مراسم تولد مردی ثروتمند؛ خدم و حشم جمعاند به همراه انواع وحوش و طیور و جانور. راستش خرده گرفتن به سلاطین طنز ایران، دشوار است، اما چه کنیم زمانی که سلطان به دست خودش تاج و تخت را به باد میدهد. «دراکولا» نباید به این شکل شروع شود. برای اینکه جای خالی موقعیتهای طنازانه پر شود، دست به دامن تمساح شدهاند و ساس و کرگدن!
روزنامه هفت صبح در ادامه نوشت: بریز و بپاش آن البته از جیب بنده نیست که نگران باشم، تأسفم اینجاست که این حباب عظیم برای چه بیوقفه در حال باد شدن است؟ طنازانهترین صحنهها گاهی به سادهترین شکل ایجاد میشوند. مهران مدیری در «مرد هزار چهره» یک «بله گفتن» را کش میدهد تا بارها و بارها در پشت صحنه به همین موقعیت ساده بخندیم.
«دراکولا»، اما با تمام مسافران کشتی نوحش، راه به جایی نمیبرد، چون محمد بحرانی همان جنابخان است فقط این بار با چهره خودش، ویشکا آسایش جز وقفههای بغضآلوده چیزی برای عرضه ندارد و نیما شعباننژاد لبخندهای بیدلیلی نشانمان میدهد که نمیدانیم به چه منظوری تعبیه شده.
مهران مدیری هم در هیبت مردی متمول و کلاش، پشت پیانو میرود تا یکی دیگر از ترانههای معروف ایرانی را تخریب کند! در واقع شما پول میدهید برای تماشای هیچ. البته قصهای که پشت ماجرا قرار است در جریان باشد، طرح درستی دارد؛ در همان قسمت اول حتی به یک تعلیق مؤثر میرسد. بالگرد کاراکتر اصلی و نوچهاش در ترفندی عوامفریبانه سقوط میکند تا مخاطب در انتظار قسمت بعدی باشد.
اما این انتظار چنان درازآهنگ و طویل کش میآید که تو با همان تماشای قسمت اول فکر میکنی ساعتها پای مانیتور نشستهای. یعنی نه تنها در وقفههای بین اتفاقات اصلی قصه، طنزی نمیبینیم بلکه خردهروایتی هم وجود ندارد. با پیرمردی عیاش که قرار است دل از دختران ببرد، چه خندهای تولید میشود؟
یا کاراکتر سیما تیرانداز که با استفاده از کلمات فرنگی میخواهد خودش را به رخ بکشد، کاراکتری مستعمل و تکراری نیست؟ این وسط فقط باید به نماهای طاووس و قرقاول و تیهو دل ببندیم و زرق و برق. یک خروار تشریفات و تجملات برای کارگردانی که فعلا حوصله ساختن موقعیت طنز ندارد.
فقط حرفهای دردناک، اما پیشپاافتادهای دارد مبنی بر کلاهبرداری خیرین، نیکوکاران تقلبی، فاجعه سایتهای شرطبندی و قصه همیشگی آقازادگی. اینها قرار است مضامینی سیاسی-اجتماعی را بهتدریج به کار اضافه کنند، اما تنه آنقدر نحیف است که هر مضمونی روی آن سنگینی میکند. «دراکولا» در واقع آنقدر بیجان است که موقعیتی را تاب نمیآورد.
فیلمنامهای تنک، خنک که تمام جزئیاتش به دو پاراگراف هم نمیرسد! در ابتدای نوشته عرض کردیم که قصه اصلی میتوانسته قابلیتهایی را به جریان بیندازد، اما کلیت «دراکولا» این شائبه را در ذهن به وجود میآورد که کارگردان مجموعه گویا صرفاً میخواسته سفارش را به موقع تحویل بدهد.
با این حال اگر هم به فکر چنین چیزی بوده، اینهمه خزنده و چرنده و پرنده چرا یکجا جمع شده؟! … میشود سر بیننده را با یک رقص منشوری شیره مالید، سه چهار متلک لوس و پوسیده به سیاستکاران انداخت و سرآخر به سود پایانی چسبید. خلاصه «دراکولا» در واقع همین است: آفتابه لگن صد دست، شام و ناهار هیچی!
- 12
- 2