به گزارش قانون، قضاوت یکی از آسانترین و درعینحال دشوارترین کارهای ممکن است. میزان آسانی و دشواری آن هم به میزان آگاهی یا ناآگاهی افراد مرتبط است؛ یعنی هر فرد به میزانی که آگاهی داشته باشد، به خود اجازه قضاوت درباره مسائل را نمیدهد و برعکس هر قدر ناآگاه و بیاطلاع باشد، از روی غرض یا جهالت میتواند بهراحتی درباره هر چیز قضاوت کند.
درباره امر قضاوت در آموزههای اخلاقی و دینی نیز به حد زیادی تاکید شده است؛ تاآنجاکه میتوان به داستانهای ماموریت حضرت موسی در یافتن گناهکارترین فرد قومش و قضاوت عیسی درباره سنگسارکردن یک زناکار اشاره کرد.
امروزه با پیشرفت ارتباطات جهانی و همچنین تغییر و تحولاتی که لحظهبهلحظه در جهان رخ میدهد، مرزی میان واقعیت و دروغ به آن معنا وجود ندارد و تحلیل و قضاوت درباره اتفاقات به امر ناممکنی تبدیل شده که این امر نهتنها به یک آموزه اخلاقی بلکه به یک اصل انسانی تبدیل شده است.در دنیای سینما نیز به بررسی این وارونگی در یافتن حقیقت پرداخته شده است که در ادامه به سه مورد اشاره میکنیم.
۱) ۱۲ مرد خشمگین: (۱۲ angry men)؛ این فیلم فوقالعاده به کارگردانی سیدنی لومت است که در ۱۹۵۷ ساخته شده و داستان ۱۲ مرد را بهعنوان هیاتمنصفه یک دادگاه نقل میکند که قصد دارند درباره گناهکاری یا بیگناهی پسری در ماجرای قتل پدرش نظر دهند.
در ابتدا بيشتر آنها از روی بیحوصلگی، بیتفاوتی و ناآگاهی آسانترین راه قضاوت را انتخاب میکنند و حکم به گناهکاری جوان میدهند اما یکی از آنان که شکی منطقی و معقول دارد، حاضر به همرنگشدن با جماعت نیست و پس از صحبت و بیان ادله موجود کمکم توجه سایر افراد را نیز به تفکر بیشتر و بهتر درباره مساله جلب میکند تا اینکه در آخر فیلم میبینیم که وقتی رایگیری صورت میگیرد.
۱۱نفر به بیگناهی و تنها یک نفر به گناهکاری جوان رای میدهند؛ جریانی که برعکس ابتدای فیلم است و نکته جالب اینجاست که تنها فرد معتقد به گناهکاری جوان هم به دلیل اختلاف شخصی با پسر خود چنین حکمی داده است که درنهایت حاضر میشود رای خود را به بیگناهی جوان تغییر دهد و در اینجا فیلم به پایان میرسد.
۲) تصادف: (crash)؛ این فیلم که در ۲۰۰۴ به کارگردانی پل هگیس ساخته شد و برنده جایزه اسکار بهترین فیلم نیز شده است، داستان بیتوجهی، ظلم و پیشداوری جامعه درباره سیاهپوستان و نژادهای دیگر است؛ نژادهایی که از نظر انسانی هیچ تفاوتی با هم ندارند ولی به دلیل تفاوت ظاهریشان از جامعه طرد شدهاند و محکوم به آزاردیدن هستند.
میتوان سرتاسر فیلم را جلوههایی از قضاوت و داوری شخصیتهای فیلم درباره يكدیگر و همچنین قضاوت مخاطبان درباره شخصیتها دانست که در بيشتر موارد نیز این قضاوتها غلط است. در فیلم، افسر پلیس سفیدپوستی در هنگام بازدید بدنی از زن و مردی سیاهپوست، به زن در مقابل چشمان همسرش تعرض میکند اما زن به دلیل بیعدالتی موجود نمیتواند از حق خود دفاع کند.
این موضوع باعث انزجار مخاطبان از این شخصیت میشود اما در میانههای فیلم در صحنهای که ماشین زن به دلیل تصادف واژگون شده و هر لحظه امکان انفجار دارد، همان افسر پلیس برای کمک به سوی او میشتابد و با وجود ابراز نفرت زن از او و امکان خطر برای خودش، به زن کمک میکند و جان او را پیش از انفجار ماشین نجات میدهد؛ همچنین رفتار زشت افسر پلیس در ابتدای فیلم باعث میشود که همکار جوانش بیشازپیش به سیاهپوستان توجه نشان دهد و به آنان کمک کند؛ به دنبال آن در شبی سرد یکی از سیاهپوستان را سوار ماشینش میکند.
او به مرد سیاهپوست میگوید: هوا خیلی سرد است؟ و او در پاسخ میگوید: بله، بدتر این است که در این سرما بیش از یک ساعت منتظر ماشین ماندم ولی بيشتر سفیدپوستان، ما سیاهپوستان را سوار ماشینشان نمیکنند. مرد سیاهپوست به محض دیدن مجسمه قدیسی که روی داشبورد ماشین است، خندهاش میگیرد اما پلیس جوان به دلیل قضاوت عجولانهای که دارد، گمان میکند مرد سیاهپوست او را مسخره کرده و تصمیم میگیرد او را از ماشینش پیاده کند. مرد سیاهپوست درصدد بیان دلیل خنده خود است که دست در جیبش فرو میبرد اما افسر پلیس به گمان اینکه او قصد اسلحهکشیدن دارد، بلافاصله اسلحهاش را درمیآورد و بهسرعت به او گلولهای شلیک میکند.
بعد از اینکه مرد سیاهپوست زخمی و بیحرکت میشود، دستش را از جیبش خارج میکند و افسر در کمال تعجب متوجه میشود که او نیز مشابه مجسمه قدیس افسر پلیس را همراه خود دارد. پس از این قضیه بهشدت از کاری که کرده پشیمان میشود و برای کمک به مرد اقدام میکند. ناگفته نماند، چنانکه در طول فیلم نمایش داده میشود، مرد سیاهپوست دزدی است که بدون آگاهی سوار ماشین شخصی افسر پلیس در وقت استراحتش شده است؛ اما پلیس باوجوداین دلیلی منطقی برای کشتن او در این حالت نداشته است.
۳) مگنولیا: (magnolia)؛ این فیلم به کارگردانی پل توماس اندرسون در ۱۹۹۹ ساخته شده است. فیلمی که داستان زندگی افرادی را روایت میکند که هرکدام از دید مخاطب در حال انجام اشتباهاتی هستند که در پایان فیلم به شکلی عجیب این اشتباهات جبران میشود و این نکته را به اثبات میرساند که قضاوتی که ما درباره آنان تا پایان فیلم داشتهایم، اشتباه بوده است و این اشتباه حاصل ناآگاهی ما درباره آنان است. چنانکه مولانا میگوید:
هر کسی از ظنّ خود شد یار من
وز درون من نجست اسرار من
و هرکدام از آنان هر قدر هم که در ظاهر بد باشند، به نحوی میتوانند تغییر کنند و اصلاح شوند.
یکی از اتفاقات عجیب و درعینحال جالب فیلم بارش قورباغه از آسمان است که ما را جدا از اتفاقی طبیعی به یاد آیهای از قرآن کریم میاندازد که درباره عذاب قوم موسی است: «فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آيَاتٍ مُّفَصَّلَاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا مُّجْرِمِينَ». (پس بر آنها توفان و ملخ و شپشک و وزغ و خون (خونشدن آب) آن نشانههای آشکار (قهر و غضب) را فرستادیم، باز طریق کبر و گردنکشی پیش گرفتند و قومی گناهکار بودند).
اتفاقی که در عذاب این فیلم میافتد، این است که آنان به خاطر اشتباهاتشان تنبیه میشوند؛ اما در نهایت اصلاح میشوند و دیگر مانند سابق نیستند.
شخصیت پلیس فیلم نیز در پایان میگوید: «مردم فکر میکنند که اگر من قضاوت کنم، قضاوت درباره آنهاست ولی این کاری نیست که من انجام میدهم و این کار نباید انجام بشود. من باید همه چیز را در نظر بگیرم و مثل ملودی بنوازم.
مردم بعضی وقتها به کمک نیاز دارند و بعضی وقتها به بخشیدهشدن و بعضی وقتها هم به زندانرفتن نیاز دارند».در مواردی که ذکر شد، میبینیم که قضاوت را نه امری پسندیده بلکه اغلب مضموم نشان دادهاند زیرا توانایی قضاوت تنها در اختیار کسانی است که در جایگاه قضاوت باشند، نه هرکسی. همچنین انسانها در مدت زندگانیشان هیچگاه نه سیاه مطلقند و نه سپید مطلق بلکه خاکستری مایل به سیاه و سپید هستند.
محمد عالیزاده
- 17
- 4