سال ۱۹۸۰ کوبریک به تازگی فیلم “درخشش” را تمام کرده بود و فیلم به اکران در آمده بود. کوبریک در اوج دوران هنری خود قرار داشت و با “درخشش” عملا تمام ژانرها را تجربه کرده بود و تقریبا در هر ژانری از درام، طنز و علمی تخیلی گرفته تا روانشناسانه و وحشت فیلم ساخته بود.
برای فیلم بعدی خود تصمیم گرفت تا با مایکل هِر، که نویسنده مطرحی در حوزه آثار جنگی بود و در آن سالها با کتاب گزارشهای خبری که درباره جنگ هند و چین بود مطرح شده بود، تماس بگیرد. به گفته مایکل هِر این دو حدود سه سال هر روز با هم تلفنی صحبت میکردند و کوبریک به دنبال فیلمنامهای برای فیلم جدید خود میگشت تا باز هم به خشونت مورد علاقه خود این بار در بستر جنگ بپردازد.
مایکل هِر رمان موقتی ها اثر گوستاوو هسفورد یعنی “موقتیها” را به او پیشنهاد داد که این پیشنهاد با موافقت کوبریک همراه شد. هسفورد نوشتن فیلمنامه را بر عهده گرفت و کوبریک هم به نظارت بر کار پرداخت. پس از آن کوبریک به مانند همیشه به پیدا کردن بازیگران مختلف که اصولا معروف نبودند پرداخت و از آنها آزمایش گرفت.
در خلال این آزمایشها بود که با لی ارمی (الحق و والانصاف پدیده این فیلم!) آشنا شد و از او تست گرفت. در واقعیت لی ارمی قبلا حدود دو سال و نیم مربی تعلیمات نظامی تفنگ داران دریایی ویتنام بود و در سال ۱۹۶۹ به دنبال انفجار راکت از ناحیه کمر و دست دچار سانحه شد.
در سال ۱۹۷۶ در فیلم “اینک آخر الزمان” اثر فرانسیس فورد کاپولا نقش کوچکی را بر عهده گرفت و پس از آن نیز در فیلمهای سینمایی کوچکی بازی کرد. کوبریک پس از دیدن تست او که پانزده دقیقه به افراد مختلف فحاشی کرد و آنها را مورد تمسخر گرفت او را برای نقش مربی تعلیمات نظامی یعنی گروهبان هارتمن در فیلم خود انتخاب کرد.
غلاف تمام فلزی دو نیمه کاملا متفاوت دارد. یک نیمه بی نظیر و یک نیمه نه چندان خوب. نیمه اول فیلم چنان جان دارد و چنان ریتم و ضرب آهنگ و کمدی فوق العادهای دارد که بلا شک اگر نیمه دوم فیلم هم مانند نیمه اول آن بود این فیلم میتوانست به بهترین اثر کوبریک تبدیل شود.
به جرئت میگویم با اینکه فیلم کمدی نیست اما هیچ فیلمی در تاریخ نمیتواند مثل طنز نیمه اول غلاف تمام فلزی مخاطب را به خنده بیندازد. اما متاسفانه در نیمه دوم فیلم در سراشیبی سقوط میافتد و با اتمام کامل یک داستان، داستانی دیگر را شروع میکند که اصلا جذابیت قبلی را ندارد (جز در اواخرش که کمی جان میگیرد) و به نوعی از اوج طوفان به جایی ملال آور و خسته کننده پرتاب میشویم.
در ابتدا با بررسی نیمه اول فیلم شروع میکنیم. فیلم با صحنهای از آرایشگاه شروع میشود که سربازان موهای خود را از ته میزنند و همگی آماده رفتن به پادگان نظامی میشوند. پس از این صحنه ما وارد پادگان نظامی میشویم و برای اولین بار با گروهبان هارتمن رو به رو میشویم.
این قسمت از فیلم جزو بی نظیرترین سکانسهای کل فیلم است. هارتمن بسیار تندخوست و با همه سربازها مثل حیوان رفتار میکند. به آنها فحاشی میکند و از هیچ چیز نیز ابایی ندارد. در همین سکانس ما برای اولین بار با سرباز جوکر (شخصیت اصلی کل فیلم) و سرباز پایل (شخصیت اصلی نیمه اول فیلم) آشنا میشویم. پایل سربازی بسیار چاق است که اصولا نه فیزیکش به سرباز بودن میخورد و نه شجاعت لازم برای این کار را دارد. او ترسو، بی انضباط و چاق است و هارتمن از تمام این خصوصیتها تنفر دارد.
پس از آن سربازان به تمرین میپردازند، پایل از انجام سادهترین حرکات نیز عاجز است و هارتمن نیز مرتب به او فحش میدهد و کتکش میزند تا بدود. این صحنهها کمیکترین لحظات فیلم است و حتی در اوج خشونت هارتمن نیز، تنبیهاتش با لحظاتی طنز (هر چند تلخ) برای مخاطب همراه است.
او سربازان را مجبور میکند که بر روی تفنگهایشان اسم زنانه بگذارند، به آنها عشق بورزند و شبها با تفنگ خود به رختخواب بروند. هارتمن اعتقاد دارد که این تفکر از سربازان سلاح کشتار واقعی میسازد. به عقیده کوبریک با این کار سربازان تبدیل به ماشینهایی به احساس میشوند (شاید هم پرتقالهایی کوکی!) که به هیچ چیز مگر تفنگ خود احساس نخواهند داشت.
هارتمن جوکر را مسئول آموزش پایل میکند و از او میخواهد که تیراندازی، نظم و انظباط را به پایل آموزش دهد. پایل کم کم همه اینها را یاد میگیرد و به سرباز بهتری تبدیل میشود. در یکی از کلیدیترین سکانسها هارتمن یک شیرینی داخل چمدان پایل پیدا میکند و همه را جز او تنبیه میکند. در این سکانس که بسیار زیباست همه سربازها را میبینیم که تنبیه میشوند و پایل ایستاده بین آنها شیرینی میخورد. هارتمن اعلام میکند که هر خطایی از پایل سر بزند او کل گروهان را تنبیه میکند.
این اتفاق نوعی وحدت جمعی بین سربازها برای تنفر جمعی نسبت به پایل به وجود میآورد. همان شب سربازها تصمیم میگیرند با صابون پیچیده شده لای حوله پایل را کتک بزنند. حتی جوکر نیز او را میزند. در واقع هارتمن با این کار تمام سربازها را مقابل پایل قرار میدهد و همه از او متنفر میشوند.
این اتفاق و فشار تمرینات باعث میشود پایل آرام آرام عقل خود را از دست بدهد. او حالا در تنهایی فقط با تفنگ خود صحبت میکند و به آن عشق میورزد (همان چیزی که هارتمن از یک سرباز انتظار دارد). در سکانس پایانی این نیمه از فیلم جوکر، پایل را با یک تفنگ در مستراح مییابد.
هارتمن سر میرسد و از پایل میپرسد که چه غلطی میکند و شروع میکند به توهین به او. پایل نیز به او شلیک میکند و هارتمن را میکشد. سپس ماشه تفنگ را در دهان خود میگذارد و خود را نیز میکشد. نگاه جنون آمیز پایل در لحظات آخر قبل از مرگ خود بسیار زیبا و تاثیر گذار است.
فشار عصبی بیش از حدی که هارتمن به سربازها وارد میکند از آستانه تحمل سرباز ضعیفی مثل پایل عبور میکند و او را به جنونی میکشاند که دامان خود هارتمن را میگیرد. در واقع هارتمن تلاش خود را میکند تا از سربازان تحت امر خود انسان زدایی کند و آنها را به ماشینهایی بی احساس تبدیل کند ولی غافل از این است که این ماشین بی عقل میتواند بر علیه خالق خود عمل کند و در نهایت نیز پایل که عقل خود را کاملا از دست داده است همین کار را میکند.
کوبریک در این نیمه از فیلم که در انتها بسیار تلخ و گزنده است با طنازی خاص خود در مقابل تبدیل کردن سربازان به حیواناتی بی اراده میایستد و همان طور که در پرتقال کوکی از الکس برای باز پس گیری ارادهاش حمایت میکند اینجا نیز سربازان را قربانی میداند.
در نیمه دوم فیلم سرباز جوکر را میبینیم که حالا وارد ویتنام شده است و با کمک دوست عکاسش رافترمن به گزارش میپردازد. حالا جوکر وظیفه دارد که وقایع ناخوشایند و دردناک ویتنام را گزارش کند. آنها راجع به یک گور دسته جمعی گزارش جمع میکنند و در بین راه با گروهی از سربازان برمیخورند. در حین گشت زنی در محیط ناگهان تک تیز اندازی به یکی از آنها شلیک میکند.
یکی از افراد برای نجات او میرود و تک تیرانداز او را نیز با تیر میزند. سرکرده این دسته سعی میکند با مقر فرماندهی تماس بگیرد تا شرایط وخیمشان را گزارش دهد اما او هم تیر میخورد. همه افراد ترسیدهاند. یکی از آنها سعی میکند ساختمان را دور بزند.
جوکر نیز از جلو حمله میکند و تک تیرانداز را میبیند. او یک زن است. در انتها رافترمن به او شلیک میکند. زن همان طور که به زمین افتاده است با التماس از آنها میخواهد که راحتش کنند. جوکر این کار را انجام میدهد و با تیر او را خلاص میکند. کشتنی از روی ترحم! سپس در سکانس آخر فیلم گروه سربازان را میبینیم که در دل شب راه میروند و آواز میخوانند. در این نیمه به عینه مشاهده میکنیم که تمام تعلیمات به هدر رفته است.
جوکر نمیتواند کسی را بکشد و قادر به اقدام کردن در جنگ نیست و فقط میتواند صحبت کند. انگار هنوز کمی انسانیت در وجود او باقی مانده است و هارتمن موفق نشده است تا تمام آن را از بین ببرد. حتی وقتی که زن تک تیر انداز را میکشد این قتل از روی نفرت جنگ نیست و از روی انسانیت او را میکشد.
نیمه دوم فیلم تمرکز خود را روی شخصیت جوکر میگذارد و ما با شخصیت او و تناقضات درونیاش بیشتر آشنا میشویم. تناقضی که بین حرفهایش مبنی بر کشت و کشتار و در مقابل ناتوانی او در کشتن مشخص است. حتی روی لباس او علامت صلیب سرخ نقش بسته است و روی کلاهش نوشته : زاده شده برای کشتن! ما در این فیلم سربازان بی گناهی را میبینیم که هیچ کدام اطلاعی از ماهیت واقعی جنگ ندارند و فقط مجبور به کشتن هستند.
لوله تفنگشان به هر طرف که مافوقشان امر کند میچرخد بی آن که بدانند چرا و فقط مانند حیواناتی دست آموز میکشند. کوبریک در سه فیلم جنگی که ساخت نگاه ضد جنگی داشت که با راههای افتخار شروع میشود و با غلاف تمام فلزی به اوج گزندگی خود میرسد.
هرچند باز هم به تیرگی رمان اصلی فیلم نیست. در نسخه اصلی رمان موقتیها که فیلم از آن اقتباس شده است جوکر شخصیت قویتری دارد و در آخر هم قلب خود را دور میاندازد و به یک قاتل تبدیل میشود اما در فیلم شخصیتی نشان داده میشود که انسانیت در وجود او نمیمیرد.
همین موضوع سبب بروز تناقضات و سرگشتگی اخلاقی وی در طول فیلم میشود و هر چقدر سعی میکند بین وجه جنگی خود و انسانیش تعادل برقرار کند نمیتواند. این نیمه از فیلم با اینکه ساختار خوبی ندارد اما از لحاظ محتوایی نگاه کوبریک راجع به عدم آگاهی سربازان و تناقضات جنگی را به خوبی در بستر فیلم نشان میدهد.
فیلم از لوکیشنهای جزیره پریس و ویتنام برخوردار بود. غلاف تمام فلزی تقریبا فیلم پرخرجی حساب میشد و کوبریک مجبور شد ۲۰۰ اصله نخل را برای بعضی صحنهها از اسپانیا وارد کند و از ۵۰۰۰ مهاجر ویتنامی برای سیاهی لشگر استفاده کند. فیلم از لحاظ موسیقی نیز در سطح بالایی قرار دارد. موسیقی آخر فیلم نیز Paint It Black اثر گروه جاودانه سبک راک یعنی رولینگ استونز است که به فیلم حال و هوای زیبایی بخشیده است.
غلاف تمام فلزی مانند اکثر فیلمهای استنلی کوبریک دچار سانسور شد و انگار قرار نبود هیچ فیلمی از وی زیر تیغ سانسور نرود. در این فیلم نیز صحنههایی مانند بریدن سر زن تک تیر انداز از نسخه نهایی فیلم که در ژوئن سال ۱۹۸۷ اکران شد حذف شدند. همچنین فیلم برای کوبریک از نظر مالی نیز یک موفقیت بود و هزینه ۱۷ میلیون دلاری آن با فروش ۳۰ میلیون دلار در پنجاه روز اول اکران جبران شد.
بازیگران فیلم کار خود را به نحو احسن انجام دادند. لی ارمی را میتوان بهترین بازیگر فیلم دانست که با خشونت کلامی و بصری بی نظیر خود جان فوقالعادهای به نیمه ابتدایی فیلم بخشید. در سکانسهای اولیه او یک نفس حرف میزند و توهین میکند و ریتم تندی به فیلمنامه میدهد.
در یک کلام لی ارمی بسیار عالی است و به حدی مهره مهمی در این فیلم بود که در پی تصادفش کوبریک ۵ ماه کامل فیلمبرداری را متوقف کرد تا او بهبود یابد. با این حال باز هم در برخی سکانسها میبینیم که او یگ دستش را تکان نمیدهد.
وینسنت دون آفریو نیز در نقش پایل چاق بازی بسیار خوبی از خود به جا گذاشت. متیو مداین هم که پیش از آن در هیچ فیلم مشهوری بازی نکرده بود موفق شد پرتره نسبتا خوبی از جوکر ترسیم کند. به طور کلی کوبریک را میتوان جزو بهترین کارگردانان تاریخ در حیطه بازی گرفتن از بازیگرانش دانست به طوری که تقریبا در هیچ کدام از آثار او بازیگری نقش بدی ارائه نکرده است.
غلاف تمام فلزی را میتوان یکی از بهترین فیلمهای جنگی تاریخ دانست. با اینکه نیمه دوم آن از لحاظ ساختاری چندان قوی نیست اما کلیت فیلم باز هم یک سر و گردن کامل از اکثر فیلمهای این ژانر که اسم در کردهاند بهتر است.
این فیلم چکیده سینمای جنگی کوبریک و عقیده ضد جنگ اوست که تمام فیلمهای جنگی قبلی را نیز پوشش میدهد. کوبریک سمت سربازان است و این در فیلم کاملا مشخص است اما او به هیچ عنوان در جانبداریهایش افراط نمیورزد. غلاف تمام فلزی شروعی بی نظیر دارد، در ادامه کمی سقوط میکند اما در پایان باز هم اوج میگیرد.
- 12
- 3