پس همین کار را کردند.
موسیقی طنز بعد از دورهای کوتاه در دهههای آغازین همین سده رو پایان، در موسیقی ایرانی چندان سابقه نداشته. حالا گروه ولشدگان نه طنز و هزالی و شوخی را همراه با کمانچه و تنبک و تار زنده کردهاند.
با آنها گفت وگو کردهایم.
مهران فلاحی: تار مینوازد و با صدایی ضایع خوانندگی میکند.
بهزاد حسنزاده: کمانچه مینوازد و صدایی بهتر از دایی مهرانش دارد.
محمد نوبهار: که تنبک مینوازد و خیلی ملیح اشعار بزرگانی همچون شهرام شبپره را دکلمه میکند.
طاها افشین: مدیر گروه «ولشدگان» شده است و فعلا مثل روزهای اول آقای ناظم است. بعدا خوب میشود
گروه ولشدگان؛ چیزی بین علیزاده و شهرام شب پره!X
با اولین کاری شروع کنیم که من از شما دیدم. «هورمون» که برای اجرا لبه اپن آشپزخانه نشسته بودید.
سه تایی با هم: نه آن اولی نبود!
مهران فلاحی: «اسگلا باید برقصن» اولین آهنگ رسمی ما بود.
قبل از ویدیوهای ولشدگان هم با هم کار کرده بودید؟ احساس میکنم از دل موسیقیهای نمایشی درآمده باشید.
مهران: ما هممدرسهای بودیم. اما بعد محمد معماری خواند. من و بهزاد موسیقی خواندیم. تازه من دایی بهزاد هم هستم!
مسئولیت سنگینی است!
مهران: اولین کار رسمی ما در فضای مجازی هم نبود. اولین اجرا همان زمان نوجوانی در مدرسه دخترانه تیزهوشان بود.
چه خوب! من خیلی دوست داشتم در نوجوانی توی مدرسه دخترانه را ببینم و سر دربیاورم که توی مدرسه آنها چه خبر است!
نوبهار: دوران جالبی بود.
متولد چندید؟!
مهران: نوبهار ۶۵، من ۶۶، بهزاد ۶۷.
دهه شصتی رو به پایان! به جز موسیقی کار دیگری هم میکنید؟!
نوبهار: من آره. کار اصلیام معماری است. در کنارش از این کارها هم میکنم.
بهزاد: ما خیلی دلزده کنار هم جمع شدیم. نشستیم دور هم که فقط دور هم باشیم.
من موقعی که کارهایتان را گوش میدادم یا توی کنسرت، دو هوایی میشدم. از موسیق
ی لذت میبردم و حس عمیقی داشت که ناگهان خواننده شعر را میخواند و وسط آن لذت درونی باید میریختم بیرون و میخندیدم.
درباره خودتان هم حتی همین بود. مثلا بهزاد وقت کمانچه کشیدن توی حس بود، همان لحظه باید شعر را میخواند؛ که شعر بانمکی بود. آن لحظه برای شما بیشتر موسیقی میچربد یا ارائه طنزی که هدف ولشدگان است؟! خودتان اهل شوخطبعی هستید اصلا؟ به مهران خیلی نمیآید شوخطبع باشد. مثل من جدی است.
مهران: بین ما محمد بیشتر اهل شوخی است. بعد بهزاد و بعد هم من. ولی بیشتر دنبال لذت بردن از موسیقی هستیم. خیلی مرزبندی ندارد. چون موسیقی ایرانی جدیتی که دارد، بیشتر بر تکنیک متمرکز شده و فردیت، انگار مورد توجه نیست. ما از این فضا دلزده شده بودیم.
اما موسیقی خود ولشدگان هم موسیقی جدی است. عموما طنز در کلام شما اتفاق میافتد. و بهندرت در ساختار موسیقی.
مهران: کار ما از بچگی موسیقی ایرانی بوده و موسیقی ما جدی بوده و هست. اما خواستیم حال خودمان را بروز بدهیم. نوعی اجرای انتقادی است. انگار اصلا اشتباه کردیم که موسیقی ایرانی کار کردیم.
نوبهار: بیشتر دنبال لذت بردن بودیم. اینجور نبود که برویم دست و رویمان را بشوییم و لباسهای یکدست بپوشیم و موسیقی اجرا کنیم.
ولی در همین حالت هم حتما برنامهریزی بوده که لباسهایتان یکدست نباشد و اتفاقا گاهی خیلی هم خز و خیل باشد.
مهران: نه، برنامهریزی خاصی نیست. مثلا سر آهنگ «هورمون» من پیراهن مامانم را پوشیدم. یک پیراهن گلگلی هم بود که محمد پوشید.
بالاخره عامدانه این نظم را شکستید، یا نه؟!
شاید غیظی که وجود داشته، باعث شده تصویر ما کمی اگزجره شده باشد. وگرنه نظم خاصی در دستور کار نبود.
طاها افشین: به قول آقای علیزاده در شب اول اجرای تئاتر «شیرهای خان بابا سلطنه» فضای موسیقی ایرانی فضای عبوسی شده و طبیعتا کسی که جوانتر است و از نسل جدید است، تمایل دارد این فضا را بشکند. یعنی آدمهای موسیقی ایران یا جدی و حتی عبوس میشوند، مثل قدما، یا اینکه آن چیزی را که دوست دارند، ابراز میکنند.
مهران: جد در موسیقی ما چنان زیاد شده که جایی برای هزل باقی نگذاشته. ما زیاد از حد تقدس قائل شدیم برای موسیقی. درحالیکه موسیقی ما مشکل کم ندارد و حتی به نظر من موسیقی است که عقب مانده. گاهی مثل یک بت میپرستیمش.
اما شما هم همان موسیقی را دارید اجرا میکنید. فقط درونمایه کلامش را تغییر دادهاید.
نوبهار: همینطور است. کار ما کار تازهای نیست و قدما هم اجرا کردهاند. بخشی از کاری که ما میکنیم، فراموش شده بود و کسانی که موسیقی را دنبال میکنند، میدانند. شاید کار ما برای نسل جدید نوآوری باشد. اما واقعا کار جدیدی نیست. ما سعی کردیم که آن را زنده کنیم.
بهزاد: گاهی حتی میخواستیم گریزی بزنیم به سبکهای دیگر، مثلا الکترونیک. اما برای خود ما هم این عادت نگار ترکشدنی نبود. میدیدیم وقتی به کوچه پسکوچههای این موسیقی آشنایی داریم، چرا باید سراغ موسیقیهای دیگر برویم؟!
شما که فکر میکنید این موسیقی مشکل دارد، و وارد مقوله شوخی با موسیقی شدید، اصلا چرا خود این موسیقی را نشکستید؟ چرا بهطور ساختاری مثلا خود موسیقی را هم دست نینداختید؟! موسیقیتان همان است. فقط درونمایه را نمک پاشیدید.
مهران: من خودم موسیقی ایرانی را دوست دارم. اما گاهی انگار با چوب ایستادیم بالای سرش. لذتش را زیر سایه ترس برده.
نوبهار: حالا من یک سوال از تو میکنم. چقدر به نظرت بچههای نسل جدید موسیقی اصیل ایرانی را میشناسند، یا دوست دارند؟
به نظرم خیلی کم شده، اگر نگوییم نابود شده. اتفاقهای جالبی که بعد از کلیپهای ما افتاد، این بود که بخشی از مردم حتی سازهای دست ما را نمیشناسند. کامنت گذاشته بودند که این وسطیه سازش چیه؟! کمانچه را نمیشناختند.
چنین ارائه شوخطبعانهای از موسیقی شاید جوانها ار به سمتی ببرد. گرایش به موسیقی رپ و هیپهاپ شاید به دلیل این باشد که راحتتر حرفشان را میزنند. حرف زدن با زبان حافظ و مولوی و سعدی که شاعران بزرگی هستند، شاید ارتباط جوانهای نسل جدید را سخت کرده. ما خواستیم به سمت یک ارتباط آسانتر برویم.
فکر میکنم باعث شدیم این دسته از جوانها بیشتر علاقهمند بشوند به موسیقی ایرانی.
بعد از انتشار این کلیپها واکنشها چطور بوده؟!
مهران: ما خیلی فحش خوردیم. حتی تهدید شدیم. ولی ما نمیترسیم و پشیمان هم نشدیم.
این موسیقی شما واقعا موسیقی بیسابقهای بوده؟ وقتی وزارت فرهنگ و ارشاد مجوز نمیدهد و میگوید که موسیقی ایرانی را تمسخر کردهاید، یعنی انگار که تا قبل از این چنین چیزی ما نداشتهایم و شما بدعت گذاشتهاید.
مهران: همهمان میدانیم که این نوع از موسیقی سابقه داشته. اما نمیدانیم دقیقا وزارت فرهنگ و ارشاد چه میگوید! معلوم نیست مشکل با موسیقی است. با شعر است یا با چی؟!
طاها افشین: در برنامه صبح جمعه با شما هم چنین فضایی تجربه شد. موسیقی بود و شعرهایی که هیچکدام جدی نبود. البته قابل مقایسه با کار ولشدگان نیست. اما جالب است که در خود وزارت ارشاد هستند کسانی که میگویند: «باید مثل نقاشی که در کنارش کاریکاتور را داریم، در سینما که ژانر کمدی را داریم، در موسیقی هم باید داشته باشیم و ولشدگان همان است که باید باشد.» اما مشکل اینجاست که فقط یک نفر نیست که صحبت میکند.
مهران: یک سال است که شعرها را دادهایم. اما نه جواب منفی میدهند نه جواب مثبت.
نوبهار: رسما ول شدهایم از بس رفتیم و آمدیم.
بهزاد: ما داریم کار میکنیم و طبعا باید تکلیفمان را بدانیم. دنبال آن هستیم که مجوز بدهند و ما آلبوممان را رسمی منتشر کنیم.
بهزاد: میدانیم اگر برویم، دیگر حسمان این نیست. زیست مهم است. موسیقیای که از این کافه و خیابان و مردم از ولشدگان میشنوید، حتما فرق میکند با موسیقی ولشدگان در منهتن.
نوبهار: شعرهای ما نه شامل حرفهای بد است، نه حرفهای رکیک، نه توصیفات زشت. صحبتهای معمولی روزانه است. فقط شعر حافظ و سعدی نیست.
طاها افشین: این طنز فقط در کلام است. در ساز زدن بچهها طنزی نمیبینید. آقای علیزاده میگفت: یک مضراب این بچهها را گروههای جدی ندارند. ما به رسالت موسیقی اصیل وفاداریم.
نوبهار: ما شعاری از اول داشتیم که «ما دلشده موسیقی اصیل ایرانی اما دلزده از کلام و زبان رایج در آنیم.» و به همین خاطر شدیم «ولشدگان».
مهران: دلزده هم که نه! خسته! ما همه در گروههای جدی نوازندگی کردیم. اما هیچوقت به آن احساس نزدیکی نکردیم. احساس کردیم آن که باید، نیست.
بهزاد: نقطهای که هستیم، معبرش موسیقی اصیل بوده. طیالارض کردیم!
برای موسیقی طنز میشود بار را به دوش کلام انداخت، یا اینکه ساختار موسیقی را هم به سمت طنز برد. شما به کدام سمتید؟!
مهران: ما از المانهایی در ساز زدن استفاده میکنیم که هیجان و فضاسازی دلخواه را پیش ببرد، اما طبعا نسبت به فضای موسیقی ایرانی.
نوبهار: مثل استفاده از «بشکن» یا «دست زدن». معمولا نمیبینید وسط یک اجرای موسیقی ایرانی «بشکن» بزنند، یا در بین اجرا مدام «تکهپرانیهای کلامی» بشود.
شعر یا کلام آهنگهای شما کار خودتان است؟!
بهزاد: کار خودمان است و بعضی از کارها هم الهام گرفتهشده از آثار دیگران. مثل «هورمون» که برگرفته از آهنگ شهرام شبپره است.
بعضی از شعرها از ابوالقاسم حالت یا حتی مولوی. مثلا آهنگ بوقلمون که شعری از مولوی دارد و ما هم کمی دست بردیم و کمی کرم ریختیم.
آهنگها را چه کسی میسازد؟ آخر میگویید بداهه مینوازید و توی کلیپها هم میبینیم که انگار حال یک دورهمی ناگهانی و دوستانه است.
بهزاد: یک ایده که به ذهن میرسد…
نوبهار: میریزیم وسط با هم میسازیم! Teamwork است.
بهزاد: حتی بعضی از اتفاقها توی ضبط میافتد. یک مسیر کارگاهی طی میشود.
طاها: من اولین ویدیویی که دیدم، تکنوازی تار بود. طنز خاصی نداشت. اما تیتری داشت که برای من جالب بود. تکنوازی تار؛ در مایه افشاری، گوشه اتاق! میدانید که موسیقی ایرانی از گوشههایی تشکیل شده و ولشدگان یک گوشه برای خودش دستوپا کرد؛ «گوشه اتاق». این از یک طنز درونی برمیآید.
نوبهار: یک بار گفتیم قطعهای آماده کنیم به نام «تقّهنوازی» بهزاد iMac دارد و نمیشد برای «تقّه» تشدید گذاشت. توی گوگل سرچ کردیم «تقّه» دیدیم اولین پیشنهادی که گوگل میدهد «تقّه زدن گیربکس اتوماتیک» است. دیدیم چیز باحالی است. شد اسم یکی از قطعهها!
طاها: توی همین قطعه وازندگی خیلی جدی است. اما همین عنوان باعث میشود که قطعه بشود «ولشدگانی».
ولشدگان همین خواهد ماند؟ یا اینکه در سازبندی و نوازندهها هم تغییر میدهید؟
مهران: خودمان هم دوست داریم مثلا گیتاربیس یا سازهای دیگر هم استفاده کنیم. اما هنوز نوازندهای که بتواند با ما همراهی کند، ندیدیم. ما از صدای زیاد خوشمان میآید. دوست داریم فرکانس صدای ما چنان محکم به شنونده بخورد که خوب گوش کند.
نوبهار: گاهی نوازنده مهمان هم داشتهایم. مثل کنسرتی که خودت هم بودی. سعی کردیم صداهای کوبهای را بیشتر کنیم و صدای الکترونیک که در زیر صدای اصلی بود.
چرا یک خواننده به گروه اضافه نمیکنید؟ یک خواننده جدی که شاید به طنز کار هم اضافه کند. یک خواننده جدی که شعرهای غیرجدی میخواند.
بهزاد: دوست داریم اضافه شود. اما باید اول کلیت گروه تثبیت شود و شاید در آینده اضافه کنیم.
نوبهار: کسی که از نظر فکری شبیه باشد.
مهران: واقعا خیلی هم لزومی ندارد همیشه که صداها خوشگل باشند. شاید این باعث شود همین موضوع هم مورد توجه قرار بگیرد که همیشه هم نیاز نیست صداهای خوشگل را انتخاب کنیم. شاید برای خواندن یک شعر نیاز باشد صدای خواننده خشن، زمخت یا زشت باشد. همیشه که نباید لوند باشد. این حالت در موسیقی ما کم است. همیشه دنبال خوشگلی است!
بهزاد: در موسیقی راک صدای خواننده برجسته (Bold) نیست. صدایی است که با کلیت کار همراه شده و یک بسته را ارائه میکند که تو از کلیت آن لذت میبری. گوشت نمیرود فقط دنبال یک صدا.
نوبهار: ما ول شدیم توی موسیقی اصیل ایرانی. نه کسی به ما کاری دارد و اهمیت میدهد. ما هم به کسی کاری نداریم. جالب است دیگر. حال میکنیم با این!
طاها: در ارشاد به حالت نصیحت میگفتند: «مشکل ما با مسائل اخلاقی نیست. اولین کسانی که با شما دچار مشکل شوند، اصحاب موسیقیاند، بهخاطر اسمتان. شما اسم یک اثر فاخر را مسخره کردهاید.» اما دیدید که آقای علیزاده، آهنگساز «دلشدگان»، گفت: «من یواشکی ولشدگان را پیگیری میکنم!» آقای علیزاده هنرمند آوانگاردی است. اشارهای به اسم کردند و گفتند: «این اقتباس شوخطبعانه از دلشدگان است و اشکالی هم ندارد.» یعنی مثل «دشمن فرضی» ما الان با «موانع فرضی» روبهرو هستیم که واقعا وجود ندارند، اما تاثیر دارند.
حتی فرض کنیم که کلام در بعضی از کارهای شما هیچ معنا و مفهومی ندارد و فقط بازی کلامی و زبانی میکنید. یادم نیست از چه کسی خواندم که «بیهودگی که حالت را خوش کند، بیهودگی نیست!» برداشت خودتان درنهایت از بازخوردها و واکنشها چیست؟ همیشه واکنش منفی نشانه بدی هم نیست. نشان میدهد که دارید تاثیر میگذارید و خودتان هم میفهیمد چرا واکنشها منفی است. عدهای به قول خودتان فحش دادند. اما از این طرف حسین علیزاده و از آن طرف هم شهرام شبپره تحسین کردند. مجموعه این بازخوردها نتیجهاش چیست؟! یعنی این تجربه گرفته؟ باحال است؟!
نوبهار: به نظر من باحاله.
طاها: اگر دربارهاش حرف میزنند، یعنی گرفته.
بهزاد: وقتی این دو از دو سو ولشدگان را پسندیدهاند، برای خود من واقعا جذاب است.
نوبهار: عموما مورد تحسین قرار گرفت. شاید ۹۰ درصد. ۱۰ درصد هم مخالف کار ما بودند و هستند.
مخالفها چه میگویند؟!
مهران: میگویند توهین به موسیقی ایرانی کردهاید. من و بهزاد تصنیفی از عارف قزوینی را اجرا کردیم که عدهای به جد گفتند این از عارف نیست و این مزخرفها را به عارف نسبت ندهید. سند رو کردیم. عکس کتاب نشان دادیم. گفتند قلابی است. نمیخواهند بپذیرند که این شوخیها هم هست و عارف هم چنین اثری دارد.
تصنیف «پنبهای» عارف قزوینی را که میشنوید، لذت میبرید. این نیست که چون از حافظ نیست و در وصف معشوق نیست، پس موسیقی ایرانی نیست.باید به ادبیات بازتر نگاه کنیم. در ادبیات و موسیقی میشود هر جور حرف زد. جزیستها میگویند: «ما اصلا نت غلط نداریم. هر جا دستت را گذاشتی، درست است!» با این نگاه موسیقیشان را جلو میبرند. ولی اساتید ما میگویند: «ئه! چرا چپت اینجور اومد پایین. چرا اونجوری رفت بالا؟!» این غلط است. با این رفتار ما بروز احساسات فردی یک هنرمند را از بین میبریم.
نوبهار: حس مالکیت هم تاثیرگذار است. فکر میکنند موسیقی سنتی فقط این است. این برای سنت است. این موسیقی برای همه است. برای یک پیرمرد ۸۰ ساله و یک نوجوان ۱۵ ساله هم هست. در سینما مالکیت ندارد. ولی موسیقی صاحب دارد.
بهزاد: در سینما مالکیتی وجود ندارد و دلیل پیشرفت هم همین است. سینما همه جای دنیا هست.
موسیقی هم همه جای دنیا هست.
بهزاد: نه، موسیقیای که ما داریم، برای خودمان است. موسیقی ایرانی فقط همینجاست.
طاها: سوال اینجاست که مگر میشود کمدی را از سینما حذف کرد؟ مگر میشود کاریکاتور را از حوزه نقاشی گرفت؟ مگر میشود تئاتر طنز و موزیکال نداشت؟ اگر یک بچه هشت ساله به زور پدر و مادرش نباشد و بخواهد به موسیقی ایرانی علاقهمند شود، باید برود تکنوازی استاد شهنازی را گوش کند؟ تکنوازی آقای لطفی و شهناز را گوش کند؟
نوبهار: این روند اشتباهی است که عدهای یک جا تصمیم بگیرند که اینها باشند، آنها نباشند. اینها خوباند، آنها بدند. بگذاریم مردم بشنوند و خودشان انتخاب کنند.
طاها: ما ویدیویی آماده کردیم که به وزارت فرهنگ و ارشاد بدهیم برای گرفتن مجوز صحنهای. بعد که معلوم شد مجوز نمیدهند، ما این را در صفحه مجازیمان گذاشتیم، این قطعه را با عنوان «وطنم» شما ببینید. باید کامنتها را ببینید. خیلیها گفتند که اصلا چرا رفتید مجوز بگیرید؟ مجوز شما پسند مردم است. خب اینها دارند کار میکنند. پس باید چه کار کنند؟!
مهران: من همیشه پدر و مادرم کمکم کردند. دمشان گرم. اما همه نمیتوانند. میبیند نمیتواند تحمل کند، دیگر میرود در آموزشگاه تدریس میکند! یعنی برخلاف میلت میروی. نداشتم، آمدم تدریس کنم.
کار بعدیتان چیست؟ آماده دارید؟!
مهران: کار منتشرنشده زیاد داریم، که دوست هم داریم منتشر کنیم. باید ببینیم بالاخره به آلبوم مجوز میدهند یا نه.
بوقلمون، مدرسه و قرمهسبزی و چند قطعه جدید را آماده داریم.
بالاخره واکنشهای منفی کمتر شد یا نه؟!
بله، کمتر شد. وقتی واکنشهای مثبت را دیدند، منفیها کمی عقب نشستند. بین خود موافقان و مخالفان در صفحه اجتماعی ما بحث در گرفت و خودشان با هم بحث کردند.
نوبهار: یکی کامنت گذاشت که حرف استاد علیزاده درباره ولشدگان تحریف شده! استاد هم گفته: من شما را یواشکی میبینم.
معنی یواشکی را نفهمیدند. معنیاش این نیست که پنهانی باید دید و مایه سرشکستگی است. یعنی در خلوت خودم بوده و تا حالا دربارهاش حرف نزدهام.
نوبهار: آقای علیزاده در یک جمع خودمانی گفت: «جانی بیگود» را خیلی دوست داشتم. تصویرهایی از آقای علیزاده هم در همان آهنگ جانی بیگود بود.
بچههای کجای شهرین؟!
هر سه با هم: کرج.
بهزاد: من تا ۱۳ سالگی تهران بودم و بعد رفتیم کرج. آنجا با بچهها آشنا شدم. مهران هم که داییام بود.
نوبهار: مهران از ۱۳ سالگی داییاش بود! (خنده جمع) ما هر سه مهرشهر کرجیم.
- 14
- 5