به گزارش خبرگزاری صبا، «زن عموی من ریچل» به اندازهای خوب است که شما با پایان فیلم آرزو میکنید ای کاش کمی بهتر بود. داستان فیلم به سال ۱۸۳۰ بازمیگردد، جایی که فیلیپ اشلی (با نقشآفرینی سام کلافلین) روی تصاویر به ما توضیح میدهد که چگونه در کودکی یتیم شده است و زمینداری با نام آمبروز (با نقش آفرینیِ خودِ سام کلافلین) او را به فرزندی قبول کرده است.
آمبروز که فرد ثروتمندی محسوب میشود، چندین زمین زراعی و چراگاههای بزرگ دارد و در محیطی کاملا مردانه فیلیپ را بزرگ میکند. دنیای این نجیبزاده بریتانیایی در حقیقت بهشتی است خشن و مردانه که پر است از اسبها، صخرههای کنار ساحل، مرگ و شعر.
راجر میشل ابتدای اثرش را با نماهایی چشمنواز از مناطق زراعی انگلیسی آغاز کرده است. جایی که ما باید بهعنوان مخاطب باور کنیم که طی ۲۵ سال هیچ زنی در آن قدم نگذاشته است و تمام تفکرات شخصیت آمبروز و پسرخواندهاش به چگونگی گسترش ملکهایشان معطوف بوده است.
راجر میشل در حقیقت دورنمایی از طریقه بزرگ شدن فیلیپ به ما نشان میدهد که کمی غیرقابلباور است،گرچه توضیحات روی تصاویر که از زبان اول شخص بیان میشود کمی به باورپذیری مخاطبین کمک کرده است. در هر صورت در نیم ساعت ابتدایی فیلم «زن عموی من ریچل» طبیعت حرف اول را میزند. طبیعت که روی شیوه تفکری افراد حاضر در فیلم تاثیر گذاشته است و آنها را به شخصیتهایی کاری و قوی مبدل کرده است. افرادی که برخلاف پیشرفت کاری و شغلی، هیچ تجربهای در روابط عاطفی کسب نکردهاند.
در هر صورت زمانی که فیلیپ به سن ۲۵ سالگی میرسد، آمبروز مدتی است خانه را ترک کرده است و به ماجراجویی در سایر کشورهای اروپا میپردازد. او در نامههای متعددی که برای فیلیپ ارسال میکند جزئیات سفرها و احساساتش را برای وی شرح میدهد. یکی از نقطه عطفهای احساسی جدید زندگی آمبروز که در نامههایش بسیار پرقدرت بهنظر میرسد، زنی با نام ریچل (با نقش آفرینی ریچل وایز) است.
این زن موفق شده است به مرور زمان تمام تفکرات آمبروز را به خود اختصاص دهد و در نهایت با وی ازدواج کند. ریچل که زنی انگلیسی- ایتالیایی است در نامههای ابتدایی آمبروز، همسری بسیار خوب و بینقص معرفی میشود و در نامههای آخرین وی، زنی شیطانصفت لقب میگیرد.
فیلیپ با خواندن آخرین نامههای آمبروز نگران پدرخواندهاش میشود و در جلساتی با مشاور خانوادگیشان کندال (با نقشآفرینی ایان گلن) و دخترش لوئیس (با نقش آفرینی هالیدی گرینجر) نگرانی خود نسبت به تصاحب تمام اموال آمبروز توسط همسرش را ابراز میکند.
مدتی نمیگذرد که خبر مرگ آمبروز ابهامات زیادی را در دل فیلیپ بهوجود میآورد. او زن عموی بیوهاش را دلیل اصلی مرگ عمویش آمبروز میداند و با تفکری منفی در انتظار دیدار با ریچل میماند. با ورود ریچل به منطقه زندگی آنها، همه چیز تغییر میکند. فیلیپ که مترصد درگیری و توهین به ریچل است، او را زنی تنها و زخمخورده میبیند که هنوز دل در گروی شوهر تازه فوت شدهاش آمبروز دارد.
ریچل که برخلاف انتظارات رابطه خوبی با فیلیپ برقرار میکند، به او اطمینان میدهد که هیچ چشمداشتی به مال و اموال وی ندارد؛ این در حالی است که سرپرست و درواقع عموی فیلیپ، هیچ وصیتنامه جدیدی مبنی بر تغییر مالکیت اموال و داشتههایش از فیلیپ به ریچل را به رشته تحریر درنیاورده است.
تمام اموال آمبروز به صورت قانونی به فیلیپ میرسد و این در حالی است که این پسر ۲۵ ساله به علت شیوه پرورش یافتنش هیچ نیازی به مال و اموال احساس نکرده است و اکنون با دیدن وضعیت مالی متزلزل ریچل دچار شک و تردید میشود.
راجر میشل که فیلمنامه اثر را از رمان دافنه دو موریه اقتباس کرده است، موقعیت عجیب بهوجود آمده را بسیار صحیح برای مخاطبین جا میاندازند. پسر جوانی که تا این لحظه از زندگیش تعریفی از رابطه عاطفی و عاشقانه ندارد، یک زن عجیب و غریب که با لبخندی همچون مونالیزا وارد زندگی او میشود و یک مرگ نابهنگام که حتی گمان میرود بهصورت طبیعی رخ نداده و میتواند قتل باشد!
یکی از دلایلی که اثر میشل را جذاب میکند، نقشآفرینی خوب و تکنیکی ریچل وایز است. او با رفتاری مودبانه و چشمهایی مهربان وارد داستان میشود و در روزهای ابتدایی حضورش تنها نظارهگر تمام افراد املاک آمبروز است.مدتی بعد ریچل با تمام افراد املاک همسر سابقش ارتباطی دوستانه برقرار میکند، شیوه رفتاری وی بهگونهای است که از خدمتکار خانه تا مشاور اعظم و وکیل خانوادگی به او اطمینان میکنند.
ریچل وایز با هوشمندی توانسته است بیشتر وجوه شخصیتی کاراکتر ریچل را از طریق حرکات ظریف چهرهاش به نمایش بگذارد و ما بیشتر با نقشآفرینی تکنیکی مواجه هستیم تا با بازی احساسی و برگرفته از متد اکتینگ.
مشکل اصلی اینجاست که فیلم جدید راجر میشل مانند آثار کارنامهاش «ناتینگ هیل» و «شبنم صبح» در مرز ملودرامهای عاشقانه حرکت میکند و البته بار کمدی آثار نام برده را ندارد. از سویی میشل که در کارنامهاش اثر درامی چون «مادر» را دارد با ارائه آثار جدی بیگانه نیست. اما «زن عموی من ریچل» قادر به حرکت کردن بهسوی عمق نیست.
فیلم بهشدت علاقه دارد از جزئیات مهم داستان عبور کند و تنها معمای موجودیت زنی با نام ریچل را بیان کند. ما از همان ابتدای کار با اثری مواجه هستیم که دهقانها را شاد، تمام منظرههای روستا را زیبا و امارت خانوادگی آمبروز را شکوهمند نشان میدهد. به این ترتیب است که شما در اکثر مواقع این حس را دارید که راجر میشل سعی دارد، برشهایی از داستان را برای مخاطب به تصویر بکشد و تمام ماجرا این نیست. همین رویکرد باعث شده است بهجز شخصیت ریچل (که مشخصا مدیون بازی فوقالعاده ریچل وایز است) تمام شخصیتها و موقعیتهای بهوجود آمده در داستان، مصنوعی بهنظر برسد.
ماجرا اینگونه پیش میرود که فیلیپ پس از مدتی زندگی با زن عمویش در امارت بزرگ خانوادگیشان، متوجه وجوه مثبت زیادی در شخصیت وی میشود. او که شخصیتی کمککننده دارد با دیدن مشکلات زندگی ریچل پس از مرگ عمویش، سعی میکند کمکهای کوچکی از لحاظ مالی و جایگاه اجتماعی به او بکند. مشکل از جایی آغاز میشود که فیلیپ پس از مدت کوتاهی نهتنها به کمکهای کوچک بسنده نکرده بلکه در حال بخشیدن جواهرات گرانقیمت به ریچل است. این اتفاق باعث نگرانی اطرافیان وی از جمله مشاور خانوادگی آنها یعنی دکلان میشود.
اخطارهای دکلان و دیگر وکیلها در ادامه ماجرا معکوس عمل میکند و فیلیپ تصمیم میگیرد در روز تولد ۲۵ سالگیاش تمام اموالش را بهنام ریچل کند! او که شیفته رفتارها و صمیمیت ریچل شده است، قصد دارد با این کار حق مطلب را در مورد این زن تنها بهجا آورد و کاری که آمبروز انجام نداده را خود به سرانجام برساند.
این در حالی است که فیلیپ بهتازگی دچار سردردهای مشکوکی میشود و حتی گاهی با وضعیت جسمانی ضعیفی روبهرو میشود که باعث بیهوش شدنش شده و ابهامها در مورد به قتل رسیدن آمبروز را بیشتر میکند و...
فیلم «زن عموی من ریچل» با یک سوال کار خود را آغاز کرده و با یک سوال کار خود را به پایان میرساند، شیوه چیده شده داستان که شاید از ابتدای امر، قابل حدس است نمیتواند جذابیت بیشتری به کار اضافه کند و گاهی باعث سردرگمی مخاطبین میشود.
فیلم واجد لحظات بسیار موفق و تاثیرگذار است ولی این امر باعث پوشیده شدن ضعفهای زیاد فیلمنامهای و ساختاریاش نمیشود. هنگام طرح چنین معمای بزرگی بسیار سخت است که برخی از پرسشها را بیجواب گذاشت و برخی از نقطهعطفها را براساس یک اتفاق رقم زد. این نکته را میتوان اساسیترین مشکل «زن عموی من ریچل» در نظر گرفت.
با این احوال نقشآفرینی جانانه ریچل وایز در اثری که گویی مختص به او طراحی شده است، یکی از بهترین ویژگیهای فیلم محسوب میشود که تماشای اثر را برای هر علاقهمند به سینمایی واجب میکند. وایز در حقیقت شخصیت کلیدی داستان است و نقش کلیدیاش تازهترین اثر راجر میشل را از شکست نجات میدهد و باعث بالا رفتن عیار فیلم میگردد.
آرش واحدی
- 17
- 5