یک خوانش از فیلم «لاتاری»، مبتنی است بر پیوند بینامتنی آن با دو فیلم «قیصر» (مسعود کیمیایی، ۱۳۴۸) و «آژانس شیشهای» (ابراهیم حاتمیکیا، ۱۳۷۶). البته «لاتاری» اشارهای مستقیم به این دو فیلم نمیکند، اما با طرح موضوعات بنیادین و تداعیکردن شخصیتهای اصلی و بعضی رویدادهای «قیصر» و «آژانس شیشهای»، ارتباطی معنایی با این دو فیلم برقرار میکند و با طنیناندازکردن پژواکهایشان در خود و همسویی گفتمانی با آنها، هم این دو فیلم را در زمینه (context) امروز تفسیر میکند و هم دلالتهای معنایی خود را در پیوند با آنها برمیسازد.
«لاتاری» و «قیصر»
نقطه عطف «لاتاری» که سیر روایت را تغییر اساسی میدهد، رسیدن خبر خودکشی نوشین در دوبی به امیرعلی است؛ خودکشیای که بعدا معلوم میشود برای جلوگیری از تجاوز جنسی امیرزاده اماراتی به او بوده: نوشین خود را از پنجره اتاق آن امیرزاده در برجی مشهور به پایین پرت میکند. این رویداد تداعیگر خودکشی «فاطی» در «قیصر»، پس از تجاوز است. با توجه به اینکه پیش از این رویداد و در تعاملات این زوج شاهد کنشهای بهاصطلاح «غیرتمندانه» و مردسالارانه امیرعلی در مواجهه با نوشین بودهایم، مانند شخصیت قیصر (بهروز وثوقی)، انتقام ناموسی و اعاده حیثیتِ «مردانه» به هدف شخصیت اصلی «لاتاری» تبدیل میشود. بااینحال اگر انتقام ناموسی قیصر در سطح فردی و خانوادگی تعریف میشد، این انتقام در «لاتاری» از سطح فردی فراتر میرود و در سطحی «ملی» قرار میگیرد.
این گسترش سطح، به سبب همراهی موسی با امیرعلی اتفاق میافتد. او که قبلا در جنگ ایران و عراق حضور داشته، اکنون نوشین را نه شخصی دارای هویت فردی مستقل که مجازا ناموس کشور میداند که مورد تعرض کشوری بیگانه قرار گرفته است؛ بنابراین او امیرعلی را به رفتن به دوبی و انتقامگیری تشویق میکند و با او همراه میشود.رویکرد موسی در شکل اجرای انتقام ناموسی نیز یادآور روش قیصر است؛ همانطورکه قیصر به قانون رسمی اعتقادی ندارد و میخواهد «قانون فردی» و عدالت شخصی خود را اجرا کند، موسی نیز به توصیههای همرزم سابقش و مأمور امنیتی کنونی، «مرتضی» (حمید فرخنژاد)، اهمیتی نمیدهد و برای اجرای عدالتِ مبتنی بر قانون فردی خودش عزم میکند.
بهعلاوه موسی مانند قیصر کنش انتقام را مانند یک آیین به جا میآورَد: قیصر قبل از قتل هرکدام از سه برادر «آبمَنگل»، پاشنه خوابیده کفش خود را میکِشد؛ موسی نیز که در دوبی همیشه پوششی سراسر سیاه به تن دارد، در روز قتل، پیراهنی سفید در زیر کتوشلوار سیاه میپوشد. پوشیدن رنگ سفید (تداعیگر کفن) در فرهنگ ایرانی نشانه استقبال از مرگ- غالبا مرگ مقدس- است.
ما صحنه قتل را از زاویه دید دوربین مداربسته داخل دستشویی هتل میبینیم. امیرزاده اماراتی داخل یکی از دستشوییها میشود و بلافاصله موسی او را از آنجا بیرون میآورد و روی زمین میاندازد و خفه میکند. این صحنه تداعیگر قتل «کریم آبمَنگل» به دست قیصر در حمام عمومی است. بااینحال، قتل امیرزاده اماراتی بسیار تحقیرآمیزتر از قتل کریم آبمَنگل است: فیلم با قراردادن مکان مرگ او در همنشینی با مکان دفع فضولات انسانی، تأکید میکند که او و امثالش تفالهاند. پس از قتل، موسی به سمت دوربین مداربسته میرود و به آن پوزخند میزند؛ همانطورکه قیصر مأمورانی را که پس از آخرین قتل برای دستگیریاش میآیند، به هیچ میگیرد.
«لاتاری» و «آژانس شیشهای»
موسای لاتاری را میتوان ترکیبی امروزین از شخصیت اصلی قیصر با شخصیت اصلی آژانس شیشهای، یعنی «حاج کاظم» (پرویز پرستویی)، دانست. موسی نیز مانند حاج کاظم روحیهای انقلابی و عملگرایانه دارد و خود را با اقتضائات زمانه تطبیق نداده است. همانطور که حاج کاظم بعد از جنگ منزوی است و با مسافرکشی امرارمعاش میکند، موسی نیز به خلوت خود پناه برده و مربی فوتبال شده است.
اتفاقا همین «مربی»بودنِ موسی تداعیگر مورد خطاب واقعشدن حاج کاظم با این عنوان از سوی «سلحشور» (رضا کیانیان) است. حاج کاظم جامعه را در قبال «عباس» (حبیب رضایی) و «عباسها» مسئول میداند و وقتی بیتفاوتی جامعه را میبیند، به کنشگری خشن و رادیکال دست میزند؛ موسی نیز کل جامعه را در مورد اعاده حیثیت از نوشین و نوشینها مسئول میداند و پس از مشاهده بیعملی پدر نوشین، با امیرعلی راهی دوبی میشود تا به کنشگری رادیکال و انتقامجویانه دست بزند.
او چنان در عملیکردنِ تصمیمش قاطع است که اتومبیلش را میفروشد تا هزینه سفر خود و امیرعلی به دوبی را فراهم کند؛ عملی که تداعیگر فروش اتومبیل حاج کاظم برای تأمین هزینه سفر عباس به لندن است.موسی مسئولیتپذیری در قبال «ناموسِ» کشور را همتراز و در ادامه مسئولیتپذیری در قبال خاک کشور در جنگ با عراق میداند: «سرِ یه مشت خاک جنگیدیم هشت سال؛ الان ناموسمون رو دارن میبرن، انگار عین خیالمون نیست». به این ترتیب از دیدگاه موسی، اگر عراق دشمن دیروز ایران بوده است، کشورهای ثروتمند عرب حاشیه خلیج فارس دشمنان امروز ایراناند و باید عملگرایانه با آنها برخورد کرد.
در مقابل این دیدگاه، نگاه مرتضی قرار دارد. تقابل موسی با او که یادآور تنش میان حاج کاظم و سلحشور در «آژانس شیشهای» است، تقابل میان اصولگرایی عملگرایانه و واقعیتگرایی مصلحتاندیشانه است. همچون «آژانس شیشهای»، «لاتاری» نیز جانب گفتمان عملگرایی رادیکال را میگیرد و با تبدیلکردن موسی و امیرعلی به قهرمانانی غیرتمند در دو سطح فردی و ملی، سوگیری ایدئولوژیک «آژانس شیشهای» را به خارج از مرزهای ایران میکشانَد.
اگر در «آژانس شیشهای» جامعه ناهمسو با گفتمان حاج کاظم «دیگری» قلمداد میشود و مورد سرزنش قرار میگیرد، «لاتاری» علاوه بر دیگریکردنِ این جامعه ناهمسو با سوگیری ایدئولوژیک خود (مرتضی و خانواده نوشین)، کشورهای ثروتمند عرب حاشیه خلیج فارس را نیز دیگریای بزرگتر و خطرناکتر معرفی میکند؛ دیگریای که مناظر شهری و آسمانخراشهایش در معرض نگاه خیره (gaze) سرشار از کینه و نفرت موسی قرار میگیرد.
دیگر ویژگی مهم «لاتاری» پُرکردن شکاف میان نسل حاج کاظم با نسل فرزندانش است. در «آژانس شیشهای»، میان حاج کاظم با فرزندش «سلمان» (بهروز شعیبی) شکافی عمیق وجود دارد؛ بااینحال فیلم نوید کمترشدن این شکاف در آینده را میدهد. حالا و دو دهه پس از آن فیلم، میان موسی و امیرعلی که نوعی رابطه پدر و پسری معنوی و نیز مراد و مریدی دارند، شکافی دیده نمیشود.
آنها از همان ابتدا همدل هستند و هرچه فیلم جلوتر میرود، این همدلی بیشتر و عمیقتر میشود، تا جایی که کنشگری رادیکال و خشنشان را میان خود تقسیم میکنند و موسی به سراغ امیرزاده اماراتی میرود و امیرعلی قصد جان سامی را میکند: پُرشدن شکاف میان نسل جنگ و نسل فرزندانش از طریق پذیرش ایدئولوژی نسل قبلی از سوی نسل فعلی و ایجاد همسویی گفتمانی میان آنها.
در این میان، برخلاف سلحشور در «آژانس شیشهای» که تا پایان بر سر موضع خود میایستد، مرتضای مصلحتاندیش نیز تا حدودی با موسی و امیرعلی همسو میشود و کارِ ناتمام امیرعلی را به پایان میرساند و سامی را میکُشد و در مقابل گفته سامی که خود را «بچه خلیج» خوانده بود، تأکید میکند که «خلیج نه، خلیج فارس».
لیندا هاچِن بینامتنیت را «یکی از نمودهای صوری میل... به ازمیانبرداشتن فاصله بین گذشته و حال و نیز میل به بازنویسی گذشته در زمینهای جدید» میداند. *
همسو با این گفته، «لاتاری» با ایجاد پیوند بینامتنی میان خود و دو فیلم «قیصر» و «آژانس شیشهای»، موضوعات این دو فیلم را از گذشته به حال پیوند میدهد و آنها را نه صرفا مسئله دیروز که مسئله امروز معرفی میکند.
«لاتاری»، بدون بهچالشکشیدن این موضوعات، نظام گفتمانی خود را با تأیید و تداوم آنها برمیسازد و ضمن همسویی گفتمانی با این دو فیلم، سوگیری ایدئولوژیک آنها را رادیکالتر میکند: غیرت مردانه را از سطح غیرت به ناموس فردی و خانوادگی به سطح غیرت به ناموس ملی میکشاند و عملگرایی خشونتورزانه را از سطح تقابل با دیگریهای داخلی به سطح تقابل با دیگریهای خارجی در منطقه خلیج فارس میرساند.
*هاچِن، لیندا، «فراداستان تاریخنگارانه: سرگرمی روزگارِ گذشته»، در «مدرنیسم و پسامدرنیسم در رمان»، ترجمه حسین پاینده، تهران: روزنگار، چاپ اول، ۱۳۸۳، ص ۲۹۸.
پیمان حمیدی
- 16
- 5