اگر ژانر و یا حتی زیر ژانری غیر رسمی به نام «سینمای رویایی» وجود داشت (که البته وجود ندارد)، طبعا کاندیداهای فوق العاده و پرشماری برای ایستادن در رده های بالای جدول بهترین ها سر بر می آوردند و تشخیص و انتخاب بین آنها کاری بسیار سخت بود اما اگر اکثر قریب به اتفاق کارهای کلاسیک این رده به جمع فیلم های قدیمی و قبلی تعلق دارند، داریم تعدادی اندک از فیلم های عصر جدیدتر و سالهای اخیر را که آنها نیز چیزهایی ولو اندک برای گفتن و عرضه در این زمینه داشته اند.
فیلم جدید «قبل از این که سقوط کنم» که بر اساس رمانی با همین نام از لورن اولیور ساخته شده، چیزی از این قبیل و اولین فیلم با مضامین جاری و رایج و با رعایت متدهای کاری استودیوهای بزرگ از سوی «رای روسو یانگ» است و هر سه فیلم بلند قبلی وی با نام های «هیچکس قدم بر نمی دارد»، «جای خالی مرا حس نخواهی کرد» و «یتیم ها» فیلم هایی از سبک سینمای مستقل و کاملا عاری از مولفه های آثار استودیویی هالیوود بودند با این حال «قبل از این که سقوط کنم» تقلید در کپی برداری آشکار از فیلم افسانه ای شده سال ۱۹۹۲ بیل موری به نام «Groundhog Day» و به تبع آن مضمون فیلم، تکرار یک روز و تجدید اتفاقات آن برای یک فرد برای مدتی زیاد و نامعلوم است. در «Groundhog Day» بیل موری صبح هر روز که چشم باز می کند می بیند همان دیروز است و اتفاقات همان روز در حال تکرار است و در «قبل از این که سقوط کنم» همین رویداد برای کاراکتر اول فیلم که یک دختر دبیرستانی به نام سامانتا کینگستون و با اسم مخفف «سم» (با بازی زویی دوچ) است، شکل می گیرد.
در یک محیط کارت پستالی
محل تحقق اتفاقات، ایالت بری تیش کلمبیای آمریکا است و آنجا که اکثر عمارت ها در ارتفاعات قرار دارد و مناظر زیبا و کارت پستالی است و حتی مدرسه ای که سم هر روز به آن می رود بیشتر شبیه به یک مجتمع تفریحی کوهستانی نشان می دهد. صبح روز ۱۲ فوریه سم در حالی که از خواب بیدار می شود که قرار است شب همراه با سایر دوستان نزدیک هم مدرسه ای خود به جشن تولد دوست شان راب (کیان لاولی) بروند و این همشاگردی ها سه دختر جوان دیگر با روحیاتی شبیه به خود وی با نام های لیندسی (هالستون سیج)، الی (سینتی وو) و الودی (مدالیون رحیمی) هستند. با این حال در مهمانی قضایا همان طور پیش نمی رود که سم و دوستانش انتظار آن را داشتند و بین آنها و دختر بدرفتاری به نام جولی یت سایکز (اله نا کامپوریس) درگیری شدیدی روی می دهد. در این رویارویی جولی یت به شدت آسیب می بیند و سم و سه دوست او که نام شان را آوردیم، سوار بر اتومبیل لیندسی محل را ترک می کنند و چون عصبانی اند و عجله دارند، ماشین خود را محکم به جدول کنار جاده می کوبند و در نگاه اول بنظر می رسد که در جریان واژگون شدن ماشین همگی کشته شده اند.
تلاش هایی بی اثر
اما در رویدادی که مثل شاهکار سال ۱۹۴۵ فرانک کامپرا («این زندگی فوق العاده») می نماید و در واقعه ای جادو وار که شرایط آن هیچگاه توضیح داده نمی شود، سم دوباره چشم باز می کند و می بیند که ساعت ۷ صبح و دوباره همان روز ۱۲ فوریه است. او فکر می کند که خدا به او شانس مجددی داده است تا آن روز تلخ بد کردارانه را یک بار دیگر تجربه و تکرار و این مرتبه آن را به شکلی بهتر و مثبت تر زندگی و سپری کند اما هر کار می کند و به هر راه متفاوتی می رود، می بیند که نمی تواند مانع رفتن خودش و دوستانش به آن مهمانی بدفرجام شود و حتی اگر به موفقیت برسد، صبح روز بعد که مجددا چشم ها را از خواب شبانه می گشاید می بیند که باز همان روز ۱۲ فوریه است! او رفتارش را عوض و طی روز به همگان خوبی می کند و با آنها که بد بوده است دوست می شود اما اثری ندارد و روز بعد برای او باز همان ۱۲ فوریه لعنتی است!
راه حل انسانی
اینجاست که او کشف می کند به یک راه حل اساسی تر و انسانی تر برای این مشکل نیاز دارد و شاید سرنوشت او به یک نفر خاص دیگر که مثل او در خطر قرار دارد، پیوند خورده باشد. همانند «Groundhog Day» که بر اساس رمان سال ۱۸۹۲ ویلیام وین هوولز به نام «کریسمس هر روزه» ساخته شده، سم در می یابد که ابتدا باید عناصر زندگی ارزشمند، مبتنی بر هدف و پایه های شفقت را بیاموزد و انسان شود تا از چرخه آن تکرار سرسام آور خارج و زندگی اش عادی شود و تا نفهمد که انسان چه وظایفی در قبال سایرین دارد، از ورطه ای که برای او طراحی شده است، گریزی نخواهد داشت. جوان ترهایی که «Groundhog Day» را ندیده اند، لابد فیلم رای روسو یانگ را که از سناریو ماریا ماجنتی بهره مند شده یک هشدار تازه برای خود می انگارند ولی هر دو فیلم بر این تاکید دارند که ابتدا باید راههای درست و اصیل را شناخت و تشخیص زوج ها و همراهان بهتر برای دوستی ها و مراودات صرفاً قدم های دوم به حساب می آید و اگر انسانیت در کار نباشد، به هیچ روی نمی توان به مقصد نهایی رسید و این یک درس ارزشمند برای هر قشر و دسته ای است.
بدون یک لحظه رهایی
در این میان کاراکترهای فوق نیز به درستی توسط روسو یانگ ترسیم می شوند و به عنوان مثال توضیح داده می شود که چرا و چگونه لیندسی مایل است سایرین و اطرافیان او لطمه ببینند و ویران شوند تا از این طریق لغزش های خود او هویدا نشود. سم نیز با بازی حساب شده زویی دوچ در عین افتادن به دردسری که شرحش را آوردیم، زنی نشان می دهد که به رغم جوانی وسعت فکر زیادی دارد و هر موقع لازم باشد، چهره مهربانی به خود می گیرد و در نهایت تماشاگران را با خود همراه می سازد. با این تدابیر و همچنین با سلاح هایی همچون هنر تصویر برداری مایکل فیموناری که از طریق فیلمبرداری کارهای ترسناکی چون «اوکولوس» و «اویجا: ریشه شیطان» به تجربیات گرانبهایی رسیده، زوایای تصاویر و شکل و فرم ارائه اتفاقات در این فیلم به موازات چیزی شده که یک فیلم رویا زده و سرشار از خیال و وهم و آرزو بدان نیاز دارد. نحوه ادیت تصاویر توسط جو لاندائور نیز که در آن بعضی صحنه ها قطعه قطعه و به طور متناوب و کوتاه از پی هم می رسند، کمک کرده تا چرخه تکرار یک روز و ساعات و اتفاقات آن که زیربنای فیلم است، جلوه و تثبیت بیشتری داشته باشد و بیننده ها حتی یک لحظه هم از آن رها نباشند.
- 16
- 1