«استرایک» یک سریال جنایی است، این برای طرفداران این ژانر یک خبر خوب محسوب می شود اما مهم تر از آن نام نویسنده داستان این سریال است: رولینگ، خالق هری پاتر.
قاذورات به جای ملزومات
رامین پیروزان: من یکی از طرفداران خانم رولینگ هستم. به نظرم او یک نویسنده مادرزاد است؛ یک قصه گوی قهار با تخیلی ناب و ستودنی. تا پیش از مجموعه تلویزیونی «استرایک» خانم رولینگ را فقط به خاطر «هری پاتر» می شناختم. فیلم «هیولاهای شگفت انگیز» را هم براساس فیلمنامه ای به همین نام دیده بودم، اما به نظرم می آمد خانم رولینگ را فقط باید به خاطر هری پاتر شناخت. حالا که به بهانه سریال استرایک با «آوای فاخته» و «کرم ابریشم» آشنا شده ایم، هنوز هم ترجیح می دهم رولینگ را به خاطر هری پاتر بشناسم.
داستان جنایی برای من بسیار جدی است و رولیننگ را یک نویسنده جنایی موفق نمی دانم. داستان های جنایی رولینگ برای کسی که طرفدار داستان جنایی است، داستان های خوشایندی هستند، اما برای کسی که طرفدار جدی ادبیات جنایی هستند حرف زیادی برای گفتن، ندارند.
منظور حرف من این نیست که رولینگ جنایی نویسی خوبی نیست. در همان مجموعه موفق هری پاتر هم ما همیشه سر و کارمان با یک طرح و توطئه جنایی بود. از «سنگ جادو» و «تالار اسرا» ما متوجه شدیم که تنه اصلی داستان های هری پاتر به تنه داستان های جنایی شبیه است. اینکه در سنگ جاو «ولدمورت» در کالبد چه کسی ظهور کرده است یا در تالار اسرار چه خبر است؟ چه کسی «مرتل گریان» و دیگران را کشته است؟ اما در آن داستان ها دنیای فانتزی که رولینگ پیرامون این طرح و توطئه جنایی می ساخت، هیچوقت به ما اجازه نمی داد که داستان های رولینگ را از دنیای ادبیات جنایی نگاه کنیم.
در حقیقت در این داستان ها رولینگ با رندی جای ملزومات و قاذورات را عوض کرده بود. سحر و جادو قاذورات بود و طرح و توطئه جنایی ملزومات، اما رندی رولینگ اینجا بود که از قاذورات کاکرد ملزومات می گرفت و از ملزومات کارکرد قاذورات.
داستان های استرایک زیادی داستان هستند و همین باعث می شود که مخاطب جدی ادبیات جنایی نتواند آن ها را جدی بگیرد. رولینگ را نمی شود با بزرگان جنایی نویس هم دوره خودش مانند «سودربرگ» و «نسر» و «هوگ» و «مانکل» مقایسه کرد.
به نظر او با تمام شهرتش و با تمام قدرت قصه گویی اش چندین و چند پله از آن ها عقب تر است. او به سنت های جنایی نویسی آشناست. می داند که برای یک داستان جنایی خوب باید یک کارآگاه خوب داشت و کارآگاه خوب یعنی یک موجود غریب و تنها.
«پوآرو»، «مگره»، «هولمز»، «مارلو»، «والاندر» و دیگر کارآگاه های مشهور دنیای ادبیات پر بودند از عادت های غریب. با وجود شخصیت هایی مانند «واستون» و «هستینگز» تمام این کارآگاه ها آدم هایی تنها بودند. والاندر در میان آن ها جدیدترین است و البته بهترین؛ بیماری قند دارد، زندگی زناشویی اش مدت هاست که بن بست رسیده و جز دختری و پدری که به ظاهر برایش تره هم خرد نمی کنند کسی را ندارد. استرایک هم قرار بوده چنین آدمی باشد.
او هم تنهاست، او هم در روابط اجتماعی اش شکست خورده است و از همه مهم تر این که استرایک یک پایش را از دست داده است. با همه این ها نمی شود استرایک را به اندازه دیگران جدی گرفت.
سریال استرایک بیشتر از هر کسی برای طرفداران خانم رولینگ سریالی دوست داشتنی است. برای دیگران فقط وقتی به کار می آید که سریالی برای تماشا نداشته باشند.
ماجراهای غول و سینه سرخ
روناک حسینی: قد بلند، یک پای قطع شده، چهره مردانه و کمی خشن و موهای سیاه درهم گرویده ای که هیچ وقت خدا مرتب نمی شوند. این تصویری است که نویسنده هری پاتر، در مجموعه رمان های پلیسی اش از کارآگاه ارائه می دهد. کورمورن استرایک، یک مرد سی و چند ساله کورنوالی، که پسر یک ستاره راک انگلیسی است و تمام سال های کودکی و نوجوانی اش را در خانه های اشتراکی با مادر معتادش گذرانده است.
اولین داستان از مجموعه داستان های این کارآگاه، درست از زمانی شروع می شود که کورمورن از نامزد ثروتمند و زیبارویش جدا می شود و در دفتری محقر در حالی که برای پرداخت اجاره اش پولی در بساط ندارد، روی یک تخت سفری می خوابد.
نقطه مقابل فلاکت های استرایک، دختری است به اسم رابین، که از طرف یک دفتر کاریابی موقت، به عنوان منشی راهی دفتر این کارآگاه خصوصی می شود. رابین، دختر جوانی با موهای بلوند که تازه نامزد کرده و در لندن مستقر شده است.
کورمورن در اوج آشفتگی و رابین در بهترین روزهای زندگی اش به سر می برد. رمان های پلیسی جی. کی. رولینگ، شاید در ابتدا به جذابیت مجموعه هری پاتر به نظر نیایند، اما رفته رفته چنان با شخصیت ها و داستان همراهمان می کنند که حتی ممکن است وقتی از خواندن کتاب فارغ شده ایم هم باز به آن ها فکر کنیم.
روایت رولینگ، همراه با جزییات بسیار و به شیوه ای است که احتمالا خواندن کتاب او را به هر برنامه مفرح دیگری ترجیح دهد. برای همین، سریالی که بی بی سی با اقتباس از این رمان ها ساخته است، در وهله اول ممکن است توی ذوق آدم بزند. مثلا این که بازیگر نقش استرایک، آن قدرها که در کتاب وصف شده، یغور و خشن نیست و موهایش مرتب تر از چیزی است که منظور رولینگ بوده است.
یا این که در فصل دوم، چرا داستان کرم ابریشم، این قدر مختصر می شود و چرا از ساب پلات های جذاب توی کتاب ها خبری نیست. با این وجود، لندن سریال، همان لندنی است که رولینگ وصف کرده. همان قدر دلگیر، همان قدر مرموز و در عین حال همان قدر دلنشین. همه چیز کاملا انگلیسی است. آدم ها و رفتارشان و حتی قصد و غرض از جنایت ها. رابین داستان هم دوست داشتنی از آب درآمده. برخی جزییات هم در سریال در نظر گرفته شده و شاید در فصل اول که روایت اولین رمان از مجموعه رمان های جنایی رولینگ است، دقت بیشتری به کار رفته است.
در سریال استرایک، شما با ماجراهای جنایی جذابی رو به رو می شوید که با نوعی خونسردی انگلیسی روایت می شوند. در ماجراهای استرایک از تلاطم داستان های پلیسی امریکایی خبری نیست. استرایک با احساسات رقیق ولی پنهانش، قد بلند و هیکل درشتش و پایی که در جنگ افغانستان از زانو قطع شده، با اختلاف در ردیف کارآگاه های محبوب قرار می گرد. کارآگاهی که درست مثل رولینگ، برای جزییات اهمیت زیادی قائل است و یک زندگی واقعی دارد. خیلی واقعی تر از کارآگاه هایی که یا بیش از حد باهوش و وسواسی هستند یا چاق و خنگ و بی خیال یا خیلی جدی و عبوس و غیرقابل نفوذ.
رابین هم یک دستیار تمام عیار است. دختری باهوش و کارآمد که نقش موثری در حل معماها و پیش بردن داستان دارد. زندگی های شخصی رابین و کورمورن، ذهن شما را مشغول خواهد کرد و هیچ بعید نیست بعد از خواندن کتاب یا تماشای سریال، تا مدتی ذهنتان مشغول انتخاب ها و تصمیم های آن ها باشد؛ کورمورن که هم نام یک غول افسانه ای کورنوالی است و رابین که یک سینه سرخ خوشحال است و البته حسابی قوی که هیچ به ظاهرش نمی آید.
زوج دوست داشتنی
شفق قطب زاده: پیش از آن که برنامه سازان تصمیم بگیرند سریالی را براساس داستان های جنایی رولینگ بنویسند، من کتاب ها را خوانده بودم. چیزی که در درجه اول من را به خواندن آن ها ترغیب می کرد، نام رولینگ بود. ممکن است بسیاری از کتابخوانان جدی موقع شنیدن نام این نویسنده، اه و پیف کنند و دماغشان را بالا بگیرند و مجموعه «هری پاتر» را داستان هایی ضعیف بخوانند که با الگوبرداری از سایر کتاب های این ژانر نوشته شده است؛ اما اگر حتی این داستان الگوبرداری هم درست باشد، نقطه قوت رولینگ در این است که توانسته آن ها را در پکیجی چنان جذاب عرضه کند که در زمینه جذب مخاطب از داستان های یادشده پیشی بگیرد و این اصلا توانایی کمی نیست. برای همین وقتی فهمیدم رولینگ نوشتن مجموعه ای جنایی را کلید زده و ترجمه اش هم در بازار موجود است، بی فوت وقت آن ها را تهیه کردم و خواندم.
یکی از نقاط قوت مهم رولینگ شخصیت پردازی است. آن قدر این کار را خوب انجام می دهد که چیزی از صفحه های کتاب نگذشته، با قهرمان همراهی می کنید و دوستش دارید. برای همین هم بزرگ ترین نگرانی ام زمان تماشای سریال این بود که کورمورن استرایک و رابین، کارآگاه خصوصی داستان و دستیارش، آن طور که باید در سریال خوب درنیامده باشند و تصوراتی را که از فضای داستان کسب کرده بودم، به هم بریزند.
در نگاه اول و از روی تیتراژ، استرایک زیادی مرد جذابی بود و رابین معمولی. راستش حرصم گرفت. استرایک باید به گوریل پشمالویی می مانست که مخاطب در روند سریال به شخصیت جذابش پی ببرد و از او خوشش بیاید. در عوض رابین باید از همان نگاه اول، مخاطب را جذاب می کرد، پیش از آن که ویژگی های اخلاقی اش ظاهر شوند؛ اما احتمالا بنابر قوانینی که سریال سازها دارند، نمی توانستند استرایک را دقیقا همان طور که در کتاب بوده به نمایش بگذارند؛ ولی با دیدن سریال دلم با استرایک نمایش داده شده هم صاف شد.
چیزهایی چون موهای نامرتب، اتاق شلوغ و درهم ریخته که هم جای کار است و هم محل خواب، مسواک زدن هول هولکی پیش از ورود مراجعه به اتاق و تف کردنش در سطح آشغال و مواردی از این دست او را به کارآگاه رولینگ نزدیک کرده بود و زوج کارآگاهی مثل کتاب دوست داشتنی بودند.
نکته دیگری که در کتاب های رولینگ رعایت می شود و ممکن است در نسخه های فیلم و سریال آن از دست برود، توجه به جزییات اوست. «آوای فاخته»، اولین کتاب رولینگ در این ژانر، کتابی است ششصد، هفتصد صفحه ای و سازندگان سریال تصمیم گرفته بودند آن را در سه قسمت بسازند.
در نگاه اول نگران کننده بود، اما با تماشای سریال دستم آمد که جزییات اساسی و پیش نبرده حذف نشده اند و مخاطبی که کتاب را هم نخوانده، می تواند با داستان این قسمت ارتباط برقرار کند. «کرم ابریشم»، دومین رمان، داستان پیچیده تری دارد و باید با جزئی نگری بیشتری با آن برخورد کرد. خوانندگان کتاب هم به این مسئله معترفند و اغلب کرم ابریشم را بیش از آوای فاخته می پسندند، ولی سازندگان سریال استرایک در یک تصمیم که نمی دانم ناشی از بی سلیقگی بوده یا کم حوصلگی، با حذف ظرایف داستان، ماجرا را در دو قسمت جمع کرده اند.
به نظرم برای کسی که با کتاب ها آشنایی ندارد، سری اول این سریال جذاب تر است. مضاف بر این ها چیزی که در قسمت دوم تا حدودی نادیده انگاشته شده، رابطه دوستانه ای است که میان استرایک و دستیارش شکل می گیرد و بعید می دانم کسی که این زوج را فقط بر اساس سریال می شناسد، چندان از این رابطه دوستانه چیزی دستگیرش شده باشد.
راستش من ابتدا خواندن کتاب های رولینگ را توصیه می کنم و بعد دیدن این مجموعه ها را، چون سریال نتوانسته حق مطلب را به خوبی ادا کند و با تکیه صرف به سریال، بخشی از جذابیت را از دست می دهید.
مختصر و مفید درباره سریال «استرایک»
•سریال استرایک اقتباسی تلویزیونی از رمان های جنایی جی. کی. رولینگ است که قسمت اول آن ۲۷ آگوست امسال از شبکه بی بی سی پخش شد. پخش این سریال در امریکا به دست شبکه کابلی هوم باکس آفیس انجام شده است.
•رولینگ این کتاب را در سال ۲۰۱۳ با نام مستعار رابرت گالبریت منتشر کرد و تا قبل از این که رازش فاش شود، فقط پنج نسخه از آن فروش رفته بود. در حالی که یک ساعت پس از پخش شدن نام اصلی نویسنده، فروش آن در سایت آمازون به ۵۰۷۰۰۰ نسخه افزایش یافت.
•این سریال قرار است در هفت سری و براساس مجموعه استرایک ساخته شود. رولینگ در حال حاضر از این مجموعه است. او در مصاحبه ای گفته این قسمت «سفید کشنده» نام دارد، اما هنوز زمان انتشار آن مشخص نیست. او همچنین گفته است که این مجموعه احتمالا بیشتر از هفت جلد خواهدبود: «من واقعا عاشق نوشتن این کتاب ها هستم. بنابراین نمی دانم که نقطه برای آن در ذهنم دارم یا نه.»
•فیلمبرداری این مجموعه در پاییز سال ۲۰۱۶ در لندن آغاز شد و بخش هایی از آن نیز در بارو، کامبریا و یورک شایر فیلمبرداری شده است.
•فیلمنامه فصل اول این سریال توسط بن ریچاردز، نویسنده انگلیسی، آماده شدهاست. او در مصاحبه ای گفته که این سریال از نظر بصری و ضرباهنگ به شدت بادیگر سریال های جنایی متفاوت است. او در این مصاحبه استرایک را با دیگر کارآگاه سریال مشهور انگلیسی، یعنی سربازرس مورس، مقایسه کرده است تام اج نیز که دو جلد بعدی کتاب رولینگ «یعنی کرم ابریشم» و «رد پای شیطان» را تبدیل به فیلمنامه کرده، گفته مردم لغت «اولدفشن» را به عنوان یک کلمه تحقیرآمیز استفاده می کنند، ولی به نظر من این مسئله دقیقا همان چیزی است که باعث می شود این جور کتاب ها و سریال ها جذابیت پیدا کنند.
•بیشتر نقدهایی که پس از پخش قسمت اول این سریال درباره آن نوشته شده، مثبت بوده است. یکی از منتقدان دیجیتال اسپای بازی برک و هالیدی گرنجر را در استرایک تحسین برانگیز دانسته و نوشته است که بازی برک در این سریال بیشتر شبیه به یک جور وحی یا الهام است. کریستوفر استیونز، منتقد میل آنلاین، نیز بازی برک را تحسین کرده و درباره گرنجر نوشته که بازی پرانرژی او در قسمت اول، شخصیت غمزده کورمورن استرایک (با بازی تام برک) را متعادل می کند.
اگرچه در بخش دیگری نوشته که هیچ ظرافت و هوشمندی در نشان دادن جراحت استرایک به عنوان یک کهنه سرباز جنگ افغانستان که یک پایش را از دست داده و در حال حاضر به عنوان کارآگاه خصوصی در دفترش زندگی می کند، وجود ندارد.
هفته نامه کرگدن
- 17
- 2