هر شخصی که مدت ۴۸ دقیقه را در صف انتظار تلفنی خدمات مشتریان گذرانده باشد بیشک احساس شخصیت اصلی داستان دانیل بلیک را بهخوبی درک میکند. دانیل بلیک، نجاری ۵۹ ساله است که تمام عمر خود را صرف تلاش و کوشش برای زندگی ساده و آبرومندی کرده است. او در مرز ۶۰ سالگی پس از یک حمله قلبی سهمگین مجبور به استفاده از حق خود بهعنوان یک شهروند بریتانیایی میشود. دکترش اجازه کار کردن به او نمیدهد و امیدش برای گرفتن کمک هزینه از دولت انگلستان روز به روز کمتر میشود.
دانیل که رزومهاش به وضوح نشان میدهد که اهل کار و تلاش است باید در وهله اول به دولت ثابت کند که از کار افتاده شده است. او علاقهای به ناتوان جلوه دادن خودش ندارد و از همین رو مسئولان به سختی حرف او را باور میکنند؛ از سویی دیگر رفتار تند مسئولان هر فردی را که مقداری برای خودش ارزش و احترام قائل باشد را پریشان و غمگین میکند. دانیل پس از پشتسر گذاشتن مراحل بیهوده اداری، متوجه میشود که وضعیت از کار افتادگیاش توسط مسئولان دولتی تایید نمیشود، این در حالی است که دکترش به شدت او را از بازگشت به کار منع میکند، از همین رو دانیل مجبور میشود از طریقی دیگر اقدام کرده و تا زمان رسیدن دادگاه استیناف خود را بیکار معرفی کند؛ امری که باعث میشود بهصورت قانونی مجبور باشد روز و شب در خیابانها بهدنبال کار بگردد و مدرک این جستوجوی بیهوده را به مسئولان امر تقدیم کند.
داستان در اینجا تمام نمیشود او برای گرفتن یک جواب ساده باید یکساعت آهنگ انتظار مراکز دولتی را پشت تلفن تحمل کند و حتی هزینه تلفن را نیز خود پرداخت کند، برای گرفتن یک فرم ساده باید صبح زود در مراکز مربوطه حاضر شود و پس از ساعتها انتظار تنها در چند دقیقه به سایتهای اینترنتی ارجاع شود و حتی برای دفاع شفاهی و ساده از حق زنی که تنها چند دقیقه برای جلسه بیمهاش دیر رسیده از این مراکز بیرون انداخته شود.
در حقیقت کن لوچ با فیلم «من، دانیل بلیک» برزخی را توصیف میکند که در واقعیت باید امنترین نقطه کره زمین برای فرد باشد، جایی که تمام داشتههای فرد، نظیر نیروی جوانی و زمان را از او میگیرد و در هنگام وقوع مشکلات جسمانی و روحی از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکند. این برزخ بدون باقی گذاشتن راه رفت و برگشت فرد را تا آرامگاه همیشگیاش مشایعت کرده و هیچ عذاب وجدانی از چنین برخوردهایی ندارد.
اثر تازه فیلمساز بزرگ انگلیسی یکی از تندترین اعتراضهای تاریخ سینما را بهشکلی ملموس و رئالیستی در مقابل دیدگان مسئولان کشورش قرار میدهد. از این منظر حتی میتوان فیلم «من، دانیل بلیک» را با آثار مایکل مور آمریکایی مقایسه کرد. فیلمساز چپ گرای بریتانیایی با چنان قدرتی بوروکراسی و نظام پزشکی کشورهای لیبرال سرمایهداری را نقد میکند که در لحظه پایانی فیلم متوجه دلایل نادیده گرفته شدن آن در فصل جوایز سالی گذشت میشویم.
قهرمان فیلم کن لوچ طعمه کوچکی از چرخه سرمایهداری محسوب میشود، در این راه دانیل بلیک بیکار میشود، از اجتماع رانده میشود، گرسنگی میکشد، شاهد به راه کج رفتن دختری معصوم میشود، برای گرفتن حقاش به زندان میافتد، مجبور به فروش وسایل خانهاش میشود و درنهایت در یک دستشویی عمومی میمیرد. این یعنی اعتراضی تمام قد به کشوری که خود را مهد روشنفکری و مدرنیته میداند، کشوری که وضعیت مشقتبار اشخاصی که حتی درحال کار کردن در آن هستند و تنها با روزی سه یورو روزگار میگذرانند میتواند سوژه آثار سینمایی و تلویزیونی زیادی باشد.
کن لوچ تمام اجزای این اثر تلخ را با دقت و ممارست زیادی کنار همدیگر چیده است. دیو جونزِ کمدین در نقش دانیل بلیک هیچ نشانی از پیشینه طنزآلود خود ندارد، او به تلخی سخن میگوید، به تلخی نگاه میکند و حتی تلختر از همه اینها نفس میکشد. فیلم نخل طلای فستیوال کن سال گذشته را درحالی کسب کرد که دیگر هیچ اثری از او در فستیوالها و رویدادهای مهم سینمایی جهان ندیدیم.
نمیتوان به مسئولان سینمایی و سیاسی انگلستان خردهای گرفت زیرا فیلم «من، دانیل بلیک» بهصورت صحیح روی بزرگترین نقطه ضعف این کشور دست میگذارد؛ وضعیت از کار افتادهها و اشخاصی که نیاز به کمک دولت دارند مسئلهای است که هیچگاه به اندازه حالا در این کشور معضل نبوده است. کن لوچ نیز برای باورپذیر بودن بیشتر، اثرش را به اندازهای رئالیستی ساخته که شما هنگام تماشای فیلم حس میکنید درحال مشاهده مستندی از فردریک وایزمن هستید. شما در حال تماشای این فیلم به اهمیت حضور فیلمسازی چون آقای لوچ پی میبرید، کسی که همواره از طبقه کارگر دفاع کرده است و مظلومیت این طبقه در کشورش را با دقت به تصویر کشیده است.
شاید برای اشخاصی که فیلم «من، دانیل بلیک» را میبینند شیوه برخورد مسئولان دولتی با شخصیت بلیک کمی عجیب به نظر برسد؛ برخوردی بینهایت تند و ناراحتکننده که مخاطب را بهیاد زنجیره رفتارهای اجتماعی دولتهای توتالیتر میاندازد. هیچ یک از مسئولان امر بهصورت محترمانه با شخصی که تنها خواستار گرفتن حق خود است برخورد نمیکنند. آنها بهصورت تحقیر آمیز مرد زحمتکشی که حال با بیماری دست و پنجه نرم میکند را از خود میرانند و باعث بهوجود آوردن مشکلات بعدی در زندگیاش میشوند.
نکته جالب اینجاست که تنها مددکار اجتماعی که دلسوز است و قصد کمک کردن به دانیل را دارد بلافاصله بهعلت نوع برخوردش با مراجعه کنندهها از سوی مافوق خود تنبیه میشود. متاسفانه این دنیایی است که آقای لوچ بهدرستی شکل داده و به سختی میتوان آن را متهم به بزرگ نمایی کرد. مادری تمام غذاهای خود را به فرزندانش میدهد و زمانی به فروشگاه دولتی میرود تا سهمیه اندک خود را بگیرد به اندازهای گرسنه است که قوطی کنسروی را با تعجیل باز کرده و محتویاتش را بهصورت یخ زده در دهانش میگذارد! فیلم واجد سکانسهایی این چنینی و بسیار تکان دهنده است. اثری که تماشای آن برای تمام اشخاصی که در کشورهای مختلف مسئولیتی را برعهدهدارند واجب است.
«من، دانیل بلیک» بیشک یکی از مهمترین اعتراضهای سینمایی در سالهای اخیر به وضعیت سرمایهداری در دنیای امروزی است، اثری که بهدنبال ارزشهای انسانی خط بطلانی بر پایههای نظامهای سرمایهداری میکشد و وجود خصوصیات انسانی را لازمه اصلی مسئولان دولتی در نظر میگیرد. مشکل اصلی اینجاست که آیا تماشای چنین آثاری به آگاهی مخاطبان خود اضافه میکند!؟ یا تنها باعث میشود آنها چشم هایشان را به روی مشکلات عدیده نظامهای سرمایهداری ببندند و در مقابل این قبیل اعتراضها نیز واکسینه شوند!
- 12
- 6