سه شنبه ۰۴ دی ۱۴۰۳
۱۶:۳۷ - ۰۲ مهر ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۷۰۰۵۶۴
چهره ها در سینما و تلویزیون

کارگردان فیلم «رفتن»: زنان فیلم‌های ما از مردان عاشق‌تر و قوی ترند

فیلم رفتن,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران
 نوید محمودی و جمشید محمودی که امروز همکاری شان با تخلص «برادران محمودی» در فیلم‌ها و سریال‌ها ثبت می‌شود، نوعی همکاری تنگاتنگ را در ایده پردازی، فیلمنامه نویسی، تدوین، کارگردانی، تهیه و تولید تجربه کرده اند که در نوع خود منحصر به فرد است.

به گزارش ماهنامه هنر و تجربه، نوید محمودی و جمشید محمودی که امروز همکاری شان با تخلص «برادران محمودی» در فیلم ها و سریال ها ثبت می شود، نوعی همکاری تنگاتنگ را در ایده پردازی، فیلمنامه نویسی، تدوین، کارگردانی، تهیه و تولید تجربه کرده اند که در نوع خود منحصر به فرد است. «چند متر مکعب عشق»، سریال «سایه بان» و چند تله فیلم، حاصل این تعامل دو جانبه است که در فیلم «رفتن» ادامه پیدا کرده است؛ فیلمی که با تیکه بر این گفتگو می توان آن را مصداق دقیق همین تخلص «کاری از برادران محمودی» دانست که با عبور از فیلتر هر دو به شکل نهایی رسیده است.

 

ایده جذاب «کاری از برادران محمودی» از چه زمانی به ذهن تان رسید و برای محقق شدن آن چه کار کردید؟

 

- نوید محمودی: واقعیت این است که در ابتدا من برای تلویزیون برنامه های ترکیبی می ساختم و بعد کم کم جمشید هم وارد کار شد. ورود جمشید و همکاری اش با من از کارهای نمایشی شروع شد؛ یعنی ساخت تله فیلم محصول همکاری مشترک ما چهار تله فیلم برای تلویزیون شد. البته تعدادی تله فیلم هم خودم برای تلویزیون کار کردم. چون برادر بودیم، کم کم از همانجا بین مردم این فضای «برادران محمودی» ایجاد شد. در «چند مترمکعب عشق» که فیلم سینمایی موفقی شد. این قضیه جدی تر شد و در سریال «سایه بان» که اخیرا پخش شد.

 

خودمان قضیه را جدی تر کردیم؛ یعنی فعالیت های مان را تفکیک نکردیم و نوشتیم «کاری از برادران محمودی» دلیلش هم این بود که خیلی از کارهای این سریال را با هم انجام دادیم. زمانی که ایده قصه در آمد، تصمیم گرفتیم کار را با هم شروع کنیم و در انتخاب بازیگر، لوکیشن و ... در کنار هم بودیم. ابتدا قرار بود وقتی به تولید برسیم، جمشید کار را به تنهایی انجام بدهد اما بعد تصمیم گرفتیم من هم کمک کنم تا سریال سریع تر به پخش برسد، به این دلیل شد «کاری از برادران محمودی».

 

در فیلم «رفتن»، «کاری از برادران محمودی» چطور پیش رفت؟

- نوید محمودی: در مورد «رفتن» با این که نوشته شده «کاری از برادران محمودی» اما کار تفکیک شده بود. البته بیشتر بار کارهایمان روی دوش جمشید است، چون هم می نویسد، هم تدوین می کند و ... تدوین آخرین فیلمی که مشغول کار روی آن هستیم و همچنین «رفتن» با جمشید بود.

 

آقای جمشید محمودی، ایده «کاری از برادران محمودی» چقدر برای شما جذاب بود؟

- جمشید محمودی: با این که از اولین تله فیلم مشترکمان من نویسنده و کارگردان بودم و نوید تهیه کننده، اما به این صورت در میان اهالی سینما جا افتاده بود که از هر کسی با ما کار می کرد، می پرسیدند با چه کسی کار می کنی؟ می گفت برادران محمودی چون با هم برادر بودیم و دو سِمت مهم در تولید یک فیلم داشتیم و در واقع صاحب مادی و معنوی فیلم بودیم. می توان گفت این ایده از طرف همکاران مان شکل گرفت. مثلا برادران جلیلوند هم جدا کار می کنند، اما به فیلم های آنها هم فیلم برادران جلیلوند می گویند. اسم ها کم کم این گونه جا می افتد؛ شاید هم به خاطر مدل فرهنگ خودمانی باشد که داریم.

 

البته ایده پرداز بودن برادرتان و دست به قلم بودن شما؛ در شکل گیری تفکر مرکزی فیلم و مصداق داشتن «کاری از برادران محمودی» نقش مهمی دارد.

 

- جمشید محمودی: اکثر کارهایی که ما کرده ایم، به این روش بوده که ایده اولیه و اصلی از نوید بود ه؛ یعنی نوید حادثه ای را که دیده، اتفاقی را که شنیده، یا چیزی را که در زندگی شخصی اش تجربه کرده، به من می گوید. شاید آن موقع مشغول نوشتن قصه دیگری باشم، اما به آن فکر می کنم و چند ماه دیگر در موردش حرف می زنیم. بنابراین این پروسه معمولا دو، سه سال طول می کشدت تا به فیلمنامه برسد. به هر حال ما راجع به قصه ها خیلی حرف می زنیم و دنیایی که از فیلم ها دوست داریم، خیلی به هم نزدیک است، دغدغه ها و مسئله های مان یک یاست. البته من تلاشم را می کنم تا به دیدگاه نوید نزدیک شوم، چون به نظرم زندگی را خیلی خوب می بیند.

 

فیلم رفتن,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

مهاجرت، عشق ناکام و قوم افغان سه ضلعی هستند که در هر دو فیلم شما، درام را شکل می دهند. البته با خوانش های متفاوت. ایده «رفتن» چطور شکل گرفت و پیش رفت؟

- نوید محمودی: حدود سه سال پیش بحث جذابیت های داخل سوریه و افغانستان خیلی جدی تر و بیشتر بود. حتی کار در سوریه به جایی رسیده بود که هر روز افراد زیادی از این کشور به ترکیه می رفتند و از طریق ساحل آنجا به دنبال مهاجرت بودند. در افغانستان هم طالبان فضایی به وجود آورده بود که مدام در شهرهای مختلف عملیات انتحاری انجام می شد. متاسفانه امروز هم که با شما صحبت می کنیم، به تازگی یک حمله انتحاری در نقطه ای شلوغ از کابل انجام شده که تا ۲۰ دقیقه قبل از شروع گفتگوی ما حدود ۵۰ نفر شهید و بیش از ۱۰۰ نفر مجروح شده بودند.

 

مهاجرت، مسئله ای است که من همیشه به آن فکر می کنم. حتی اگر در فیلمی یک مهاجر حضور داشته باشد، ناخودآگاه بیشتر به آن توجه می کنم. در آن دوران آمدن و رفتن این آدم ها و اتفاق هایی که می افتاد، خیلی ذهنم را مشغول کرده بود. البته اتفاق دیگری هم برای من و جمشید افتاد و با صحنه ای که تعدادی مهاجر غیرقانونی از تهران به ترکیه می رفتند مواجه شدیم. در پارکی در اطراف میدان آزادی یک مهاجر جوان افغان را دیدیم که به تنهایی روی یک صندلی نشسته بود و منتظر قاچاقچیان انسان بود.

 

با او صحبت کردید و شرایطش را پرسیدید؟

- نوید محمودی: نه، کاملا می فهمیدیم برای چه آنجاست؛ من به خاطر این که تنهایی زیاد کشیده ام، این حس را در او درک می کردم. ولی به نظرم او تنهاترین آدم زمین بود! جمشید بیشتر نگاهش کرد، اما من نگاهش نمی کردم؛ آن قدر که حال عجیبی داشت به جمشید گفتم به نظرت الان به چه چیزی فکر می کند؟ آیا با خودش مسیری را که از آن طریق می خواهد برو د مرور می نکند؟ من شخصا آدم درونگرایی هستم. جمشید همیشه به من می گوید اگر یک اتفاقی پیش بیاید، من زودتر واکنش نشان می دهم اما تو نه، حتی گاهی می گوید دق می کنی، این قدر درونی نباش! آن آدم خیلی ذهن مرا درگیر کرد. پیش خودم گفتم خدا کند این آدم الان به هیچ چیز فکر نکند! چون فکر، آزاردهنده ترین اتفاق روی زمین است

 

و باعث می شود همه چیز خیلی پیچیده تر و سخت تر شود. آن آدم و ماجرایش و همین طور قصه ای که از خیلی قدیم در ذهنم داشتم - قصه یک مهاجر افغان که یک شب به تهران می آید و اتفاق هایی را می گذراند؛ در واقع در تاریکی به تهران می آید و در همان تاریکی پلیس دستگیر و اخراجش می کند - در دو، سه روز مرا به سمتی برد که در لپ تاپ راجع به آنها مطالبی تایپ کردم. در نهایت به پنج، شش صفحه رسیدم و به جمشید گفتم می تواند ۳۰ سکانس باشد. جمشید آن را از من گرفت و گفت باشه حالا. اصولا همین طور است؛ یک خب باشه، می گوید و می رود. بعد وقتی دید من برای انجام آن خیلی جدی هستم، سراغ نوشتن و تولید رفت. در واقع مسئله مهاجرت و آدمی که در پارک دیدیم، ایده اصلی «رفتن» را شکل داد.

 

بعد از دیدن آن مهاجر واقعی و طرحی که برادرتان به شما دادند، برای این که قصه از فیلتر خودتان عبور کند و به فیلمنامه نهایی برسید، چه مسیری طی شد؟

- جمشید محمودی: به هر حال ما خودمان در ایران مهاجریم، اما این ماجراها خیلی از ما دور شده و برایمان اتفاق نمی افتد. طبعا مسئله ای که با آن درگیریم و ذهن مان را مشغول می کند، اخبارش بیشتر توجه مان را جلب می کند. مثلا این خبر را شنیده ایمن که آدم ها را در صندوق عقب اتومبیل می گذارند و می آورند... شاید خیلی ها از کنار این خبر ساده بگذرند اما در ذهن ما ذخیره می شود. این نشانه ها در ذهن ما می مانند تا وقتی می رسیم به فضای قصه ای که می دانیم آدمی باید بیایید، سختی هایی در مسیر بکشد، تهدیدهایی بشود و در نهایت

 

دختری را که عاشقش است، رها کند و برود. وقتی نوید ایده را به من می دهد، می رویم سراغ قصه های اینچنینی که ببینیم کدام را می شود با ایده نوید هماهنگ کرد. مثلا فکر می کنیم صندوق عقب یک ماجراست یا گفتگو با قاچاقچی انسان چگونه می تواند باشد که در قصه های ایرانی هیچ وقت ندیده ایم و ... مدام سعی می کنیم نشانه هایی پیدا کنیم که خطه اصلی قصه مان را پررنگ و درست پیش ببرد و بتوانیم آن را به نتیجه برسانیم.

 

مانطور که اشاره کردم، عشق ناکام که به مرگ یا جدایی می انجامد، از مولفه های مشترک دو فیلم سینمایی شماست. در انتخاب این مولفه ها چقدر مدیوم سینما و تاثیرگذاری بر مخاطب را - چه داخلی و چه خارجی - در نظر می گیرید؟

- نوید محمودی: حس من این است که این آدم های قصه هستند که می گویند پایان ماجرای ما چیست. یعنی انگار خود قصه از ابتدا، پایانش را هم مشخص می کند. مثلا همیشه به این فکر می کنم که پایان «رفتن» چه می توانست باشد؟ آیا پسر باید با خودش دختر / عشقش را می برد؟ بعد به قصه که فکر می کنم، انگار ماجرای دو نفر که می میرند جلوی چشمم می آید. این پسر می داند که قرار است مرگ در انتظارش باشد، پس به این نتیجه می رسد که خودش بمیرد و عشقش زنده بماند. فکر می کنم موقعیت و شرایط قصه تکلیف آدم هایش را معلوم می کند.

 

فیلم رفتن,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

انتظار من در پایان فیلم این بود که نبی زنده نماند، یعنی همانجایی که او را زیر پل و به داخل کانال بردند، به نظرم پایان فیلم بود. چون این سوال ایجاد می شود که آدم هایی که برای خودخواهی دنبال نبی بودند، چرا به کتک زدن اکتفا کرده و رهایش کردند؟

- نوید محمودی: اتفاقا شبیه این نظر را قبلا هم راجع به این فیلم شنیده ام. مسئله ای که وجود دارد این است که اگر اینها در افغانستان بودند به راحتی نبی را می کشتند اما در اینجا آنها هم نگرانی های خودشان را دارند که اگر مرتکب قتل شوند، حاشیه اش گردن شان را بگیرد.

- جمشید محمودی: چون در کشوری هستند که قانونمند است و آنها مهاجرند. شاید ترجیح می دهند نبی را لت و پار کنند ، ولی نکشند.

اگر این طور باشد و مسئله مرگ در میان نباشد، می توانند در ایران بمانند، در حالی که در فیلم می گویید اینها می خواهند از ایران به ترکیه و سپس آلمان بروند.

- جمشید محمودی: اصلا مسیرشان ایران نیست. برای به هم رسیدن باید بروند چون در اینجا هم خانواده دختر اجازه نمی دهند با هم بمانند.

- نوید محمودی: ماجرایی که اینها دنبالش هستند، برای تسریع رفتن است. اگر پدر دختر متوجه شود که پسر به ایران آمده، همان طور که دخترش را از افغانستان به ایران آورده، به یک جای دیگر می برد. حتی در قصه می شنویم که پسر به دختر می گوید پدرت برای این که تو را به من ندهد تو را به ایران آورد.

 

از اسم فیلم مشخص است با آدم هایی مواجهیم که نقطه اتکا و ثبات ندارند و مدام در حرکت هستند. مهاجر بودن - در مفهوم عامش - این ویژگی دراماتیک را به شخصیت شما داده که پیش برنده فیلم باشد؛ شخصیتی که وطنی ندارد و نمی تواند پایش را در جایی محکم کند، برای همین به دل اتفاق های وحشتناک می رود.این روند در فیلم شما جذاب ترسیم شده؛ به جز زاویه دید فیلمنامه، در کارگردانی و قاب بندی ها و ... هم این حس حرکت با تکیه بر خطوط افقی در گذر، اتمسفر فیلم را در فاصله یک صبح تا شب به مخاطب منتقل می کند. چطور به این طراحی و اجرا رسیدید؟

 

- نوید محمودی: از ابتدا در مورد همه این موارد گپ زدیم. این که مثلا دوربین روی دست باشد، به همین دلیل بود. ایده سکانس افتتاحیه فیلم متعلق به جمشید بود و طراحی بسیار زیبایی داشت، اما اجرایش به آن شکلی که در نظر داشتیم نشد. چون یک تک پلان هفت دقیقه ای نیاز داشتیم و شخصیت باید می آمد، پلیس او را دنبال می کرد، اتومبیل پلیس می ایستاد و چشم نبی که در واقع دوربین است، شروع به فرار می کرد، تا جایی که کات می شود به اتوبوس. از آنجایی که فیلم های ما واقعا مستقل است، وقتی می خواهیم به اجرا فکر کنیم، باید به خیلی چیزها فکر کنیم.

 

مثل این که دقیقا همان لوکیشنی را که نویسنده به آن فکر کرده، در اجرا پیدا کنیم. برای پیدا کردن لوکیشن ها به چند منطقه، از جمله اطراف اتوبان خاوران، شهریار، جاده قم و ... رفتیم تا بتوانیم جایی را پیدا کنیم و به آنچه در فیلمنامه وجود دارد، نزدیک کنیم. در واقع خود قصه به ما می گوید چطور با آن برخورد کنیم. قصه ای که از ابتدا و حتی از اسمش می دانیم همیشه باید در حال حرکت باشد، قاب های ثابت چند دقیقه ای آرام را نمی طلبد. نوع اجرا باید به فیلمنامه و رسیدن پیام آن کمک کند.

 

- جمشید محمودی: نکته ای در فیلمنامه بود که راجع به آن از ابتدا حرف زدیم؛ این که در انتها باید این دو نفر - به خصوص دختر - به جای اول شان می رسیدند؛ بدون این که کسی بفهمد در این یک روز بر آنها چه گذشته است. راجع به این مورد خیلی با نوید حرف زدم که اتفاق های بسیار عجیبی برای دخترهای ما در کشورهایی مثل ایران یا افغانستان می افتد و آنها مجبور هستند بخش عمده این اتفاقات را در دل نگه دارند. اتفاق های تلخ و سختی که اگر در خانواده عنوان شود، رفتارهای بدی با آنها خواهد شد.

 

یعنی به اجبار خیلی چیزها را به عنوان راز در خودشان نگه می دارند. خیلی سعی کردیم این موضوع راجع به دختر قصه ما اتفاق بیفتد که یک روز پر آشوب را می گذراند و سر جایش بر می گردد. سعی کردیم نشانه های خیلی کوچک و نرمی در فیلم بگذاریم؛ مثل این که قرار است شلوار پدرش را بدهد خیاط کوتاه کند، بدون این که فکر کند خودش بر می گردد و همان شلوار را به خانه می آورد. انگار نه انگار اتفاقی افتاده است.

 

به نظرم این نگاه جزئی نگرانه زنان به قصه و درام است. درست است که هر قصه ای فرم خاص خود را می طلبد ولی این جزئی نگری باعث شده بتوان همه این نشانه ها را در یک مسیر طراحی شده قرار داد، بدون این که روند دراماتیک حرکت شخصیت مشخص شود. البته من این فیلم را بیشتر قصه دختر می دانم تا قصه نبی؛ هر چند فیلم با ورود نبی شروع و با رفتن او به پایان می رسد. این تحلیل را قبول دارید؟

 

- نوید محمودی: واقعیت قصه این است که شخصیت دختر از پسر پررنگ تر است. در اصل مرد وارد قصه می شود تا ما یک عشق زنانه را مرور کنیم؛ زنی که بسیار پایبند به عشقش است، تا این حد که آرامش نسبی اش در ایران (یعنی خانه، خانواده، شغلی که برایش منبع درآمد است و درس خواندن) را رها کند. چیزی که در «رفتن» و «چند متر مکعب عشق» وجود دارد، این است که ما در مورد کیفیت زندگی حرفی نمی زنیم؛ یعنی حتی وقتی می خواهیم بگوییم اینها لباس شان را با دست و در حیاط می شویند، سعی می کنیم این را زیبا اجرا کنیم چون وظیفه ما این نیست که بگوییم

 

این آدم چقدر بدبخت است که دارد با دست لباس می شوید، همان طور که مادرهای ما یک عمر این کار ترا کرده اند و ما گفته ایم چقدر زحمتکش بوده اند. برای همین، تاثیری که قصه آمدن نبی روی فرشته دارد، همانطور که جمشید گفت، یک نقطه شروع و یک نقطه پایان دارد. شکل هندسی اش یک دایره است که به نظر من خیلی از ما در این دایره زندگی می کنیم. خیلی از ما زندگی مان را از جایی شروع می کنیم و به همانجا بر می گردیم ولی آنچه در این یک روز برای فرشته اتفاق می افتد، هر جزء آن می تواند یک آدم را از بین ببرد. می تواند کاری کند که آدم بِبُرَد ئ و تمام شود. فرشته می آید و مرحله به مرحله آنها را سپری می کند و در نهایت وقتی با خودش کنار می آید که به خانه برگردد،

 

با همان زاویه دوربین و در همان موقعیت قبلی فقط با کمی تفاوت در نور و چراغی که روشن شده بر می گردد. ما در مورد سرنوشت آدم هایی در دنیا حرف می زنیم که زن هستند و خیلی وقت ها هم اجازه حرف زدن در مورد اتفاقاتی که برای شان افتاده را ندارند؛ چون اگر حرف بزنند، ممکن است برخوردی تلخ تر از آنچه برای شان اتفاق افتاده با آنها صورت بگیرد. قطعا بارها دیده اید که اگر دختری در جهان سوم مورد تعرض قرار بگیرد سکوت می کند، در حالی که در همه دنیا با صدای بلند عنوان می شود و متجاوز تحت پیگرد قرار می گیرد. در جهان سوم انگار با گفتن این موضوع آبروی بیشتری از دختر می رود و متهم تر می شود.

 

برای همین حرف شما را می پذیرم که «رفتن» بیشتر قصه فرشته است. چون او در موقعیت ثابت بوده، آدمی که قرار بوده بیاید و رفتن در موردش اتفاق بیفتد، می آید و می رود. البته در پایان فیلم با آن صدای هلهله ها و گریه ها یک جور هم تکلیف نبی را معلوم نکرده ایم ولی آن شخصی که در قصه ثابت است و می ماند، با اضافه شدن غمی به غم هایش می ماند. شاید دختر قصه ما در این سه، چهار سالی که در ایران مانده و پسر کنارش نیست، یک جورهایی با همه چیز خو گرفته است. در اصل انتخاب کردن این که با نبی برود و به یک قصه جدید برسد، بیشتر با دلِ نبی راه آمدن است تا با دل خودش.

 

فیلم رفتن,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

به نظرم زن های فیلم های تان نسبت به مردها قوی تر هستند و این ویژگی به دور از برچسب های فمینیستی و ... از بطن قصه می آید.شاید عمل کلاسیک قهرمانانه انجام نمی دهند، اما به نظرم نگاه شما تجایگاه قوی تری به شخصیت های زن می دهد. این نگاه از کجا می آید؟

- جمشید محمودی: فکر کنم جواب نوید هم همین باشد؛ قطعا این نگاه را مدیون مادرمان هستیم. مادرمان در زندگی شخصی به ما ثابت کرد که اگر زنان تصمیم بگیرند، خودباوری داشته باشند و راه شان سد نشود، کاری می کنند که چند مرد هم نمی توانند انجام بدهند.در زندگی شخصی تا مادرمان در موقعیتی قرار گرفت که شاید فکر کردن به چنین اتفاقی در مخیله اش نمی گنجیده، ولی وقتی مجبور شد، ایستاد و جنگید. به همین دلیل وقتی راجع به زن ها می نویسیم، مظلومیت و در عین حال نوعی ایستادگی در وجود آنها می بینیم.

 

- نویدت محمودی: به نظرم در همه شخصیت های زن آثارمان این ویژگی وجود دارد. حتی در فیلم جدیدمان هم زن قصه ایستادگی می کند. چون ما یک زن توانا دیده ایم که ما را بزرگ کرده و احساس نکرده ایم که ترسو است، پس به نظرمان همه زن ها توانا هستند.

 

- جمشید محمودی: و البته فکر می کنم وقتی این موضوع از زبان یک مرد گفته شود، پذیرشش آسان تر و قابل باورتر است.

 

این را که نگاه همدلانه به کاراکترهای زن از جانب نویسنده - کارگردان آقا باعث باورپذیری بیشتر می شود، قبول دارم. زنان به خصوص وقتی دغدغه ای ریشه دار به مسائل زنان ندارند، مثل یک شعار یا تیتر با موضوع برخورد می کنند و اتفاقا فیلم شان تبدیل می شود به یک اثر ضد زن.

 

- نوید محمودی: شما موقعیت مرونا در «چند متر مکعب عشق» و «فرشته» در «رفتن» را در نظر بیاورید. اینها آدم هایی هستند که به لحاظ فکری و ذهنی در جامعه ما نسبت به مردها عقب نگه داشته شده اند اما انتخاب های شان مردانه تر است. یعنی مرونا که برای یک قرار عاشقانه از دیوار پایین می پرد، نسبت به صابر که از همان دیوار می پرد، خیلی مردتر است چون این کار جزو چیدمان معمولی و روزانه مرد است، ولی وقتی یک دختر این تصمیم را می گیرد، باید ترس هایی را کنار بگذارد. ترس از این که اگر بفهمند، اگر به پدرم بگویند و ... بنابراین زن های قصه های ما نسبت به مردها آدم های بسیار قوی تری هستند. یا به گفته ای دیگر، در فیلم های ما زن ها، عاشق تر هستند تا مردها.

 

- جمشید محمودی: چند بار از من پرسیده اند در «چند متر مکعب عشق» کدام صحنه را بیشتر دوست داری؟ من موقعیتی را که مرونا عشقش را به عشق پدرش پیوند می زند، به شدت دوست دارم. صحنه ای که می گوید می ترسم اگر بروم، آبروی پدرم برود... آن صحنه مرونا را شخصیت بسیار بزرگی می کند. با این که عاشق پسر است، همانقدر هم عاشق پدرش است و می ترسد آبروی پدرش برود.

 

این نگاه چند جانبه بودن عشق را در کاراکترهای زن به تصویر می کشد. دو فیلم یک سری پرسش های روایی هست که باعث ایجاز در قصه شده و به نظرم هم در فیلمنامه لحاظ شده، هم کارگردانی. مثل جایی که اتفاق داخل ماشین قاچاقچی را نشان نمی دهید اما کنش بعدی را که دعواست، از فاصله دور به تصویر می کشید. یا جایی که موتور دو نفره می رود، ولی از جایی به بعد می بینیم یک نفره به حرکت خود ادامه می دهد. این پرش ها قصه را خوب به جلو پرتاب می کنند و ذهن مخاطب را به فکر وا می دارند که این جای خالی با چه رویدادی پر شود. این شیوه روایت و تمهیدهایی که به کار می برید، چه کارکرد و جذابیت های دیگری دارد؟

 

- نوید محمودی: این کار کاملا با تصمیم جمشید بود و بیشتر هم در تدوین اجرا شد. با این که در مورد همه چیز با هم صحبت می کنیم. اما وقتی جمشید مشغول تدوین است، کار را نمی بینم. سر همین سکانسی که گفتید، وقتی دیدم، خودم هم غافلگیر شدم و خیلی خوشم آمد. پلان هایی را در این میان گرفته بودیم که استفاده نشد اما وقتی نتیجه کار جمشید را دیدم خیلی برایم جذاب بود. وقتی او به این نتیجه رسید که این اتفاق با این شکل از اجرا می تواند فیلم را جذاب تر کند، طبیعتا ما هم پذیرفتیم. گاهی می گویند خیلی از اتفاق های فیلم در تدوین رخ داده که در مورد این فیلم کاملا مصداق داشت.

 

آقای جمشید محمودی شما چطور به این تمهید جذاب رسیدید؟

- جمشید محمودی: شاید خیلی ها این را نگویند اما من می گویم که این کار خیلی اتفاقی بود. در دکوپاژ باید نبی را می بردند، کتک می زدند و زیر پل می انداختند. من راش ها را در تایم لاین پروژه انداختم و خیلی تصادفی این دو راش را پشت سر هم انداختم و نتیجه کار به نظرم جذاب شد. اگر هم هوشی در این تصمیم به کار رفته، در همان لحظه تصادفی بود که کشفش کردم. یک صدای هواپیما هم گذاشتیم که احساس شود. این دو پلان به هم پیوند خورده اند و از هم جدا نیستند. در واقع سعی کردیم این ترفند را تقویت کنیم تا مخاطب فکر کند ادامه همان پلان قبلی را می بیند.

 

من حتی یک لحظه فکر کردم حواسم نبوده و صحنه ای را از دست داده ام!

- جمشید محمودی: برای خیلی از فیلمسازان بزرگ دنیا اتفاقاتی به صورت تصادفی سر صحنه یا در تدوین می افتد. من هم برای این کار به طور مستقیم تصمیمی نگرفته بودم. به طور مثال در «چند متر مکعب عشق» هم یک پلان بود که عبدالسلام با صاحب کار صحبت می کرد و بعد دو نفر که تازه آمده اند، می ایستند تا تکلیف شان مشخص شود. من چند بار میزانسن را چیدم ولی خوب در نمی آمد.

 

این صحنه طول کشید و یکی از آن دو نفر که خسته شده بود، روی یک آهن نشست، ناگهان با خودم گفتم، در آمد! یعنی وقتی آن مرد خسته شد و نشست، حالت خوبی به صحنه داد. البته در مورد سکانس دعوا در ماشین قاچاقچی، از قبل فکر شده و انتخاب شده بود که علت دعوا را نبینیم. یعنی این ندیدن حادثه روی کاغذ وجود داشت و در فیلمبرداری هم به این نتیجه رسیدیم که بهتر است حادثه را نشان ندهیم و دعوای بعد را هم با فاصله ثبت کنیم.

 

فیلم رفتن,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

یکسری صحنه ها هم در فیلم وجود دارد که به نظر می آید در تدوین شکل گرفته اند تا مخاطب را به اشتباه لحظه ای بیندازند. مثل صحنه ای که دختر و پسر در حسن آباد قرار دارند و زاویه دوربین این حس را می دهد که رو به روی هم هستند ، اما همدیگر را نمی بینند و بعد هر کدام به طرف نقطه ای خارج از قاب می روند ولی در واقع به هم می رسند. یا جایی که دختر به گاراژ می رود و تداخل زمانی انجام داده اید تا با ذهن مخاطب بازی کنید. چقدر از اینها روی کاغذ آمده بود و چه کارکردی داشت؟

 

- نوید محمودی: سکانس پایانی کاملا به این دلیل بود که مخاطب تصمیم دیگری از فرشته توقع داشته باشد یا فکر کند فرشته رسید و نبی هم سر جای خودش است و طبیعتا دختر از او می پرسد چرا منو نبردی؟ وقتی مخاطب متوجه می شود این دو صحنه در دو زمان مختلف هستند فیلم جذاب تر می شود. در مورد میدان حسن آباد هم در اجرا این طور طراحی کرده بودیم که آنها در محل قرار همدیگر را ببینند. وقتی کات می زنیم به حسن آباد و سکانس بعدی که اولین دیدار عاشقانه آنها بعد از چند سال است، طبیعتا به این فکر کردیم که در یک کشور اسلامی نمی تواند این اتفاق بیفتد که آنها در یک میدان دست هم را بگیرند، یا یکدیگر را ببوسند .

 

گاهی احساس می کنم بعضی از محدودیت ها سینما را جذاب تر می کند، چون در محدودیت به راه ها و اتفاقات مختلفی فکر می کنید. وقتی فکر کردیم که اینها چطور همدیگر را ببینند، به سکانس آقای شمس لنگرودی رسیدیم. با این تصور که این آدم همیشه در بالکن می بینید، کتاب می خواند و به ترانه ای که در خانه پخش می شود، گوش می کند؛ مشخص است که یک آدم عاشق پیشه و تنهاست و با دیدن این صحنه از نگاه او به مخاطب القا می کنیم که چه اتفاقی می افتد. در واقع خیلی از این صحنه ها یا از لحظه اول وجود داشته، یا نه. دلیل این که من و جمشید زیاد با هم صحبت می کنیم، در میان حرف های مان به آنها رسیده ایم.

 

چقدر برای تان مهم است که بتوانید مسیرهای آشنا و مورد انتظار مخاطب را کمی تغییر بدهید و شکل جدیدی به آن بدهید؟

- جمشید محمودی: این نکته را در طراحی موقعیت های قصه سنجیدیم تا وجه تازه ای را نشان بدهیم. مثلا در مورد مهاجرت، عشق، تنهایی و ... فیلم های زیادی ساخته شده، یا در همین فیلم جدیدمان به رابطه مادر و فرزند می پردازیم که د ر فیلم های زیادی به آن پرداخته شده است. ما به چگونگی یک موقعیت، خیلی فکر می کنیم و به دنبال این هستیم که یک موقعیت تازه پیدا کنیم. سعی می کنیم این تازگی را در تدوین، اجرا، موسیقی و ... هم پیاده کنیم. اگر حرف تکراری می گوییم، سعی می کنیم در فرم و اجرا تازه تر بیانش کنیم

 

تا مخاطب آن را دوست داشته باشد. به موقعیت هایی می پردازیم که استفاده نشده یا کمتر استفاده شده باشد. مثلا خیال مان راحت بود که در چند متر مکعب عشق قرار دو عاشق در کانتینر تا به حال وجودت نداشته است. بعضی ها می گویند قضیه مهاجرت و دنبال کردن پلیس، در فیلم های مختلفی وجود داشته و ما هم این را می دانیم، اما سعی کردیم این ایده را در اجرا کمی غریبه کنیم تا مخاطب با فیلم تازه تری روبرو شود.

 

در سوال قبلی که در مورد تداخل زمانی صحبت کردید، از همان چیزهایی است که واقعا ما را دچار چالش کرد و تنها صحنه ای بود که خیلی درگیرش شدیم. ما سه، چهار نوع پایان در ذهن مان داشتیم و خیلی در این مورد مشورت کردیم؛ حتی تا لحظه اجرا. از تمام بچه های گروه در این مورد سوال می کردیم و به خانم های گروه می گفتیم به نظر شما نبی چقدر نامردی می کند؟ چون گاهی چیزی در ذهن من کاملا منطقی است، اما وقتی از یک دختر می پرسیم، غیر منطقی به نظر می رسد و حتی حرف زدن د ر آن مورد اذیتش می کند. معمولا سعی می کنیم با هر قشری صحبت کنیم و به نتیجه ای برسیم که سلیقه همه باشد.

 

نبی آن پیام پایانی را از چه طریقی به فرشته می فرستد؟

- جمشید محمودی: در اصل منظورش تماس تلفنی بوده چون تلفن فرشته زنگ می خورد و او گوشی اش را نگاه می کند.

- نوید محمودی: وقتی زیر پل کریم خان است، تلفنش زنگ می خورد و وقتی تلفن را بالا می آورد، دیگر این طرف را نمی بینیم.

 

چون از نشانه های داخل فیلم استفاده کرده اید، فکر کردم چون خواهر نبی پیام صوتی داده، او هم پیام صوتی داده و به همین دلیل صدای او را روی تصاویر بعدی قرار داده اید.

 

- جمشید محمودی: البته این هم آسیبی نمی رساند اگر فکر کنیم پیام صوتی بوده، اما در اصل یک تماس تلفنی بود که ما «الو، سلام» و کل دیالوگ های دختر را از آن حذف کردیم و دیالوگ های پسر را شبیه نریشن به مخاطب می گوییم.

 

مانند همان صحنه ای است که نبی در تاکسی ماجرای قتلی را که برادرش مرتکب شده، به شکل نریشن به فرشته می گوید. این شکل مستقیم بیان کردن اطلاعات، خارج از موقعیتی است که آدم ها در آن قرار دارند، چه کارکرد دراماتیکی داشت؟

 

- نوید محمودی: مثل دو موقعیت دیگر فیلم که اشاره کردید، اتفاق را نمی بینیم، اما بعد تاثیرش را می بینیم. به نظرم اینجا هم همین کارکرد را دارد. ما نمی بینیم بین این دو چه گذشته و در تاکسی که نشسته اند، چه چیزی به هم گفته اند، حتی نمی دانیم با حس شادی صحبت کرده اند یا غم. در واقع حس را از این موقعیت گرفته ایم تا فقط پیامش را دریافت کنیم. این گفتگو هر آنچه بوده، نبی را به سمتی برده که طرف دیگر را نگاه کند و فرشته را به این فکر برداشته که با خودش فکر کند آیا دارد با یک قاتل می رود؟ ممکن است او هم همراه برادرش بوده یا نکند قبل از این که پیاده شویم، یکی او را بکشد؟ اینها پرسش هایی است که می تواند در ذهن فرشته و مخاطب شکل بگیرد.

 

فیلم رفتن,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران چند مترمکعب عشق

در واقع حس ملودرام و رد و بدل شدن احساسات را از این موقعیت گرفته اید و این همان آشنازدایی از موقعیت های آشناست. در مورد انتخاب بازیگران با حضور بازیگران شناخته شده برای شخصیت های فرعی تلاش کرده اید با همان حضور اندک، با اهمیت جلوه کنند. مانند حضور آقای نادر فلاح در «چند مترمکعب عشق»، ایده تان در مورد ترکیب کار با بازیگر حرفه ای و تازه کار چیست؟

 

- نوید محمودی: جالب است بگویم در فیلم سوم این تجربه را تا انتها رفته ایم و آقای محسن تنابنده یک نقش خاص را بازی می کند. واقعیت این است وقتی درباره فیلم و قصه حرف می زنیم، یکی از کارهای مان این است که دنبال نزدیکترین چهره به آنچه نوشته شده بگردیم.

 

نزدیکترین از نظر شما یا مخاطب؟

- نوید محمودی: از نظر ما که او را می بینیم.

خودتان هم گوینده اخبار رادیو در فیلم بودید؟

- نوید محمودی: بله.

- جمشید محمودی: ما سعی کردیم با مولفه هایی کوچک، در پیش بودن سفر پر خطر برای نبی و فرشته را بیان کنیم. برای این که مستقیم گویی نکنیم، مثلا سعی کردیم از رادیو خبرهای مرتبط با موقعیت مهاجران را پخش کنیم که این خبر در خط فرعی قصه در ساختمان در حال ساخت مصداق پیدا می کند.

 

در فیلم با تکیه بر زمان، مکان و کاراکترهای محدود، جهان کوچکی ترسیم کرده اید که در وهله اول این کار ساده به نظر می رسد، اما هوشمندی می خواهد که همه کاشته ها را درست برداشت کرده و به مصرف قصه برسانید. این نگاه در درام های شما به چشم می آید و من اسم آن را جزئی نگری زنانه می گذارم و این نظم پنهان درونی را دوست دارم و به نظرم به مخاطب پیگیر آرامش می دهد. نکته ای در مورد اسلوموشن پایانی وجود دارد که با تلاشی که در بخش اعظم فیلم برای فاصله گرفتن از ملودرام کرده اید، تضاد دارد. این اسلوموشن به خصوص با تداخلی که در ذهنیت و واقعیت ایجاد می کند، شرایطی نفسگیر می سازد. هدف این بوده که ارتباط مخاطب در این لحظه تنگاتنگ شود، یا بحران دختر این قدر اهمیت داشت که بزرگ نمایی کردید؟

 

- نوید محمدی: من درباره این سکانس به جمشید گفتم باید شرایط به گونه ای باشد که انگار همه چیز دست به دست هم داده تا فرشته به نبی نرسد. حتی دویدنش هم ندویدن است. وقتی تصمیم به دویدن گرفته، انگار نمی رسد.. با یک نفر فیلم را می دیدیم و گفت یک بار هم که می خواهد برسد، تو نمی گذاری! یعنی فکر می کرد اگر اسلوموشن نباشد، او می رسد. انگار جایی که فرشته تصمیم به دویدن می گیرد، همه اتفاق هایی که در اسلوموشن خلاصه می شود، نمی گذارد او برسد و فاصله را برای کسی که تماشا می کند، نفسگیرتر می کند.

 

- جمشید محمودی: به نظر من هر چقدر ترسیدن تلخ تر باشد و مخاطب را بیشتر درگیر کند، تاثیرگذاری فیلم بالاتر می رود. این کار ضربه جدایی این دو را سنگین تر و کمک بیشتری به خروجی ما می کرد.

 

مشخص است وقتی بعد از سکانس کتک خوردن در تونل، نبی را با آن وضع زار و نزار به زیر پل کریم خان می رسانید تا دختر را ببیند، می خواهید این برداشت ایجاد نشود که دختر را رها کرده و رفته است، اما به نظرم این صحنه، اهمیت اتفاقی را که زیر پل برایش افتاد، کم می کند. در واقع نگرانی ما از خطری که او را تهدید کرده، کمرنگ می شود، چون به هر حال توانسته خودش را به سر قرار برساند.

 

- نوید محمودی: فکر کنید آنهایی که داشتند او را می زدند هم آدم هستند و یک لحظه با خودشان گفته اند نکشیمش.

 

- جمشید محمودی: دلیل نکشتن او همان ماجرایی بود که اشاره کردیم، چون آنها هم گیر می افتند. آنها نبی را تکه و پاره کرده اند و دل شان خنک شده است. شاید هم تهدیدش کرده اند که اگر اینجا بمانی ترا می کشیم.

 

- نوید محمودی: وقتی فیلم در فستیوال مونیخ نمایش داده شد، بعد از پایان فیلم خانم جوانی گفت اگر مردی این قدر مرا دوست داشته باشد و با این حال بیاید، حاضرم در جای دنیا همراهش بروم. یعنی این صحنه خیلی به نظرش عاشقانه رسیده بود چون همین نکته ای را که جمشید به آن اشاره کرد، احساس کرده بود؛ این که آنها به نبی گفته اند اگر نروی می کشیمت. فکر می کنم نبی تا لحظه ای که زیر پل آمده، نمی خواسته با فرشته نرود اما وقتی زیر پل می رسد، یک لحظه با خودش گفته چرا باید این دختر را دنبال سرنوشت خودم بکشانم؟

 

پس ای کاش حداقل یک قدم از پشت ستون بیرون می آمد.

- نوید محمودی: اگر از پشت ستون می آمد که می دیدش. ما از قصد جلوی دوربین ماشین گذاشتیم تا به دلیل شلوغی دختر او را نبیند. ولی به نظر من نبی در آن لحظه تصمیم گرفت که فرشته را دنبال سرنوشت خودش نکشاند و اجازه بدهد زندگی خودش را داشته باشد. در نریشن هم می گوید من برای این که تو را داشته باشم، نمی برمت.

 

صدای امواج دریا که در آغاز و پایان فیلم شنیده می شود، برای من حکم یک ساحل نجات و نقطه امنی را داشت که آدم ها می خواهند به آن پناه ببرند. به نظرم شروع فیلم، فضایی مستندوار دارد و بعد قصه و درام شکل می گیرد. در پایان هم که دوباره این صدا را می شنویم، انتزاعی بودن آن که با تصویر و رئالیسم تناسبی ندارد، در ذهن می ماند. این آغاز و پایان و باند صوتی چه کارکردی در قصه داشت؟

 

- نوید محمودی: روزهایی که فیلم طی آن ساخته شد و قضیه مهاجرت ها مسئله همه مردم دنیا شده بود؛ مردم ایران، افغانستان، پاکستان، سوریه و ... فکر می کردند مهر کسی که این دریا را رد کند، به یک رویای عجیبی می رسد. در مصاحبه ای در بوسان گفتم خیلی از شخصیت های ما برای این که زنده بمانند، حاضرند در دریا بمیرند. آن روزها مدام در اخبار از غرق شدن قایق های پناه جویان می گفتند. دلیل استفاده از خبر رادیو در فیلم هم همین بود. انگار پشت این موج ها آرامشی است که خیلی ها به آن می رسیدند و خیلی ها هم نمی رسیدند.

 

صدای شیون و ناله قرار است تداعی کنند، سرنوشت نبی باشد یا سرنوشت کلی مهاجران غیرقانونی؟

- نوید محمودی: در اصل می خواستیم بگوییم صدای موج برای عده ای آرامش است و برای عده ای شیون و ناله، انگار افکت اخبار را آنجا پخش کردیم.

 

فیلم رفتن,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران فرشته حسینی، بازیگر افغانی فیلم رفتن در جشنواره مراکش در کنار برادران محمودی

 

بازیگران افغان فیلم را طی چه روندی پیدا کردید؟

- نوید محمودی: رضا احمدی در تهران کارگر ساختمان بود و همچنان هم هست. او را از یک کلاس بازیگری که جمعه ها به آنجا می روند و سرگرم می شوند، پیدا کردیم. فرشته حسینی هم جزو گزینه هایی بود که او را در «چند متر مکعب عشق» دیده بودیم، اما مرونا فیلم ما نبود. جزو آدم هایی بود که در ذهن مان مانده بود و به جز ۴۰۰، ۵۰۰ دختری که دیدیم، او را هم دوباره دیدیم. به نظرم دختر بسیار با استعدادی است و با این فیلم در مراکش جایزه بازیگری را گرفت.

 

فیلم شما به عنوان نماینده کشور افغانستان به اسکار سال گذشته هم معرفی شد و حضور بسیار خوبی در جشنواره های جهانی داشته است.

- نوید محمودی: اولین حضور فیلم در جشنواره بوسان بود که جایزه ویژه هیئت داوران را برای کارگردانی گرفت. بعد از بوسان در مراکش جایزه بازیگری و در لبنان جایزه بهترین فیلم را گرفت. در استرالیا غزال طلایی بهترین فیلم را دریافت کرد و در سوئد در فستیوالی که با موضوع فیلم های افغان برگزار شد، جایزه بهترین فیلم را گرفت. در جشنواره سوچی روسیه هم که بزرگترین جشنواره این کشور است، جایزه ویژه هیئت داوران را از آن خود کرد. تا امروز هم بیش از ۵۰ حضور بین المللی داشته است.

 

نظر خودتان بود که اکران فیلم تا امروز عقب بیفتد؟

- نوید محمودی: از آنجا که من و جمشید در اکران فیلم های مان انرژی می گذاریم، فکر کردیم باید زمان مناسبی برای اکران پیدا کنیم، چون درگیر فیلم دیگری شده بودیم. البته آقای امیرحسین علم الهدی بارها گفته بودند که فیلم را اکران کنیم. از طرف دیگر ما پروانه اکران عمومی داشتیم و می توانستیم فیلم را در گروه های سینمایی غیر از هنر و تجربه هم اکران کنیم اما فکر کردیم به دلیل نوع پیام فیلم، شرایط آن و بازیگرهایی که در فیلم حضور دارند، اکران دراز مدت گروه هنر و تجربه برای این فیلم مناسب تر است و امیدوارم نمایش موفقی داشته باشد.

 

  • 9
  • 4
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش