کالین فارل، متخصص قلب در نقش استیون مورفی، در دومین یا سومین نمای فیلم «کشتن گوزن مقدس» ساخته یورگوس لانتیموس، دستکش جراحی خونآلودش را پس از عمل داخل سطل آشغال میاندازد. حالا اگر همزمان دو ایده «جراح به مثابه خدا» و «کارگردان به مثابه خدا» را در نظر بگیریم، این فکر به ذهن خطور میکند که جراح معادل کارگردان است و به استعارهای شستهورفته میرسیم.«کشتن گوزن مقدس» در واقع لانتیموس بیرحمی را نمایان میکند و در قیاس با فیلم ابزورد و شگفتانگیز «خرچنگ»، تبدیل به فیلم گرم و خوشایندي میشود. در جشنواره کن، از این فیلم بیآلایش و بیاحساس که وحشتی شیطانی در خود دارد، با سوت استقبال شد. این فیلم شاهکاری تمام عیار است.
یکی از چیزهایی که این فیلم بیمارحومه شهری را اینقدر گیرا میکند، این است که فرمالیسم تعمدی در آن جريان دارد و داراي سبک بازیگری پرمایهای است و بهطور عمدي بخشی از دیالوگها با لحنی یکنواخت گفته میشود که به سرعت ما را یاد آثار لانتیموس میاندازد. فاصله بین ما و دنیای فیلم فقط به اندازه یک شیشه است. این دنیا همان جهان «دندان نیش» نیست (که شبیهترین فیلم از میان فیلمهای این کارگردان است) و جایگزین فیلم «خرچنگ» هم نیست. درواقع، درحالی که فیلمبرداری خشک و خزنده تیمیوس باکاتاکیس و طراحی صدای اتونال و ضدملودیک جانی بورنز (طراح صدای فیلم «زیر پوست») فضای فیلم را بسیار سرد میکنند،زندگی واقعی در فیلم جاری است؛ رستورانی کوچک،ترافیک، کبابپز حیات خلوت و دفتر مدیر مدرسه و همچنین خانه (خانهای بزرگ با راهپله متعلق به زوج موفق، پولدار و حرفهای) و بیمارستانی در فیلم وجود دارد که دوربین با دقت فراوان راهروهای طولانیاش را طی میکند؛ مانند چشمانداز هتلي که برای مقاصد پزشکی بازسازی شده است.
استیون مورفی، متخصص قلب،همسر چشمپزشکی به اسم آنا ( نیکل کیدمن) دارد که با بازی بسیار سرد (چیزی بین فیلم «تولد» و «چشمان کاملا بسته») فیلمهای جاناتان گلیزر و استنلی کوبریک را مجسم میکند. استیون و آنا دو فرزند دارند. کیم ۱۴ ساله (با بازی رافی کسیدی) که فیلم با لحن بیتفاوتي به ما اطلاع میدهد که هفته پیش قاعدگیاش شروع شده و باب ۱۲ ساله (با بازی سانی سولجیک) که موی بلندش باعث رنجش پدر است. استیون همچنین مخفیانه و با گذر زمان به صورت منظمتر با مارتین ۱۶ ساله(با بازی عالی بری کیوگان) دیدار میکند؛ تا مدتی نمیدانیم علت این ملاقاتها چیست اما میتوانیم تا این حد از تعاملشان بفهمیم که استیون حس تعهدی در قبال مارتین دارد. مارتین که با مادرش (با بازی بسیار خوب آلیسیا سیلورستین) زندگی میکند، به ظاهر قدردانی فروتنانهای نسبت به توجه استیون دارد.
پس از آنکه استیون در نهایت مارتین را به خانواده معرفی میکند، آنا این برداشت را تایید میکند: «چه پسر خوبی». بيشك کیم نیز با این برداشت موافق است و به نحوی که تنها از دختر نوجواني بر میآید به صداقت غیرمعمول و غرابت مارتین پاسخ میدهد؛کیم مسحور مارتین میشود. اما معلوم میشود که نیت مارتین دستکم چندان معصومانه نیست. از اینجا به بعد، لانتیموس با صبری بیپایان و پادمنطقی وحشتناک و دقیق (به همراه فیلمنامهنویس، همکار همیشگی خود یعنی افتیمیس فیلیپو) بیوقفه ما را به نقطه اوجی رهنمون میکند که در آن ابزوردیته به شکل غیر معمولی قادر نیست از شدت ترس و وحشت بکاهد. این سینماست یا عملیات روانی؟
فارل باز هم فوقالعاده عمل كرده و همان ریتم «خرچنگ» را با لانتیموس یافته است (استعداد فارل مانند سکوت قبل از توفان خود را فقط در فیلمهای لانتیموس نشان میدهد) و با این حال، باز هم در قالبی غیرعادی شخصیت متفاوتی را خلق میکند. از سوی دیگر، تمام بازیها در نهایت کمال، قوی و خوشایند هستند. این بار نوبت کشف بازیگر ایرلندی، کیوگان رسیده است که محوریترین و پیچیدهترین نقش را بر عهده دارد. مارتین هم به شکل کسلکنندهای عادی است و هم به شدت مبهم و اسرارآمیز؛ موجودی شبه فراطبیعی که کفش کتانی به پا دارد و اسپاگتی میخورد.
این فیلم تا همین جا مخاطب را درگیر میکند و مخاطب نمیتواند مانع غرق شدن خود در دنیای فیلم شود. به نظر میرسد این بار مقاومت از جانب افرادی که تاکنون فیلمهای لانتیموس را ندیدهاند، بسیار دشوار است. ارائه اندک اندک اطلاعات، ناامیدی به علت خودخواهی اساسی انسان (حتی وقتی با خانواده خودمان طرفیم) و فیلمی بیاحساس و بیعاطفه. اما هواداران لانتیموس، با نابترین و خطرناکترین فیلم این کارگردان مواجه میشوند که در هر لحظه آن، از غرابت صحنههای جنسی گرفته تا تبدیل شدن خانواده به آیینی کاریزماتیک لایههايی با معنی و فرامعنی سیاه وجود دارد.
هر چقدر هم خوانشهای گوناگونی وجود داشته باشد، تضاد بین قلب و مغز یکی از مضمونهای همیشگی است. چون این مضمون در هر فیلمی وجود دارد كه فردی را ترسیم میکند که به بیان استعاری تکهای از بازوی خود را گاز میگیرد و آن را به بیرون تف میکند. اما حتی اگر این فیلم را فیلمی تجربی در مورد جدایی بدن و ذهن بدانیم، اخلاق هجوآمیز ترسناکی دارد؛ در پشت سردی اين فیلم، تصویر پژمردهای از بیگانگی در حومه شهر و آرامش ذهنی سطحی افراد ممتاز وجود دارد. به نظر میرسد که این فیلم میگوید هرچقدر هم خود را منفک و مجزا بدانیم، اعمالمان تاثیراتی دارد، زندگی و انتخابهایمان ممکن است با زندگی و تصمیمهای سایرین تصادم کند و قاضی ناپیدایی فراتر از این زندگی وجود ندارد. غرابت «کشتن گوزن مقدس» این است که چه اتفاقی میافتد اگر چیزی شبیه این عدالت ناپیدای هستی به شکلی پیدا و معلوم در آید. وقتی در خانه آمده و با دستهای گل حاضر است و او را با تمام ویرانگری خود به داخل خانه دعوت میکنید.
ترجمه: حسام نصیری
- 14
- 2