چیزی که به آن سبک فیلمسازی نیویورکی میگوییم و سنتش در نمایشنامههای نیل سایمونی و حتی قبلتر وجود داشته است. تقابل میان نمایشنامهنویسی و تئاتر ایست کوست (ساحل شرقی آمریکا با محوریت نیویورک) و وست کوست (ساحل غربی آمریکا با محوریت لسآنجلس و مشخصا هالیوود) اینبار در زیرلایههای فیلم بومباک مخفی نشده بلکه در ظاهر قصه هم حضور دارد.
در نقد فیلم داستان ازدواج خطر اسپویل شدن قصه وجود دارد.
بومباک متولد نیویورک است و در فیلمهای قبلیاش از طبقهای صحبت کرده که به آن تعلق دارد: طبقهی متوسط روشنفکر نیویورکی. آنهایی که دغدغههایشان دربارهی رابطه و زندگی و آدمها همیشه دستمایهی جذابی برای خلق آثار هنری بوده است. اما این فیلم «داستان ازدواج» علیرغم این که فیلم کمغلطی است از آن لحظههای ناب بومباکی کم دارد. از آن لحظههایی که کارنامهی فیلمساز نیویورکی را سرشار از احساسات ناب و گهگاه متناقض و نفسگیر میکرد.
«داستان ازدواج» بر عکس اسمش قصهی جدایی زن و شوهری است که متعلق به طبقهی خود بومباک هستند. روشنفکر و مقیم نیویورک. خودش در گفتوگوها اذعان کرده که جدایی خودش از جنیفر جیسون لی، بازیگر هالیوودی متولد لسآنجلس روی ساخت این فیلم تاثیر گذاشته است.
شرح این که چرا «داستان ازدواج» تبدیل به فیلم عمیقی نمیشود کار دشواری است. البته که از آن فیلمهایی است که نمیشود دوستش نداشت. شیمی بین آدام درایور در نقش چارلی و اسکارلت جوهانسون در نقش نیکول عالی است و البته از آن بهتر بازی خارقالعادهای آدام درایور است که چنان احساسات مخاطب را درگیر میکند که نمیتوانید از تحسینش خودداری کنید. از طرف دیگر فیلم به ظاهر همهی مولفههای یک فیلم خوب درست را دارد. کارگردانی متعادل، بازیهای خوب، فیلمنامهای با یکی دو شاه سکانس از جمله آن دعوایی که منتهی به اشک ریختن چارلی میشود و هدف گرفتن مخاطبی که چه مجرد باشد و چه متاهل، ترسهایی از رابطه و شیوهی به پایان رسیدنش دارد.
با این حال به نظر میرسد آنقدر فیلم درگیر تناقض بین فرهنگ ساحل شرقی و ساحل غربی و تفاوت آدمها با هم و تصویر کردن سختیهای جدایی علیرغم همهی علاقه و احترام بین زوجین شده که لحظات بدیعی مثل همان نامه خواندن اول فیلم را از یاد برده است. نیکول و چارلی میخواهند از یکدیگر جدا شوند. البته به نظر میرسد که نیکول در این ماجرا مصرتر است. قرار میشود هر کدام نامهای بنویسند تا بگویند در طرف مقابل چه چیزهایی را دوست داشته است. از آن راهکارهایی که موقع جدایی به شما میدهند که مثلا یادتان نرود این آدمی است که زمانی دوستش داشتهاید و با احترام جدا شوید. درست همانطور که در جهان واقعی اتفاق میافتد این جا هم نامهها تاثیری را که باید نمیگذارند. نیکول از خواندن نامهی خودش امتناع میکند. این شروعی زیبا برای فیلمی است که در ادامه با قدم گذاشتن به دادگاههای حقوقی و سخنرانی در باب مادر خوب و پدر خوب هدر میرود گر چه این وسط حرفهای درستی هم رد و بدل میشوند. آن ماجرای تفاوت فرهنگ روشنفکرانهی نیویورک که لسآنجلس را تحقیر میکند هم به سردستیترین شکل ممکن روایت میشود.
میزانسنهای بومباک برخلاف «فرانسس ها» یا حتی «داستانهای مهیهروویتز» سادهتر هستند و به نسبت بهترین فیلمهایش کاراکترهای فرعی کمتری هم دارد. همهی تمرکز فیلم روی روند جدایی چارلی و نیکول است. بهترین سکانسهای فیلم مشاجره یا مواجههی دو نفرهی آنهاست. وقتی میخواهند بالغانه رفتار کنند یا جایی که نمیتوانند خودشان را کنترل کنند و تمام خشم و ناراحتیشان را سر طرف مقابل خالی میکنند. لحظههایی انسانی که دربارهی رابطهی بین آدمهاست.
بعد پای بچه وسط میآید و این که چه کسی حضانت او را برعهده بگیرد. مقایسه با فیلم درخشان «کریمر علیه کریمر» ناگزیر است و فیلم بومباک در روند دراماتیک با حضور پسربچهای که قرار است این جدایی رویش تاثیر بگذارد، کم میآورد. رابطهی بین پدر و پسر و حتی مادر و پسر خیلی سطحی برگزار میشود به خصوص وقتی ما به ازای سکانس صبحانهی داستین هافمن و پسرش در «کریمر علیه کریمر» این جا هم سکانس غذا درست کردن آدام درایور و صحبت با بچهاش در آشپزخانه را داریم.
محرکهای کاراکترهای اصلی در هیچ زمینهای به اندازهی کافی اقناعکننده نیست. جدایی نیکول و چارلی به دلایلی که نیکول میگوید یادآور جملههای حمید هامون و مهشید است در باب این که آدم در رابطه باید خود خودش باشد یا برای رابطه فداکاری کند. البته که توجه کنید این حاشیهای از فیلم مهرجویی دربارهی طبقهی متوسط روشنفکر بود اما مشکل اینجاست که در «داستان ازدواج» محور اصلی فیلم بومباک میشود و در نتیجه باید دلایل مرد و زن و اختلافشان با یکدیگر تنش دراماتیک موثرتری پیدا کند.
مشکل شاید از این جاست که بومباک کاملا بر تجربهی شخصی خودش تکیه کرده. تجربهی شخصی که برای میلیونها نفر در جهان منطقی است و باعث همذاتپنداریشان میشود اما همین به تصویر کشیدن تجربهی شخصی باعث شده که گویا بومباک بیش از اندازه به آن چه از سر گذرانده متکی باشد و تلاشی بیشتر برای دراماتیزه کردن اتفاقی که البته به خودی خود دراماتیک است، انجام ندهد.
همه چیز فیلم بیش از اندازه حساب شده به نظر میرسد. همهی نماها و سکانسها و اکت بازیگران چیده شده تا دقیقا واکنش مورد انتظار را از مخاطب دریافت کند. برای همین هم «داستان ازدواج» فیلم کمغلطی از کار درآمده که میتواند روی گروه زیاد مخاطبان تاثیر بگذارد و احساساتشان را دستکاری کند اما در نهایت طرفداران سینمای بومباک احتمالا از کمبود انرژی و گرما و رندی معمول در فیلمهای او ناامید خواهند شد.
برای «داستان ازدواج» یادآور حال و هوایی بود که بعد از دیدن فیلم «پسربچگی» ریچارد لینکلیتر حس کردم. فیلمی نزدیک به کمال با تجربهی ساخت منحصر به فرد از سمت فیلمساز که تحسین منتقدان را بسیار برانگیخت. با بازی تاثربرانگیز پاتریشیا آرکت و یکی دو تا سکانس از جمله گریه کردن آرکت پای تلفن که مخاطب را تحتتاثیر قرار میدهد. اما در نهایت بعد از فروکش کردن حجم ستایشها از فیلم آن تاثیری که انتظارش را داشتید رنگ میبازد. هر چهقدر هم فیلم شبیه زندگی باشد و همان جزییات رابطه و آدمها در آن رعایت شده باشد انگار آخرش یک «خب که چی؟» بزرگ سر برمیآورد چون هر چه باشد این سینماست و قرار است یا روی جزییات کمتر دیده شدهی زندگی نور بیاندازد یا به شیوهی نمایشی کاری کند که تاثیر تصویر و دیالوگ و رابطهی بین کاراکترها به تماشاگر ضربه بزند.
از طرف دیگر به نظر میرسد صحنههای دادگاه و حضور وکیل زن (با بازی معمولی لارا درن در یک نقش تیپیک که عجیب است چرا این همه تحویل گرفته شد) را کارگردان دیگری به جز بومباک ساخته باشد بس که سادهانگارانه و سوار بر طول موج جنبشهای ضد تبعیض جنسیتی و فاقد ظرافت است.
آن حرفهای وکیل در باب این که پدر خوب مفهومی است که تازه سی سال است مد شده از آن حقایقی است که باعث میشود خیلیها بلند شوند و برای فیلم کف بزنند اما ارزش هنریاش در حد جملات قصار در شبکههای اجتماعی باقی میماند.
همهی آن چیزی که «داستان ازدواج» باید میداشت و بومباک از آن دریغ کرده در بازی آدام درایور است. رها، هنرمندانه، هوشمندانه و همراه با جنسی از شوخطبعی گزنده. به طور مشخص به آن سکانس آواز خواندن آدام درایور بعد از جدایی به همراه دوستانش در آن کلاب نیویورکی اشاره میکنم که به تمام فیلم «داستان ازدواج» میارزد. بهترین سکانس فیلم است و امتیازش تمام و کمال به آدام درایور میرسد. آدام درایوری که مخاطب دوست دارد او را در آغوش بکشد. حسی که در فیلمهای قبلی بومباک به گرتا گرویگ یا داستین هافمن یا بن استیلر داشتیم.
«داستان ازدواج» از آن فیلمهایی است که حیف شد. بازیگوشی هنرمندانهی کارگردانش تبدیل به مهارت در فیلمنامه و کارگردانی شد و در نهایت محصولش در بهترین حالت ملودرامی است که سالها پیش رابرت بنتون (کارگردان «کریمر علیه کریمر») نسخهی احساسبرانگیزترش را ساخته بود.
- 19
- 3