تهمینه میلانی با فیلم «مَلی و راههای نرفتهاش» به موضوع خشونت خانگی میپردازد. تمی که در فیلمهای قبلیاش هم وجود داشته. منتها جدا از شکل ساخت این فیلمها، چرایی و چگونگی ساخت هر کدام نیز شنیدنی است. به بهانه اکران فیلم «مَلی و راههای نرفتهاش» با او به گفتوگو نشستیم که میخوانید:
اخيرا جایی خواندم که مخالفان فكري شما در اظهارنظری اعلام کردند که شما جدا از فیلمسازی، با ساخت فیلم «زن زیادی» به ارگان تبلیغاتی «حزب مشارکت» تبدیل شدید. اصلا تابهحال كار سياسي كردهايد؟
بله. اول انقلاب که دانشجوی سال اول بودم، به اقتضای آن روزها، من هم در دانشگاه همه جریانهای فکری را دنبال میکردم و در بحثها شرکت میکردم.
یعنی «هوادار» یا «عضو» تشکیلات سیاسی خاصی بوديد؟
کنجکاوانه همه جریانهای سیاسی آن زمان را دنبال میکردم. روزنامههایشان را میخواندم و در بحثهای سیاسی شرکت داشتم. اصولا از بچگي كنجكاو بودم. خوشم ميآمد درباره همه مسائل، خصوصا آن گروههاي سیاسی كه قبل از انقلاب فعال بودند و در زمان انقلاب نسبت به آنها سمپاتي زیادی در بین جوانان وجود داشت، بیشتر بدانم. مثلا زندگينامههاي شهدای گروههای مختلف را میخواندم یا در جلسات علنی که در دانشگاه تشکیل میشد، شرکت میکردم. بهویژه خسرو گلسرخي که محبوب همه نوع گرایش بود. از گروههای چپ تا گروههای مذهبی. بهطورکلی بهدلیل روحیه پرسشگری که دارم در هیچ قالبی جا نمیگیرم. ترجیح میدهم منتقد همه گروهها باشم تا دنبالهرو یک گروه خاص.
منظورتان این است که بیشتر دنبال پاسخِ سؤالهایتان بودید؟
همینطور است. مثلا در ميتينگها با هرنوع گرايش فكري از مائوئيستها، مجاهدين و فداييان خلق، گرفته تا گروههای مذهبی شركت ميكردم. حتی به جلسات پرسش و پاسخ نورالدین كيانوري که رهبر تودهایها بود، هم ميرفتم. بهطورکلی آدم کنجکاوی بودم و هستم و حالا هم صبح به صبح سرمقاله روزنامههای مختلف را میخوانم تا ببینم در جامعه چه خبر است اما روحیه عضوی از یک گروهسیاسیبودن را ندارم، چون به همه گروهها نقد دارم.
تصورم این است که اگر وارد گروهی شوم، بهدلیل پرسشهای زیادی که میپرسم فوری اخراجم میکنند. همانطور که فرمودید من آدمی هستم كه سؤال زیاد ميكنم. احتمالا بههمیندلیل، هيچ تشكيلاتي من را به درون خود راه نميدهد. مثلا در دورهای عضو شوراي مرکزی «كانون کارگردانان» خانه سینما شدم. ولی شش ماه بعد خودم استعفا کردم! چون نتوانستم تحمل كنم كه حقي، ناحق شود و سؤالی بیپاسخ بماند.
تحلیلتان از این که به سیاسیکاری متهم شدید، چیست ؟
چه بگویم؟! این از تخیل یکی از سایتهای اصولگراست كه زمان ساخت فیلم «زن زيادي» را همزمان با حرکت جبهه مشارکت كه «كنوانسيون حقوق زنان» را امضا كردند، کنار هم گذاشته است و اینطور نتیجه گرفته است که این فیلم به سفارش ایشان ساخته شده است.
جالب اینکه حتی گروههای متنوع اصلاحطلب هم روحیه من را نمیپسندند و در ٣٠سال فعالیت فیلمسازیام، حمایت جدی از من و همسرم نکردهاند اما میتوانم بگویم سقف تحملشان کمی بلندتر از سقف تحمل اصولگراهاست. بههرصورت به اصولگرایان اطمینان میدهم که هزینه ساخت فیلم «زن زیادی» صد درصد از جیب من و همسرم پرداخته شده است و حتی یک ماشین و پاسگاه پلیس هم از این فیلم دریغ کردهاند. بهطوریکه تمامی ایستگاهها را دکور زدیم. فيلمهاي پشتصحنه موجود است، میتوانید ببینید که بهطور علنی از همه ارگانها انتقاد كردهام.
يكي از سكانسهاي درخشان فيلم «زن زیادی»، سکانسی است که دوربین داخل یک رستوران در یک چرخش ٣٦٠ درجه تمام افراد داخل رستوران را که نماینده جامعه آن روز بودند، به تصویر کشید و هدف فيلمساز را كه همانا پرسشگري است به تصویر کشید.
بله، مسافرانی هستند که از طیفهای مختلف بهدلیل بستهشدن جاده در یک رستوران گیر افتادهاند و هر یک بر اساس دانش، تجربه و بینش خود نسبت به خبر قتلی که انجام گرفته است، قضاوت میکنند و با یکدیگر درگیری کلامی پیدا میکنند، بیآنکه تمام حقیقت را بدانند. درواقع در این فیلم هم قضاوت را به چالش میکشیم و نشان میدهیم که هیچکس تا زمانی که همه داستان را درباره آقای معلم که همسرش را کشته است، نمیداند، حق قضاوت ندارد.
فیلم «زن زیادی» بر اساس نگاهی به رمان «ساعت دهونیم تابستان» از «مارگریت دوراس» ساخته شده که از تم جسورانه و بدیعی برخوردار است و به موضوع جنایت در خانواده میپردازد. اما شما برای تطبیقدادن آن با موقعیت خانوادهای ایرانی به اخلاقیات توجه خاص داشتید. چرا ؟
اگرچه داستان فیلم «زن زيادي» داستانی بومی است، اما تحت تأثیر يكي از قصههاي خانم مارگریت دوراس نوشته شد. داستانی درباره خیانت همسر و درنهایت اخلاقمداری بدون قضاوت را ترسیم کردیم.
به نظر میرسد منتقدان فیلمهای شما اغلب از وسط داستان باز میمانند و بیشتر از فیلم عقاید شما را نقد میکنند. تحلیلتان چیست؟
بله، متأسفانه همینطور است. من نقد ساختار فیلم را کم میبینم. اغلب منتقدان عقاید و جهانبینی من را نقد میکنند، نه فیلم و ساختار آن را، بهویژه درباره این فیلم که فیلم جادهای بسیار سختی بود در کوهستانهای پوشیده از برف. در فیلم «زن زیادی» داستان زنی نقل میشود که متناسب با آموزههای تربیت سنتی بزرگ شده است و در اصطلاح عمومی زن نجیبی است، اما همین زن نجیب در مواجهه با اتفاقات خارج از چارچوب خانواده درمانده میشود، چون هیچ آموزشی برای مقابله با آنها ندیده است.
منظورتان را دقیق بیان میکنید؟
یعنی خانمهای نجیبی همچون سیما (مریلا زارعی) در فیلم «زن زیادی» گرچه همه قوانین اخلاقی را رعایت میکنند، حواشی ندارند و سرشان به کار خودشان گرم است، اما بیرون از محیط کار و خانوادگی آنها اتفاقاتی در جامعه میافتد که آنها را غافلگیر میکند.
در این فیلم خاص، سیما در مواجهه با پدیده دختران فراری و خیابانی نمیداند چه کند. صبا (السا فیروزآذر) یک دختر فراری است که با احمد (امین حیایی)، همسر سیما، دوست شده و وارد زندگی سیما میشود. سیما پیش از این تنها بهعنوان معلم با دخترانی با سن صبا روبهرو بوده است، ولی تصوری از صبای فراری ندارد و نميداند با او چگونه برخورد کند؛ چون آموزههاي او ناقص است و جوابی براي اين نوع ارتباطات ندارد.
ضمن اينكه در آن زمان شاخصهای زیبایی برای زنان کلا دگرگون شده بود؛ مثلا پدیده جراحی زیبایی بيني باب شد و به قولی هر کسی نوک دماغش بالاتر میرفت، زیباتر به نظر میرسید! اما سیمای فیلم «زن زیادی» با همان بینی طبیعی خود، روزگار را سر میکرد. جالب است که در جایی از فیلم احمد خطاب به سیما بینی او را مورد تمسخر قرار میدهد. حالا دیگر نهفقط رفتار، بلکه ظاهر این زن نجیب هم در جامعه درک نمیشود!
بله، همینطور است. درک که جای خود دارد، متأسفانه با ارزشهای سطحی این روزهای برخی از شهروندان، تحقير هم میشود! در اين فيلم خاص، سیما در مواجهه با صبای کمسنوسال که معشوقه همسر اوست و ظاهرا برای نابودی خانواده کوچک او وارد زندگياش شده است، برخوردی انسانی دارد، چون معلم مدرسه است و درک خوبی از دختران نوجوان دارد. در انتهای قصه، سیما به اتفاق صبا و دختر کوچکش، همسر خود را ترک میکند و او را تنها میگذارد.
چون درنهایت میفهمد که آن دختر هم به نوعی قربانی همین جامعه است؟
بله و تصميم ميگيرد او را نجات دهد. حرف ما در فیلم همین است که این دختران باید فهمیده شوند، آنها قربانيان این جامعه هستند و چون تخصصی ندارند، برای ادامه زندگی بهناگزیر به زندگي دیگران آويزان میشوند، اما بسیاری از منتقدان فیلم، بیآنکه به عمق قصه بروند، در همذاتپنداری با احمد، همسر سیما، فيلم را فمينيستبازي ارزیابی کردند. متأسفم که بگویم در کنار چند منتقد باسواد، اغلب منتقدان سینمایی کمسواد و بازیچه دست گروههای سیاسی هستند و باز هم متأسفم که بگویم خطر کمسوادها صدها بار بیشتر از بیسوادان است.
قبل از فیلم «زن زیادی»، فیلمنامه «هتل كاليفرنيا» را نوشته بودم كه درباره دختران فراری و علل فرار آنها از خانه بود که با تیغ سانسور در همان قدم اول متوقف ماند و مجوز ساخت نگرفت!
خانم میلانی! چرا همواره درباره محتوا و پیام موجود در فیلمهایتان حرف میزنید. درحالیکه کمتر درباره ساختار و فرم سینمایی فیلمها بحث میکنید. انگار که فیلمهای شما فقط محتوا هستند.
هر فیلمی میسازیم، منتقدان محترم چنان درگیر موضوع میشوند که فرم و ساختار را از یاد میبرند. یادم هست در یکی از جلسات خانه سینما، يكي از صاحبنظران سينما، در دفاع از فیلمهای من گفته بود: «من مردی شبیه تهمينه ميلاني در سینما نديدهام كه در چله زمستان لوکیشن فیلمهایش را در جادههای یخزده انتخاب کند! يا در جادههای تهران تا بوشهر فيلم بسازد».
گفته بود يك مرد در سینما به من نشان دهيد كه بتواند با این امكانات محدود، خطر کند، سختی را به جان بخرد و یک فیلم جذاب بسازد. خب این نظر ایشان بود، خیلیها به این موارد توجه نشان نميدهند.
معتقدم در درجه اول زمانی از پدیدهای بهعنوان «فیلم» صحبت میکنیم که همه اجزایش متابعت از یکدیگر داشته باشد. درحالیکه فیلمهای شما فقط شده «پیام» و «محتوا»! بهنظرم خود شما آنقدر درگير اين مسائل شدهايد كه بخش زیباییشناسی را به فراموشی سپردهاید. چرا؟
فیلمهای من از لحاظ ساختار، فرم و بازی بازیگران و باقی اجزا جزء بهترینهای سینمای ایران هستند و دهها جایزه جهانی گرفتهاند. فقط در ایران است که همه انرژیها صرف محتوای فیلم میشود. همین فیلم «زن زیادی» در کنار چندین جایزه جهانی، سه جایزه اصلی فستیوال آسیاپاسیفیک که بهترین فیلمهای آسیا را در یک سال داوری میکنند، در رشتههای بهترین فیلمنامه، بهترین کارگردانی و بهترین فیلم از آن خود کرد، چون معیار قضاوت آنها مخالفت با نظر تهمینه میلانی نیست، فیلم را در همه ابعاد بررسی میکنند.
با اينكه زياد فيلم ميبينيد و كتاب ميخوانيد از آنها تأثیر نميگيرید؟
حتما تأثیر میگذارند، اما از هیچ فیلمی کپی نمیکنم. تلاشم این است که ساختار فیلمهایم متناسب با قصه و کانسپت آنها باشد.
اتفاقا از جمله زنان فیلمسازی هستید که کارگردانی در سینما را بلدید. معمولا برخی از فیلمسازان مرد در نقد زنان فیلمساز میگویند فلانی اصلا کارگردانی بلد نیست. نظرتان چیست؟
حسادت کلمه مناسبی دراینباره است. یادتان باشد در کشور مردسالار ما، برای اینکه یک زن کاربلدی خود را به اثبات برساند، باید چند برابر انرژی بگذارد تا با وجود این همه تبعیض، اثر خود را بسازد و به نمایش بگذارد و همین که من ١٤ فیلم سینمایی ساختهام که مورد استقبال تماشاگران داخل و خارج قرار گرفته است، یعنی موفق شدهام.
آیا دلیل این نوع موفقیت این است که پلهپله مراحل پیشرفت در سینما را گذراندید. از دستیار کارگردانی و برنامهریزی شروع کردید و به طراحی صحنه و فیلمنامهنویسی رسیدید و این معنایی نمیدهد جز اینکه واقعا کار کردید؟
شک ندارم پلهپله بالاآمدن، اتکابهنفس انسان را افزایش میدهد. چون شما روی پای خودتان هستید و خودتان را باور دارید، نه اینکه به شیوه گلخانهای شما را بزرگ کنند و با چیدن دهها متخصص در کنار شما و امکانات بادآورده، بادتان کنند. چقدر فیلمساز میشناسیم که یک یا دو فیلم ساختهاند، حتی چندین جایزه گرفتهاند، اما حالا نشانی از ایشان نیست؟ من راه درازی طی کردهام و برای رسیدن به هر مرحله از زندگی تلاش بسیار کردهام، تحقیرها و موانع را جدی نگرفتهام چون به خودم و کاری که میکردم، باور داشتم. حتی در زمینه معماری هم همین مسائل و مشکلات وجود داشته است، اما خوشبختانه از پا درنیامدم.
در فیلمهایتان کمتر اتفاق افتاده که حضور دوربین احساس شود؟
این تعریف بزرگی است که میفرمایید. معتقدم دوربین باید در خدمت موضوع باشد نه اینکه خود را به رخ بکشد.
چرا همیشه در فیلمهایتان از عوامل و بازیگران حرفهای استفاده میکنید ؟
درباره عوامل پشت صحنه حق با شماست. به تخصص اعتقاد داریم و سعی میکنیم با دعوت از بهترینها کیفیت فیلم را بالا ببریم. اما درباره انتخاب هنرپیشه گرچه در مرحله اول تلاش برای استفاده از بازیگران حرفهای است، اما بسیار پیش آمده است که در میان ایشان بازیگر مناسبی پیدا نکردهایم و از بازیگران تئاتر و درباره نقشهای کمسال از بازیگران غیرحرفهای بهره بردهایم همانند خانم «فتانه ملکمحمدی» در فیلم «سوپراستار». شاید چون خیلی از این بازیگران تبدیل به ستاره شدهاند، شما چنین تصوری پیدا کردهاید. اما فراموش نکنید برخی از این ستارهها اولینبار در فیلمهای ما بازی کردهاند و بعد ستاره شدهاند.
به عنوان نمونه محمدرضا گلزار توانست یکی از بهترين بازيهايش را در فيلم «آتشبس» ارائه دهد. چطور شد به اين فكر افتاديد كه ميتواند خوب بازي كند؟
آقای گلزار را همسرم انتخاب كردند. ابتدا قرار بود شهاب حسيني در «آتشبس» بازي كند، اما درگیر سریال «مدار صفردرجه» در خارج از کشور شدند و این اتفاق نیفتاد.
شهاب حسيني و طنز ؟
بله، ایشان بازیگر توانایی است و در طول ساخت فیلم «واکنش پنجم» ما متوجه شخصیت طنزپرداز ایشان شدیم.
ولي هيچوقت چنین طنزی از شهاب حسینی تاکنون نديدهايم.
امیدوارم یک روز با ایشان فیلم طنز بسازم تا توانایی ایشان را ببینید. سر فیلمبرداری فیلم «واکنش پنجم» گروه ما از دست آقای حسینی و جمشید هاشمپور آنقدر میخندیدند که باورکردنی نیست.
همانوقت من به فکر ساختن فیلمی طنز با بازی شهاب حسینی افتادم که متأسفانه ممکن نشد.
بر اساس چه معیاری در مرحله انتخاب بازیگر نقش اول یک فیلم میتوان از شهاب حسيني به محمدرضا گلزار رسید! درحالیکه این دو بازیگر نه چهره و فیزیک و نه بازی مشابه یکدیگر دارند؟
از دید من اولين اصل در بازیگری سينما اين است كه بازيگر اتكابهنفس كافي داشته باشد و خودش را باور كند. اين بخشي از وظیفه كارگردان است. فکر میکنم من در این مورد موفق عمل میکنم. البته وقتی بازیگر فیلم عوض میشود، با شناخت از شخصیت، فیزیک و رفتار او تغییراتی در قصه هم گریزناپذیر است.
این خودباوری چگونه درآقای گلزار شکل گرفت؟
كار خاصی نكردم. حقیقتا خودش بازي كرد. چون باور کرد كه ميتواند و دیدید که بهخوبی توانست.
شما يكي از كارگرداناني هستيد كه در بهتصویرکشیدن موقعیتهای طنز موفق بودید و در فيلمهايتان ديده ميشود. چرا تاکنون فيلم کمدی نساختهاید؟
طنز را بیشتر میپسندم. اصولا فيلمي كه محتواي اجتماعي داشته باشد و در قالب طنز بيان شود، یکی از علايق من است. به دلیل اینکه ما در یک فضای سیاسی قضاوت میشویم، بعضي از موضوعات را نميشود در قالب جدي مطرح كرد. از جمله موضوعي كه در فیلم «ديگه چه خبر» مطرح كردم. تقابل سنت و مدرنيته، آن هم با حضور یک دختر جوان که شخصیت اصلی است. دختری که برخلاف تربیت سنتی، زباندراز است و بلند حرف ميزند و میخندد. اينها را نميشود در قالب جدي به نمایش گذاشت. چون عدهای گارد ميگيرند و احتمالا فیلم توقیف میشود.
به نظر شما این مباحث بيشتر آموختني است يا غریزی - حسی؟
به دانش نياز دارد.
اين دانش را مبتنی بر تجربه به دست آوردهايد؟
از بچگي به دلیل علاقه مادرم به سینما هم زیاد فيلم میدیدم و هم كتابخوان بودم. تخيل قوياي هم داشتم و دارم. براي من همهچیز شدنی است، شاید برای اینکه اصولا به نشدنیها فکر نمیکنم. فيلم «بچههاي طلاق» اولین فیلم من، اولین فیلم در زمینه خشونت خانگي بود كه در ايران ساخته شد و فيلم «ديگه چه خبر» اولين فيلم طنزي است كه قهرمانش يك زن است. تا آن زمان كمدين زن نداشتيم.
به نظرم انتخاب ماهایا پطروسیان خوب بود.
بله، اما به خاطرش خيلي جنگيدم. چون پیش از آن خانم پطروسيان فقط يك نقش كوتاه در فيلم «پرده آخر» واروژ کریممسیحی بازی کرده بود و تهيهكنندهها حاضر نبودند ايشان نقش اصلی را بازي كند. اما انتخاب من ایشان بود. فيلم را با همکاری آقای رضا بانکی، فیلمبردار، شروع كردیم و بعدا تهيهكننده، زندهیاد مهدی احمدی، حاضر به همكاري شد. ایشان و تهیهکنندگان دیگر پیشنهاد میکردند من نقش دختر فیلم را به نقش مرد تغییر بدهم.
فکر میکردند اگر آقای اکبر عبدی فیلم را بازی کند بهتر است. اما من با آنکه به آقای عبدی ارادت داشتم، میخواستم اولین کمدی زنانه را بسازم که ساختم. جالب است که بدون هیچ تبلیغی صف سينما در روز اول اکران فیلم و سئانس اول، از سینما آزادی تا بیمارستان آسیا کشیده بود و این یعنی من موفق شده بودم برخلاف نظر تهیهکنندگان فیلم، باحضور کمدین زن، پر فروشترین فیلم سال را بسازم.
مديران سینمایی و سختگیر آن زمان را چطور مجاب كرديد؟
متأسفانه خيلي بهسختي. دورهاي بود كه میگفتند فیلمنامه شما را باید سه نفر از چهار نفر مسئول یا کارگردان پیشنهادی ارشاد تأیید کنند. گرفتن امضا از نفر سوم برای تأیید فیلم نامه «دیگه چه خبر» واقعا سخت و زمانبر بود. بعد از ساخت هم هفت ماه توقیف شد.
مديركل وقت اداره نظارت، یعنی آقای حمید خاکبازان، با شما چطور برخورد ميكرد؟
بسيار بد. ایشان کلا با اغلب فیلمسازان مشکل داشت. با خانمها بیشتر. ايشان همسن من بود و نهتنها با من بلكه رفتارش با هنرمندان دیگر هم رفتار از بالا بود. معتقدم آدمهای برحق و قوی، هرگز از بالا برخورد نمیکنند.
گویا شما بهدلیل بحث با ایشان دچار زایمان زودرس شدید، ماجرا چه بود؟
در آن زمان که ایشان مسئول بودند، فیلمنامه «دو زن» را مدام به شورا ميفرستادم، ولی رد ميشد. حتی دستنوشته آقاي خاكبازان را دارم كه نوشته «اين فیلمنامه فاقد هرگونه ارزش هنري و فرهنگي است و مطلقا اجازه ساختش را نداريد». بعد كه فيلم «كاكادو» را ساختم آن را هم توقيف كردند. درحاليكه اولين فيلم محيطزيستي ايران است. من آن زمان یعنی ٢٠ سال پیش، نگران شهرم بود. تلاش میکردم با یک داستان زیبا و هیجانانگیز برای کودکان و نوجوانان نشان بدهم آلودگي محیط زیست فقط به هوا محدود نمیشود. بلکه آلودگي فاضلابهاي سطح شهر هم مهم است. چون مهندس هستم هميشه نگران ريزش خانههای فرسوده و آلودهشدن آبهای سطحی بودم. از آن مهمتر نشان میدادم فرهنگ آلوده هم آلودگی محیط زیست است. فيلم ١٠ روز اكران و بعد توقیف شد! همزمان با این اتفاق، پروانه ساخت فیلم «دو زن»را هم صادر نکردند. تا اينكه به جلسهاي که آقاي غرضي هنرمندان را دعوت کرده بودند، دعوت شدم. در آن جلسه که ٥٠٠، ٦٠٠ نفر از هنرمندان و بزرگان سينما حضور داشتند، ايشان یک ساعت هنرمندان را مستقیم و غیرمستقیم تحقیر كردند. مثلا خطاب به آقايان مشايخي، انتظامي و كشاورز كه در رديف جلو نشسته بودند، گفتند چقدر قيافه شماها آشناست! و در ادامه گفتند ما بر قلب میلیونها ایرانی حکومت میکنیم، اما شما هنرمندان قادر نيستيد هزار نفر را به سالنهای سينما بياوريد؟! حرف ایشان که تمام شد در جلسه پرسش و پاسخ، اجازه گرفتم و حرفهایم را زدم. به ايشان گفتم که با وجود چنین مدیران بیتجربه و سیاسی باید هم سینماها خالی بماند. كساني براي ما تصميم ميگيرند كه از سينما نيستند و دانش و دركی از سينما ندارند. سینما را به اهلش بسپارید تا ما هم میلیونها ایرانی را به سینما بیاوریم. سالن يكدست و بیاغراق سه دقيقه براي من كف زد. ولي فرداي آن روز همه من را تنها گذاشتند. فرداي آن روز به يكي از دفاتر سينمايي رفته بودم، جایی که محال بود كسي مرا آنجا پيدا كند. بعد از ورود به دفتر، صاحب آن دفتر، گوشي را برداشت و گفت خانم میلانی، از ارشاد با شما كار دارند. پشت خط آقاي خاكبازان بود. گفت: «آب دستته بذار زمین و فورا بیا ارشاد». که ایکاش نمیرفتم چون ششماهونیمه آبستن بودم. به دفتر ایشان که وارد شدم شروع كرد به تهدید و حرفهایی زد که شایسته یک مدیر کل نبود. همانجا بود كه كيسه آب من پاره شد. مرا به بيمارستان بردند و دوقلوهايم زود به دنيا آمدند. پسرم بيشتر از چهار روز زنده نماند! دخترم هم يك كيلو بهدنیا آمد. بهمدت شش ماه بالای سر نوزادم میخوابیدم. هفته اول هر ساعت یک قطره شیر و هفته به هفته دو و سه قطره تا شش ماه كه دخترم شد اندازه يك نوزاد معمولي.
دخترتان را در دستگاه نگهداری کردید ؟
يك ماه. بعد از آن با مشورت همسرم فضاي انكیباتور را در خانه درست كردیم. شش ماه اجازه ندادم كسي به منزلمان بيايد. چون ميخواستم دخترم میکروب نگیرد و زنده بماند. روزهای سختی برای من و همسرم بود. روز اولی که دخترم را به خانه آوردیم، دور از چشم همسرم یک نامه نوشتم برای آقاي ضرغامي که در آن زمان معاون وزیر بودند، فکس کردم. نوشتم پسر ما مُرد، چون من روشنفكر بودم؛ اگر کارگر یا کشاورز بودم این اتفاق نمیافتاد و خیلی چیزهای دیگر. پنج دقیقه بعد ایشان به منزل ما تلفن کردند و بعد از سلام و احوالپرسي گفتند نميتوانم حرف بزنم. گوشي را به آقايي به نام فاطمينويس دادند. ايشان گفت مهندس خيلي متأثر و ناراحت شده و نميتواند با شما صحبت كند. اما از شما دلجويي خواهند كرد. از ارشاد براي من سبد گل و شيريني آوردند. در حالي كه من و همسرم سياهپوش بوديم. آقاي خاكبازان را وادار كردند از من عذرخواهي كند. اما اينها فرزند ما رابه ما برنميگرداند. بعد از مدتي چند نفر از سينماگران از آقای خاكبازان شكايت كردند و با من هم تماس گرفتند تا به اتهام قتل فرزندم از او شکایت کنم.
اما من اینکار را نکردم. چون او بهقدر کافی لگد خورده بود و لازم نبود من هم به او لگد دیگری بزنم. اهل انتقام نبودم و نیستم. فرزند ما مرده بود و با تنبیه بیشتر او زنده نمیشد. همین که شغلش را از او گرفته بودند و دیگر نمیتوانست به آدمهایی مثل ما صدمه بزند برایم کافی بود.
بعد از استقرار دولت اصلاحات و با حضور زنده یاد سيفالله داد در معاونت وقت سینمایی بالاخره توانستید فیلم «دو زن» را بسازید که جزء بهترین فیلمهایتان است. اما چرا با شما بهدلیل فيلم «نيمه پنهان» برخورد كردند؟
داستان «نيمه پنهان» داستان تلخی است. به نظر میآید کسانی که مرا دستگیر کردند، یک بار هم فیلم را ندیده بودند و تنها براساس شنیدهها دست به این کار زدند. احتمالا بعدها خودشان هم از کارشان پشيمان شدند. در حقیقت فیلم «نیمه پنهان» برایشان مهم نبود، بلکه زهرچشمگرفتن از جامعه سينما هدف اصلی بود که دیگر کسی هوس نکند فیلمی با آن مضمون بهویژه مقطع انقلاب فرهنگی بسازد که موفق هم شدند. فکر میکنم فیلم «نیمه پنهان» تنها فیلم سیاسی منتقد باشد. فيلم عاشقانه «نیمه پنهان» در عین اینکه نگاه نقادانه به انقلاب فرهنگی و گروههای سیاسی آن دوره داشت، اما فیلم تندی نبود. بلکه قضاوت عجولانه در هر مورد را نقد میکرد. ما در این فيلم از هيچ گروه سیاسی طرفداری نکردیم و حتی دگماتیسم گروههاي سياسي را هم نقد كردیم. حرف فیلم این بود که یک انسان ١٨ساله هنوز بالغ نیست و نباید بهدلیل طرفداری از یک گروه قضاوت شود. نشان میدادیم انگيزههاي چنین فردی بیشتر حسی است تا عقلی. اما گويا تحمل آدمهایی كه آن دوران دست به كارهايی زده بودند که در فیلم نقد میشد، کم بود و خوشايندشان نبوده كسي آنها را نقد کند.
تحلیلتان از نوشتهها و رفتارهای مخالفان شما چیست؟
تغییر را دوست ندارند و ما از تغییر و متناسبسازی فرهنگ اجتماعی حرف میزنیم. به همين سادگي.
برسيم به فيلم آخرتان. مَلي، مخفف اسم مليحه است. اما در خوانش عنوان فیلم به نظر میرسد که با واژه ملی دوپهلو برخورد کردید. چرا؟
مَلی اسمی است که خيلي راحت بر زبان رانده ميشود.
ولي اگر كسي نداند ميتواند مِلي تلفظ کند؟
بله، به من هم گفتهاند. اما قصد ما اسمی ساده بود تا از همان شروع فيلم، معصوميتي را القا کند. «مَلي و راههاي نرفتهاش».
اما برخیها چنین نظری ندارند ؟
میدانم. حتي يك نفر متنی نوشته بود با تیتر ملت ايران و راههاي نرفتهاش. درحالیکه فیلم ما يك فيلم خانوادگي است و ربطي به سياست ندارد.
منتقدان شما ميگويند فيلمهاي شما به خشونت عليه مردان دامن ميزند. چه پاسخي داريد؟
شما چه فكر ميكنيد؟
من چنین اعتقادی ندارم.
من هم چنین عقیدهای ندارم.
شاید یکی از دلایلشان این باشد که در سکانسهای پایانی فیلم، «مَلی» با قفل فرمان سیامک را میزند ؟
خب! مَلی يك عمر حرف نزده است و کوپنهای خشم در او انباشته شده و باید در جایی آنها را خرج کند! یادمان باشد، زنهاي شبيه ما، هرگز دست به چنین کاری نمیزنند، چون کوپنهایشان را بهمرور خرج و عقایدشان را مطرح میکنند. ولي َملي و زنانی شبیه به او، چون قادر به ابراز عقیده و در مواقع احساس خشم، قادر به بیرونریزی خشم خود نیستند، خشم خود را انبار میکنند و روزی که آن را تخلیه کنند، اتفاقات ناخوشایندی میافتد.
اما برخیها از این صحنه آزردهخاطر شدند ؟
چه خوب! این یعنی فیلم اثرگذار است. اگر یک اثر هنري شما را منقلب نكند، یک اثر خنثی است. ما با ساخت این فیلم، آینهای مقابل جامعه گذاشتیم تا مردم آن جامعه، خودشان را ببینند. از نظر آقاي دکتر صابري، که در کانال چهار صداوسیما درباره فیلم «ملی و راههای نرفتهاش» در جشنواره سلامت صحبت میکردند، دوسوم زناني كه وارد زندگي زناشويي ميشوند بر اساس آمار، مورد خشونت خانگي قرار ميگيرند. این که دیگر حرف ما نیست. سخن یک آسیبشناس اجتماعی است.
جالب است كه جشنواره سلامت به فیلم «ملی و راههای نرفتهاش» جایزه داد... .
بله و ما بسیار از آنها سپاسگزاریم. مسئولان جشنواره با تأیید فیلم، کمک مؤثری به نمایش فیلم و برحقبودن موضوع آن کردند. البته من کلا اهل جایزه نیستم و حتی اگر یک دیپلم افتخار هم میدادند برای من کافی بود.
چرا «جايزه»گرفتن را دوست نداريد؟
در طول سالها فعالیت سینمایی در جشنوارههای مختلفی داور بودهام. همانند شيكاگو، کرلا، گوا، کلن و.... كافي بود در آن حلقه داوري، فردی تغییر کند تا نتيجه داوري عوض شود. پس جايزه خیلی هم ملاك باارزشي براي فيلمها نيست. تصور كنيد داوران جشنواره فجر را در طول ٣٠سالي كه برگزار شده است، عوض ميكردند؛ شک نکنید که با تغییر داوران البته اگر فشار سیاسی وجود نداشت، نتيجه چيز ديگري ميشد. پس جايزه ها حق مطلق نیستند. بنابر این چرا بايد خودم را درگير جايزه كنم؟
فروغ فرخزاد، قشنگترين حرف را هنگام گرفتن جایزه جشنواره اوبرهاوزن برای فیلم «خانه سیاه است» میگوید. او ميگويد: «اين يك عروسك است كه به دست من دادهاند. هركدام از اين داوران اگر تغيير ميكرد امكان داشت اين عروسك در آغوش كسي ديگر باشد». به همین سادگی. به نظرم این سادهترین و درستترین تحلیل است. بنابراين بهتر آن است که از مسیر فیلمسازی لذت ببریم نه اینکه دل به عروسك ببنديم. شخصا دل به ارتباط بستهام، ارتباط خلاق و پويا با تماشاگران فیلمهایم و روشنفكران جهان. جشنوارههای مختلف كه ميروم با قشر هنرمند، باسواد و بادانش جامعه هنري هر كشوري آشنا ميشوم. همین ارتباطات من را راضی میکند. در جامعه خودم، مردم رابطه خلاقی با من دارند، چون میدانند برای آنها فیلم میسازم، بهویژه طبقه متوسط شهری. این ارتباط بهقدری است که گاه خصوصيترين درددلهايشان را بدون اينكه نگران چیزی باشند، برای من تعریف میکنند. البته قدردان کسانی که به من جایزهها دادهاند هم هستم، اما تأثیر بر جامعه هدف اصلی من است که متأسفم بگویم برای ایجاد آن سختیهای بسیاری میکشم.
چرا تاکنون در ایران برای شما بزرگداشت نگرفتهاند؟
کار خوبی کردهاند. اینطوری هنرمند سالمتر میماند و بیشتر خودش را رشد میدهد.
در فيلمهايتان هميشه يك مرد خوب به نام مهندس محمد نيكبين وجود دارد. چرا؟
نه، محمد فقط در دو فيلمم حضور دارد. يكي «نيمه پنهان» كه آقاي كيارستمي پيشنهاد كردند و دومی تسویهحساب. محمد مرد جذابي است و آرامش دارد. آقای کیارستمی معتقد بود محمد میتواند نقش جاوید را که مردی متين و موقر است، بهراحتی بازی کند.
یک جنتلمن دستنيافتني؟
اينطور شد كه همسرم اين نقش را بازي كرد. بعدها پيشنهادهای زيادي به ايشان شد كه قبول نکرد. سينما تأثیرگذارترین هنر است. گاهی مردم نقش آدم خوب و بد را به خود بازیگر ربط میدهند. معتقدم ميلاد كيمرام ریسک بزرگي كرد كه نقش سیامک را در فیلم «ملی و راههای نرفتهاش» بازي كرد، زیرا بسیاری از مردم فكر ميكنند در دنیای واقعی او همان سیامک است! یا تصور ميكنند رضا گلزار همانی است كه در فیلم «آتشبس» دیدهاند؛ برای همین نقش مرد خوب تسویهحساب را به همسرم دادم تا اگر باور کردند، اشکالی پیش نیاید.
خیلی دوست دارم بدانم ماجرای برادرتان که در جنگ قطع نخاع و بعد از ١٠ سال شهید شدند چیست؟
برادرم امیر، در دانشگاه تهران در رشته اقتصاد تحصیل کرده بود. ايشان در دوران جنگ ابتدا جانباز ٣٠ درصد شد و پس از مدتی و با حرکت ترکشها در بدن، قطع نخاع از گردن شد. امیر سختیهای بسیاری کشید. در مغز لولهاي است كه آب مغز را به معده ميفرستد. اين لوله در مغز امیر صدمه دیده بود و در مغز او یک لوله مصنوعی به نام شنت کار گذاشته بودند. گاهی این شنت بسته ميشد و برادرم نميتوانست حرف بزند و کمکم به کما میرفت. ايشان را باید مرتب به بيمارستان ميبرديم تا شنت مغزش را عوض کنند. درباره خريدن اين شنت در ناصرخسرو هم ميتوانم چند فيلم سينمايي بسازم. چون بايد با هزينه زيادي از قاچاقچيهای متنوع دارو تهيه ميكردم. شنت را كه وصل ميكردند، آب مغز خالي ميشد و امیر جان مجددا شروع به حرفزدن ميكرد. برادرم گاهي به كما ميرفت و در اين وضعيت جابهجاكردنش بسيار سخت بود و با اينكه مدام او را جابهجا ميكرديم، اما زخم بسترهاي او روزبهروز عميقتر میشد. زخم بسترها که عميق شد، آنتيبيوتيك دیگر جوابگو نبود. گاهي چند ماه برادرم را به منزل خودمان ميآوردم تا مادرم استراحت کند. در این مدت همسرم به من كمك كرد. تا اینکه بعد از ١٠ سال، عفونت وارد خون او شد و او را کشت. با مرگ امیر، مادرم هم دوام نیاورد و خیلی زود ما را تنها گذاشت.
یادم هست زمانی که فیلم «دو زن» را ساخته بودید، هجمههای زیادی علیه شما شد. آیا خشونت فیزیکی هم متحمل شدید؟
نه، اما تهدید چرا! یک روز بعد از حمامکردن برادرم، از منزل پدرم در خيابان شيراز خارج شدم تا دخترم ژینا را از مدرسه بردارم. دیدم تمام كوچه پر از شيشه است. نمیدانم میتوانید تصور کنید حجم پنج شیشه شکسته در یک کوچه چقدر میشود یا نه؟ شيشههاي ماشين من بود که شکسته بودند. پیش از این، یک یا دو شیشه را میشکستند ولی اینبار هر پنج شیشه را! آنقدر حالم بد بود كه با موي خيس كنار جوي آب نشستم و گریه کردم و با اينكه موبايل داشتم نمیتوانستم با همسرم تماس بگيرم كه دنبال دخترمان برود. اینها قصه نیست، عین حقيقت است. مدتی هم شخصی من را تهدید به مرگ میکرد که با شکایت ما شناسایی و محکوم شد، اما هرگز دستگیر نشد. فقط دیگر تهدید نمیکرد.
چرا تلويزيون دیگر تیزرهای فیلم «ملی و راههای نرفتهاش» را پخش نمیکند؟
چرایش را نمیدانم. فیلم را شورای تلویزیون دید و ظاهرا پسندید. گفتند اگر من و همسرم یک تعهد محضری به آنها بدهیم که تیزرهایمان را به شبکههای ماهواره ندهیم، تیزر ما را پخش خواهند کرد، اما پس از ٣٥ تیزر آن را قطع کردند و این در حالی است که اغلب فیلمها ٢٠٠ تا هزار تیزر دارند. البته ناامید نیستم گرچه اطلاعرسانی فیلم خوب نیست، اما مردم فیلم را پسندیدهاند و با تبلیغ دهان به دهان فیلم در حال فروش است.
از فروش فيلم راضي هستيد؟
به فیلم «ملی و راههای نرفتهاش» خيلي ظلم شد. گویا عزمی وجود دارد تا این فیلم شکست بخورد. هرچند فیلم با تبلیغات مردمی، میلياردي شد و این به معجزه ميماند. فيلم در شرايطي میلياردي ميشود كه بدون صلاحديد تهيهكننده فيلم، شورای صنفی بليت سينما را نيمبها کرد. اكران فيلم را که قرار بود مرداد باشد به اواخر شهریور و ماه محرم انداختند و در ادامه پنج، شش روز در ايام سوگواري عاشورا - تاسوعا سينماها تعطيل بود. بيلبوردهای فیلم را برای مراسم عزاداری برچيدند و هزینه گزافی بر گردن ما گذاشتند. تيزر تلويزيوني هم که نداریم. امسال اکرانهای خوب در بهترين فصلها را به فيلمهاي دولتی و سازمانهای دیگر دادند. به نظر میرسد، عزمي وجود دارد كه سينماي خصوصي نابود شود. تلخ است ولي متأسفم که بگویم، حقيقت دارد.
فرانک آرتا
- 9
- 2