در میان انبوهى فیلم افسرده و در سینمایى که تا فرق سرش در رئالیسم عبوس اجتماعى غرق شده، «ایتالیا ایتالیا» یک تجربه متفاوت و فیلمى سرحال و پرنکته است که خارج از جریانهاى رایج در محیط سینما، مسیر خودش را باز مىکند و قواعد خودش را مىسازد.
داستان درباره زندگى یک زوج جوان است که شادىها و غمهایشان رنگى متفاوت دارد و در دل یک موقعیت دشوار لحظههاى عجیبوغریبى را تجربه مىکنند. فیلم فضایى فانتزى دارد و کارگردان از تمام مصالحى که سینما مىتواند در اختیار یک فیلمساز قرار دهد استفاده کرده تا داستان سادهاش را جذاب و درگیرکننده پیش ببرد؛ از موسیقى گوشنواز تا ترکیبهاى بدیع رنگ و نور و حرکت، همه عناصر در اختیار روایت داستان هستند و دو شخصیت اصلى مثل نمایشگرانى که روى صحنه مىایستند و برنامه اجرا مىکنند، زیر نور متمرکز پروژکتورها قرار دارند. همهچیز به این دو نمایشگر اصلى، این زوج جوان، یعنی نادر و برفا بستگى دارد و نهتنها قصه را دغدغههاى این دو پیش مىبرد که حتى جهان فیلم نیز از دل خیالها، آرزوها و حسرتهاى این دو بیرون آمده است.
آمیختگى تلخى و شیرینى و اضافهکردن چاشنى طنز به یک موقعیت نوعا تلخ و دشوار، باعث شده الگویى شبیه «زندگى زیباست» روبرتو بنینى در سراسر فیلم حاکم شود: موقعیتى کشنده و سخت که فقط در جهان متفاوت فیلم از آن سلب اعتبار مىشود و تلخى دهشتناکش را با نوعى شیرینى خیالى تلطیف مىکنند. ارجاعهاى متعدد سینمایى، از «هامون» مهرجویى تا همین «زندگى زیباست» و نیز ارجاعهاى ادبى متعدد باعث شده فیلم قدرى شلوغ به نظر برسد ولى در نگاههاى بعدى و بهخصوص وقتى فیلم براى بار دوم و سوم دیده مىشود مىتوان نظم و منطق درونى سکانسها را بهتر درک کرد. «ایتالیا ایتالیا» فیلمى ریزبافت و پرجزئیات است که از قطعات بصرى و صوتى فراوانى تشکیل شده و حفظ انسجام این اجزا، خود امتحان سختى براى فیلمساز بوده است.
تدوین دقیق و فکرشده فیلم هم به کمک حفظ انسجام آمده و ریتم دلپذیرى ایجاد کرده، اما همه این امتیازها زیر سایه یک انتخاب اشتباه، کمى کمرنگ شده است. کارگردان با اضافهکردن خردهداستانهایى که به نظرش جالب مىآمده فیلم را به دو پاره خوب و متوسط تقسیم کرده و عملا روند مناسب داستان را از بین برده است. انتقال نقطه تمرکز درام از شخصیت نادر (حامد کمیلى) به شخصیت برفا(سارا بهرامى) باعث شده زاویه روایت در اواخر فیلم تغییر کند و بحران زوج جوان به بحران زن جوان تبدیل شود و این تغییر موضع، چیزى به فیلم اضافه نمىکند.
بازىهاى خوب و دوئت ماهرانه کمیلى و بهرامى، جزو امتیازهاى فیلم است، اما براى سارا بهرامى باید امتیاز مضاعفى در نظر گرفت؛ بازیگرى با قابلیتهاى فیزیکى و حسى گسترده که تسلط چشمگیرى روى بازى با اجزاى صورتش دارد و هر حس پیچیدهاى را با ظرافت در چهرهاش بازتاب مىدهد. «ایتالیا ایتالیا» جز اینکه فیلم سرخوش و چشمنوازى است و با رنگ، موسیقى، حرکت و تصویرسازى، حال تماشاگرانش را خوب مىکند، این برگ برنده را هم دارد که اولین حضور جدى یک بازیگر تواناست.
«ایتالیا ایتالیا» از سازندهای با ذهن سرشار از ایده و علاقهمند به رویکرد ماکسیمالیستی و آشنا با سینمای معاصر و دوستدار جلب مخاطبان انبوه با جذابیتهای داستانی و ساختاری خبر میدهد. سازندهای که عشقش به سینما و شناختش از این عرصه را همان نیمساعت ابتدای فیلم به حدی ثابت میکند که میتوانیم با خیالی آسوده از ظهور فیلمسازی سینمابلد بگوییم که باید منتظر فیلمهای بعدیاش بنشینیم.
نترسید! قصد نداریم بگوییم فیلم پس از نیمساعت افت میکند و از نفس میافتد. اتفاقا پس از گذشت یکسوم ابتدایی فیلم، تنها چیزی که کار دست فیلمساز میدهد، دقیقا همین ذهن پر ایده است. او پیوسته برگهای تازه رو میکند و اصلا همینکه بهمحض خواندن داستانی تلخ و تیره از جومپا لاهیری، نهتنها فکر نکرده باید جهان فیلمش را در همه ابعاد به این سمت ببرد، بلکه جسورانه برای روایت این قصه، دنیایی شوخ و شنگ و به ظاهر متضاد آفریده، ستودنی است. پس مشکل ایدهها چیست؟
یکبار داستان و داستانکها را مرور کنیم؛ مردی علاقهمند به زبان و فرهنگ ایتالیایی که از جایی به بعد میفهمیم مجموعهای چندجلدی درباره فرهنگ ایتالیا نوشته و منتظر مجوز چاپش است، زنی سینماگر که میخواهد فیلم اولش را بسازد، باردار میشود و فرزندش مرده بهدنیا میآید و از آن پس حتی توان نزدیکشدن دوباره به شوهرش را نمییابد. این وسط فانتزیهای مرد و فلاشبکهای متعدد به ناگفتهها و رخدادهایی مثل چگونگی مطلعشدن مرد از جنسیت فرزند و گفتوگوهای شبانه این زوج را هم میبینیم. جدا از اینها، فیلم ارجاعاتی به سینمای ایران و «هامون» نیز دارد. بنایی با این میزان مصالح، پیش از بالارفتن نیازمند یک پیریزی حسابشده است.
عیبی ندارد اگر یک فیلم چند داستان همعرض را با اهمیتهایی یکسان روایت کند، اما ظاهرا اینجا علت اصلی رفتار زن، زایمان ناکامش است. سخنرانی پایانی او درباره دلایل تصمیمش، ارجاعی پیوسته به آن اتفاق دارد، اما... ما در مقام مخاطب تنها نشانهای که از این بحران در فیلم دیدهایم، جدایی عاطفی زن و شوهر بوده و باقی اعصابخردیها و جدالها یا ریشه در مسائل کاری این زوج داشتهاند یا در اتفاقها و بحثهای ناگهانی مثل آمدن پدر مرد یا طرح مسئله خیانت. درواقع در پایان فیلم میفهمیم باید کدام قصه را جدیتر میگرفتیم.
باز هم هیچ ایرادی ندارد و اصلا لازم است که قصه شاخ و برگی بیابد، اما باید تفاوتی باشد بین شاخ و برگ با افزودهای که میتوان بهراحتی حذفش کرد؛ مثلا آن روایت مفصل و هنرمندانه نیمساعت نخست درباره زبان و فرهنگ ایتالیایی دقیقا چیست؟ از کارکردش نمیپرسیم. از دوامش حرف میزنیم؛ یعنی اواخر فیلم، کل آن ماجرای ایتالیا کجاست؟ فیلمساز بودن زن و مشکلاتش در دریافت مجوز فیلم اول و نامه اعتراضی و اشارهاش به ساخت فیلمی به نام «ایتالیا ایتالیا» این وسط چه میکند؟
صادقانه بگویم که تمام این قصهها هم شیرین و پذیرفتنی روایت میشوند ولی در هم ادغام نمیشوند. فیلم بیش از آنکه شبیه یک بنای معمارانه باشد، فوران مهارنشدنی آتشفشان را تداعی میکند. فوران گدازههایی که بهمرور تمام شاهراهها، میانبرها و مسیرهای فرعی را میپوشانند و منظرهای میآفرینند که زیباست، اما نمیتوان به آن نزدیک شد. بههمین دلیل آن نیمساعت نخست، از سوی منتقدان زیادی تحسین شده است. آنجا راههایی پیش پایمان میگسترند که بعید میدانیم از آنها دست خالی بازگردیم و جهانی شکل میگیرد که نمیتوانیم به آن امید نبندیم.
میگویند در مقام نقد نباید برای فیلمساز تعیین تکلیف کرد اما «ایتالیا ایتالیا» فیلم خوبی است که میتوانست خیلی عالی باشد. هم سازندهاش نشان میدهد که ظرفیت ساخت فیلمی عالی را دارد و هم ظرفیتهای خود فیلم بسیارند. پس این را نه بهعنوان تعیین تکلیف که واقعا در مقام یک افسوس میگویم؛ اگر دنیای نیمساعت نخست فیلم ادامه مییافت، اگر فیلمساز در ادامه، دردهای شخصیاش را درباره مشکلات ساخت فیلم اول وارد این جهان نمیکرد، اگر مسیرهای اصلی و فرعی مشخص میشد، یکی از متفاوتترین فیلمهای سینمای ایران را میدیدیم.
بگذارید حالا روراستتر بگویم؛ ته دلم آرزو میکردم کل فیلم بشود داستان پسری که عشق زبان و تاریخ ایتالیاست و گرچه در تهران امروز پرسه میزند، اما در جهان ذهنیاش (مثل سکانس تیراندازی در رستوران) در دنیای موسیقی، اپرا، ادبیات و سینمای ایتالیا سیر میکند و رابطه عاطفی و مسائل کاریاش تحتالشعاع همین فانتزی ذهنی قرار میگیرد. کاوه صباغزاده با توانی که در کارگردانی از خود نشان داده، میتوانست و هنوز هم میتواند داستانی چنین لاغر را به فیلمی جذاب و درجهیک تبدیل کند. برای «ایتالیا ایتالیا» غلتیدن به ورطه ملودرام و تبدیلشدن به بیانیه و دردنامه دشواری ساخت فیلم اول، حیف بود.
همان هامونی که فیلم خود را وامدارش میداند، به گفته مهرجویی، پیرو حال بد او پس از طلاق از نخستین همسرش پیش از انقلاب نوشته شده است. دردی که رسوب کند و اثر بگذارد، ناخواسته و ناخودآگاه در روایت هر داستانی خود را نشان میدهد. غیر از این با هیچ مدل مونولوگ و روایتی نمیتوان شعاری یا زائدهبودنش را پوشاند. (بگذریم که اساسا این بحث فیلم اول برای بسیاری از مخاطبان فیلم ملموس هم نیست.) حرف آخر این که کاش یا فیلمنامه با حسابوکتاب بیشتری نوشته و سهم هریک از رخدادها در آن تعیین میشد یا فیلمساز، پشت پا زنان به هرچه حسابگری است، شخصیت اصلی را با دنیای ذهنیاش به گوشهوکنار زندگی میبرد و یک پرسهگردی طنازانه سینمایی را پیش روی ما میگذاشت. «ایتالیا ایتالیا» بین این دو رویکرد در نوسان است و دقایق انتهایی هم اصلا انگار هردو را فراموش میکند و طومار تمام قصههای خودش و انتظارها و رؤیاهای ما را با یک مونولوگ درهم میپیچد. نه، این قرارمان نبود!
- 9
- 2