فرزاد موتمن را میتوان از معدود فیلمسازان باسواد امروز سینمای ایران دانست. فیلمسازی که تاریخ سینما را مثل کف دستش میشناسد، نظریه فیلم میداند و سینما را بر خلاف دیگر همکارانش از نظرگاه یک مورخ تدریس میکند نه تکنسین. اما سختیهای فیلمسازی در ایران – خصوصا از لحاظ مالی – باعث شده تا وقتی کارنامهی شخص محترم و با سوادی مثل موتمن را بررسی میکنیم، به چندپارگی و از هم گسیختگی عجیبی برسیم.
خود او همواره اظهار داشته که: «من کارگر سینمام» به این مفهوم که هر چیز بدهند میسازم. همین موضوع سبب شده تا در کارنامهای که فیلمهای شاعرانه و تجربی از قبیل «شبهای روشن» و «سایه روشن» حضور دارند، نامهایی مانند «پوپک و مش ماشالله» نیز به چشم بخورند. فیلم چشم و گوش بسته دومین اثر کمدی فرزاد موتمن است که به نظر میرسد ساخته شدن آن برای تداوم فیلمسازی او از لحاظ مالی اجتنابناپذیر باشد.
«چشم و گوش بسته» اساسا فیلم بدی نیست. یک فیلم در گونهی زوج هنری است که گهگاه میتواند لبخندی بر لب بیاورد. نقطه مثبت اساسیاش را میتوان مبتذل نبودن آن دانست. در روزهایی که سینمای کمدی در ایران با آثار سطح پایین و توهین آمیزی مثل «مطرب»ها و «رحمان ۱۴۰۰»ها تعریف میشود، فرزاد موتمن با «چشم و گوش بسته» نه به مردم توهین میکند، نه وطنش را میفروشد و نه از ایرانیها بدش میآید. و در سینمای امروز ما معجزهایست فیلم کمدی ساختن و به دام اینها نیفتادن.
فیلم داستان دو شخصیت که یکی نابینا و دیگری ناشنواست را روایت میکند. شخصیت ناشنوا (امین حیایی) مغازه فروش لوازم آرایشی دارد. یک روز مردی سراسیمه به مغازه او میآید و کیفی فلزی را در آنجا پنهان میکند. سپس زنی با چهره اغواگر و چرم پوش (آناهیتا درگاهی) با شلیک گلوله او را به قتل میرساند منتهی حیایی نمیشنود و در نتیجه دیر متوجه میشود و فقط لحظه آخر کفشهای چرمی زن را میبیند. از سوی دیگر شخصیت نابینا (بهرام افشاری) صدای گلوله را میشنود و بوی عطر زن را حس میکند. در شرایطی که این دو با جنازه رو به رو میشوند، پلیس سر میرسد و به اشتباه آنها را دستگیر میکند.
داستان در یک روز از صبح تا عصر روایت میشود. دو کاراکتر اصلی فیلم از صبح درگیر ماجرایی میشوند که در آن بیگناهند و در یک نصفه روز تلاش میکنند تا بیگناهی خود را ثابت کنند. پیرنگ ماجرا بر سر دستیابی به یک کیف اسرارآمیز استوار است. قهرمانهای فیلم و خلافکاران همه به دنبال کیف هستند؛ قهرمانان برای نجات خود و اثبات ماجرا به پلیس و خلافکاران نیز به دستور رئیسشان. در این میان با ادای دینی به فیلم «پالپ فیکشن» محتوای کیف تا آخر هم معلوم نمیشود. هر بار که در کیف باز میشود، دوربین ریاکشن شخصیتها را میگیرد و نور سبزی که از کیف ساطع میشود سبب میشود تا احتمال دهیم الماسی نایاب درون کیف است.
ایده اصلی پلات فیلم موقعیتی شبیه به یکی از فیلمهای کمدی آرتور هیلر به نام «see no evil hear no evil» دارد. موقعیتی که در آن یکی از دو شخصیت اصلی کور است و نمیبیند و دیگری کر است نمیشنود. کنار هم قرار گرفتن این دو در لحظات بحرانی و شرایطی که انسان به تمام حواس پنجگانهاش برای رهایی از مخمصه نیاز دارد بار اصلی کمدی ماجرا را در هر دو فیلم به دوش میکشد. در این دقایق است که ما متوجه میشویم که هر دو شخصیت به یکدیگر نیاز دارند. آنها نمیتوانند بدون یکدیگر حتی قدمی پیش بروند و فقط با همکاری یکدیگر است که موفق میشوند مشکلات را یکی یکی کنار بزنند و زنده بمانند. در واقع نقصان کاراکترهای فیلم کارکرد دراماتیک مناسب در پیرنگ ایفا میکند و موتمن نیز به خوبی از ترکیب آنها با یکدیگر شوخی میسازد.
جالبتر آنکه هر کدام در کنار نقاط ضعف خود نقاط قوتی هم دارند که به کار میآید. حیایی با آن که نمیشنود اما توانایی لبخوانی حتی از فواصل دور را دارد. همین قابلیت است که سبب کشف مکان قرارها از زبان خلافکاران میشود. از سوی دیگر افشاری که نمیبیند قابلیت بویایی عجیبی دارد به طوری که با بو کردن افراد حقایق زیادی را درباره آنها میفهمد. علاوه بر آن او که قبلا در ورزش بوکس فعالیت داشته و در همین راه چشمانش را از دست داده، قدرت مشتزنی بالایی دارد و اگر درست هدایت شود ضربات ویرانکنندهای به حریفش میزند.
خلافکاران فیلم هم یک زوج دو نفره متشکل از آناهیتا درگاهی و پوریا پورسرخ هستند. درگاهی با شمایلی از یک فم فتال که در عین حال قاتل است قبلا هم در سینمای ایران و هم جهان نمونههای بسیاری داشته است. از طرف دیگر پورسرخ فاجعه است. او با شخصیتی پرداخت نشده و بازی بسیار بد سبب شده تا تیم سمت خلافکاران یک شکست کامل در مقابل تیم قهرمانان داستان و همکاری پرداخت شدهشان به حساب بیایند. رئیس اینها مانی حقیقی است که به شکلی کنایی نابیناست. نابینایی او اما برخلاف نابینایی افشاری دکوراتیو است و آنچنان به کمک پیشبرد درام نمیآید؛ مگر در یک صحنه بامزه تقابل این دو.
کمدی فیلم گاهی کلامی است و گاهی نزدیک به المانهای کمدی اسلپ استیک. بهرام افشاری به دفعات به در و دیوار میخورد. تعداد این شوخیهای فیزیکی قدری زیاد است و مخاطب از جایی ممکن است با خود فکر کند دیگر چقدر به زمین خوردن یک فرد کور بخندم؟ کمدیهای کلامی نیز گاهی لنگ میزند. به طور کلی دیالوگ نویسی فیلم در برخی قسمتها مشکل دارد و بعضی دیالوگها مشخصا برای بازیگر نوشته نشدهاند. برای مثال دیالوگهای لیندا کیانی هم لوساند و هم اساسا از جایی که بازیگر خوبی نیست به بدترین شکل ممکن بیان میشوند. همین موضوع لحظات کمیک دیگر را هم تحتالشعاع قرار میدهد و باعث میشود فیلم از بالانس مناسب یک کمدی خارج شود.
پایانبندی فیلم نیز غافلگیر کننده است. در شرایطی که به نظر میرسد یکی از پایانبندیهای آبکی کمدیهای تجاری انتظارمان را میکشد، فیلمنامه با چرخشی مناسب کاراکترها را در موقعیت جدیدی قرار میدهد؛ موقعیتی که باعث میشود با اتمام طرح و توطئهی فیلم، داستان تمام نشود و همچنان ادامه داشته باشد. شاید فضای عاشقانه پایانی فیلم بین لیندا کیانی و امین حیایی خام و قابل تصور باشد، اما به هر حال باید پذیرفت که «چشم و گوش بسته» مجبور است از سنتهای سینمای تجاری تبعیت کند. هر چند که اساسا عشق بین این دو خام دستانه و پرداخت نشده و خلق الساعه شکل میگیرد.
«چشم و گوش بسته» را نباید چندان جدی گرفت. فیلم قرار است سرگرم کند و مفرح باشد که تقریبا در این کار موفق است. در این چند روز که فیلم اکران شده یکی از منتقدان – اتفاقا سختگیر – شروع به تبلیغات و خط دادن به خبرگزاریها به نفع فیلم کرده است و سعی میکند تا آن را به عنوان فیلمی درخشان از ژانر کمدی جا بیندازد.
برخلاف خود فرزاد موتمن که میدانست فیلمش دستاورد هنری آنچنان بزرگی نیست و سعی کرد آن را مسکوت نگهدارد و تبلیغات خاصی نیز برای آن نکرد. آقای منتقد اما به خاطر این که خودش مجری طرح فیلم است، این صحبتها را میکند. جدی نگیرید و از این حواشی عبور کنید، زیرا هیچ بقالی نمیگوید ماست من ترش است!
- 9
- 5