فلوریان گالنبرگر در سال ۲۰۰۹ اثری با نام «جان رب» ارائه داد که در مورد حقایق زندگی شهروندی آلمانی بود که به دور از کشورش در حال تجارت است. جان رب که تاجر و عضو حزب نازی بود در سال ۱۹۳۷ شاهد کشتار نانجینگ در چین بود. او درنهایت توانست نام خود را در تاریخ به دور از دیگر اعضای حزب نازی ثبت کند زیرا او باعث و بانی نجات یافتن صدها چینی در جریان رخ دادن این فاجعه شوم بود. گالنبرگر اینبار به سراغ خطه دیگری از جهان رفته است.
کشور شیلی در آمریکای جنوبی و مقطعی از تاریخ آن که سینما بسیار کم در مورد آن سخن گفته است. «کُلُنیا دیگنداد» محلی در یکی از شهرهای کوچک در جنوب کشور شیلی بود که سال ۱۹۶۱ توسط یک مهاجر آلمانی با نام پل شفر تاسیس شد. مکانی که در ظاهر بهعنوان محلی برای کارهای خیریه و مذهبی شناخته میشد و درواقع به یکی از مخوفترین ارگانهای ساخته دست بشر مبدل شد.
برخلاف شخصیت محوری اثر پیشین فلوریان گالنبرگر یعنی جان رب که یک قهرمان محسوب میشد، پل شفر یک شخصیت شریر و شیطانصفت است. شفر در «کلنیا دیگنداد» که در زبان اسپانیایی «مستعمرهای برای وقار» ترجمه میشود تحت سرپوش مذهب و ادامه دادن مسیر انجیل جنایات کوچک و بزرگ زیادی انجام داد.
این مکان به جایی برای آزار رساندن به پسران کوچک مبدل شده بود و در کنار آن زنان و مردان زیادی را تحت اسارت خود داشت. یکی از مهمترین اعمال ضدانسانی شفر در کلنیا همدستی با رژیم دیکتاتوری آگوستو پینوشه بود؛ به این ترتیب تمام مخالفان رژیم سرکوبگر پینوشه به کلنیا دیگنداد فرستاده شده و مورد شکنجه قرار میگرفتند.
در اثری که پیش رو داریم بازیگر سوئدی مایکل نیکویست (بازیگر نسخه سوئدی «دختری با خالکوبی اژدها») نقش پل شفر را ایفا میکند. گالنبرگر در همان ابتدای فیلم قصد دارد ذات شرور کاراکتر شفر را به ما ثابت کند و در همان نماهای اولیه از هیچگونه نشانهگذاری در این راه فروگذار نیست.
خوشبختانه «کلنیا» محوریت قصه خود را بر واکاوی شخصیت شفر و کودک آزاری در موسسهاش نمیگذارد و قصهاش را بسوی زندگی دو قربانی بزرگسال این جریان هدایت میکند. دانیل (با نقشآفرینی دانیل برول) یک فعال سیاسی آلمانی است که در شیلی مشغول عکاسی است. او که عکسهایی از گردهماییها و رویدادهای مهم سیاسی دیگر میگیرد به سختی تلاش میکند از عملکرد رئیسجمهور وقت شیلی سالوادور آلنده دفاع کند، لنا (با نقشآفرینی اما واتسون) نامزد غیررسمی دانیل است و مهماندار خطوط هوایی آمریکاست.
آنها که به گذران زندگی عادی خود در شیلی مشغول هستند در جریان کودتای پینوشه قرار گرفته و با وحشت خانه را به سوی سفارت آلمان ترک میکنند. دیری نمیگذرد که هر دو دستگیر شده و به استودیوم ورزشی برده میشوند، جایی که دهها نفر دیگر به همراه آنها با ترس و وحشت منتظر اتفاقی هستند که در انتظارشان است. تمام حاضرین در ورزشگاه به صف شده و از میان آنها هر فردی که با دولت آلنده همکاری داشته است را خارج کرده و تیرباران میکنند.
دانیل یکی از این افراد است که به دلیل گرفتن عکس برای کارزار انتخاباتی باید راهی زندان شود. لنا که پس از ساعاتی آزاد میشود با سرعت با فکر آزادی دانیل خود را به دوستان وی میرساند و متوجه میشود شرایط بسیار سختتر از آن است که تصور میکرد. دانیل به «کلنیا دیگنداد» منتقل شده است و تحت شکنجههای سخت پل شفر قرار گرفته است.
لنا پس از چند روز خود را بهعنوان فردی گناهکار به این موسسه معرفی میکند و با اصرار به عضویت «کلنیا» در میآید. هدف لنا تنها یافتن موقعیت مناسب برای دسترسی به دانیل و فرار از این موسسه مخوف است. مکانی که به شدت توسط نیروهای نظامی ژنرال پینوشه از آن محافظت میشود و فرار از آن غیرممکن به نظر میرسد، این درحالی است که به نظر میرسد دانیل پس از پشتسر گذاشتن شکنجههایی با شوک الکتریکی مشاعر خود را از دست داده و دیوانه شده است.
فلوریان گالنبرگر علاقه زیادی به پیگیری وضعیت آلمانیها در خارج از کشورش دارد. این فیلمساز آلمانی با دقت در تاریخ کندوکاو میکند و موارد خاصی چون پل شفر را زیر ذرهبین میگذارد. گرچه ما در طول فیلم آشنایی نزدیکی با شفر و تفکرات فاسدش پیدا نمیکنیم و از دور شاهد به وقوع پیوستن رخدادهای مذکور هستیم. نکته قابل توجه در ماجرای «کلنیا» نیاز زیاد پینوشه به تخصص شفر است، شفر که عضو سابق سازمان جوانان هیتلر بوده است در سال ۱۹۵۹ به جرم کودک آزاری متهم شده و از آلمان میگریزد.
او چند سال بعد در سال ۱۹۷۳ کارهای خود را در «کلنیا دیگنداد» از سر گرفته و در کنار آن شیوههای خاص شکنجه را برای گرفتن اطلاعات از مخالفین پینوشه بهکار میگیرد، این اعمال به حدی پیش میرود که در فیلم حتی اشارههایی به قاچاق اسلحه نیز میشود.
خشونت فیلم طبق نیازهای طبیعی روایت این قبیل داستانها باید شدیدتر از چیزی باشد که نظاره میکنیم. این پرهیز از نشان دادن خشونت حتا در زمانی کاراکتر دانیل با برق مورد شکنجه قرار میگیرد نیز قابل مشاهده است.
از سویی دیگر بازیهای دانیل برول و اما واتسون نیز نسبت به فضایی که در آن گرفتار آمدهاند کمی ساده به نظر میرسد و حس باورپذیری را بهشدت پایین میآورد. این کمبود شاید بسیاری از معادلات فیلم را برهم میزند، زیرا شما نمیتوانید اتفاق بزرگی چون فرار دانیل و لنا از «کلنیا دیگنداد» و برملا کردن رازهای مخوف این محل را قبول کنید، حتا در مواقعی که آنها در حال بازی موش و گربهای با مامورین دولتی هستند هیجانی وجود ندارد و مخاطب انتهای کار را پیشتر از اینها میداند.
این مشکل در شخصیتهای دیگر فیلم نیز مشاهده میشود برای مثال کاراکتر ناظر زنان کارگر (با نقشآفرینی ریچندا کری) که شبیه یک مادربزرگ مهربان است و در هیچ مقیاسی شما نمیتوانید آن را بدجنس تصور کنید. فیلمنامه اثر نیز باتوجه به الهامگیری از داستانی واقعی مشکل زیاد دارد.
جریان دزدکی وارد شدن دانیل به اتاقهای شکنجه (که در تونلهایی زیر زمین است) و عکس گرفتن از آنها و سپس چاپ کردن آنها در همان مدت کوتاه کمی تخیلی به نظر میرسد. حال بماند که فیلمساز باید کمی بیشتر این مورد را پرورش میداد زیرا کلیدیترین نکته فیلم محسوب میشود و در حقیقت با ارئه این عکس هاست که جهانیان از وجود شکنجه گاهی چون «کلنیا دیگنداد» مطلع شده و اصلا فرار این دو فرد معنی پیدا میکند.
یکی دیگر از ایرادهای عجیب فیلم که بهشدت آدم را بیاد «آرگو» میاندازد دقیقا به سکانس فرار شخصیتهای اصلی اثر با هواپیما و درگیریهای درون فرودگاه بازمیگردد. عملکردی که اگر ادامه پیدا کند باتوجه به ادعای سازندگان مبنی بر الهامگیری از داستانهای واقعی این امر بر مخاطبان کم سن و سالتر مشتبه شده که در دهه ۷۰ میلادی فرودگاهها با میدانهای جنگ تفاوت چندانی نداشته و هواپیماهای مسافربری نیز جزئی از سفارت کشورهای مختلف محسوب میشدند!
درنهایت باید گفت فیلم «کلنیا» بر اتفاق مهمی در تاریخ دست گذاشته است که بازگویی آن اهمیت فوقالعاده زیادی برای ادامه حیات کرامت انسانی در نسل بشر دارد اما این باورپذیر نبودن داستان است که در برخی مواقع وجوه مثبت کار را زیر سوال میبرد و انسان ترجیح میدهد اثری نه چندان جذاب اما صادق ببیند تا اثری خوش سر و شکل ولی شکبرانگیز.
به این ترتیب بهتر است ذکر کنیم که در زندگی واقعی تنها پنج نفر موفق به فرار از «کلنیا دیگنداد» شدهاند و حتی باتوجه به شهادت آنها پل شفر تا پایان رژیم پینوشه به کار خود در این مکان ادامه میداد و بالاخره در سال ۲۰۰۴ بود که در آرژانتین دستگیر و به ۳۳ سال زندان محکوم شد.
- 12
- 4