يكم
«نگار» رامبد جوان، تراوشات ذهني كمديني است كه تلاش ميكند به خود و ديگران اثبات كند كه او فقط طناز نيست. فيلمي مشوش و بيبنيانروايي مستدل؛ هيچ شخصيتپردازياي وجود ندارد، همه تيپ هستند. ماني حقيقي همان مرد هميشه در تلاش براي جذابيت است با اداي سينهايي كه به سوت ميانجامند و لونديهاي ننر، نگار جواهريان با همان فضاي گريم و چهره در «اعترافات يك ذهن خطرناك» است با كمي جيغ و داد و ملنگي بيشتر، محمدرضا فروتن همان عاشق شكست خورده هميشگيست با كمي ديالوگهاي باسمهايتر.
پسياني و بايگان هم همانند كه هميشه بودهاند. «نگار» هرچه در روايتش پيشتر ميرود به ژانر «كمدي ناخواسته» نزديكتر ميشود و در پايانبندي نيز با گنگستربازي شما بخوانيد كيميايي بازياش به اوج خنده ميرسد. رامبد جوان در آخرين فيلمش، تلاش ميكند چهرهاي ديگر از خود در فيلمسازي نمايش بدهد و در اين نمايش شكست خورده به حساب ميآيد. فيلم با پيچيده كردن و كلاف سردرگم شدن روايت تلاش ميكند به خود جذابيت بدهد اما نخ نماتر از آن است كه مخاطب را حتي به وجد بياورد. گويي فيلمساز و بازيگران ذوق زده وهم آلودگي روايت شدهاند و حواسشان از تهي بودن محتوا و روايت و فرمال اثر پرت است. «نگار» سطح محض است.
اطوار سينماست و حتي به سينمايي بودن به معناي فرم و ساختار، لايهسازي در روايت و درگير كردن تماشاگر با اثر نميرسد. نميتوان براي فيلمسازي نسخه پيچيد اما ميتوان توصيه كرد؛ بهتر است رامبد جوان، سراغ روايتي برود كه آن را بهتر ميشناسد، مثل همان خنداندهسازي و خنداندن و خندوانه بازياش.
دوم
بالاخره حال و هواي جشنواره در برج ميلاد تكاني خورد. پس از دو روز مايوسكننده و فيلمهايي سطح پايين، روز سوم نمايش فيلمها در سالن اهالي رسانه به استثناي فيلم «نگار» رامبد جوان، نااميدكننده نبود. سينماي دفاع مقدس در سالهاي اخير با روايتهاي سينمايي تازهاي همراه بوده است.
آن فرم حاتميكياوار، دورانش را طي كرده و ساختن فيلم در ميانه جنگ نيز ديگر موضوعيتي ندارد. فيلمسازان جوان كه اغلب زاده دهههاي پنجاه و شصت هستند و در كارزار جنگ كودكان مشاهدهگر بودهاند، دست به روايت خويش زده و جاني به اينگونه سينمايي در ايران دادهاند. «شيار ١٤٣» و بعدتر هم «ايستاده در غبار» نمونههايي از اين روايات هستند و حالا و امسال، در روز سوم نمايش فيلم در برج ميلاد، دو فيلم «درياچه ماهي» و «ويلاييها» نيز نمونههاي اخير روايت از دفاع مقدس محسوب ميشوند. نكته مهم و جالب درباره اين دو فيلم روايت زنانهاي است كه دو فيلمساز زن جوان سينماي ايران خلق كردهاند. «درياچه ماهي» به كارگرداني مريم دوستي، روايتي نامتعارف از جنگ است. روايت يك مكاشفهگر. رزمندهاي كه غسال شهداست و چيزهايي ميبيند كه ديگران نميبينند. فيلم روي مرز به كليشه افتادن حركت ميكند. دوستي در اين روايت هر آن ممكن است كه به ورطه غلوگويي بيفتد و گهگاه نيز چنين ميشود اما با تمهيداتي كه در فيلمنامه و ساخت سينمايي در پيش گرفته، خود را نجات ميدهد. فيلم فضايي شاعرانه دارد.
جهان از منظرگاه رزمنده مكاشفهگر روايت ميشود. گاه اين منظرگاه در داستانپردازي گم ميشود ولي باز خود را پيدا ميكند. وهم آلوده بودن روايت فيلم، توانسته غلوآميزي ماجرا را در بزنگاههاي لازم پوشش بدهد و اثر را تا آنجا كه صداي تماشاگر در نيايد نجات بدهد. نميتوان گفت «درياچه ماهي» اثري چشمگير و شاهكار است اما به همين ميزان نيز نميتوان اين اثر را رد كرد. ميتوان به او ايراد گرفت و انقلت آورد اما شاعرانگي اثر را نميتوان ناديده گرفت. دوستي در فيلم سينمايي اولش تجربهاي متناسب رقم زده است. ميتوان به تماشاي فيلمش نشست و از اينكه مخاطب اثرش بودهاي، ناراحت نبود. «ويلاييها» ساخته منير قيدي، نقطه تماشاي دلانگيزي براي روايت تلخي و توامان مقاومت در جنگ انتخاب كرده است. روايت زنان رزمندگاني كه در جنوب و در شهركي نزديك به خط مقدم زندگي ميكنند تا در ركاب شوهران خويش باشند.
زناني كه يكديگر را حمايت ميكنند و در سختي و كوران جنگ نميگذارند آب در دل رزمندگانشان تكان بخورد. فيلم ميزانسنهاي شلوغي دارد و پر ديالوگ است. نماهاي متناسبي با رعب آفريني جنگ خلق كرده و گاها اين نماها مثل لحظه بمباران و فرار زنان به پناهگاه، باشكوه است. خط ربط زنان با خط مقدم به واسطه پيكي كه وسايل و احتياجات زنان را ميآورد شكل ميگيرد، پيك مرگي كه هرگاه از دور سر و كلهاش پيدا ميشود، دلهره و اضطراب از خبر شهادت شوي يكي از زنان فضا را در خود ميگيرد. فيلم توانسته با بازي ثريا قاسمي، لحظات سنگين و دراماتيكي خلق كند. بزرگترين مشكل فيلم اما دو بازيگر جوان و نقش اصلي «ويلاييها»ست؛ پريناز ايزديار و طناز طباطبايي، دو بازيگر ژيگولي كه نه توان ايستادن در قامت چنين پرسوناژي را دارند و نه توانستهاند در بازي خود اين كاراكترها را بازي كنند. فهم بازيگران جوان فيلم، برعكس كارگردان، از موقعيتي كه در آن بازي كردهاند الكن است و ناقص. ابتر است فرم تيپيكالي كه ايفا ميكنند و امكان باورپذيري را از بين ميبرند.
مصداق اين عدم توانايي نيز در لحظهاي است كه خبر شهادت شوهر خانم خيري با بازي پريناز ايزديار به او داده ميشود؛ برعكس تمام فضاسازي فيلم كه بارش بر دوش ثريا قاسمي است، ايزديار حتي نتوانسته نقش يك همسر شهيد مقاوم را چنان ايفا كند كه تماشاگر با او همراه شود. طناز طباطبايي نيز همچنين، همان فرم عصبي و فريادزن خود را بازي كرده و تناسبي با نقش برقرار نكرده است. به همين سبب نيز دگرديسي و تحول پرسوناژي كه طباطبايي آن را بازي ميكند، به دل نمينشيند، غلو به نظر ميرسد و گويي اين ردا براي اين چهره و بازيگر منطبق نيست. سواي اين دو ايراد مهم، ميتوان به ساخت سينمايي «ويلاييها» نيز ايراداتي گرفت اما روايت دلچسب او از موضوعيت زنان در جنگ و مقاومت را به هيچ عنوان نميتوان ناديده گرفت. «ويلاييها» فيلم مهمي است و تماشايش تو را با زنانگي مقاومت همراه ميكند.
سوم
بخش مستند جشنواره فجر امسال يكي از جذابترين بخشهاست. مستندهايي كه براي مسابقه و نمايش انتخاب شدهاند از سينماي داستاني پيشروترند. تماشايشان را نبايد از دست داد. همين تماشايي بودن بخش مستند به نسبت بخش داستاني نيز، امكان روانكاوي ذهن سينماي ايران را ايجاد ميكند كه ميتوان دربارهاش بحثها كرد و گپ زد.
- 19
- 1