تام کروز در سيراکيوز از شهرهاي مرکزي ايالت نيويورک آمريکا به دنيا آمد. نام کامل وي توماس کروز ماپوتر چهارم است. پدرش مهندس برق و مادرش معلم بود. خانواده آنها در اصل ريشهاي آلماني، انگليسي و ولزي دارند. تام داراي سه خواهر است که ماريان، ليآن و کاس نام دارند. ليآن کار تبليغات تام کروز را بر عهده دارد.
زندگي آنها در مکان ثابتي نبود و خانواده آنها به شهرهاي گوناگوني مهاجرت کردند. بنابر گفته تام کروز، وي تا به پايان رساندن دوره دبيرستان، در ١٥ مدرسه مختلف درس خواند. تام دوازدهساله بود که والدينش از هم جدا شدند. وي و خواهرش تحت سرپرستي مادرشان قرار گرفتند و در سالهاي بعد در شهرهاي گوناگوني ساکن شدند. تام مدتي آموزش مذهبي ديد و قصد داشت کشيش شود اما از اين کار رويگردان و درنهايت در سال ۱۹۸۰ از دبيرستاني در نيوجرسي فارغالتحصيل شد.
تام کروز در سال ۱۹۸۷ با ميمي راجرز، هنرپيشه آمريکايي ازدواج کرد. ميمي باعث آشنايي او با آيين مذهبي ساينتولوژي شد. اين زوج در سال ۱۹۹۰ از هم جدا شدند. در همين سال هنگام بازي در فيلم «روزهاي تندر» با نيکول کيدمن، بازيگر استراليايي آشنا شد و مدتي بعد با وي ازدواج کرد. اين ازدواج ١١سال دوام يافت. اين زوج سرشناس، جذاب و محبوب، تا سالها از سرشناسترين زوجهاي هاليوود به شمار ميآمدند. آنها دو کودک را به فرزندي پذيرفتند. در سال ۲۰۰۱ درحاليکه نيکول سه ماهه باردار بود از يکديگر جدا شدند که موجب شد نيکول کودک مذکور را سقط کند.
برخي نيز معتقدند دليل جدايي وي از نيکول، ناتواني نيکول کيدمن در بچهدار شدن بوده است. وي تا سال ۲۰۰۴ با پنهلوپه کروز، بازيگر اسپانيايي ارتباط داشت. در سال ۲۰۰۵ با کيتي هولمز، بازيگر آمريکايي آشنا شد و مدتي بعد بر فراز برج ايفل به وي پيشنهاد ازدواج داد. مراسم عروسي آنها در دسامبر ۲۰۰۶ در براچيانو ايتاليا برگزار شد. اين زوج هنري به اختصار با عنوان تام کت نيز شناخته ميشوند. پيش از آن در ماه آوريل همان سال نخستين فرزند آنها به دنيا آمد که نام سوري را براي وي برگزيدند. سوري نخستين فرزند تني تام و کيتي است و سومين فرزند تام کروز به حساب ميآيد. اين زوج بالاخره چند سال پيش از هم جدا شدند.
تام کروز در سالهاي دبيرستان در فيلم موزيکالي از طرف مدرسه شرکت کرد و مورد تحسين قرار گرفت. همين مسأله باعث شد وي به بازيگري بهطور جدي علاقهمند شود. نخستين بازي جدي وي، تنها يکسال پس از به پايان بردن دوره دبيرستان، در فيلم «عشق بيپايان» به سال ۱۹۸۱ اتفاق افتاد. تا سال ۱۹۸۶ در چندين فيلم بازي کرد که چندان شهرتي برايش نداشت. اما در اين سال وي بهعنوان بازيگر اصلي فيلم تاپگان برگزيده شد. داستان اين فيلم حادثهاي در مورد آموزش خلبانان هواپيماهاي شکاري در ارتش ايالات متحده بود. اين فيلم پرفروشترين فيلم سال آمريکا شد و براي تام کروز شهرت فراواني به همراه آورد. سالها بعد، حضور تام کروز در فيلمهاي مشهور نمايانتر شد.
در سال ۱۹۸۹ به همراه داستين هافمن در فيلم مرد باراني بازي کرد که اين فيلم نامزد هشت جايزه اسکار شد، اما وي يکسال بعد توانست نخستينبار نامزد جايزه اسکار بهترين بازيگر نقش اول مرد براي بازي در فيلم «متولد چهارم ژوئيه» شود. در همين سال با بازي در فيلم «روزهاي تندر» با نيکول کيدمن آشنا شد و بعدها با وي ازدواج کرد.
تام کروز در سال ۱۹۹۶ بهعنوان تهيهکننده و بازيگر نقش اول در فيلم ماموريت غيرممکن حاضر شد که با اقبال فراوان مواجه شد. چشمان کاملا بسته به کارگرداني استنلي کوبريک با حضور تام کروز و نيکول کيدمن در نقش يک زوج ثروتمند نقطه عطف ديگري در آثار هنري تام کروز به حساب ميآيد. اين فيلم در سال ۱۹۹۹ اکران شد. قسمت دوم فيلم ماموريت غيرممکن در سال ۲۰۰۰ اکران شد و سومين فيلم پرفروش سال شد. از آن به بعد تاکنون ٦ فيلم از اين مجموعه به اکران درآمده است.
علاوه بر بازيگري، تام کروز از سال ۱۹۹۶ بهعنوان تهيهکننده در تعدادي از فيلمهاي سينمايي مشارکت کرده است. وي از سال ۲۰۰۶ همراه با پائولا واگنر صاحب شرکت فيلمسازي يونايتد آرتيستز شد. شهرت و محبوبيت تام کروز باعث شده تا همواره در فهرست بازيگران برگزيده در مجلات گوناگون بدرخشد. وي در سال ۱۹۹۷ از سوي مجله امپاير بهعنوان يکي از پنج بازيگر برتر تاريخ سينما برگزيده شد. دوسال قبل همين مجله وي را در فهرست يکصد بازيگر جذاب برتر سينما جاي داد. در سالهاي ۱۹۹۰، ۱۹۹۱ و ۱۹۹۷ در فهرست ٥٠ انسان زيباي هفتهنامه مردم قرار گرفت. در سال ۲۰۰۶ از سوي مجله فوربس برترين چهره سرشناس سال شناخته شد. در همان سال از سوي مجله پرمير چهاردهمين چهره سرشناس قدرتمند جهان لقب گرفت.
او تاکنون سه بار نامزد جايزه اسکار شده و دهها جايزه مهم ديگر ازجمله سه جايزه گلدن گلوب را به دست آورده است. وي با بازي در فيلم تاپگان (۱۹۸۶) به شهرت جهاني رسيد و از آن پس، نزديک سه دهه است که همچنان فعالانه در فيلمهاي گوناگون حاضر ميشود. همچنين تام کروز دو بار برنده جوايز سينمايي امتيوي و يکبار برنده جايزه ساترن و جالبتر اينکه هفت بار هم نامزد دريافت جايزه ساترن شده است.
نويسنده هاليوود ريپورتر درباره تام کروز مينويسد: وقتي قرار گفتوگو را با تام کروز گذاشتم، فکر ميکردم با آدمي با ادا و اطوار سوپراستاري روبهرو خواهم شد. اين طرز فکر خيليها در مورد اوست. خيلي از آنها که «تام کروز» را از نزديک نميشناسند، فکر ميکنند که فقط به فکر پول درآوردن است.
اين را خود کروز در يکي از مصاحبههايش گفته بود. ولي ماجرا اصلا اينطور نيست و تام کروز بخشي از درآمدش را هميشه صرف کارهاي خير ميکند. ظاهرا به کمک همين پولها بوده که مدرسهاي در يکي از کشورهاي آفريقايي ساخته شده است. با اين همه، خودش دوست ندارد که راجع به قضيه حرف بزند. قرارمان در يک رستوران چيني کوچک بود که قبلا هم به آن سر زده بوديم. به پيشنهاد کروز، خورش چيني خورديم با پائوستو غنوعي نان بخارپز و بعد از تمام شدن غذا حرف زدن را از سر گرفتيم.
تام کروز از کارگردانان بزرگ زندگياش ميگويد / يا رفيق ميشويم يا اخراج ميکنم
در گفتوگويي که چند وقت پيش با هم داشتيم به شما گفتم که خيلي از کارگردانها از شما دفاع ميکنند و کافي است کسي بخواهد پشت سر شما چيزي بگويد تا حسابي از شما دفاع کنند. آيا رابطه خوبي با کارگردانها داريد؟ يادم ميآيد در گفتوگويي با «پل تامس اندرسن»، او طوري از شما دفاع کرد که فکر کردم سرمايه فيلمش مال شما است.
بله، حق با شماست. به نظر ميرسد رابطه خوبي با کارگردانهاي فيلمهايم دارم. البته اين موضوع بستگي دارد که آن کارگردان چه کسي است و همکاريمان چگونه پيش رفته است. اگر مقابل من کارگرداني باشد که يا متوجه نشود يا تحتتأثير قرار گيرد و رويش نشود به من بگويد دارم بد بازي ميکنم، به احتمال زياد قراردادم را فسخ ميکنم و حتي از آن هم بدتر؛ اگر سهمي در تهيه فيلم داشته باشم، قطعا کارگردان ديگري را استخدام ميکنم. اين همان چيزي است که ظاهرا به مذاق بعضي کارگردانها خوش نميآيد.
سابقه هم دارد اين کار؟
ترجيح ميدهم به اسم افراد اشاره نکنم. اما بايد بگويم هيچوقت بازيگر پرکاري نبودهام؛ از آنها که سالي هفت، هشت فيلم بازي ميکنند. براي من سالي يکي، دوتا فيلم کافي است، بنابراين هميشه حق انتخاب داشتهام. يعني اين امکان را داشتهام که فيلمها و کارگردانها را انتخاب کنم. دفتر ايجنتم پر است از فيلمنامهها يا درخواستهايي که به نتيجه نرسيده و بايگاني شده است.
خيلي سختگيريد؟
فقط اين را ميدانم که از هر هشتاد درخواست، يکيشان به درد ميخورد و تازه آن يکي هم تام و تمام نيست و بستگي به چيزهاي ديگر دارد. مثلا براي من اين نکته خيلي مهم است که فيلمبرداري کي شروع ميشود و کي به پايان ميرسد. بايد اين را توضيح دهم که سينما را دوست دارم، اما اين کار تمام زندگي من نيست. اين درست است که سينما بخش مهمي از زندگي من است، ولي همه آن نيست و حاضر نيستم به خاطر سينما بقيه جوانب و بخشهاي زندگيم را کنار بگذارم.
به اين دليل هم خيلي منعطف هستم. بارها پيش آمده که براي شرکت در يک مراسم خيريه، يا جلسهاي که در کليسا دارم، از کارگردان خواستهام فيلمبرداري را يک روز تعطيل کند. البته بارها اين هم پيش آمده که حس کردهام کار به مشکل خورده و در نتيجه بدون دستمزد اضافه در صحنههايي جديد بازي کردهام.
دوست دارم بپرسم که رابطهتان با «استنلي کوبريک» کجاي اين قضيه قرار دارد. ميگويند کوبريک سر فيلم چشمان کاملا بسته يک صحنه را ٨٩بار تکرار کرد تا به صحنه مطلوبش برسد و شما هم بعد از اين همه تکرار از هوش رفتيد و نيمساعتي کار تعطيل شد. آيا اين رابطهتان را خراب نکرد؟
کوبريک آدم عجيبي بود، اما نه اينکه ديوانه باشد. ببينيد، شايعهسازيها درباره فيلم «چشمان کاملا بسته» چند دليل داشت. نخستين دليل اين بود که کوبريک سالها بود فيلم جديدي نساخته بود. دليل دوم اين بود که داستان فيلم اقتباسي از يک رمان عجيب و جنجالي بود. دليل سوم هم اين بود که بازيگرهاي فيلم يعني من و نيکول، زن و شوهر بوديم. خبرنگاران و شايعهسازها اين سه نکته را کنار هم ميگذاشتند و بينهايت نتيجه ميگرفتند.
آيا ميدانستي کوبريک چگونه آدمي است؟
خودش گفته بود. دقيقا روز اولي بود که با او قرار داشتيم و وقتي به ديدن کوبريک رفتيم، همان اول کار به ما توضيح داد که سبک سينمايي خاص خودش را دارد. همچنين اين را هم گفت که اصولا آدمي وسواسي است و تا به چيزي که در ذهن دارد، نرسد از گرفتنش دست برنميدارد. حتي تا اين حد واضح و رک بود که به خودمان گفت بعيد نيست يک صحنه را تا ١٢٠ بار تکرار کند. درست است که آن لحظه خندهام گرفته بود، ولي بعدها زمان فيلمبرداري ديدم که او کاملا مصمم است و همه چيز را راست گفته است.
در چه مواردي اصرار داشت؟
همه چيز. در جزييترين موارد هم بايد به خواستهاش ميرسيد. بارها و بارها درباره راه رفتن کاراکتر با هم حرف زديم. کوبريک نوع خاصي از راه رفتن را در ذهن داشت و با اصرار تمام ميگفت بايد همانجور راه بروي و تا لحظهاي که به اين راه رفتن نرسي، برداشتها ادامه خواهد داشت. گاهي بدتر هم ميشد و حتي از اين هم فراتر ميرفت و حتي نوع نگاه کردن، به هم ساييدن دستها يا چگونگي بازکردن در و همه چيز را آنجور که در ذهن داشت، ميخواست.
اينگونه خلاصه ميکنم که توقع داشت من همانجور باشم که او در ذهنش ديده است. تا آن زمان من با کارگردانهاي زيادي کار کرده بودم، ولي بايد اعتراف کنم که با وجود دشواريهاي فراوان و چالشهاي بيشمار، کارکردن با او فرصت بينظيري بود تا بازيگر بهتري شوم و خودم را چند پله بالاتر ببرم. فراموش نبايد کرد که اين فيلم، پختهترين کار کوبريک است و انگار خودش هم ميدانست که اين فيلم آخرين کارش است، پس ظاهرا طبيعي بود که اين قدر وسواسي و دقيق کار کند.
ظاهرا يکي از صميميترين دوستانتان «کامرون کرو» است. آيا شما بهعنوان بازيگر و البته رفيق حاضريد در هر فيلمي که بگويد بازي کنيد؟
حتما. بله، حتما. ما با هم گاهي اوقات ميرويم سفر يا قرار گردشهاي ديگري بيرون شهر ميگذاريم. کامرون کرو يک فيلمساز سرشار از خلاقيت است. اين پسر شيفته سينماست و وقتي درباره سينما يا مثلا از فيلمهاي محبوبش حرف ميزند، چنان با عشق اين کار را ميکند که ديوانهتان ميکند. ضمنا مشاور خوبي هم هست. پيشنهاد ميکند کدام فيلم را تماشا کنم، يا چه کتابي را بخوانم. ماهي يکبار هم ميرويم براي خريد آلبومهاي موسيقي. در موسيقي هم سليقه خوبي دارد. موسيقي متن فيلمهايش که معمولا انتخابي است، آدم را ديوانه ميکند.
با کلي از خوانندهها و نوازندهها آشناست و خبر دارد که مشغول چه کاري هستند. بعد از «جري مگوآير» فرصتي پيش نيامد تا دوباره همکاري کنيم تا اينکه به او پيشنهاد کردم از روي «چشمهايت را باز کن» الخاندرو آمه نابارف فيلمي بسازد. او هم «آسمان وانيلي» را ساخت که به نظرم فيلم خوبي است.
به نظر ميرسد که ترجيح ميدهيد در فيلمهاي پرتحرک بازي کنيد و هنوز هم به اين نوع فيلمها روي خوش نشان ميدهيد؛ مثلا مجموعه ماموريت غيرممکن…
داستان اينسري فيلمهاي «ماموريت: غيرممکن» با بقيه فيلمهاي اکشن فرق ميکند. يعني منظورم اين است که بازي در اين مجموعه به اين معنا نيست که هر فيلم اکشني به من پيشنهاد شود، ميخواهم بازي در آن را قبول کنم. من فيلمهاي پرتحرکي که بتواند تماشاگر را سرگرم کند و داستان جذابي هم داشته باشد، دوست دارم و از اينجور فيلمها حمايت ميکنم. براي همين هم هست که علاوه بر بازي در اين مجموعه فيلم، يکي از تهيهکنندهها هستم.
چرا از «برايان دي پالما» دعوت نکرديد که بقيه قسمتها را بسازد؟
اين درست است که دوست داشتيم با دي پالما ادامه دهيم و حتي با او در اين مورد صحبت کردم، ولي به اين نتيجه رسيديم که او ديگر علاقهاي به کارگرداني فيلمهاي سريالي ندارد.
کارهاي خيريه وظيفه انساني آمريکاييها
ظاهرا دوست داريد بخشي از درآمدتان را صرف کارهاي خير کنيد. ميدانم که هزينه ساخت مدرسهاي را در آفريقا پرداختهايد و ميخواهيد بيمارستاني هم در افغانستان يا عراق بسازيد.
بايد بگويم که دوست دارم به آدمهايي که در محروميت زندگي ميکنند، کمک کنم. من پيش از اين بارها به آفريقا رفته و ديده بودم که با چه مشکلات زيادي روبهرو هستند. البته اين قضيه در مورد عراق يا افغانستان تا حد زيادي فرق ميکند. اين را همهمان ميدانيم که بخش زيادي از ويراني آن کشور، به دست آمريکاييها انجام شده و فکر ميکنم بايد دوباره آن کشورها را به صورت اولش بازسازي کنيم. اين درواقع يک وظيفه انساني است.
آخرين سامورايي
من در آخرين سامورايي بازي کردم، چون فيلم درجه يکي بود. يعني که چيزهاي ديگر و عميقتري نسبت به داستان فيلم در آن پيدا بود. ببينيد اين همه فيلم ساخته ميشود، اما در سينماي اين سالها از اين نوع فيلمها کم داريم. آخرين سامورايي، فيلمي در ستايش انسانيت و دوست داشتن است. مطمئنم که خود زوئيک بر همين اساس فيلمش را ساخته است.
اسپيلبرگ او پاسخ هر سوالي را دارد…
اسپيلبرگ يک ويژگي فوقالعاده دارد: سر صحنه کاملا آرام است. عصبي نيست و دستورهاي الکي نميدهد. قبل از شروع فيلمبرداري، چند جلسه درباره فيلمي که ميخواهد بسازد، حرف ميزند. تقريبا جواب همه سوالهايي که در ذهن من است، در حرفهاي او پيدا ميشود. فکر ميکنم يکي از نقطههاي اوج کارنامهام، همکاري با استيون اسپيلبرگ است.
مايکل مان من اعتراف ميکنم…
بازي کردن در يکي از فيلمهاي مان آرزوي من بود. اعتراف ميکنم که دلم ميخواست در فيلم «مخمصه» بازي ميکردم. از ديدن آن فيلم مو به تنم سيخ شد. «افشاگر» هم همينطور بود و همه اينها به کنار، او همان کارگرداني است که براساس زندگي يکي از محبوبترين شخصيتهاي زندگيام، «محمدعلي کلي» فيلم ساخته است. خبرهاي مربوط به فيلمنامه همدست را از زبان آشناها و تهيهکنندهها ميشنيدم. ميدانستم که «مارتين اسکورسيزي» هم قصد ساختنش را داشته است. وقتي کارگزارم تماس گرفت و گفت که فيلمنامه را فرستادهاند، خيلي خوشحال شدم.
در نخستين ديدار با مان، شيفتهاش شدم. به نظرم رسيد که اين آدم همه چيز را درباره سينما ميداند. بعد، راجع به فيلمنامه صحبت کرديم و مان از من پرسيد دلت ميخواهد در کدام نقش بازي کني؟ شوکه شدم. هر دوتا نقش به يک معنا اصلي بودند. خود مان اصرار داشت که «وينسنت» بيشتر به من ميخورد. احتمالا اين منفيترين نقشي است که تا حالا بازي کردهام. شروع کرديم درباره شخصيت وينسنت صحبت کردن و هرچه مان بيشتر دربارهاش گفت، اشتياق من براي بازي در اين نقش بيشتر شد.
فکر کردم مان فقط اين شخصيت را تا اين اندازه شکافته است، براي همين راجع به شخصيتهاي فرعيتر با او حرف زدم و ديدم که آنها هم به همين اندازه مورد توجهش هستند. بعد از چشمان کاملا بسته، اين دومين فيلمي بود که فکر ميکنم مسيرم را کاملا مشخص کرد. از آن به بعد، ميتوانم نقشهاي منفي را هم با آرامش کامل بازي کنم.
«اليور استون» و «مارتين اسکورسيزي» آنها جايي براي من ندارند…
هيچگاه فرصت دوبارهاي براي بازي در فيلمهاي اين دو کارگردان بزرگ پيش نيامده است. گاهي که اسکورسيزي و استون را ميبينم، به ياد آن سالها که متولد چهارم جولاي يا رنگ پول را ميساختيم خوش ميگذرانيم. البته نوع فيلمسازي استون تغيير کرده است و او طور ديگري فيلم ميسازد و در اين نوع تازه، فعلا جايي براي من پيدا نميشود. شايد يک موقعي دوباره فيلمهايي بسازد که من در آنها بازي کنم. اما در مورد اسکورسيزي بايد بگويم که آماده همکاريام.
او هنوز هم فيلمهايي ميسازد که ميتوانم کمکش کنم. شايد حتي ميشد زمان ساخت فيلم «دار و دسته نيويورکي» نقشي هم به من ميداد يا حتي در «هوانورد». اما بههرحال سالهاست دي کاپريو را دارد که با هم راحت کار ميکنند. او هم يکي از معدود کارگردانهايي است که ميتواند با بازيگر سر و کله بزند. آنقدر فيلم ديده که ميتواند بگويد داري اداي کدام بازيگر را درميآوري. هميشه به من ميگفت وقتي شبيه خودت رفتار ميکني، بازيگر بهتري هستي.
بازنشستگي
سالها تا بازنشستگي شما باقي است، اما بههرحال در کل به اين روز فکر ميکنيد که دست از بازيگري بکشيد؟
بازيگري بازنشستگي ندارد. وقتي پل نيومن را در «جادهاي به سوي پرديشن» ساخته سم منديز ميبينيد، ميفهميد که بازيگرهاي خوب هيچوقت بازنشسته نميشوند. بازيگران بزرگ تا مرگشان بازي ميکنند. البته خودم را با نيومن مقايسه نميکنم، منظورم اين است که ميشود هميشه بازي کرد و از کارافتاده به نظر نرسيد. حقيقتش اين است که من هيچوقت دلم نخواسته سلطان بازيگري باشم، دوست دارم بازيگر باشم. به همين دليل شايد هم روزي تصميم گرفتم بازيگري را رها کنم. اما آن روز قطعا زماني خواهد بود که حس کنم به اوج بازيگري رسيدهام و هنوز تا رسيدن به اين اوج، کلي راه مانده است.
آن روز چه ميکنيد؟
يکي از دلايلي که به هر فيلمي جواب مثبت نميدهم، اين است که دارم استراحت ميکنم. دلم نميخواهد خسته به نظر برسم. براي سالهاي دور آينده هم برنامههايي دارم؛ مثلا اين که سوار کشتي دور دنيا را بگردم يا خانهاي در يک جزيره ژاپني بخرم و در آرامش زندگي کنم. بله، ماهيگيري را هم دوست دارم. اين هم از آن کارهايي است که همين حالا انجام ميدهم و درواقع دارم تمرين ميکنم تا سالها بعد يک حرفهاي واقعي باشم.
- 13
- 4