استانداردهایی با پارامتر مشخص برسیم ولی در مورد کمدی، شرایط، خیلی روی لبه تیغ است، به دلیل اینکه اگر هر یک از این شوخیها (که البته نوع فیزیکال آن انجام نمیشود و شوخیهای کلامی هم میلغزد به شوخیهایی که ممکن است عرف جامعه آنها را نپذیرد)، از سوی آقایان مطرح شود، مساله کاملا فرق میکند.
در فیلمهای کمدی که من بازی کردم مانند روز باشکوه، مکس، خواستگار محترم، استخوانهای بابام، نان، عشق و موتور ۱۰۰۰ و... جنس شوخیها برمیگردد به کلیت فیلم نه اینکه تنها قائم به شخص یا بازیگر زن آن باشد البته در «مکس» و «خواستگار محترم» به تنهایی توانستم حتی در یک سن بالا، به دلیل عشق مرد و زنی در سن پیری، توجه تماشاگر را جلب کنم. در فیلم «دشمن زن» از زبان آقای فرحبخش شنیدم که به برخی از جملههای من ایراد گرفته بودند که بالاخره خیلی ظریف از کنارش گذشتند.
خیلی جملات و دیالوگها هست که وقتی از زبان آقایان بیرون میآید، مساله حتی خندهدار هم میشود، بهگونهای که حتی اگر آن کلمه رکیک باشد، با خنده، آن را ماستمالی میکنند اما به نظر من در مورد خانمها، این اتفاق حتی خوشایند خانوادهها هم نیست و بیان آن برای خود جامعه هم بامزه نیست و در نهایت، این عادت جامعه برای نگفتن این حرفها از زبان زنان و دختران، کمی خانوادههایی را که به سینما میآیند، معذب میکند. مورد دیگر برمیگردد به فیلمنامههایمان که همگی قصهمحور هستند و من ندیدم که بخواهند برای یک تیپ یا کاراکتر نوشته شده باشند.
من سعی میکنم در هر سناریویی که بازی در آن را میپذیرم، منهای اینکه پیشنهاداتم را روی کلیت کار به نویسنده و کارگردان منتقل میکنم بلکه روی نقش خودم پیشنهاداتی میدهم تا نقش را دیدنیتر و جذاب کنم. من برای بازی در یک نقش، نوعی طراحی در نظر میگیرم و در راستای این طراحی، پیشنهادهای کلامی و فیزیکی ارائه میدهم که تا به امروز، بیشتر آنها مورد قبول کارگردانها قرار گرفته و نقش را پررنگتر کرده است که اگر به متنهای اولیه سناریوها رجوع کنید، میبینید که نقش تا آن میزان پررنگ نیست.
یادم است یکی از هنرپیشههای دوستداشتنی گفت: «وقتی بعضیها میآیند به من میگویند که من چقدر دلم میخواست که جای شما بودم یا دوست داشتم این نقش را بازی کنم، میگویم خب این من بودم که نقش را متبلور کردم که تو آن را دوست داشتی. نمیدانم اگر متن اصلی به دستت میرسید نقش را به همین اندازه الان دوست داشتی یا نه». مورد سوم به این موضوع برمیگردد که مورد پسند جامعه نیست که زنان، بیپروا و صریح روی پرده سینما شوخی کنند. خانوادهها هم در موقعیتهای خانوادگی و رویارویی با بازیگر مقابل، آن طنز را دوست دارند نه اینکه به تنهایی بخواهند این ظرافت را در بیان یک زن ببینند.
بسیاری از بازیگران ما در پذیرش یک نقش، ملاکهایی همچون کوتاهی یا بلندی نقش و البته دستمزد را در نظر میگیرند، فارغ از اینکه کارگردان کار متعلق به چه جناحی باشد اما وقتی به کارنامه شما نگاه میاندازیم، میبینیم بهجز آقای حاتمیکیا و البته آقای شورجه در آن اوایل و چند نفر محدود دیگر، با کمتر کارگردانی از آن طیف کار کردید. گویا فارغ از فیلمنامه، شخصیت و مرزبندیهای سیاسی و اجتماعی کارگردان آن کار هم در تصمیمگیریتان دخیل است؟
به نظر من، بیش از هر چیزی، اول باید ببینیم یک کارگردان میخواهد در چه مقطع زمانی، چه حرفی را بزند. اگر در آن مقطع، دیدگاه سیاسی، اجتماعی و مذهبی داشته باشد و سمت و سویش به جهتی برود که به کلیت جامعه و نگاه من نزدیک باشد، برای من فرقی نمیکند که چه کسی است. آن موقع دیگر مهم نیست که این آدم از چه جناح سیاسی، مذهبی و اجتماعی است.
در آن زمانی که به من کار پیشنهاد میشود، من به قصه و حرفی که میخواهد در آن مقطع بزند، توجه میکنم. اگر یک قصه خنثای بهدرد نخور یا یک حرف تاریخی نسبتا تحریف شده و سفارشی باشد، مطمئنا قبول نمیکنم. البته سفارش در نوع خودش بد نیست ممکن است سفارش از طرف کانون پرورش فکری کودکان باشد یا سفارش از یک جایی باشد که مبدأ آن، نگاه شریف انسانی و درستی باشد ولی اگر سفارش برای چیزی باشد که تو به آن اعتقاد نداری، من این کار را انجام نمیدهم.
اما شما در «معمای شاه» بازی کردید که به دلیل محتوای آن، مورد انتقاد شدید بخشی از مردم و حتی چند بازیگر سریال واقع شد که نشان میداد کلیت کار، یک اثر سفارشی است. بازی در این کار، در تناقض با نگاه حقطلبانه و آرمانی شماست که اکنون به آن اشاره کردید.
اجازه میخواهم در مورد «معمای شاه» سکوت کنم و فقط بگویم به دلیل اینکه من متن نداشتم و متن را روزبهروز به ما میدادند و کلیتی که برای من تعریف شد، قصه زندگیام در خانواده وزیری که دکتر بود و پسرش در خارج تحصیل میکرد و خودش، زنی بود با خدا و مهربان که تمام هنرمندان آن زمان در خانه او آمدوشد میکردند و آدمهای شریفی بودند، پذیرفتم که در این کار بازی کنم. این قصه زندگی ما در زمان پهلوی بود. دیگر من، آن طرف مابقی قصه که ضبط شده و تمام شده بود را نه خوانده بودم و نه دیده بودم.
گناه من بخشودنی نیست که بیایم خودم را ببخشم و بگویم که خیلی خب؛ من قصه نخواندهای را قرارداد بستم و بازی کردم. به من توضیح دادند که یک خانواده است و این است قصهشان و من این قصه را دوست داشتم. فکر کردم در آن زمان، این آدمها، آدمهایی هستند که تمام نویسندگان، خوانندگان، نقاشان و بعضی از هنرپیشهها در خانه آنها آمدوشد داشتند و اینها خانواده فرهنگی و فرهنگدوستی بودند یعنی همین خانوادهای که من در آن بازی کردم و مدت کوتاهی هم بود چون عمر این زن بر اثر ابتلا به سل کوتاه بود و مرد.
من قصه زندگی خودم در «معمای شاه» را دوست داشتم. ولی قصه آن طرف که حالا چه روایتی را تعریف کردند و اینکه چقدرش به واقعیتها نزدیک بوده و چقدرش واقعیت نبوده را من، نه متن آن را داشتم و نه میدانستم. البته این اشکال هست و همیشه هم بوده ولی باور کنید خیلی از دوستان میگفتند شرایط آن زمان از این چیزی که نشان داده شد، بدتر بوده و خیلیها هم میگفتند این چیزهایی که نشان داده شد، درست نبوده. در این رابطه، صحبتهای ضدونقیض بسیاری شنیدم. همان موقع آقای ورزی میگفتند که «من کارشناسهایی گذاشتهام که بعد از پخش سریال، مینشینند و کار را تحلیل و آنالیز میکنند». البته همیشه در به نمایش گذاشتن یک تاریخ، مخصوصا اینکه معاصر بوده و به دلیل تازگی آن و اینکه خیلیها، آدمهای آن دوران بوده و هر دو شرایط را درک کردهاند، سختیهایی وجود دارد.
حالا ممکن است یک قصه تاریخی، به مذاق خیلیها خوش نیاید و بگویند تحریف شده است. البته که نمیشود زحمات گروههایی که در این سریال مشغول بودند را هم نادیده بگیریم چون بهترینها و کاربلدهای سینما و تلویزیون دور هم جمع شدند تا این سریال ساخته شود از فیلمبرداری، اسپشیالافکت و طراحی صحنه و لباس گرفته تا گریم، کارگردانی قویتر از کارهای قبلی آقای ورزی و... همه جزو جلوههای تماشاگرپسند به شمار میرود که این سریال از آنها برخوردار بود.
شاید این موضوع به رویکرد و سیاستهای تلویزیون طی سالهای اخیر مربوط باشد. خود شما در مقایسه با سالهای گذشته، کمتر در تلویزیون کار میکنید. رویکرد تلویزیون طی این سالها، مورد انتقاد مردم بوده و ریزش مخاطب را تجربه کرده؛ آیا این کمکاری میتواند به معنی اعتراض باشد؟
من اگرچه کارم را با تئاتر و سینما آغاز کردم، اما مردم، من را بیشتر با تلویزیون شناختند بنابراین در وهله اول، تلویزیون را خانه اصلی خودم میدانم ولی متاسفم که دست ما برای گفتن حقیقتهای جامعه باز نبوده و نیست. مردم هم وقتی از یک رسانه، از این جعبه جادویی آنچه را که در جامعه تجربه میکنند نمیبینند یا نمیشنوند، کمکم از آن فاصله میگیرند چون چنین روشی را قبول و باور ندارند.
خیلی چیزها باعث شد که روند یک اتفاق، در تلویزیون یکجور باشد و در جامعه، یکجور دیگر. یعنی تبلور واقعیتهایی که در جامعه بود، در تلویزیون نبود به همین دلیل مردم، از آن فاصله گرفتند. زمانی که آمریکا بودم، آقای رحیمی(تهیهکننده سریال دیوار به دیوار) برای دعوت از من برای حضور در این کار تماس گرفت. آن زمان من خیلی رنجیده بودم و واقعا نمیخواستم دیگر با تلویزیون کار کنم اما ایشان گفتند که مدیران رده بالای تلویزیون واقعا علاقهمند هستند که شما باز دوباره با تلویزیون همکاری کنید و من این را به مثابه تغییر سیاستها و روشهای این رسانه دیدم و بدین ترتیب بود که وقتی در آمریکا بودم، قراردادم را برای بازی در این سریال به صورت تلفنی بستند و من بعد آمدم ایران.
حتی این صحبت مطرح بود که از کارگردانهای سینما دعوت شده که به تلویزیون برگردنند و کار کنند. از کیانوش عیاری، سامان مقدم، سیروس الوند، رضا میرکریمی و محمدمهدی عسگرپور نام برده شد که دعوت شدهاند بیایند و کارهای خودشان را بسازند و از این طریق داشتند سعی میکردند مخاطبان تلویزیون را بیشتر کنند. به نظر من، تنها راهش این است که اصحاب رسانه ملی، به هنرمندان اعتماد کنند و سعی کنند اگر گاهی چیزی در اجتماع اتفاق میافتد و واقعیتهایی که هست را حتی با انتقادهای بجا در تلویزیون پخش کنند که اگر این اتفاق بیفتد، مردم بیشتر اعتماد میکنند.
راه اعتماد و جلب مردم، پوشش دادن واقعیتهای جامعه است که اگر بشود، آنها را در تلویزیون نشان دهیم. مثلا در مورد ارتباط زن و مرد یا نشان دادن هیبت زن، ما معذوریتهای زیادی در تلویزیون داریم که باعث شده مردم بروند سراغ دیگر رسانهها. وقتی فرزند من تیر میخورد و من نمیتوانم به او دست بزنم یا زخمش را ببندم، دیگر از این غیرواقعیتر که من مادر نمیتوانم دست فرزندم را بگیرم؟ تماشاگر درباره چنین صحنهای چه میگوید؟ کجای گرفتن یک فرزند آسیب دیده یا یک شهید مشکل دارد؟
کدام خانوادهای که تجربه بیماری فرزند را داشته و حتی دیگر خانوادهها چنین چیزی را بد میدانند و احساس دیگری برایشان بهوجود خواهد آمد؟ من سالها رنج بردم که چرا نمیتوانم دست فرزند نوجوانم را بگیرم و چرا باید وقتی مثلا فرزندم تیر میخورد، پارچه را به دست او بدهم تا خودش زخمش را ببندد؟ آخر چه کسی این را باور میکند؟ بنابراین این رنج من در این سالها رنجی است که فکر میکنم به تماشاگر هم منتقل شده و آنها هم متوجه میشوند که چقدر سوالبرانگیز و غیر واقعی است.
حالا این حرفها که مطرح میشود ممکن است برخیها واکنش نشان دهند اما این حرف من نباید به معنی رواج مسائل دیگر تلقی شود. همین چند وقت پیش، زنان را در ورزشگاههای جام جهانی نشان دادند؛ چه اتفاقی افتاد؟ فکر میکنم اگر اجازه بدهند که مردم، خودشان خوبی و بدی مسائل را درک و انتخاب کنند، مطئمن باشید کمتر مشکل به وجود میآید.
بعد از یک شروع محافظهکارانه در ابتدای گفتوگو، روحیه تهاجمی توأم با منطق جالبی از خود نشان دادید که شاید مخاطبان و دوستدارانتان، کمتر با این شکل از وجهه شما مواجه شده باشند چون در پستهای اجتماعی و کمپینهایی که حضور دارید، انگار چندان با این میزان جسارت به طرح مساله نمیپردازید.
من اتفاقا در مورد موضوع روز که «گرانی» است، یک پست منتشر کردم اما باید به شما بگویم که «نه به گرانی» فقط چاره درد جامعه نیست. مشکل ما این است که نخریدن، نمیتواند در جامعهای که مردم، همان پول اولیه خرید میوه یا غذایشان را ندارند، چارهساز بوده و حالا به آنها بگوییم بیاییم سکه و ماشین نخریم. من زمانی میتوانم آنها را تشویق به این کار کنم که ببینم دستشان به دهانشان میرسد.
آنها الان برای ابتداییترین مایحتاج زندگیشان مشکل دارند بعد ما چه چیزی را بگوییم نخرند. من چنین پستی را گذاشتم اما برای کسانی که سکه و ماشین زیادی میخرند و میروند تلنبار میکنند تا گران شود، من برای آنها گذاشتم ولی به نظر من، ما در جایگاهی میتوانیم گرانی را چاره کنیم که دولت، عزمی جدی برای ورود به این مشکل داشته باشد. اگر ما بتوانیم مایحتاجمان را به راحتی بخریم آنوقت برای چیزهایی که واقعا گران شدند، بله، باید جلوی آنها بایستیم و نخریم و موفق هم میشویم. یک موقعی در آمریکا، به یک سیاهپوست برای سوار شدن در اتوبوس حملونقل عمومی توهین شد و به او گفتند برو پایین چون در جایگاه سفیدپوستها در داخل اتوبوس نشستهای.
به دلیل همین توهین، سیاهپوستها، یک سال سوار اتوبوس واحد نشدند و پیاده سر کارشان رفتند تا بالاخره توانستند حق خودشان را بگیرند چون بیشترین کسانی که سوار اتوبوس میشدند، همین سیاهپوستها بودند و بدین ترتیب قانون اینکه حتما باید فقط سفیدپوستها سوار شوند برداشته شد. طی این حرکت، سیاهپوستها همه با هم، نیمساعت تا یک ساعت زودتر از خواب بیدار میشدند و طی یک سال در سرما و گرما، تمام مسیر را پیاده سر کارشان میرفتند. این یعنی یک اتحاد جمعی.
این یعنی وقتی ما با هم روی یک موضوع اتحاد داشته باشیم، آن زمان میتوانیم موفق باشیم. اینطوری نیست که من بخواهم محافظهکارانه با شما حرف بزنم بلکه میگویم اعتقاد خود من هم باید باشد که آیا درست است که من یا دیگران از روی شکمسیری بگوییم دوستان، از شما خواهش میکنیم بیایید خرید طلا، سکه و ماشین را تحریم کنیم. مردم میگویند ما الان نان نداریم بخوریم چون گران شده، گوشت را به علت گرانی نمیتوانیم بخریم، آنوقت چه چیزی را باید تحریم کنیم؟
توضیحات قانعکنندهای بود.
در مورد مساله تلویزیون که شما میگویی چرا راحتتر حرف نمیزنی باید بگویم من توقع دارم رسانههای مملکت خودم به من حرف و تحلیل درست بگویند. من دوست دارم تلویزیون خودم را نگاه کنم، اما دوست دارم در تمام بخشهای آن، از اخبار تا تولیدات دیگر، واقعیتها بیان شود. زمانی که میخواهد انتخابات شود، در سختگیریهای گذشته، آسانگیری بیشتر میشود و بعد که انتخابات تمام شد، مدل دیگری دیده میشود.
این باعث میشود مردم سراغ چنین رسانهای نروند و پیگیر کانالهای دیگر باشند و این چیزی نیست که بخواهم راجع به آن سخنسرایی کنم چون همه میدانند. بله، مخاطب تلویزیون ریزش پیدا کرده به دلیل اینکه در جامعه میبینیم که مردم دارند شعار میدهند که فلان بانک، پول ما را خورده، همه هم دارند این را نشان میدهند آنوقت ما در تلویزیون خودمان، آن را نمیبینیم.
درحالیکه خیلی راحت میتوانند اگر انتقادی هست، خبرش را پخش کنند چون اشکالی به وجود نمیآید. من نمیفهمم اگر رسانه ملی بخواهد حرف دلش را به مردمش بزند، چه مشکلی پیش میآید؟ آقای روحانی که همه ما فقط به وعدههای ایشان رأی دادیم و من بهخاطر رأی دادنم به ایشان مورد انتقاد برخی مردم قرار گرفتهام، هنوز امیدوارم که آقای روحانی بتوانند تعاملی بین جهان و ایران به وجود بیاورند تا مردم بتوانند در یک آرامش اقتصادی و اجتماعی قرار بگیرند. من هنوز امیدوارم. از اینکه آقای روحانی موفق نشدهاند به وعدههایشان عمل کنند ناراحت و دلگیر هستم، عصبانی هستم، غصه میخورم، رنج میبرم اما امیدوار هم هستم که بتوانند به وعدههایشان عمل کنند و ناامیدی را در ایران از بین ببرند.
گرانی را کنترل کنند، افزایش لحظهای قیمت یورو و دلار را کنترل کنند که خود من هم به آن مبتلا هستم چون فرزندان من در آلمان و آمریکا بسر میبرند و من باید کار کنم تا آنها بتوانند به زندگی و درسشان ادامه دهند. سختترین شرایط را دارم میگذرانم ولی میدانم که مردم من حتی گاهی نمیتوانند غذای روزانهشان را تهیه کنند، اجاره مسکن ندارند، تهیه لباس برایشان مشکل است و بیش از هر چیز، روحشان خسته و آزرده است و من بسیار غصه میخورم که مردم من فقط دلخوش میشوند به بازیهای جام جهانی که با گل زدن یا برنده شدن تیم محبوبشان، برای لحظهای دچار شوق و شادی میشوند.
ببینید که چقدر ملت ما به شادی و به شور و امید نیاز دارد. من فقط دعا میکنم که هر چه زودتر به ثبات اقتصادی برسیم تا آرامش و امید به جوانهایی که دم بخت هستند یا خانوادههایی که درگیر مشکلات اقتصادی هستند، بتوانند یک نفسی بکشند. واقعا تمام غصه من این است که کرمانشاه هنوز مشکلات حل نشده بسیاری دارد، سیستان و بلوچستان دچار مشکل آب است، در بخشهایی از کشور هنوز آب آلوده است و هوا مشکل دارد، در بم هم هنوز چیزی کامل نشده. آن عزیزانی که از راه سخت کولبری زندگیشان را میچرخاندند... ما در کشورمان، به هر گوشهاش که نگاه میکنیم، غصهمان میگیرد.
خشک شدن همین دریاچهها، مشکل خیلی بزرگی است. آلودگی هوا، بیکاری جوانانمان، ناامیدی و افسردگی آنها، بیماریها و سرطانهایی که دارد روزبهروز به جان مردم میافتد و... من از چه چیزی برایتان بگویم؟ قرار بود درباره یک فیلم کمدی حرف بزنیم که میخواستیم و دوست داشتیم لحظاتی خنده به لب مردم بیاوریم اما آنقدر ناامیدی و درد و فشارهای تحریم و مسائل اقتصادی روی مردم است که من نمیدانم از کجا باید بگویم.
به فیلم کمدی «دشمن زن» میرسیم و اینکه یک همکاری خوب با آقای فرحبخش و علیخانی را تجربه کردید. برایمان بگوئید چطور شد پس از یک دوره تحسین و جایزه در ایران و چندین بزرگداشت در اروپا و آمریکا، در فیلم تجاری و پرفروش «دشمن زن» بازی کردید.
من همیشه به آقایان فرحبخش و علیخانی احترام میگذاشتم و از دور و نزدیک تعریف ایشان را میشنیدم که همیشه به عنوان تهیهکنندگان مستقل، به تعهدات حرفهای خودشان عمل میکنند. همه همیشه ایشان را دوست داشتند که همین سبب شده که خیلی از سوپراستارهای ما با ایشان همکاری داشته باشند. همه هم از ایشان راضی بودند. مرحوم اسماعیلخانی با آقای فرحبخش یک همکاری داشتند که خاطرات بسیار خوبی از ایشان نقل میکردند و وقتی که آقای فرحبخش آمدند و گفتند که تو باید برای من بازی کنی و نباید نه بگویی، پیشنهاد بازی در این فیلم را پذیرفتم.
آنهم در شرایطی که من برای «خانه دیگری» جایزهای از جشنواره بینالمللی ACTION ON FILM آمریکا گرفته بودم و قبل از آن برای بازی در «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» جایزه اول جشن منتقدان را برده بودم و همچنین بزرگداشتی برای من در سانفرانسیسکو برگزار شد و فیلموگرافی من در تورنتو و مونترال پخش شد، فکر میکردم حالا بنشینم و کارهایی را انتخاب کنم که نسبتا هنری باشند و نه کارهای تجاری ولی آقای فرحبخش در زمینه کارهای خودشان در بخش تجاری، واقعا تهیهکننده مستقلی هستند و کارشان را بلدند. بسیار کار سالم و تجارت سالمی دارند و فیلم آبرومندانهای هم ساختهاند که از بازی در آن پشیمان نیستم. «خانه دیگری» در ژانر دیگر بود و اینجا در «دشمن زن» ژانر دیگر است.
بابت همکاری با یک کارگردان اول ریسک نکردید؟
آقای فرحبخش به من گفتند که کریم امینی کارش را بلد است. از جهتی هم خانم تینا پاکروان که آقای امینی دستیار ایشان نیز بودند، به من گفتند او بچه بااستعدادی است. آقای امینی با فیلم اولش نشان داد که با این کار تجاری، بسیار موفق عمل کرده، ریتم را شناخته و قاببندیها و کارگردانی خوب و سنجیدهای برای کار اولش ارائه داده است.
مجتبی اردشیری
- 14
- 4