به مناسبت روز کارگر
به گزارش سینماخبر، آثار هنری به این خاطر که برآمده از بستر اجتماعی زمانه خود هستند، وسیله خوبی برای عمیق تر شدن شناخت ما از جامعه و تحولات آن در طول تاریخ به حساب می آیند. ساخته شدن یک فیلم حتی با هدف سرگرم کردن مخاطب برای مدت زمانی کوتاه، می تواند حقایق نهفته زیادی از سبک زندگی، از دور، در کلیت تاریخ و جامعه اش بررسی می کنند.با همین نگاه است که وقتی امروز به تماشای فیلم «روسری آبی» می نشینیم، نوبر را تنها یک کارگر ساده که خرج زندگی خانواده اش را می دهد نمی بینیم، بلکه او را نمونه ای از هزاران کارگری می دانیم که زندگی در دهه ۷۰ برایشان این گونه می گذشت.
اگر از این زاویه به فیلم های سینمای ایران در چند دهه اخیر نگاه کنیم، می توانیم از دل هر دهه یک نگاه و رویکرد مشترک نسبت به کارگران بیرون بکشیم و بیینیم در طول این سی و اندی سال جامعه معاصر ایران چه تغییراتی کرده که به تبع آن کاراکتر کارگران سینمای ایران این قدر عوض شده اند. چه می شود که کارگر یک روز در قد و قامت نوبر «روسری آبی» بر پرده سینما ظاهر می شود و یک روز در شکل و شمایل راضیه «جدایی نادر از سیمین»؟برای بررسی این موضوع، فیلم های انتخاب شده از هر دهه بیش از این که براساس کارگری بودن و محوریت نقش کارگر در آن انتخاب شده باشند، براساس چگونگی بازنمایی چهره کارگر در آن ها و مناسبات اجتماعی زمانه شان انتخاب شده اند. به همین خاطر به صورت قطعی نمی توان این فیلم ها را در ژانر سینمای کارگری- در معنای اخص آن- گنجاند.
دهه ۱۳۶۰؛ کار، کار تا پیروزی
«دونده»، کارگردان: امیر نادری، تولید: ۱۳۶۳
«نیاز»، کارگردان: علیرضا داوودنژاد، تولید: ۱۳۷۰
مهم ترین ویژگی جامعه ایران در دهه ۶۰ درگیری با جنگ تحمیلی و تبعات اجتماعی حاصل از آن است. جامعه ای که هنوز از شور و هیاهوی انقلاب رها نشده و به ثبات نرسیده، حالا مجبور است انرژی و منابع خود را صرف جنگیدن با دشمنی کند که به مرزهایش حمله کرده. وضعیت اقتصادی بد، محرومیت، ناامنی و...، همگی حاصل جنگ با عراق و این شرایط به ثبات نرسیده است. به همین خاطر است که فیلم های سینمای ایران در این دهه با ارزش هایی چون مقاومت، ازخودگذشتگی، چشم پوشی از زندگی دنیوی و... گره خورده است.
در این میان چهره «کارگر» نیز به عنوان فردی که چرخه تولید کشور را می چرخاند، با این وضعیت گره خورده است. او در این شرایط مجبور است زندگی خود را با رنج و سختی بگذراند تا دوام بیاورد، اما رنج و سختی ای که از ارزش بالایی برخوردار است و او با رضایت قلبی به آن تن می دهد.
در فیلم «نیاز» ساخته علیرضا داوودنژاد، علی در نقش پسر نوجوانی که پدرش را از دست داده، با وجود مخالفت مادرش، با خواست خود مدرسه را کنار می گذارد و به کار در یک چاپخانه مشغول می شود. از آن جا که صاحب چاپخانه مجبور است از میان او و پسر دیگری به نام رضا یکی را برای کار انتخاب کند، رقابت و درگیری زیادی بر سر به دست آوردن این شغل میان آن ها به وجود می آید.بارزترین ویژگی علی و رضا گیرکردن در دوراهی انتخاب میان اخلاق و کار است. در سکانس رفتن علی به خانه رضا و دیدن وضعیت زندگی و پدر مریضش این درگیری برای او تمام می شود و او تصمیم می گیرد کار در چاپخانه را به رضا بسپارد.
در فیلم «دونده» نیز امیرو، پسربچه تنهایی که در جنوب زندگی می کند، با جمع کردن بطری شیشه ای، فروش آب یخ و واکس زدن کفش دیگران خرج زندگی اش را درمی آورد تا بتواند مجله های خارجی بخرد و شاید روزی به آب های آن سوی خلیج برود. جذاب ترین صحنه های فیلم هنگامی است که امیرو با دیدن هواپیما و کشتی رو به آن ها فریاد می زند تا او را با خودشان ببرند. امیرو سودای رفتن دارد، معلوم نیست می خواهد کجا برود، اما آرزو دارد روزی سوار کشتی شود و از آن جا برود.
در هر دوی این فیلم ها آن چه مهم و تعیین کننده است، اجتناب ناپذیری کار، رنج، تلاش و ریاضت کشی برای رسیدن به خواسته های خود است. تصویر کارگر در هر دوی این فیلم ها تصویر پسربچه کم سن و سالی است که هنوز به سن قانونی کار نرسیده و مجبور است به جای درس خواندن کار کند تا بتواند زندگی خود را بگذراند.
دهه ۱۳۷۰، امید به آینده ای بهتر
«یک بار برای همیشه»، کارگردان: سیروس الوند، تولید: ۱۳۷۱
«روسری آبی»، کارگردان: رخشان بنی اعتماد، تولید: ۱۳۷۳
«زیر پوست شهر»، کارگردان: رخشان بنی اعتماد، تولید: ۱۳۷۹
جامعه ایران در دهه ۱۳۷۰ از جنگ عبور کرده و وارد «دوره سازندگی» شده است. بعد از شرایط سخت دوران انقلاب و جنگ، اولین قدم ها برای توسعه اقتصادی ایران و بهبود شرایط اقتصادی مردم گام برداشته می شود. پس از یک دوره ریاضت اقتصادی حالا انگار همه چیز با سرعت به سمت پیشرفت حرکت می کند. اما در همین دوران است که نرخ تورم در کشور به بالاترین حد خود می رسد و آسیب های اقتصادی- اجتماعی اش بیش از همه گریبان گیری اقشار پایین جامعه می شود.
در فیلم«یک بار برای همیشه»، محمود یک نقاش ساختمانی است که می خواهد از همسرش جدا شود تا برای کار به ژاپن برود. او در تمام طول فیلم از موفقیت دوستانش در ژاپن و مقایسه آن با شرایط بد اقتصادی خودشان می گوید تا همسرش را راضی به جدایی کند. محمود نمونه ای کوچک از کارگرانی است که زیر بار فشارهای اقتصادی دهه ۷۰ یا بار خود را بستند و برای کار به ژاپن رفتند، یا رویای رفتن به آن را در سر پروراندند.
در فیلم «روسری آبی» نیز تمام مشکلات پیش روی عشق نوبر و رسول به شکاف طبقاتی آن ها بر می گردد. نوبر از طبقه ای تهیدست است که با مشکلاتی چون اعتیاد مادر، بزهکاری برادر، فقرف حاشیه نشینی و... دست و پنجه نرم می کند. رسول هم کارخانه دار بااصالتی است که با کارگردان زیردستش با احترام رفتار می کند و همیشه هوایشان را دارد. اما شکاف طبقاتی میان آن ها آن قدر زیاد است که بعد آشکار شدن عشقشان، تمام فرزندان رسول به تکاپو می افتند تا پای نوبر را از زندگی پدرشان ببرند.
هر دوی این فیلم ها نشان دهنده دغدغه های فکری و اقتصادی زندگی کارگران و شکاف طبقاتی موجود در جامعه، در نیمه ابتدایی دهه ۷۰ هستند.
اما آن چه ما را با حرکت و تغییر جامعه از این فضا به سمت فضای تکثر فکری و فرهنگی نیمه دوم دهه ۷۰ هدایت می کند، فیلم بعدی رخشان بنی اعتماد است که شش سال بعد از «روسری آبی» می سازد.«زیر پوست شهر» با پایان بندی تاثیرگذار و تاریخی اش تمام آن چیزی را ترسیم می کند که در سال ۱۳۷۶، با ریاست جمهوری محمد خاتمی، در ذهن بخش زیادی از جامعه ایران اتفاق افتاد؛ امید به آینده ای بهتر.
دولت اصلاحات با ایجاد فضای باز اجتماعی برای مشارکت سیاسی، امید تازه ای برای نسلی می شود که کودکی اش در دوران جنگ و محرومیت گذشته است. اما این امیدواری تنها مختص جوانان نیست، قشرهای دیگر جامعه همچون کارگران نیز در این دوره دل به این تغییر بسته اند.
طوبی، زن کارگری که در کارخانه ریسندگی کار می کند و مشکلات فراوانی در زندگی شخصی اش دارد، در نمای آغازین فیلم، از میان زنان کارگر انتخاب می شود تا جلوی دوربین تلویزیون بنشیند و خواسته هایش را از نمایندگان دولت عنوان کند. او دلش می خواهد آن ها به فکر بیمه و بازنشستگی کارگردان باشند. در انتهای فیلم نیز وقتی دوباره او را جلوی دوربین فیلم برداری صدا و سیما می برند، می گوید: «هر کاری خواستیم بکنیم گفتند جنگ است، چیزی نگفتیم. باز تا آمدیم حرف بزنیم، گفتند بازسازی بعد از دوران جنگ است، باز چیزی نگفتیم. حالا که یکی پیدا شده و می خواهد حرفمان را گوش کند...»
دهه ۱۳۸۰؛ آن ها تنها، هستند
«به آهستگی»، کارگردان: مازیار میری، تولید: ۱۳۸۵
«آتشکار»، کارگردان: محسن امیریوسفی، تولید: ۱۳۸۶
«ریسمان باز» ، کارگردان: مهرشاد کارخانی، تولید: ۱۳۸۷
«بیست»، کارگردان: عبدالرضا کاهانی، تولید: ۱۳۸۷
«این جا بدون من»، کارگردان: بهرام توکلی، تولید: ۱۳۸۹
«جدایی نادر از سیمین»، کارگردان: اصغر فرهادی: تولید: ۱۳۸۹
شاید فیلم هایی که در دهه ۸۰ به روایت زنگی کارگران می پردازند، از نظر کیفیت و کمیت قابل توجه باشند، اما ماهیت و جایگاه تاثیرگذار «کارگر» در آن ها رو به افول بوده است.
دهه ۸۰ دوره به حاشیه رفتن ارزش های اصلاحات در جامعه و روی کار آمدن دولت محمود احمدی نژاد است. دولتی که از همان ابتدا تاکید خود را بر عدالت اقتصادی- اجتماعی گذاشت و مقابل دولت های قبل از خود قرار گرفت. اکثر شعارهای سیاسی دولت در این دهه حول محور افزایش رفاه و تامین مایحتاج زندگی برای مردم، به خصوص مردم مناطق محروم می چرخد و دیگر خبری از شعارهایی چون آزادی، دموکراسی و مشارکت سیاسی نیست.
شاید به همین خاطر است که کارگران فیلم های این دهه یا مانند محمود فیلم «به آهستگی» و سهراب «آتشکار» درگیر ارزش ها و سنت های اجتماعی و شخصی شان هستند، یا مانند شخصیت های فیلم «بیست» با ترس و از پس زده شدن و به حاشیه رانده شدن دست و پنجه نرم می کنند، یا مانند میکائیل و عسگر در «ریسمان باز» و راضیه در «جدایی نادر از سیمین» جایگاهشان در تقابل با طبقه مرفه و بالاتر از خود تعریف می شود.
به همین خاطر است که میکاییل و عسگر در «ریسمان باز» برای انجام کاری که به آن ها محول شده، از کشتارگاهی در حاشیه تهران به شهرک غرب می آیند و با نشان داده شدن صحنه هایی از برزگراه ها، خیابان های عریض، برج میلاد، پاساژ گلستان و.. سادگی روستایی آن ها به مخاطب یادآوری می شود.
پس جای تعجب ندارد که احسان در «این جا بدون من» این قدر ناامید و از نفس افتاده، در مواجهه با مریضی یلدا دلش می خواهد شیر گاز را باز کند تا همگی از شر زندگی طاقت فرسایشان راحت شوند.
این کاراکترها، این کارگرهای خسته تن داده به شرایط، همگی حاصل دوره زمانه ای هستند که بالاترین هدف در آن رسیدن به رفاه اقتصادی تعریف شده بود. انگار کارگران دهه ۸۰ در سینمای ایران ساکت و گوشه گیر، تنها، هستند. نه صدایی از جانب آن ها می آید و نه خطابی به سوی آن ها...
دهه ۱۳۹۰؛ آینده نامعلوم
«خداحافظی طولانی» کارگردان: فرزاد موتمن، تولید: ۱۳۹۳
«انارهای نارس»، کارگردان: مجیدرضا مصطفوی، تولید: ۱۳۹۳
قضاوت درباره چگونگی بازنمایی چهره کارگر در سینما- در میانه دهه ای که در آن قرار داریم- نه کار ساده ای است و نه درست. چرا که برای استخراج گفتمان و مفهوم مسلط در هر دوره نیاز داریم حداقل اندکی از آن فاصله بگیریم تا کمی به دور از هیاهوی دوران و شتاب زدگی خبری به تحلیل آن بپردازیم. به همین خاطر نمی توان با قطعیت از چگونگی تاثیر شرایط سیاسی- اجتماعی این دوران بر سینما نوشت.
فیلم «انارهای نارس» داستان زندگی دو زوج به نام انسی و ذبیح است که در حاشیه شهر و در خانه ای اجاره ای زندگی می کنند. انسی از زنی سال خورده پرستاری می کند و ذبیح در شمال شهر کارگر ساختمانی است. فیلم داستان مشکلات و ناامنی های طبقه کارگر و قربانی شدن آن ها توسط ساختارهای شغلی و اجتماعی را می گوید.
در «خداحافظی طولانی» نیز ماجرای کارگری روایت می شود که از اتهام قتل تبرئه شده، وی جامعه و اطرافیانش هنوز به چشم مجرم نگاهش می کنند. مرد که درگیر یک رابطه عاطفی است، برای تداوم زندگی اش باید بر این بحران غلبه کند، اما مشکلات زیادی سر راهش قرار می گیرد. بزرگ ترین مشکل او آن چیزی است که در ذهنش می گذرد؛ او هر شب به خانه اش می آید و با خیال همسرش زندگی می کند.
آن چه در هر دوی این فیلم ها به چشم می خورد، ادامه همان روندی است که در دهه ۸۰ آغاز شد؛ به حاشیه رانده شدن کارگر به عنوان کنش گری اجتماعی و تاثیرگذار در جامعه و محوریت قرار گرفتن مسائل و دغدغه های فردی اش در زندگی. در نتیجه باید منتظر بود تا با پایان این دهه از جایگاه و موقعیت طبقه کارگر در جامعه و بازنمایی آن در سینما گفت.
- 18
- 5