هفتادمین جشنواره فیلم کن از چهارشنبه گذشته (۱۷ مه) آغاز شده و تا یکشنبهآینده (۲۸ مه) به کارش ادامه خواهد داد. فیلم افتتاحیه این دوره از جشنواره کن (که واقعاً یکی از پربارترین دورههایش را پشت سر میگذارد) «ارواح اسماعیل» به کارگردانی آرنو دپلشن بود که دو بازیگر فرانسوی مطرح معاصر یعنی ماریون کوتیار و شارلوت گینزبورگ نقشهای زن اصلی آن را در کنار متیو آمالریک و لویی گارل بازی کردهاند. به گزارش هنر و تجربه، در این گفتگو که توسط جردن روئیمی از «پلیلیست» انجام شده، دپلشن درباره جاهطلبانهترین فیلمش تا امروز صحبت کرده و بهنوعی آن را اقتباسی آزاد از «پراویدنس» ژان رنوآر به کارگردانی برگمان و هیچکاک دانسته است!
شما خواستید فیلمتان خارج از بخش مسابقه و به عنوان فیلم افتتاحیه به نمایش درآید؟
من تیئری فرمو و ژیل ژاکوب (رئیس سابق کن) را دوستان خودم میدانم. این ایده تیئری بود که واقعاً مرا تکان داد چون هفتادمین سالگرد این جشنواره است. فشار زیادی روی من بود چون معمولا فیلمهای سبکی برای این بخش در نظر گرفته میشوند اما «ارواح اسماعیل» اثری مولفگونه است. به همین خاطر دیدم حرکت بسیار زیبایی است و آن را افتخاری دیدم که مرا بهشدت تحت تاثیر قرار داد.
معمولا – بهخصوص در سالهای اخیر – فیلمی از وودی آلن جشنواره را افتتاح کرده است و فیلم شما هم شباهتهایی به آثار آلن دارد.
فیلمهای او را دوست دارم.
میدانم که شما عادت دارید یک فیلم کلاسیک با مضمونی مرتبط را پیش از آغاز فیلمبرداری به بازیگران و عواملتان نشان میدهید. آیا این بار هم چنین کاری را انجام دادید؟
واقعاً این کار را انجام ندادم. ماریون کوتیار و شارلوت گینزبورگ بهقدری سرشان شلوغ بود و درگیر بازی در فیلمهای دیگری بودند که نتوانستند تا اولین روز فیلمبرداری دیداری با من داشته باشند. شارلوت در نیویورک بود و ماریون هم درگیر فیلم عظیم رابرت زمهکیس بود که به نظر میرسید هرگز قرار نیست به پایان برسد. به هر حال اگر فرصت میشد میدانستم باید چه فیلمی را به آنها نشان بدهم: «پراویدنس» (آلن رنه، ۱۹۷۷).
چه انتخابی!
بله! به دلیل خشمی که در سر شخصیت جان گیلگد وجود دارد و شکنجه همسری که به دلیل ابتلا به سرطان رو به مرگ است. او درست مثل اسماعیل درون این خانه گیر کرده است. او در رویای فصلهای رمانی است که با آنها میکوشد دوباره معنایی را در زندگیاش بیابد. این فیلم واقعاً از نظر بصری یک اثر باشکوه است و زمانی من را در بر گرفت که در سن هفدهسالگی تازه به پاریس آمده بودم؛ این فیلم برای من به هیولایی بدل شد و از زندگیام تغذیه کرد.
در واقع هم تاثیر فیلم فوقالعاده رنه، بر «ارواح اسماعیل» دیده میشود. به عنوان نمونه برخورد دائم واقعیت و خیال.
بله، دقیقاً. یکی مثل شخصیت اسماعیل که تا پایان داستان بهکل قدرت تشخیص واقعیت و خیال را از دست میدهد. او خودش را محبوس میکند و با نخ و سوزن همه چیز را در زیرزمین برای خودش میسازد؛ که بهوضوح استعارهای است از طرز فکرش.
بله، او واقعاً زیرزمین را بههم میریزد و نخها همه جا را میگیرند.
او به جایی میرسد که دیگر نمیتواند نقطهها را به هم مرتبط کند.
شما به ژان رنوآر اشاره کردید اما من به اینگمار برگمان فکر میکردم و فیلم آخری که به کارنامهاش افزود.
بله، بهخصوص «پرسونا» و «شرم» و در واقع هر فیلمی که او در طول زمان حضورش در جزیره فارو ساخت. پیش از شروع کار ساخت این فیلم، با خودم فکر کردم که اسماعیل و این شخصیتهای زن را دارم و این میتواند خیلی بدیهی و رو باشد، پس بهسرعت برگمان را از ذهنم خارج کردم و کوشیدم مستقیم به آغوش آلفرد هیچکاک پناه ببرم. البته در نهایت این طور شد که هیچکاک مرا از برگمان حفظ میکرد و برگمان مرا از هیچکاک.
محافظت خوبی بوده است.
مطمئناً همین طور است. من در واقع چند نمای «پرسونا» را دزدیدم.
متوجهشان شدم. مثل صحنه بیمارستان!
خوب متوجه شدید. بعدی را هم تشخیص دادید؟
الان به ذهنم نمیآید، شاید هم فراموشش کرده باشم.
اشاره ظریف و کوتاهی است به دو چهرهای که بههم پیوند میخورند. اگر پلک بزنید آن را از دست دادهاید. از این گذشته اگر هر دو بازیگر زنم نقشهایشان را با هم عوض کنند، باز هم فیلم درست کار میکند و این دیگر ویژگی است که میتوانیم در «پرسونا» بیابیم. البته در این صورت ممکن است به فیلم کاملاً متفاوتی هم برسیم.
و همان طور که اشاره کردید هیچکاک هم هست و «سرگیجه» در سراسر این فیلم برای سینمادوستان یادآوری میشود.
مضمون این فیلم مستقیم از «سرگیجه» گرفته شده است. کارلوتا از ناکجاآباد سر میرسد و در واقع این طور به نظر میرسد که از آب برمیآید. او وقتی آن کت سفیدش را میپوشد، برای من کاملا یادآور شخصیت کیم نوواک میشود. اما ماریون کوتیار بر خلاف نوواک، نقشش را واقعی و سرراست بازی میکند و هیچ وانمود و تظاهری ندارد.
همکاری با کوتیار چطور بود؟
میدانید که ماریون واقعاً یک ستاره است. او میتواند پس از بازی در فیلمی از کریستوفر نولان، برود و در فیلم برادران داردن بازی کند. تماشای نقشآفرینیهای او شگفتانگیز است.
فیلم قبلیتان «روزهای طلایی من» را هم دوست دارم و فکر میکنم در کنار این فیلم نشان میدهد که شما محدودههای ساختاری را گسترش دادهاید.
بیاندازه از ساختن «روزهای طلایی من» لذت بردم. پس از آن فیلم گفتم: «خوب است. من فیلمی ساختم درباره آدمهای مبتدی که تازه زندگیشان را آغاز کردهاند.» آن فیلم را با بازیگرانی ساختیم که واقعاً حرفهای نبودند. این بار میخواستم فیلمی بسازم که تاثیر معکوس داشته باشد؛ با بازیگرانی که با تجربههای جهانیشان مرا تحت تاثیر قرار بدهند. دیالوگی که کارلوتا در «ارواح اسماعیل» میگوید: «زندگی فقط برای من رقم خورده است» بهنوعی به این موضوع اشاره دارد که شما نمیتوانید به آنچه در گذشته روی داده است اتکا کنید و باید در زمان حال زندگی کنید؛ و این بر خلاف آن چیزی است که شخصیتها در «روزهای طلایی من» انجام میدهند. در واقع این شانس دوبارهای است که انسانها با ورود به چهلسالگی و دهه پنجم از زندگیشان یک بار دیگر برای خود قائل میشوند.
- 14
- 4