یکشنبه ۰۲ دی ۱۴۰۳
۱۲:۴۷ - ۱۶ تير ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۴۰۴۲۹۸
فیلم و سینمای جهان

روایت هالیوودی از جنگ جهانی دوم؛ از «خشم» تا «نجات سرباز رایان»

فیلم نجات سرباز رایان,اخبار فیلم و سینما,خبرهای فیلم و سینما,اخبار سینمای جهان

سازندگان فیلم‌های غربی و به‌خصوص فیلم‌های هالیوودی، به موضوعات مربوط به جنگ در هر زمان، توجه ویژه داشته‌اند و حتی بعد از گذر از دهه‌ای که جنگی در آن اتفاق افتاده است، با قدرت بیشتر در مورد آن و آدم‌هایی که درگیرش بودند، فیلم می‌سازند. در مورد جنگ‌های جهانی اما قضیه متفاوت است، این جنگ‌ها و مخصوصا جنگ جهانی دوم به خاطر درگیری مستقیم آمریکا در آن، برای هالیوود از اهمیت بیشتری برخوردار است؛ البته دلیل دیگر این اهمیت، پایان خونین آن بود که به نوعی با بمباران اتمی، برای اولین‌بار توسط آمریکا، در ژاپن اتفاق افتاد.

 

در دو دهه اخیر فیلم‌های هالیوودی زیادی در مورد جنگ جهانی دوم ساخته شده‌اند که هر کدام از زاویه‌ای، این جنگ خانمان‌سوز را مورد بررسی قرار داده‌اند، البته مسلما یکی از مهم‌ترین دلایل ساخت چنین فیلم‌هایی، برانگیختن احساسات وطن پرستانه و ترغیب مردان جوان آمریکایی برای پیوستن به ارتش و آمادگی برای جنگ‌هایی بود که  بعدها قرار بود در آنها شرکت کنند. خاطره جنگ‌های اخیر برای بسیاری از مردم و به‌خصوص خانواده‌های آمریکایی که عضوی را از دست داده‌اند یا با مشکلات پایان‌ناپذیر سربازان سرخورده خود رو‌به‌رو بوده‌اند، بسیار دردناک بوده است اما صحبت از جنگ‌هایی که مدت زمان زیادی از آن گذشته و مردم خاطرات نزدیکی از آن ندارند، بیشتر می‌تواند روی مخاطب تاثیر بگذارد و به سمت شرکت در جنگی ببرد که دولت آمریکا تصمیم دارد، زمینه اش را در ذهن مخاطبان خود بچیند. ما در این مقاله قصد داریم تا چند فیلم معروف و خاص هالیوودی در مورد جنگ جهانی دوم و نگاه سازندگان‌شان‌ را بررسی کنیم.

 

حرامزاده‌های لعنتی

«حرامزاده‌های لعنتی» (Inglourious Basterds ) فیلمی است به کارگردانی کوئنتین تارانتینو، محصول سال ۲۰۰۹.داستان فیلم، فصل‌های مختلفی دارد که با داستان دختری یهودی به نام شوشانا (ملانی لورنت) شروع می‌شود که پس از قتل‌عام خانواده‌‌اش توسط کلنل‌ اس‌ اس، به‌ نام «هانس‌لاندا « (کریستوفر  والتز) موفق به فرار می‌شود. از سوی دیگرآلدورین (بردپیت) که سربازی یهودی- آمریکایی است، جوخه‌‌ای بی‌‌رحم از دیگر سربازان یهودی- آمریکایی تشکیل داده است به نام «حرامزاده‌ها» و به کمک آنها مشغول کشتن نازی‌ها و کندن پوست سر آنها است.

 

در این میان شوشانا که بعد از قتل‌عام خانواده‌اش به پاریس آمده و با هویت جعلی، مدیریت یک سینما را به‌عهده گرفته است، با سربازی آلمانی آشنا می‌‌شود که از شجاعتش فیلمی ساخته‌اند و قرار می‌شود این فیلم را در سینمای او نمایش دهند. شوشانا که در شب اکران متوجه می‌‌شود، کلنل هانس‌لاندا نیز حضور دارد، تصمیم می‌‌‌گیرد با آتش زدن سینما انتقام خانواده‌‌اش را بگیرد. در این بین جوخه حرامزاده‌ها نیز، با اطلاع از حضور هیتلر و افسران رده بالای نازی در شب نمایش، تصمیم به قتل‌عام آنها می‌گیرند. اما کلنل هانس‌لاندا که موفق به کشف توطئه می‌شود به‌ جای مقابله با آنها تصمیم به معامله می‌‌گیرد... .

 

 کمتر کسی می‌تواند علاقه‌مند به فیلم‌های مهیج و ماجراجویانه باشد اما با کارهای تارانتینو آشنا نباشد. این کارگردان آمریکایی که هیچ تحصیلات آکادمیکی در مورد سینما ندارد و به قول خودش با دیدن فیلم، فیلمسازی را یاد گرفته است؛ معمولا خشونت، خونریزی و مرگ‌های ناگهانی به نوعی، امضای کارهایش محسوب می‌شود. در فیلم حرامزاده‌های لعنتی هم این کارگردان با همین چاشنی‌ها به سراغ جنگ جهانی دوم می‌رود و این‌بار گروه به اصطلاح خوب ماجرا سربازان یهودی - آمریکایی معرفی می‌شوند که با بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن به سراغ نازی‌ها می‌روند و آنها را از پا در می‌آورند و انتقام می‌گیرند.

 

در همان ابتدای داستان انتخاب گروه مرگ یهودی - آمریکایی برای مخاطبی که با روحیه یهودیان در تاریخ آشنا است، خنده دار به نظر می‌رسد؛ چراکه یهودیان هرگز به‌عنوان قومی شجاع که به جنگ‌آوری و مبارزه معروف باشند، شناخته نمی‌شوند و همیشه بر عکس این قضیه در موردشان صادق بوده است. آن‌ها بیشتر از راه تجارت و قدرتی که پول برای‌شان آورده مبارز خریده‌اند تا به جای‌شان در خط مقدم هر جنگی مبارزه کنند ولی این‌بار تارانتینو تصمیم گرفته وجه جدید و تا حدودی فانتزی و قهرمانانه به آنها بدهد و تاریخ را به دست این گروه شجاع عوض کند!

 

نگاه تارانتینو به عدالت در حرامزاده‌های لعنتی هم مثل فیلم‌های دیگرش کاملا سیاه و سفید است، به‌طوری که گروهی شدیدا بد و گروهی هم خوب هستند و در این فیلم آلمانی‌های نازی جزء «بدمن»ها محسوب می‌شوند و در عوض یهودیان آمریکایی و هر کس که قصد کمک به این گروه را داشته باشد، خوب محسوب می‌شود. این فیلمنامه یکی از کارهای مورد توجه کارگردان به حساب می‌آید، مخصوصا پرده اول که در آن ماجرای قتل‌عام خانواده شوشانا به دست کلنل لاندا به تصویر کشیده می‌شود، بسیار حساب شده و تاثیر‌گذار است.

 

بازی بازیگران در این فیلم بسیار قوی است و کارگردان توانسته به خوبی از آنها بازی بگیرد. یکی از حاشیه‌های مهم فیلم حرامزاده‌های لعنتی، انتخاب بازیگر نقش اول آن یعنی کریستوفر والتز، برای ایفای نقش کلنل لاندا است. در ابتدا صحبت هایی مبنی‌‌بر انتخاب لئوناردو‌ دی‌کاپریو برای نقش سرهنگ هانس لاندا بود ولی در ادامه تصمیم بر این می‌‌شود که از یک بازیگر آلمانی زبان برای این نقش استفاده شود. همچنین زمانی که مایکل فاسبندر بازیگر دو‌رگه آلمانی - ایرلندی که در برلین برای ایفای نقش هیکاکس مشغول تست دادن بود، از تارانتینو خواست تا نقش سرهنگ هانس لاندا را به او بدهد که البته او با این پیشنهاد مخالفت می‌کند و سرانجام کریستوفر والتز بازیگر اتریشی - آلمانی، برای این نقش انتخاب می‌شود که با تسلط تمام این شخصیت را به تصویر می‌کشد.

 

بازیگر این فیلم به پنج زبان انگلیسی، آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی و عبری صحبت می‌‌کند و به خاطر بازی در این نقش، برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، «جایزه بفتا»، جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم «کن» و جایزه «گلدن گلوب» می‌شود. حرامزاده‌های لعنتی در مجموع فیلم موفقی بود و از نظر فروش در گیشه هم توانست خوب عمل کند، طوری که پس از «جانگوی آزاد شده» ( فیلم دیگری از تارانتینو) دومین فیلم پرفروش وی محسوب می‌شود.

 

خشم

«خشم» (fury ) فیلمی است به کارگردانی دیوید آیر محصول سال ۲۰۱۴. داستان فیلم در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم، می‌گذرد. جوخه‌ آمریکایی به فرماندهی گروهبان «دان»، به کمک یک تانک زرهی، تلاش می‌کنند شهرهای بین راه را از وجود نازی‌ها پاک کنند. جوخه گروهبان از افرادی به‌شدت خشن و کارآزموده تشکیل شده که جنگ را با تمام وجودشان لمس کرده‌اند و البته در این میان، جوان تازه‌کاری به نام «نورمن» هم هست که به این جوخه می‌پیوندد؛ جوانی که به‌شدت از بی‌رحمی و کشتار می‌ترسد و امیدوار است از آن به سلامت عبور کند….

 

خشم فیلم خوبی از آب درآمده است ولی نه به آن اندازه که از ساخته‌های قبل از خودش در مورد جنگ جهانی دوم جلوتر برود. کلیشه سرباز جان‌ برکف آمریکایی که قرار است دنیا را از شر اهریمنان نجات دهد درست مثل خیلی از فیلم‌های دیگری که هالیوود در مورد جنگ جهانی دوم ساخته است، در خشم هم، وجود دارد. در سکانس اول فیلم به‌ عنوان معرفی موقعیت، با این کلمات شروع می‌شود:

 

«در جنگ جهانی دوم تانک‌های پیشرفته آلمانی از تانک‌های آمریکایی سلاح‌ها و زره‌های‌ بهتری داشتند و تانکچی‌های آمریکایی از شکست‌های گیج‌کننده در مقابل تانک‌های آلمانی رنج می‌بردند... » بر خلاف جملات ابتدایی، فیلم در روند داستان، مخاطب را با تانکچی‌های آمریکایی آشنا می‌کند که با وجود امکانات ضعیف‌ترشان از جان و دل می‌جنگند و هیچ اثری از شکست و ضعف در شخصیت‌های این سربازان دیده نمی‌شود و مهم‌تر از آن، این سربازان به قدری در جنگ مصمم و قوی هستند که به نوعی در آن گم شده‌اند و می‌شود گفت انعکاس تمام‌‌نمای زشتی‌ها و ناامیدی‌های جنگ هم به حساب می‌آیند.

 

سربازان آمریکایی که در این فیلم به تصویر کشیده می‌شوند مثل بیشتر سربازان در فیلم‌های هالیوودی قهرمانان شجاعی هستند که در عین حال قربانی و مظلومند. این سربازان که به وحشتناک‌ترین جنایات دست می‌زنند درنهایت طبق فیلمنامه، انسان‌های بدی نیستند و جنگ عامل اصلی بی‌رحمی آن هاست... .

 

گویی کارگردان می‌خواهد بگوید بین بی‌رحمی نازی‌ها و متفقین که سربازان آمریکایی جزئی از آنها بودند، فرق‌های زیادی است و هسته اصلی بی‌رحمی آنها خشم و انتقامی است که باید از نازی‌ها بگیرند... .  یکی از نکات قابل‌ توجه فیلم خشم، استفاده از یک ستاره جوان یعنی لوگان لرمن در این فیلم است. هر چند در اوایل فیلم بازی ضعیفی از خود نشان داده است اما در روند داستان کم‌کم بهتر می‌شود و در نقش خودش جا می‌افتد. فیلم خشم هر‌چند که نتوانست در به دست آوردن جوایز بین‌المللی آن‌طور که انتظار می‌رفت موفق عمل کند ولی درفروش گیشه توانست موفق باشد و حدود سه برابر بودجه ساخت خود، بفروشد و جزء فیلم‌های جنگی با فروش قابل قبول باشد.

 

پرل هاربر

«پرل هاربر» نام فیلمی است به کارگردانی مایکل بی، محصول سال ۲۰۰۱. داستان فیلم در زمان جنگ جهانی دوم، اتفاق می‌افتد و زندگی دو دوست به نام‌های ریف و دنی را به تصویر می‌کشد که از دوران کودکی در کنار هم بوده‌اند و تصمیم می‌گیرند به مملکت‌شان بعد از ماجرای پرل هاربر وارد جنگ شوند، در این میان به دلایلی، مثلثی عشقی بین این دو دوست و دختر مورد علاقه شان آیلین، شکل می‌گیرد و... .

 

در فیلم پرل هاربر، مثل بیشتر فیلم‌های آمریکایی، سازندگان آن قسمتی از تاریخ را که دوست داشته‌اند، گفته‌اند و مابقی که مایه ننگ آمریکاست نادیده گرفته‌اند، برای مثال مهم‌ترین قسمت حمله تلافی‌جویانه آمریکا به ژاپن، استفاده از بمب اتمی بود که باعث نابودی هیروشیما و ناکازاکی به‌عنوان شهر‌هایی بود که علاوه‌بر سربازان ژاپنی، زنان و بچه‌ها هم در آن زندگی می‌کردند، که این مساله در این فیلم به هیچ وجه بیان نمی‌شود و تنها این‌طور ماجرا به تصویر کشیده می‌شود که آمریکا برای جبران حمله ژاپن، مواضع این کشور را با خاک یکسان می‌کند!

 

در ماجرای تاریخی اما این قضیه کاملا متفاوت است. وضعیت آمریکا در جنگ جهانی دوم این‌گونه بود که در ابتدا بی‌طرفی کامل اتخاذ و سپس شروع به فروش تسلیحات و مواد اولیه و صنعتی به متفقین کرد. در مرحله سوم آمریکا کمک‌ به متفقین را افزایش داد اما وارد جنگ نشد. سرانجام آمریکا برای ژاپن که از جانب متفقین و آمریکا تحت تحریم بود، شرایط سختی را به وجود آورد که ژاپنی‌ها ترجیح دادند به جای قبول آن، دست به حمله بزنند به همین خاطر ژاپن اعلام کرد دست به حمله‌‌ای علیه آمریکا خواهد زد. 

 

درنهایت با وجود تهدیدهای زیادی که صورت گرفته بود، ژاپنی‌ها به بندر پرل هاربر (پایگاه نیروی دریایی آمریکا) حمله می‌کنند و بدون هیچ مقاومت یا آمادگی از طرف ارتش آمریکا، خسارت زیادی وارد می‌کنند، فردای آن روز روزولت رئیس‌جمهور وقت آمریکا، به‌راحتی مجوز کنگره برای ورود به جنگ جهانی را گرفت و مردم آمریکا هم که تحت تاثیر حمله به پرل هاربر بودند، موافق این جنگ شدند و درنهایت آمریکا، هیروشیما و ناکازاکی را به بهانه حمله ژاپن، به کمک بمب اتمی با خاک یکسان کرد و سناریو حمله به خاطر انتقام از دشمن را که بعدها بارها تکرار کرد، انجام داد.

 

مایکل بی، کارگردان پرل هاربر بیشتر به‌عنوان سازنده فیلم‌های موفق در گیشه پرفروش، معروف است و در پرل هاربر هم مثل فیلم‌های قبلی‌اش (آرمگدون، پسران بد  و...) سعی در به تصویر کشیدن قهرمان شکست ناپذیر آمریکایی دارد.

 

منتقدان در آن‌زمان به‌شدت از فیلم پرل هاربر انتقاد کردند و از آن به‌عنوان بدترین فیلم سال یاد کردند ولی موفقیت بزرگی که این فیلم در فروش گیشه به دست آورد بسیار باور‌نکردنی بود. پرل هاربر در‌مجموع توانست به فروش جهانی معادل ۴۵۰ میلیون‌دلار دست پیدا کند که نشان داد هالیوود چگونه می‌تواند از دروغ حتی در قالبی غیر هنری، فیلمی تولید کند که مردم را به سینما‌ها بکشاند. پرل هاربر توانست نامزد دریافت جایزه اسکار در چهار رشته مختلف شود که در این بین تنها توانست جایزه بهترین تدوین صدا را دریافت کند. از طرف دیگر این فیلم نامزد دریافت جایزه تمشک طلایی ( جایزه‌ای برای بدترین و ضعیف‌ترین فیلم و رشته‌ها در یک سال) در شش رشته مختلف، از جمله بدترین فیلم شد.

 

پرچم‌های پدران ما و نامه‌هایی از ایوجیما

«پرچم‌های پدران ما» و «نامه‌‌هایی از ایوجیما» نام فیلم‌هایی است به کارگردانی کلینت ایستوود که هر دو محصول سال ۲۰۰۶ هستند و با فاصله تنها چند ماه از یکدیگر اکران شدند.

 

داستان فیلم پرچم‌های پدران ما در اصل پیرامون یک عکس تاریخی است. عکسی که در ۲۳ فوریه ۱۹۴۵ پس از برافراشتن پرچم آمریکا بر فراز جزیره ایوجیما، توسط ۶ سرباز آمریکایی،  گرفته شد. این عکس در رسانه‌ها چنان سروصدایی در آن زمان برپا کرد که همه خستگی و سرخوردگی مردم آمریکا از ادامه جنگ را به فراموشی سپرد و باعث شد سیل کمک‌های دولتی و غیردولتی به سوی ارتش آمریکا برای تداوم حضورشان در جنگ دوم، سرازیر شود.

 

این فیلم اقتباسی است از کتابی با همین نام، اثر جیمز بردلیو و ران پاورز است. در فیلم پرچم پدران ما، کارگردان سعی کرده است تاثیر رسانه در قهرمان‌سازی و پیشبرد اهداف و سیاست‌های یک مملکت از زبان شخصیت‌های فیلمش را بیان کند. در واقع ماجرای این عکس مشهور بهانه‌ای است تا کارگردان دو نما از قهرمانان و سربازان آمریکایی نشان بدهد؛ یکی در رویارویی با زندگی واقعی این سربازان و دیگری تصویری که رسانه‌ها از این سربازان می‌سازند. یکی از نکات قابل توجهی که در فیلم پرچم پدران ما وجود دارد، نگاه کارگردان است به سرباز سرخ‌پوستی به نام آیرا.

 

این سرباز که از قضا بخشی از این عکس تاریخی است طبق روند فیلم تنها قهرمانی است که هرگز لباس قهرمان آمریکایی به تنش نمی‌نشیند و چون این سرباز به باورهای آمریکایی آن‌طور که باید اعتقاد نداشته، سرانجامش مرگ در سردرگمی، ناامیدی و... می شود و به نوعی فیلم نشان می‌دهد که این سرخ‌پوست چون در فرهنگ ساکسونی غرق نشده و هنوز کمی از باورها و وجدان سرخ‌پوستی در وجودش باقی مانده است، لایق نگه داشتن عنوان قهرمان آمریکایی نیست و نمی‌تواند جزء پدرانی باشد که قرار است پرچم آمریکا را به نسل بعد منتقل کنند.

 

کلینت ایستوود به‌عنوان کارگردانی که در اغلب کارهایش، وطن‌پرستی موج می‌زند، مشهور است. این کارگردان بلافاصله بعد از پرچم پدران ما، در فیلم نامه‌هایی از ایوجیما، نسخه ژاپنی همین نبرد را می‌سازد که با فاصله کمی از پرچم پدران ما اکران می‌شود و در آن فیلم هم به نوعی سرگذشت تعدادی از ۲۱‌هزار سرباز ژاپنی را که در نبردی تاریخی در برابر ۱۱۰ هزار سرباز متجاوز آمریکایی و به‌منظور حفظ خاک‌شان جان خود را از دست دادند، مورد بررسی قرار می‌دهد.

 

در نامه‌هایی از ایوجیما، ایستوود  قدم فراتر گذاشته و برای تاثیر‌گذاری بیشتر زبان فیلمش را ژاپنی انتخاب کرده است؛ البته برای مخاطب آشنا با سینما، نوع روایت فیلم کاملا آمریکایی است و مخاطب احساس نمی‌کند که یک کارگردان ژاپنی چنین فیلمی را ساخته باشد. نقش ژنرال تادامیچی و نامه‌هایش در فیلم به‌عنوان کسی که دو سال رایزن نظامی کشورش در آمریکا بوده است و نظر مثبتی نسبت به ارتباط با آمریکا داشته است، نقطه عطف فیلم محسوب می‌شود.

 

دوگانگی بین وفاداری به امپراتوری ژاپن و احترام به دشمن، گره داستانی فیلمنامه‌هایی از ایو جیما است. پرچم پدران ما و نامه‌هایی ازایوجیما  فیلم‌هایی بودند که با فاصله کم از یکدیگر اکران شدند اما از نظر اهمیت بین‌المللی فیلم دوم، توانست موفقیت بیشتری در داخل و خارج از آمریکا به دست بیاورد و از نظر فروش در گیشه هم این فیلم، نسبت به بودجه ساختش فروش بسیار بیشتری در گیشه داشت و جزو کارهای موفق کارگردانش محسوب می‌شود.

 

نجات سرباز رایان

«نجات سرباز رایان» نام فیلمی است به کارگردانی استیون اسپیلبرگ محصول سال ۱۹۹۸. داستان فیلم در جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد و نشان می‌دهد که سه پسر یک خانواده ظرف مدت یک هفته کشته می‌شوند؛ دو برادر در هجوم متحدین به نورماندی و یکی از آنها در جنگ با ژاپنی‌ها در گینه نو. پس از اینکه «ژنرال استاف» متوجه می‌‌شود که چهارمین برادر در فرانسه و پشت خطوط دشمن گم شده، یک گروه نجات جهت پیدا کردن او و بازگرداندنش به خانه تشکیل می‌دهد. «کاپیتان رنجر» (تام هنکس) که فردی آزموده و باتجربه است، رهبری این گروه را که اعضای آن مردانی با احساسات و شخصیت‌های متفاوتی هستند و جانشان را برای نجات سرباز «رایان» (مت دیمون) به خطر انداخته‌‌اند، رهبری می‌کند تا سرانجام سرباز رایان را پیدا می‌کنند... .

 

فیلمنامه قوی، بازی‌های باور‌پذیر و صحنه‌پردازی‌های عالی باعث می‌شود مخاطب به همراه فیلم به دوران جنگ جهانی دوم برود. سکانس اول فیلم که پیاده شدن سربازان آمریکایی در ساحل اوهاما را به تصویر می‌کشد به قدری نفسگیر است که از همان ابتدا به مخاطب می‌فهماند قرار است با اثری قوی مواجه شود؛ البته این سکانس از سوی مجله امپایر هم به‌عنوان بهترین سکانس نبرد در تاریخ سینما انتخاب شده ‌است.

 

فیلم نجات سرباز رایان به نوعی تراژدی جنگ و مظلوم نمایی جنگجویان ارتش آمریکا است در قالبی بسیار قوی و با توجه به سابقه کارگردان کهنه‌کارش کاملا قابل پیش‌بینی است که قرار است این فیلم به چه سمت و سویی برود. در این فیلم، قهرمان و سرباز آمریکایی معنا و عمق بیشتری پیدا می‌کند. این مساله وقتی مشخص می‌شود که جست‌وجو برای پیدا کردن سرباز رایان به پایان می‌رسد و او پیدا می‌شود، رایان در برابر پیشنهاد سروان میلر مبنی‌بر بازگشت به خانه مقاومت می‌کند و می‌گوید تا رسیدن سربازان کمکی حاضر به ترک دوستان و وظیفه اش نیست.

 

این سرباز به‌عنوان نمونه‌ای از گذشت و فداکاری در راه  هدف، به گروهی که به دنبالش آمده‌اند می‌فهماند که هدف شان بسیار ارزشمند‌تر از برگرداندن یک سرباز به خانه اش است و به نوعی این سرباز جوان دوباره به سربازان بزرگ‌تر از خودش درس استقامت و ایستادگی می‌دهد. شخصیت‌های این فیلم  بسیار باورپذیر و دوست داشتنی طراحی شده‌اند. وجه انسان‌دوستی این سربازان به قدری زیاد است که انسان را به این فکر می‌اندازد چگونه ممکن است سربازانی با این درجه از شرافت در فیلم بتوانند در دنیای واقعی این همه جنایت بی‌رحمانه مرتکب شوند!

 

نجات سرباز رایان، فیلم تاثیر‌گذاری بود که دقیقا سه سال قبل از حمله آمریکا به افغانستان ساخته شد و در برانگیختن احساسات وطن‌پرستانه و پیوستن جوانان آمریکایی به ارتش تاثیر بسزایی داشت. این فیلم در مجموع نامزد ۱۱جایزه اسکار در سال ۱۹۹۹ بود و توانست پنج اسکار را از آن خود کند. همچنین توانست جوایز «گلدن گلاب»، «بفتا» و بیش از ۵۰ جایزه مختلف از فستیوال‌های مختلف با بیش از ۱۰۰ نامزدی را از آن خود کند. نجات سرباز رایان با بودجه ۷۰ میلیون دلاری در حدود ۵۰۰ میلیون دلار فروخت و رکورد فروش فیلم‌های جنگی را زیر و رو کرد.

 

خط باریک سرخ

«خط باریک سرخ» فیلمی است به کارگردانی ترنس مالیک محصول سال ۱۹۹۸. داستان فیلم مربوط به جنگ جهانی دوم است؛ درست در زمانی که اولین درگیری عظیم نظامی آمریکا، در جزیره گوادالکانال در اقیانوس آرام، با ارتش ژاپن در حال انجام شدن است. برای پایان بخشیدن به این نبرد، ارتش آمریکا تصمیم می‌گیرد با تمام قوا و تجهیزات، آخرین مقاومت ژاپنی‌ها را در هم بشکند زیرا این جزیره تاثیر زیادی روی پیشرفت ارتش آمریکا دارد. در این بین یک گروه از سربازان به اسم گروه چارلی به رهبری کلنل «گوردون تال» با شجاعت بسیاری مبارزه می‌کنند. این سربازان هر یک برای هدف خاصی می‌جنگند؛ برخی برای کسب افتخار، برخی برای دموکراسی و بعضی نیز تنها برای زنده ماندن... .

 

کارگردان در خط باریک سرخ سعی دارد به شخصیت سربازان آمریکایی عمق و معنا‌ی بیشتری بدهد و به وسیله ارتباطی که هرکدام از این شخصیت‌ها، به نوعی با طبیعت اطراف‌شان دارند، آنها را برای مخاطب قابل لمس و هم‌ذات‌پنداری کند؛ ولی حقیقت این است که شخصیت‌های این فیلم بیشتر شبیه انسان‌های مسخ‌شده هستند تا کسانی که با اراده و هدف پا به میدان جنگ گذاشته‌اند. هیچ کدام از این شخصیت‌ها هدف قدرتمندی برای شرکت در جنگ ندارند و به نوعی نمایانگر انسان‌هایی هستند که تسلیم سرنوشت‌شان که غیرقابل تغییر است، شده‌اند؛ به خاطر همین طبق روند فیلم برای مخاطب بیشتر مستحق همدردی هستند تا خشم نسبت به جنایت‌هایی که مرتکب شده‌اند.

 

ترنس مالیک به‌عنوان کارگردان پر آوازه آمریکایی بعد از ۲۰ سال دوری از فیلم‌سازی با خط باریک سرخ دوباره به عالم سینما برگشت و به همین خاطر، فیلم نظر منتقدان زیادی را به خود جلب کرد مخصوصا که نگاه ترنس مالیک به رابطه انسان و طبیعت در روند فیلم به خوبی جا‌افتاده است و تبدیل به یکی از نکات قدرتمند فیلم شده است. از دیگر حاشیه‌های مورد توجه فیلم، حضور جمعی از بازیگران به‌نام آمریکایی در خط باریک سرخ است. حضور شان پن، جیمز کاویزل، آدرین برودی، جرج کلونی، جان تراولتا و... باعث شد فیلم در گیشه هم موفق عمل کند و علاوه‌بر موفقیت‌های هنری از نظر تجاری هم به فروش قابل قبول دست پیدا کند. این فیلم در مجموع توانست نامزد هفت رشته در اسکار ، برنده «خرس طلایی» جشنواره برلین و برنده و نامزد ۴۳ جایزه معتبر دیگر شود و به‌عنوان یک فیلم قدرتمند در مورد جنگ بین منتقدان سینما شناخته شود.

 

مدفن کرم‌های شب‌تاب

«مدفن کرم‌های شب‌تاب» نام انیمیشنی است به کارگردانی ایسائو تاکاهاتا محصول سال ۱۹۸۸. این انیمیشن در سال ۱۹۸۸ از روی رمان پرفروش «آکیوکی نوساکا» به همین نام ساخته شد. داستان آن در مورد دو خواهر برادر به نام‌های ستسوکو و سیتا است. این دو کودک در زمان جنگ جهانی دوم در ژاپن زندگی می‌کنند و بعد از اینکه مادرشان در یک حمله هوایی کشته می‌شود به‌طور موقت به خانه خاله‌شان می‌روند ولی مدتی نمی‌گذرد که خاله، به خاطر کمبود آذوقه، دیگر نمی‌تواند وجود آنها را تحمل کند و آنها مجبور به ترک خانه می‌شوند و در یک پناهگاه متروکه به زندگی می‌پردازند و چون این دو کودک از سرنوشت پدر سربازشان خبر ندارند، برای تحمل سختی‌های زندگی‌شان به هم تکیه می‌کنند اما با بروز قحطی کم کم ضعیف می‌شوند و در این میان تنها دلخوشی‌شان نور کرم‌های شب تاب می‌شود… .

 

ایسائو تاکاهاتا به‌عنوان کارگردانی در دنیا شناخته می‌شود که به موضوعاتی پیرامون زندگی کودکان و سختی‌های این دوران است، علاقه‌مند است. در ایران مخاطبان، کارهای این کارگردان را با عنوان‌های باخانمان، آن شرلی دختری با موهای قرمز، هایدی، دختر آلپ و... می شناسند. انیمیشن مدفن کرم‌های شب‌تاب فیلمنامه قوی و شخصیت‌های باورپذیری دارد و باعث می‌شود مخاطبان به هیچ وجه احساس نکنند در حال دیدن یک انیمیشن هستند. صحنه‌های آن به قدری قابل لمس است که بیننده از همان ابتدا درگیر روابط و مشکلات شخصیت‌هایش می‌کند و باعث می‌شود رنج‌های جنگ و گیرکردن در چنین موقعیتی برای مخاطب با وجود فاصله زمانی و مکانی کاملا قابل درک باشد.

 

مدفن کرم‌های شب تاب انیمیشنی است در مذمت جنگ، اما ما در آن اثری از مقصرین جنگ و بلاهایی که آمریکا بر سر مردم ژاپن آورد، نمی‌بینیم و تنها پیام آن‌ را می‌توان این‌طور ارزیابی کرد که جنگ، آسیب‌های هولناکی به خانواده‌های کودکان وشهرها می‌زند. شاید دلیل این دید کلیشه‌ای از جنگ جهانی دوم در این انیمیشن این باشد که ژاپن به‌عنوان کشوری که بازنده جنگ لقب گرفت، بعد از جنگ و شکست از آمریکا به نوعی از لحاظ فرهنگی هم دچار دگرگونی شد و مغلوب فرهنگ غرب و به‌خصوص آمریکا شد، به همین خاطر طبیعی است که وقتی قرار است انیمیشنی در مورد جنگ جهانی بسازد، هیچ اشاره‌ای به کشوری که خاکش را با ناجوانمردی زیر و رو کرده است، نکند.  منتقدان آمریکایی در زمان اکران این انیمیشن، به‌شدت از آن استقبال کردند و با توجه به رای‌های مثبتی که دریافت کرد در رده ۱۱۳ از بین ۲۵۰ فیلم برتر  imdb قرارگرفت. همچنین توانست جوایز بین‌المللی زیادی را از آن خود کند و به‌عنوان یکی از معروف‌ترین انیمیشن‌ها در مورد جنگ در جهان شناخته شود.

 

فاطمه قاسم‌آبادی

 

newspaper.fdn.ir
  • 15
  • 4
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش