سه شنبه ۰۴ دی ۱۴۰۳
۰۰:۲۵ - ۰۶ بهمن ۱۴۰۱ کد خبر: ۱۴۰۱۱۱۰۵۲۴
فیلم و سینمای جهان

سفر یک خر؛ درباره‌ فیلم «EO» ساخته یرژی اسکولیموفسکی

فیلم EO,فیلم سفر یک خر

"شاهین محمدی زرغان" منتقد سینما در روزنامه هم‌میهن نوشت: حیوانات از زندگی روزمره ما ناپدید می‌شوند ولی اشباح آنها در هنرها، نظریه و فرهنگ بصری سر برمی‌آورد. یرژی اسکولیموفسکی این شبح در تن «ای‌اُ» احضار می‌کند و ما را همسفر این خر-مطرود می‌کند. نور قرمز در محیطی تاریک تمام صحنه را پوشانده است؛ رنگی که در دید دورنگ اسب و خر جایی ندارد و حضور دائم این نور و رنگ چیزی شبیه مناسبات انسانی عمل می‌کند که از درک خر خارج است، اما مدام بر او ظاهر می‌شود. «ای‌اُ» به پشت، روی زمین افتاده است و زیر زمزمه‌ و نوازش‌های کاساندرا احیا می‌شود و به حالت عادی‌اش باز می‌گردد. تماشاگران تشویق می‌کنند و سفر «ای‌اُ» از همین نقطه آغاز می‌شود. تنها در همین سیرک است که گویی انسان و حیوان با یکدیگر پیوند برقرار می‌کنند، هرچند در پشت صحنه خیلی نتوان به این عبارت استناد کرد. سیرک به‌خاطر تظاهرات فعالان حقوق حیوانات تعطیل می‌شود و حیوان‌های سیرک منتقل می‌شوند؛ اما سرنوشت حیوانات پس از تعطیلی برای آنها مهم است؟ این سرآغاز سفر جاده‌ای «ای‌اُ» از لهستان تا ایتالیا می‌شود و فیلم‌ساز او را در مسیر ژانر‌های مختلف قرار می‌دهد. «ای‌اُ» ازیک‌سو قصد دارد ساختارهای اجتماعی، خشونت و شفقت را در جامعه نشان دهد و ازسویی‌دیگر تلاش می‌کند ما را با استفاده از تصاویر نسبتا انتزاعی‌تر رویای «ای‌اُ»، وارد ذهنیت خر کند و ساخته‌های دست بشر و طبیعت را مدام در تقابل با یکدیگر نشان می‌دهد. یرژی اسکولیموفسکی، با تغییر مکرر به دیدگاه ذهنی حیوان، تجسم خاطرات و رویاهای او و نگاه کردن به جهان از دریچه چشم حیوان، تلاش می‌کند تا دیدگاهی درونی داشته باشد؛ چیزی که آن را از بالتازار روبر برسون جدا می‌کند. مسیر «ای‌اُ» و بالتازار با هم متفاوت است. هرچند در جاهایی به هم نزدیک می‌شوند اما راه «ای‌اُ» در تلاش برای رهایی و فرار معنا پیدا می‌کند. برسون هیچ‌گونه انسان‌سازی‌ای را برای بالتازار مجاز نمی‌دانست، او آن را در خلوص حیوانی برهنه‌اش، در ناآگاهی کامل‌اش نشان می‌داد که آن را در دستان بشری خشن، بی‌پناه می‌گذاشت؛ برعکس، اسکولیموفسکی به خر خود رویاها، کابوس‌ها و خاطرات یک گذشته شاد می‌دهد؛ گذشته‌ای که در سیرک همراه با رقصنده‌ای کار می‌کرد که همیشه نوازش‌اش می‌کرد. به همین دلیل اسکولیموفسکی هرگونه اشاره‌‌ مستقیم به کتاب مقدس و رویکرد برسون را کنار می‌گذارد تا فیلم را به قلمروهای متکثری هدایت کند، جایی که درام با گروتسک پیوند خورده است و خشونت می‌تواند به غیرمنتظره‌ترین فرم‌ها بروز پیدا کند. در هر حال نمی‌توان این تمایز انسانی و حیوانی را رها کرد. اولین تعریف‌های متافیزیک و انسان بر مبنای تمایز انسان و حیوان شکل گرفته‌اند. حیوان در میدان هستی بشری تولید می‌شود. در دیدن این فیلم یک مسئله اساسی وجود دارد. آیا باید به این حیوان دوباره از منظر انسانی نگاه کنیم؟ جهانی که حیوانات دوباره الگوی‌شان را از انسان می‌گیرند و انسان را الگوی کل جهان می‌بینند و باقی حیوانات در درجات مختلف خود به الگوی انسانی نزدیک می‌شوند؟ به‌عبارت دیگر این حیوانات را باید از نگاه انسان دید و تفسیر کرد؟ یا خود خر در این فیلم در مقام الگو قرار می‌گیرد و نسبت به الگوی خود و چیزی که شبیه‌اش است، برخورد می‌کند؟ حیوانات و در اینجا «ای‌اُ»را باید انسان‌گونه ببینیم؟ وجه جالب‌توجه او احساسات انسانی است که به او نسبت می‌دهیم؟

شکستن حصار

در ایستگاه دوم «ای‌اُ» وارد مزرعه‌ اسب‌ها می‌شود. تصاویر زیبای مالیک‌وار که شاید «ای‌اُ» به‌نوعی کمال خود را در این اسب‌ها می‌بیند. مسیری که «ای‌اُ» در مواجهه با اسب‌ها طی می‌کند همان مسیری است که زیبایی و اهمیت اسب در دنیای کلاسیک یونانی به مقایسه‌ با اسب‌های گالیایی توسط ژرژ باتای ختم می‌شود. در این صحنه مقام دولتی برای افتتاح سوله، سخنرانی کوتاهی می‌کند و این جمله‌ مهم را به‌کار می‌برد: «سعی می‌کنیم به‌جهت خیر و صلاح عمومی، بی‌نظمی موجود را اصلاح کنیم» که در همین لحظه صدای شیهه کوتاه اسبی، خارج از قاب هم این صحنه را خنده‌دار، هم کنایه‌آمیز می‌کند. در تقابل اسب‌ها در حیات نظم‌پذیر و بی‌نظم می‌توان به تفاوت یونانی‌ها و گالیایی‌ها اشاره کرد. گالیایی‌ها با تقلید از یونانی‌ها نقش اسب را روی سکه حک می‌کردند اما با از فرم انداختن فرم اسب آن را به‌شکل اسبی دیوانه تصویر کردند. چیزی که به تصویر حیاتی تعبیر می‌شود که نظم را از دست داده است. این اسب‌های دیوانه را می‌توان تجسم فرآیندی دانست که معروف است به بازگشت به توحش یا بازگشت به وضعیت حیوانی. آنچه «ای‌اُ» را برای ما متمایز می‌کند برجسته شدن روح یاغی‌گری اوست. ژرژ باتای می‌گوید: «آدمی باید بداند که وقتی در حضور حیوانات در مورد کرامت انسانی صحبت می‌کند مثل سگ دروغ می‌گوید زیرا حیوانات موجوداتی ذاتا آزاد هستند، نه بر حسب قانون؛ تنها یاغی‌های حقیقی، حیوانات هستند» چراکه به‌قول کافکا، در محاکمه دردناک‌ترین وضعیت، وضعیتی است که باید از قانون‌هایی پیروی کرد که آنها را نمی‌شناسیم. «ای‌اُ» به‌عنوان باربر شروع به‌کار کرده است و در مجال‌هایی اسب سفید را دید می‌زند. او مدام خیره‌ این اسب است، بدن و یال و کوپالی که هنگام دویدن به‌اهتزار در می‌آیند. اوج چشم‌چرانی «ای‌اُ»، صحنه‌ حمام اسب سفید است. دوربین اسکولیموفسکی روی بدن این اسب به‌گونه‌ای حرکت می‌کند که مجسمه‌های برهنه‌ یونانی را به‌خاطر می‌آورند. این مسیر حالا به طغیان اسب سفید هنگام مواجهه با اسب قهوه‌ای ختم می‌شود. «ای‌اُ» در این برخورد سرکشی و مقاومت اسب را با چهره‌ای که گویی دیوانه شده می‌بیند، از او می‌آموزد و فرار می‌کند و از اینجا حیات او نظم خود را از دست می‌دهد. «ای‌اُ» که مانند طبقات خوگرفته به‌جنایت توسط مقررات «پلیسی» خشن انسان‌های پیرامونش رام شده بود، امکان‌های وضع موجودش را زین‌پس برهم می‌زند. خری که در این دنیای پلیسی از قوانین آن سر باز می‌زند، محکوم است به طرد شدن. حالا در نمایی که مانند انتقال زندانیان است، او را به مکان دیگری می‌برند.

گذر از رحله‌ آینه‌ای

اسکولیموفسکی سعی دارد مرزی که ماشین انسان‌شناختی میان انسان و حیوان می‌کشد را بردارد. «ای‌اُ» دیگر به‌عنوان یک سوژه تصمیم می‌گیرد؛ گاهی انسان‌گونه رفتار می‌کند و گاهی در ناچاری مطلق دست به کنش می‌زند. ژیلبر سیموندون حیات را تئاتر فردیت‌یابی می‌داند. در این تئاتر هر موجود زنده‌ای به‌ویژه حین مواجهه با مشکلی تازه و ناآشنا توان ابراز کنش دارد: «ساخت حقیقی روان زمانی آشکار می‌شود که کارکردهای حیاتی موجود زنده، دیگر توان مشکلات پیش‌رو را نداشته باشند. یا به‌بیان کلی‌تر، در هر موجود زنده نوعی فردیت‌یابی هست که از خود فرد صادر می‌شود و نمی‌توان آن را صرف نوعی فردیت‌یابی دانست که یک‌بار برای همیشه روی داده و تمام شده است. موجود زنده مشکلات را فقط ازطریق انطباق –یعنی تغییر روابط خود با محیط که از عهده‌ ماشین نیز برمی‌‌آید- حل نمی‌کند؛ بلکه به این منظور ساختارهای درونی تازه‌ای می‌‌آفریند و خود را به‌تمامی در اصول حاکم بر حیات مستقر می‌کند». حیوان برای اسکولیموفسکی مانند کافکا، راه فرار جستن است. آنچه حیوان را حیوان می‌کند آن است که حیوان می‌خواهد از آن فرار کند اما نمی‌خواهد آزاد شود. آنچه حیوانات کافکا می‌خواهند، راه گریزجستن و نه آزادی است. برای مثال می‌توان به میمون کافکا اشاره کرد که حین تلاش نافرجام برای فرار از قفس تنگ‌اش، انسان می‌شود؛ درصورتی‌که هدف او انسان‌شدن نبوده است. بنابراین قرار نیست تبدیل شدن از میمون به انسان، نمودی از آزادی یا اختیار باشد بلکه دقیقا برعکس است؛ او مجبور بوده انسان شود. یافتن راه فرار درست از همان جایی که ظاهرا مفری ندارد. فرار یعنی درهم‌شکستن وضعیتی که ناچاری مطلق است. «ای‌اُ» هم مدام در وضعیت این ناچاری قرار می‌گیرد و برای فرارجستن کنش انجام می‌دهد و در این لحظه‌ بخصوص دست از کار می‌کشد. از نظر باتای، حیوان حتی حین کار هم به‌شکل عجیبی منفصل از کار است چنانکه گویی مخفیانه حاکمیت خود را حفظ می‌کند. حیوان به‌نوعی قابلیت آن را دارد که هرلحظه دست از کار بکشد؛ همچون اسبی که چهارنعل به تاخت می‌رود. کاری که پرولتر هم با دست‌کشی از کار می‌تواند آن را تجربه کند. زیست «ای‌اُ» سراسر احساس، تلاش، کار، رنج، مقاومت و فرار است (کارگر را به‌یاد نمی‌‌آوریم؟). حالا که دست از کار کشیده و در برابر نظم موجود ایستاده است، مانند یک بزهکار به‌جای دیگری منتقل می‌شود. کابینی که از بالا در میان جاده‌های پیچ‌در‌پیچ لهستان ‌می‌بینیم و ما را یاد انتقال زندانیان (حداقل در فیلم‌هایی که با آنها سروکار داشتیم)، می‌اندازد. روندی که «ای‌اُ» در این خانه/زندان طی می‌کند ما را بیشتر به این دیدگاه نزدیک می‌کند. «ای‌اُ» گوشه‌گیر شده است، غذا نمی‌خورد، از حیوانات دوری می‌جوید و اکولیموفسکی چندبار روی میله‌های دروپنجره‌ها تاکید می‌کند تا حال‌وهوای زندان بیشتر بر فضا مستولی شود. رویای کاساندرا احضار می‌شود. حالا «ای‌اُ» به زندان جدید و ساعات هواخوری‌اش عادت کرده است. درحالی‌که با بچه‌ها به دشت رفته‌اند، دختر داستان هارپر کور را برای بچه‌ها تعریف می‌کند؛ داستانی که درباره‌ حقه‌ هارپر به پادشاه و موسیقی مسخ‌کننده‌ او برای دزدیدن اسب‌هاست. گویی این داستان با یادآوری تنش اسب‌های ایستگاه قبلی، تلنگری به «ای‌اُ» می‌زند که حالا دوباره به نظم جدید خو گرفته است. شب تولد «ای‌اُ» فرا رسیده است و کاساندرا با کیک هویج سراغ «ای‌اُ» می‌آید اما درحالی‌که غرق در نور قرمز (حاصل از چراغ موتور) است، «ای‌اُ»را ترک می‌کند. «ای‌اُ» دیگر نمی‌تواند دوری او را تحمل کند و فرار می‌کند اما ناچار به داخل جنگل ترسناک کشیده می‌شود. با موجوداتی روبه‌رو می‌شود که تا حالا ندیده اما زمان آن رسیده است که خود را بشناسد. مانند انسان ارسطویی که وقتی به حیوانات نگاه می‌کند، خودش را می‌شناسد و در رفتار حیوانات پارودی ژست‌ها و ادا و اطوارهای خود را می‌بیند. این جنگل به صحنه‌ عجیبی از نگاه خر ختم می‌شود؛ گویی حالا خر مرحله‌ آینه‌ای خود را گذرانده است.

خود حیوانی بود و سرانجام مرگ

ما رنج و حالات روحی گوناگون «ای‌اُ» را در برخورد با چشمان او درک می‌کنیم. در بحث‌های مربوط به‌ حیوانات، ‌مهم‌ترین بخش بدن در حیوانات را بیرون‌زدگی دهان می‌دانند که وجه تمایز حیوان و انسان است. مابقی اعضای بدن صرفا خدمت‌گزار دهان‌ هستند. اما چشمان «ای‌اُ» بیش از پوست و دهان، نمود ظاهری روح است و مانند انسان عملکرد چشم‌های او حداقل برای ما غالب‌تر است. چهره‌ی «ای‌اُ» هم زمانی که دهانش بسته است، رسمیت و اعتبار بیشتری دارد. ما او را جز یک صحنه هنگام عرعر، نمی‌بینیم. او سراسر سکوت است و وقتی هم قرار است صدای او را بشنویم، خارج از قاب حضور دارد و چهره‌اش را نمی‌بینیم. اولین‌ صحنه‌ای که اسکولیموفسکی به ما اجازه می‌دهد تا عرعر «ای‌اُ» را زمانی بشنویم که چهره‌ او را هم می‌توانیم ببینم، در آن شهر متروکه‌ای است که پشت ویترین مغازه با یک آکواریوم مواجهه می‌شود. شهر متروکی که فیلم‌های زامبی یا آخرالزمانی را به‌یاد می‌آورد. گویی گرد مرده بر شهر پاشیده‌اند. صحنه‌ای که بسیار عجیب خود را از عرعرهای رنج‌کشیده «ای‌اُ» جدا می‌کند. این صدای ممتد یا در برخورد با انعکاس خود در ویترین یا حسادت به ماهی سر داده می‌شود. دنیای «ای‌اُ» زیرورو شده و هستی او مانند ماهی به حصار اولیه محدود نشده است. «ای‌اُ» در این دست‌به‌دست‌شدن‌ها به طلسم پیروزی تبدیل می‌شود؛ خری که شانس را به تیم فوتبال شهر داده تا در مسابقه‌ای پیروز شود اما مانند همه خدایان سرنوشت خوبی در انتظارش نیست و تا دم‌مرگ پیش می‌رود. نوبت به رویای عجیبی می‌رسد که یک ربات در سیطره نور قرمز مانند حیوان رفتار می‌کند، راه می‌رود و بازتاب خود را می‌بیند اما تشخیص نمی‌دهد. حیوان به‌مثابه‌ جسم بی‌روح دکارتی که همچون ماشین درنظر گرفته می‌شود را دیگر نمی‌توان به‌ «ای‌اُ» نسبت داد. او از اینجا به‌بعد تصمیمات عجیبی می‌گیرد و شاید بگوییم مانند انسان یا اسب‌های ارسطویی عمل می‌کند. اسب ارسطویی چنان رفتار می‌کند که گویی انسان است. حیوانات ارسطو، همگی آکادمیک‌اند. از کمال بی‌بهره‌اند اما به‌هرحال انسان‌گونه هستند. ایستگاه بعدی قاچاقچی حیوانات است، اما «ای‌اُ» با آن نگاه سنگین خود با ضربه‌ای به‌سر آن قاچاقچی او را می‌کشد. پس از قتل قاچاقچی حیوانات، «ای‌اُ» گویی مانند اروپای قرون وسطی در دادگاه عمومی محکوم می‌شود و به مسلخ‌گاه روانه‌اش می‌کنند تا به سالامی تبدیل شود. اما توسط پسر ایتالیایی با این جمله که «امیدوارم مجرم نباشی!» نجات پیدا می‌کند و رهسپار ایتالیا می‌شود. ورود به ایتالیا و خانه‌ پسر جوان که مانند باغ عدن می‌ماند، تنها جایی است که اسکولیموفسکی روی شخصیت‌های انسانی تمرکز می‌کند. زمانی که «ای‌اُ» دیدن صحنه‌ای ممنوعه را نمی‌تواند تحمل کند و در صحنه‌ای جادویی و رازآمیز درهای باغ باز می‌شوند و فرار می‌کند. صحنه‌ بعدی او را روی پلی می‌بینیم که از بالا به آب‌های مواج خروجی سد نگاه می‌کند. در این صحنه‌ فیلم انگار با داستان کره‌‌اسب ارسطویی مواجهیم که چهارنعل خود را از بلندی به پایین می‌افکند. اگرچه او در ابتدا مانند اسب گالیایی سرکش، نظم موجود را با تمرد خود بر هم زد، اما اینجا نظم کیهانی او را از باغ خارج می‌کند؛ همچون تبهکاری که در سفر قهرمانانه‌ خود مانند فیلم‌های وسترن دوباره به نظم و خیر عمومی بازمی‌گردد. تنهای تنها روی پل ایستاده و پایین را نگاه می‌کند؛ او که نمی‌تواند خود را ادیپ‌وار به‌جای نجات‌بخش‌اش کور کند و شاید دیگر نمی‌خواهد انسان‌گون رفتار کند و خود را همچون اسب ادیپی به پایین پرتاب کند. پس تصمیم نهایی او ترک جهان انسانی است و خودکشی او از جنس خود حیوان مسیرش را تکمیل می‌کند. «ای‌اُ» دوباره در نقش حیوانی خود در جهان انسانی عمل می‌کند و در این ناچاری مطلق تصمیم می‌گیرد خود حیوان باشد؛ سرنوشت را شبیه هم‌قطاران خود تجربه کند و درنهایت راهش را در میان سیل گاوها در کشتارگاه باز می‌کند.

فیلم EO,فیلم سفر یک خر

  • 16
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش