پخش آثار برجسته و غیر تکراری سینمای مدرن و کلاسیک جهان مدتی است در شبکه چهار سیما به شکوفایی رسیده است و تامین برنامه این شبکه با انتخاب آثاری چون: عشق، نبراسکا، برف شکن، بوگووی، حرکت شبانه، قوچ ها، همزاد، نارنگی خونین، صبح سپتامبر، پیله و پروانه و… مخاطبان پیگیر و همراه خود را مجذوب تماشای این آثار ماندگار می کند. پنجشنبه و جمعه هفته گذشته با حضور دو فیلم سینمایی پیله و پروانه و صبح سپتامبر (بازیابی) درگیشه شبکه چهار، جدول پخش فیلم های آخر هفته تلویزیون تماشایی تر شد. خواننده تحلیل و بررسی این دو اثر باشید.
پیله و پروانه
درام اقتباسی پیله و پروانه برگرفته از کتاب زندگی واقعی ژان دومینیک باوبی را جولیان اشنابل در سال ۲۰۰۷ کارگردانی کرد تا در آن هنرمندانی نظیر: متیو آمالریک، امانوئل سینگر، ماریا خوزه کروز و ماکس فون سیدو هنرنمایی کنند. اشنابل فیلمنامه رونالد هاروود را به زبان فرانسوی کارگردانی کرد تا بتواند غنای ادبی و مفهومی کتاب را حفظ کند. پس از اکران، این فیلم مورد توجه و ستایش منتقدان و روزنامه نگاران سینما قرار گرفت و از نگاه BBC جای خود را در لیست صد فیلم برتر قرن ۲۱ باز کرد. این سینمایی اقتباسی، جوایزی از جشنواره های کن، گلدن گلوب، سزار و بفتا به خود اختصاص داد و در مراسم اسکار نیز نامزد دریافت ۴ جایزه در حوزه بهترین کارگردانی، بهترین تدوین، بهترین فیلم برداری و بهترین فیلمنامه اقتباسی شد. پر واضح است اقتباس از رمانهای بزرگ، کار بسیار دشواری است، به خصوص در مورد کتابی که شخصیت اصلیاش باید بیتحرک روی تخت بیمارستان نشان داده شود. اما پیله و پروانه روایتی تاثیر گذار و اعجاب انگیز درباره مردی موفق در کار و زندگی به نام ژان دومینیک باوبی را به تصویر کشید که ناگهان بر اثر سکته فلج می شود و تمام بدنش به غیر از پلک چشم چپش از کار می افتد. این بیماری ساقه مغز بیمار را درگیر می کند و سندرم قفلشدگی را سبب می شود. در این وضعیت علیرغم فلج شدن همه عضلات بدن، بیمار هوشیاری کامل دارد، یعنی میبیند، میشنود و از لحاظ قوای ذهنی آسیبی نمی بیند و تنها وسیله ارتباطی بیمار با دنیای خارج، حرکت عمودی چشم و حرکت پلک فوقانی آن است. سندرم قفل شدگی بلایی ناگهانی و دور از ذهن است که ژان دومینیک باوبی را از هرگونه ارتباط با دنیای بیرون ناتوان می کند. موضوعی که حتی فکر کردن به آن هم آدم را به وحشت می اندازد.
درنهایت پزشکان با ابداع روشی ارتباطی او را قادر می سازند از طریق چشم چپش با دیگران ارتباط برقرار کند و به این ترتیب او موفق می شود کمی قبل از مرگ خود و در سن ۴۵ سالگی کتابی به نام پیله و پروانه را با صبر و اراده و با کمک همراه خود بنویسد و منتشر کند.
با پیش درآمدی از کتاب پیله و پروانه به فکر فرو می رویم که چطور می شود این کتاب به فیلمنامه و فیلم تبدیل شود تا به ورطه تکرار یا روندی کند و کسل کننده نیافتد؟ شاید هیچ کس حاضر نباشد داستان کسل کننده انسانی با این نوع از بیماری را ببیند و یا حتی بخواند و بشنود. در نهایت مهارت کارگردان و نویسنده اثر برای به تصویر کشیدن داستان زندگی ژان فراتر از نمایش خوابیدن مردی در تخت بیماری است. آنها تصمیم می گیرند آن چیزهایی که ژان در بی حرکتی می بیند را به تصویر بکشند. در واقع بیننده از دریچه دوربین، همان چیزهایی را می بیند که ژان آنها را با چشم چپ می بیند که به نوعی مخاطبان شاهد تجربه ای سخت و جدید می شوند. در این میان نباید از ژانوس کامینسکی فیلمبردار پیله و پروانه غافل شد چراکه او در صحنه هایی که فیلم را به وسیله چشم ژان می بینیم، نمای دید او را با زندگی و زیبایی پر می کند و فیلم در بردارنده تعدادی از خلاقانه ترین شگردهای استفاده از دوربین است. در فیلم نا امیدی و تلاش بسیار زیبا تصویر می شود. به عنوان نمونه در جایی از فیلم که می خواهند چشم راست ژان را برای همیشه ببندند، او فریاد می زند که «خواهش می کنم این کار را نکنید» اما کسی صدای او را نمی شنود یا زمانی که می خواهد به پرستار بگوید «تلویزیون را خاموش نکن» پرستار بدون توجه به او تلویزیون را خاموش می کند.
در بسیاری از پلانها و سکانسها یاس و نا امیدی به خوبی به مخاطب انتقال داده می شود تا تجربه ای مثال زدنی در سینمای امروز ثبت شود و سوالی پیش بیاید که چطور می توان در ساخت فیلمی به درون انسانی خاص ورود کنیم که با هیچ نمونه دیگری قابل قیاس نباشد. شاید بتوان پیله و پروانه را فراتر از اثری الهام بخش دانست، چراکه بیننده در این فیلم به جای همذات پنداری با شخصیت، مشغول کسب تجربه ای نو و بدیع است، تجربه ای که فیلم را تبدیل به اثری حماسی می کند. پیله و پروانه به جای این که یک فیلم باشد یک راه روشن است، یک نصیحت و یک تجربه واقعی از زندگی، برای اینکه به بیننده یادآوری کند قدر زندگی اش را بداند تا بتواند در بدترین شرایط روحی و جسمی زندگی خوبی داشته باشد. باید اضافه کنم فیلمهایی که بیماریهای عصبی – روانپزشکی را به چالش می کشد، پتانسیل نهفته زیادی برای مطرح شدن دارد. این بیماریها چنان زندگی یک فرد را دستخوش دگرگونی میکند و چنان تغییری در روابط بین فردی ایجاد میکند که به تصویر کشیدن چنین چالشهای میتواند توجه همه تماشاگران و نگاههای منتقدان را به خود جلب کند. اما پیله و پروانه از مرز سینما عبور کرد تا با دستور زبان جدیدش، گرایشی تازه به تاریخ سینما بیافزاید. یافتن زاویه دید شخصیت اصلی پیله و پروانه و اجرای آن بدون برنامه ریزی، مرارت و ممارست در اجرا غیر ممکن است.
صبح سپتامبر (بازیابی)
سینمایی صبح سپتامبر را کریس ایسکا در سال ۲۰۱۳ برای سینمای هالیوود کارگردانی کرد تا در آن اَشتون سندرز و تیشوان اسکات در ژانر حادثه ای – خانوادگی هنرنمایی کنند. سینمایی صبح سپتامبر با هوشمندی و به دور از احساس به موضوع رنج و محنت سیاهپوستان در جنگهای داخلی آمریکا می پردازد و روی یکی از پدیدههای ناپسندی که بشر سالیان دراز با آن دست به گریبان بوده است تمرکزمی کند. نمایش نژادپرستی و به طور مشخص برتری سفیدپوستان بر سیاهپوستان، نادیده گرفتن حقوق انسانی سیاهان و محروم ساختن آنها ازموقعیت های مختلف اجتماعی و به بردگیکشاندن آنها در این اثر برجسته شده است. عموماً در دنیای سینما کمتر به رنج و محنتی که سیاه پوستان آفریقایی و آمریکایی در دوره جنگ های داخلی آمریکا متحمل شده اند پرداخته شده است، از این رو شاید ابتکارکریس ایسکا در فیلم صبح سپتامبر بسیار نو، بدیع و مثال زدنی باشد. این فیلم روایتگر تلاش سیاهپوستان برای رهایی از بردگی و به پایان رساندن جنگهای داخلی آمریکا در بهار سال ۱۸۶۵ است.
جایی که سه سیاه پوست در میان خشونت جنگ، آرزوی آزادی در سر دارند، اما نیروهای دولتی در برابر روحیه آزادی طلب سیاهپوستان ایستادگی می کنند و با تعیین جایزه برای بازگرداندن برده های آزاد شده، سعی در شکستن مقاومت آنان دارد. داستان فیلم در فضایی پرتنش پیش می رود وکارگردان با تمرکز روی فعالیت های بی رحمانه شکارچیان برده های مناطق جنوبی، پسری ۱۳ ساله به نام ویل را در نقش اول به مخاطبان معرفی می کند. ویل همراه با عمویش مارکوس، سیاهپوستان فراری را شناسایی و به جایزه بگیرها معرفی می کنند تا در ازای این خیانت (آدم فروشی) هم آزادی خود را حفظ کنند و هم پول خوبی برای گذران زندگی به دست بیاورند.
مارکوس مردی حریص و خود محور است که به دور از اخلاقیات و انسانیت فقط به رفاه خود فکر می کند. او حتی به برادر زاده اش ویل هم بهایی نمی دهد و از او بیگاری می کشد و در شرایط بحرانی ویل را فراموش می کند و فقط به فکرحفظ جان خودش است. از آنجا که تنها عضو در دسترس از خانواده ویل، عمویش است وی سعی می کند هرطور شده او را راضی نگه دارد و تن به انجام هر نوع کاری می دهد. در سکانسی از صبح سپتامبر جایزه بگیرها مارکوس را در قبال یافتن یک زندانی فراری به نام «نیت» تهدید به مرگ می کنند. مارکوس با همراهی برادرزاده اش نیت را پیدا می کنند و او را متقاعد می کند که برای دیدن برادرش همراهشان برود. به این ترتیب سفر این سه سیاه پوست آغاز می شود. نیت مردی قدرتمند و اخلاق مدار است. او حس خوبی به مارکوس ندارد، اما با ویل مهربان است و ذات خوب او را می بیند و در همان سفر کوتاه سعی می کند آن را تقویت کند. از اینجا فیلم در فضای پرتنش خود تعارضات اخلاق گرایی، انسانیت، منفعت طلبی و حفظ بقا را در قالب تفکرات و تجربیات پسر بچه ای ۱۳ ساله که در بحبوبه ی جنگ زندگی می کند به تصویر می کشد. رابطه ی بین نیت و ویل به هسته مرکزی داستان تبدیل می شود و بیننده در فضای جنگ شاهد دوراهی ها، انتخاب ها، تصمیم شخصیت ها و عواقب این تصمیم گیری ها است. اتفاقات و حوادث فیلم به نحوی جلو می رود که مدام به بیننده یادآوری می کنند که او همیشه و در هر شرایطی حق انتخاب دارد و درقبال اعمالش مسئول است.
کریس ایسکا برخلاف اکثر همکاران آمریکایی اش در صبح سپتامبر برای به تصویر کشیدن فاجعه برده داری در ایالات متحده، بازی با احساسات تماشاگر را کنار گذاشته و سیستم برده داری را به بهترین شکل ممکن بازسازی می کند. غالب آثار سینمای غرب به جنبه خشونت آمیز داستان های برده داری توجه می کنند و از پرداخت شخصیت ها و رفتارشناسی سفیدپوستانی که معتقد به برده داری بودند، سرباز زده اند اما فیلم کریس ایسکا در نقطه مقابل قرار گرفته است. ساختار و دیالوگ های فیلم صبج سپتامبر در اوج اهمیت، ساده و روان است و مخاطب می تواند به راحتی انتهای داستان را حدس بزند. اما آنچه در این فیلم برای کارگردان و مخاطبان فیلم شناس مهم است، مسیر رسیدن به پایان داستان است. مسیری پرمحتوا و آموزشی که در کنار هنرنمایی بازیگران خوبش، تاثیرگذار وکارآمد جلوه می کند.
صبح سپتامبر سعی می کند تصویر گر تاثیر و نتیجه برخورد و رفتار انسانی برای این نسل و نسلهای بعدی باشد و از پسربچه داستان مردی بزرگ می سازد. با استفاده از شخصیت مارکوس به بیننده یادآوری می کند که خصایصی همچون حرص، منفعت طلبی و خود محوری، پایانی نافرجام را برای انسان به ارمغان می آورد. اما شخصیت نیت به عنوان نماینده انسان هایی به تصویرکشیده می شود که علی رغم مشقت و سختی های فراوان هرگز به زندگی اجازه نمی دهد که شان، شخصیت، وقار و انسانیت را از آنها سلب کند.
مخاطبان فیلم های آخر هفته تلویزیون می توانند پنجشنبه و جمعه پیش رو به ترتیب دو فیلم مشت زن حرفه ای ساعت ۲۰:۳۰ و خوی حیوانی ساعت ۲۱ را بیننده باشند.
- 9
- 1