اثر بدیع و کمینهگرای «محمد حسین عماد» با نام «دیوار» که در هشتمین حراج تهران به ارزش دویست و هشتاد میلیون تومان به فروش رسید ؛ علیرغم بهرهگیری از ساختاری ساده و هندسی، دارای مضامین پیچیده فلسفی است که از حیث مضمون، به گستره اندیشه شرق به ویژه دائوئیسم تعلق دارد و از ظرایف و پنداشتهای معنوی اندیشمندانی چون لائوتزه، مولانا و هایدگر بهرهای فراوان میبرد.
در پرتو این پنداشت عارفانه شرقی است که فیلسوف قرن بیستم فرانسه «آنری برگسون» نیز با استناد به قوه شهود، ما را به شناخت بیواسطه ذات اشیاء از طریق رخنه به درون و همدلی، تبدّل و انطباق کامل با آنها فرا میخواند و افق تازهای در برابر دیدگانمان میگشاید تا از رهگذر این ادراک شهودی، «هستی» به منزله کیفیتی در حال تکوین و رشد مستمر مد نظر قرار گیرد.
مقصود هنرمند در دعوت بیننده به امر دیدن، ایجاد حیرت و تحقق تجربه شهودی مشابه در اوست؛ بهویژه در رویارویی آغازین با اثر که توجه را نخست به ساختار ثابت فلزی آن با فرم تمثیلی سپر آهنی معطوف کرده و نگاه بیننده را تهاجمیوار دفع میکند و سپس با تکثر متنوع مکعبهای چوبی کوچک با رئوس گرد و نرم، پذیرنده نگاه وی میشود و او را در سفری سلوکوارانه به ماوراء عالم پدیدار رهنمون میسازد. بهطوری که هریک از مکعبهای چوبی با منفذی کوچک در راسشان که بر تهیت درونی و گشودگی به عالم اسرار دلالت دارند، نگاه جستوجوگر را از جهان ظاهر و فرم به سوی جهان معنا که به فضایی تاریک و پر رمز و راز همانند است؛ معطوف داشته و اندیشه وی را در این فضای سیال، سبکبال رها میسازند. این محتوای درونی با ماهیت «هرچه پذیرندگی عمیقتر» به مثابه دائو و راه طریقت، بسان گستره نامتناهی تهی و خاموش، لاجرم دارای واقعیتی لطیف و جاری است که به هر فرمی، صورت قدسی میبخشد و مظهری از منزلتی متعالی را عیان میسازد.
به تعبیری چشمانداز هنری محمد حسین عماد، دعوتی نو به طریقت است که چه بسا در هر چیز ولو در هر جزء از این ساختارهای چوبی کوچک نیز شهود شود ؛ منوط بر آنکه با دل کندن از محسوسات عالم بیرون، به باطن آنها دست یابیم و با بستن منافذ حسی و ادراکی خود، به ژرفای وجودی مان رسوخ کنیم. آنجا که ظاهراً هستی و روشنایی نیست؛ لاجرم از «هستی باطنی» سرشار و از «روشنایی نادیدنی» آکنده است. نفس رحمانی با بیشترین آزادی و انعطافپذیری به درون این فضای متافیزیکی ناشناخته نفوذ میکند و با ماهیت اجزای درخت در هم میآمیزد و در جریان دامنهدار و پایانناپذیر تبدّلها شرکت میجوید تا در نهایت، با فراگشت و تبدیل شدن به هر آنچه که ناپیداست، با عالم اسرار و با طریقت «دائو» یکی شود. اینجا قلمرو تعیّنناپذیر «عدم» است که فراتر از معرفت دنیوی، مشحون از وجود خویش بوده و بهعنوان سرچشمه ازلی حیات و خاستگاه سرّالاسرار با عمقی ناپیدا و تمام ناشدنی، مظهری از تجربه اشراق بهعنوان یک واقعیت روحانی را تجسم میبخشد.
در واقع این «نیستی» است که هستی را متبلور و زایشی معنوی را محقق میسازد و لذا فضای خلاءوار در هر یک از این مکعبها بسان زهدان آبستن هستیِ سیال و گشوده به حقیقت روحانی است. از اینرو در نظرگاه مولانا، «عدم» ، همواره با «موجودیت» امر متعالی، ارتباطی تنگاتنگ دارد و مرتبهای از مراتب عالم هستی را متجلی میسازد. تهی شدن از خود، از امر مطلق و از هرآنچه که هست؛ سکون و آرامشی را در پی دارد که ضمن انکشاف تدریجی جوهره حقیقت، خود منشاء حرکت و جنبشی وصفناپذیر به سوی اصل و مبدا آغازین یعنی «نیستی» است.
این شهودی است مقید به استمرار زمان و آگاهی که تا ژرفترین سطوح اثر تداوم و پیوستگی مییابد و با گذار ادواری از عالم لاهوت به سوی عالم ناسوت و بالعکس، تقابل پیوسته میان سکون و حرکت، تهیبودگی و پربودگی، مستوری و آشکارگی یا نیستی و هستی را در اثر هنری فوق هویدا میسازد که به زعم لائوتزه در کتاب «دائو دِ چینگ»، به «بازگشت مجدد دائو» اطلاق شده و از جمله ویژگیهای مهم طبیعت برشمرده میشود.
زمین در خاستگاه فکری هنرمند، منشا آفرینش تلقی میشود؛ همانطور که در آیین دائوئیسم نیز زمین از مهمترین عظمتها در کنار آسمان و انسان محسوب میشود. لذا از یک سو، هر یک از وجوه مکعبها در این اثر، به کرانه زمین اشاره دارند که منافذ و گشودگیشان بسان ساختاری کیهانی، آن را از درون مسخّر خود ساخته و در نهایت، انسان طالب حقیقت وجودی را به سیر و سلوک، نه فقط در گرداگرد آنها که حتی به فراسوی این پدیدهها رهنمون میسازد. چه بسا انسان نیز بسان کرانههای آسمان و زمین، از فراخی تجربه خود آگاه و درونشناختیاش، وسعت و بیکرانگی یابد و به مثابه عالم اصغر در گستره نامتناهی جان خویش با حقیقت مطلق الهی یکی شود. در عین حال، این احجام مکعبی شکل، متضمن هماهنگی با طبیعتی است که هایدگر در تبیین و توصیف وضعیت هستندهها و نظم هستی شناختیشان، یک ساختار چهار وجهی را مد نظر قرار میدهد که مطابق با آن، زمین، آسمان، قدسیان و موجودات فانی به یکدیگر تعلقی واحد و یگانه مییابند.
چنانکه هایدگر با تکیه بر تجربه دائوئیستی خود، این چهارگانه را قلمرو بروز پدیدههای عالم میپندارد. اکنون این چهارگانه که در صدد هماهنگی با دائو است، در مکعبهای چوبی کوچکی که دیوار آهنی هنرمند را شکل دادهاند؛ نمودی بدیهی دارد و راهی را به سوی امری والا و متعالی به درون میگشاید که معادل با «دازاین» و فروافکندگی به ساحت کرانمند وجود و زمینهساز فهم معنا و جوهره انسانی است. هر یک از مکعبها به منزله یک «جهان هولوگرام» در فضای درونی مملو از انرژی خود، جلوه غایی از نیروهای حیات کیهانی را جلوهگر ساخته و به همه چیز وحدت و انسجام میبخشند. این در حالی است که در بیرون از این جهان محسوسات عالم چون سایهای شبحوار از حقیقت بوده و در بطن آن که ورای حدود مکان و زمان است، عالمی از معرفت شهودی تبلور مییابد.
در کل تقسیمبندی این ساختار فلزی، امکان شمارش ۸۲۵ قطعه مکعب را فراهم آورده که با قرارگیری در کنار هم، نمودی از صدها هزار هستی نشات یافته از «دائو» را عیان میسازند و بسان ذرهای از عالم هستی، هریک صفاتی از کلیت عالم اکبر و جهان متافیزیکی را تجسم میبخشند. این نوع قرارگیری متناوب مکعبها توام با تمایز ساختاری میان فلز و چوب، بر توالی تغییرات، تقابل و تمایز میان اشیاء و پدیدههای عالم هستی نیز دلالت دارد و بهعنوان ویژگی زمینهساز در جریان حرکت مستمر طبیعت مورد تعبیر قرار میگیرد.
تجربه «وضعیت» که با پویایی هرچه بیشتر در استقرار مکعبها و جابهجایی و تغییر جهت آزادانه آنها در این ساختار فلزی توام شده، امکانهای متفاوتی را پیشرو قرار داده که بر نظام فکری سامان یافته از رویکرد نسبی و تغییرپذیر مکتب دائوئیسم و فراخوانی انسان به گزینش درست جایگاهاش در عالم هستی دلالت دارد تا وی را به هماهنگی کامل با طبیعت سوق دهد. حتی خمش و انعطافپذیری فیزیکی ساختار فلزی در این اثر مبیّن ویژگی منحصر به فرد آن در بازگشت به امر متقابل، به مثابه نوعی بصیرت در مواجهه با طبیعت و شناخت «تغییرناپذیرها» به سبب دستیابی هرچه بیشتر به امر قدسی و حقیقت مطلق است. صرفنظر از این، خردگرایی و نظم موجود در این اثر یادآور فرآیند سریالیسم در هنر مینیمالیسم و تاکید بر این حکمت متعالی است.
مریم ثابت قدم
- 18
- 4