سه شنبه ۰۴ دی ۱۴۰۳
۱۵:۰۴ - ۳۰ فروردین ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۱۰۵۲۵۱
موسیقی

خشایار اعتمادی: «موسيقی نازل» برای فراموشی مشكلات اقتصادی است

خشایار اعتمادی,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی

کلکسیونی از اولین‎هاست؛ اولین خواننده پاپ بعد از انقلاب، اولین خواننده پاپی که در جشنواره موسیقی فجر به روی صحنه رفت، اولین خواننده پاپی که طی دو شب، ۱۶، ۱۷ هزار نفر را به کنسرتش کشاند. «خشایار اعتمادی»، جان‎سخت موسیقی پاپ ایران است؛ از اوایل دهه ۷۰، رایزنی‎های گسترده خود را با مقامات دولتی آغاز کرد تا موسیقی پاپ را در این مملکت زنده کند؛

 

موفق هم شد، همچنان که سماجت او برای همکاری با برندهای کهنه‎کار موسیقی در آلبوم‎های نخستش، به بار نشست و سبب شد تا کارهای او با استقبال خارق‎العاده‌ای مواجه شود که تنها یک نمونه آن، فروش یک میلیون نسخه‎ای آلبوم «دلشوره» در سال ۷۷ است. خیلی عجیب است که چنین کاراکتر بیش‎فعالی را این روزها در انزوا ببینیم.

 

همین، بهانه‎ای شد تا با او هم‎کلام شویم و با تشریح فعالیت‎های او از قدیم تا به امروز، به تحلیل فضای موسیقی پاپ طی سه دهه ۷۰ تا ۹۰ بپردازیم. وقتی برای دو سوال نخست، ۲۴ دقیقه باوسواس و حساسیتی دقیق توضیح داد، متوجه شدم حرف‎های بسیاری برای گفتن دارد. گفت‎وگوی «آرمان» با خشایار اعتمادی با توجه به جسارت اعتمادی در بیان حقایق، شکلی آسیب‎شناسانه به خود گرفته و از همین رو، توصیه می‎کنیم تا مطالعه این گفت‎وگو را از دست ندهید.

 

آقای اعتمادی، شما جزو پیش‎قراولان جریان احیای مجدد موسیقی پاپ در دهه ۷۰ بودید، اما از ابتدای دهه ۸۰، با افول چشم‎گیر حمایت سازمان، فعالیت‎های شما نیز به طرز فاحشی کم شد. نسل شما، سال‎به‎سال کم‎کارتر ظاهر شد و موسیقی زیرزمینی، سال‎به‎سال بیشتر رشد کرد و با اقبال مواجه شد تا جایی که نسل موقر دهه ۷۰، امروز به حاشیه رانده شدند. می‎خواهم تحلیل شما را بدانم و اینکه چرا نتوانستید طی دوره‎های بعدی، با همان‎ صلابت در صحنه بمانید؟

این خیلی جالب است که در نهایت، همیشه مظلوم، مظلوم‎تر واقع می‎شود، همیشه به مظلوم می‎تازند و همیشه گناه‎ها، گردن آدم مظلوم‌تر می‎افتد. آن‎چه برایم مهم‎ است اینکه ‎در دوره‎ای زندگی می‎کنیم که اگر از روی تربیت و اصالت، سکوت اختیار می‎کنیم، آن سکوت، نه تنها محترمانه برداشت نشده بلکه به حق نداشتن تعبیر می‌شود. یک زمانی بود که وقتی سکوت می‎کردند، می‎گفتند چقدر آقاست یا چقدر خانم است که سکوت کرد و جواب نداد اما اکنون در دوره‎ای زندگی می‎کنیم که اگر از روی اصالت، تربیت، تشخص و پرهیز از جنجال‎سالاری سکوت کنی، باز دوباره مظلوم‎تر واقع می‎شوی و گناهکارتر.

 

یعنی در دوره‎ای زندگی می‎کنیم که اگر از حقت دفاع نمی‎کنی، می‎گویند حقی نداشت؛ نمی‎گویند چقدر انسان و موقر بود که خودش را بدون جنجال، کنار کشید. این پیش‎مقدمه را گفتم تا در ادامه، به پاسخ تفسیرتان برسم. در سال ۷۲، مراجعه‎های من به دو مرجع مرکز سرودها و آهنگ‎های انقلابی که الان شده دفتر موسیقی وزارت فرهنگ و ارشاد و دیگری، مرکز موسیقی صداوسیما، آغاز شد. ما یک تعدادی بودیم که من، بیش از بقیه برای تعامل و رایزنی در راستای رفع سوءتفاهمی که باعث سکوت ۱۵، ۱۶ ساله موسیقی پاپ شده بود، حرکت کردیم.

 

البته قبل از حرکت ما، عزیزانی بودند مثل آقای «بیژن خاوری» یا آقای «حسن همایونفال» و... که به صورت تلفیقی، موسیقی پاپ - سنتی و پاپ - کلاسیک را اجرا می‎کردند ولی با اشعاری که خیلی برای نسل موسیقی، جذاب نبود؛ اشعار خیلی محافظه‎کارانه‎ای که یا باید سرود تلقی می‎شد یا باید از طبیعت صحبت می‎کرد که خدای‎نکرده موجب هنجارشکنی نشود. در آن مقطع، من با اجرای ۴ ترانه که اواخر سال ۷۳ ضبط شد و یکی مجوز گرفت و در سال ۷۴ پخش شد و ۳ تا هم مجوز نگرفت، موسیقی پاپ را استارت زدم.

 

در فاصله‎ای دوساله، آلبوم «دلشوره» ضبط شد و صداوسیما با حضور آقای «علی معلم دامغانی»، رویکرد جدیدی در راستای حمایت از موسیقی پاپ اتخاذ کرد با اولویت‎بندی حمایت، هدایت، کارشناسی و ممیزی. تا سال ۸۰، ما تنها دو مرکز برای پخش داشتیم، یکی لاله‎زار بود و یکی هم صداوسیما که در لاله‎زار به صورت آلبوم کار می‎کردیم و در سازمان به صورت تک تراک. با حضور ما، جریان‎های مربوط به موسیقی، یک‎به‎یک زنده شدند یعنی ترانه‎سراها فعال شدند، استودیوها، آهنگسازها، سازفروش‎ها، سازها، آموزشگاه‎های موسیقی، کنسرت‎گذارها، منتقدان و ژورنالیست‎ها فعال شدند و هر کدام شروع کردند به برنامه‎ریزی. خواننده‎های بیشتری، پا به عرصه گذاشتند و بحث اشتغال‎زایی شکل گرفت و تبدیل به یک جریان هم اقتصادی و هم فرهنگی شد.

 

متاسفانه ساختار و محتوای کلامی موسیقی در ابتدای دهه ۸۰، یا با یک پیش‎زمینه فکری و برنامه‎ریزی شده یا به صورت خودجوش، آرام‎آرام به سمت ساده‎انگاری، ساده‎سازی، ساده‎پذیری و ساده‎اندیشی متمایل شد و متاسفانه آن رسانه‌ای که باید حمایتی که شروع کرده بود را به صورت خیلی حرفه‎ای‎تر ادامه می‎داد، یعنی سازمان، بنابر سیاست‎هایی که داشت، این کار را متوقف کرد و این مقارن شد با هجمه شبکه‎های ماهواره‎ای که سبب شد مردم وقتی کارهای این شبکه‎ها را می‎شنیدند، ذوق و سلیقه آنها به آن جنس موسیقی گرایش پیدا کند. شبکه‎هایی که هر روز داشت به صورت تبلیغات، آن آهنگ‎ها را در مبارزه با کارهای فاخری که به لحاظ محتوا و ساختار از لاله‎زار و سازمان صداوسیما شنیده می‌شد، پخش می‎کرد. در آن شرایط، سازمان که شانه خالی کرد و پیچش را بست.

 

ماند لاله‎زار که ما در آنجا، با دو مقوله مواجه بودیم: «تولیدکننده» و «پخش‎کننده». تولیدکنندگان، نگاه‎های فرهنگی داشتند و بازار و پخش‎کننده، طبیعتا نگاه اقتصادی. در یک تنازع میان تولیدکننده و پخش‎کننده، تولیدکنندگان باختند و تولید افتاد دست پخش‎کنندگانی که فقط به بخش اقتصادی فکر می‎کردند. بنابراین ورود و پخش کارها به دست لاله‎زار افتاد چون پول داشت و بنابراین به بازگشت پول هم فکر می‎کرد بدون اینکه بداند دارد در عرصه فرهنگی مملکت تهیه کنندگی و سرمایه‎گذاری می‎کند چون فرقی هست میان سرمایه‎گذاری در حوزه فرهنگ تا حوزه‎های دیگری مثل ماشین‎فروشی یا ساختمان‎سازی چون مستقیما با فرهنگ یک مملکت سروکار دارید.

 

از طرف دیگر، فکر می‎کنم راهبران و مدیران کلان موسیقی هم در آن مقطع، یا متوجه نبودند و اشراف نداشتند یا در بدترین حالتی که می‎توان گمانه‎زنی کرد، یک آن احساس کردند به‎خاطر مسائل مالی، باید از آن مبحث دفاع کنند و به این دلیل، دفاع از هویت فرهنگی و هنری موسیقی را رها کردند. بنابراین ما در یک مقطع دیدیم حتی روزنامه‎ها هم تبدیل به روزی‎نامه شدند و زردگرایی و زردپروری، در تمام حوزه‎ها جریان دارد. من به عنوان یک ستاره موسیقی، در حال فعالیت بودم و نشان هم دادم که دنبال کارهای فاخر، اشعار پرمحتوا و پرپیام و ساختار موسیقی خوب هستم؛

 

نه تنها من بلکه آقایان اصفهانی، عصار، مرحوم عبداا...ی، کریمی و حتی شادمهر که آن اوایل، کارهای خوب می‎خواند، به ناگهان دیدیم که هیچ حمایتی از داخل نمی‎شویم یعنی لاله‎زار که رفت دنبال جذب خواننده‎ها و آهنگسازان نازل‎تر، صداوسیما هم که پیچش را روی ما بست؛ بنابراین ما دو رسانه را از دست دادیم. شروع کردیم با بودجه خودمان تولید کردن. یعنی نقش تولیدکننده را بر عهده گرفتیم اما در نهایت، باز باید کارمان را برای پخش، به لاله‎زار می‎دادیم. لاله‎زاری که خودش تولیدکننده بود طبیعتا ترجیح می‎داد کارهایی که خودش می‎سازد، بیشتر فروش برود پس به کار ما، کمتر بها می‎داد. در این شرایط ما عقب می‌افتادیم اما هر بار، دوباره ادامه می‌دادیم؛ از خودم مثال می‎زنم:

 

شما ببینید «خشایار اعتمادی» از سال ۸۰ تا سال ۹۰، چند آلبوم بیرون می‎دهد. یک‎به‎یک اعلام می‎کنم: لیلا، طعنه، عاشقی هر کی هر کی شد، خدا تورو ببخشه، باید به تو برگردم و تو محکومی به برگشتن. شش آلبوم و هر آلبوم هم فکر کنید ۸ تراک دارد یعنی ۴۸ تراک. من در آن فاصله، نزدیک به ۵۰ تراک خواندم، آیا این کم است؟ آن‎وقت ببینید که در این کارها، چه آهنگسازان و نوازندگان ۹۰ درصد آکوستیک و ترانه‎سراها و طراحی‎ها را چه افراد متبحری انجام داده‎اند. چرا آن وقت در سال ۸۸ آلبومی مثل «باید به تو برگردم» به یک تراک همکاری که عزیز من هست و نمی‎خواهم اسمش را بیاورم، در بازار می‎بازد؟ غیر از این است که عرضه‎کننده ترجیح می‎دهد که آن را بیشتر به خورد مردم بدهد؟

 

قبل از آن، آن بستر توسط آن شبکه‎ها ایجاد شده بود یعنی ذوق و سلیقه مردم را در خلأ رسانه‎ملی جذب‎ کرده و نسل سوم موسیقی هم رفته از آنها الگوبرداری انجام داده. در بازار اقتصادی موسیقی، چیزی داریم به نام عرضه و تقاضا. وقتی متقاضی برای آن آثار وجود دارد و برای نسل من خشایار اعتمادی، محمد اصفهانی، علیرضا عصار، نیما مسیحا، حمید حامی، مانی رهنما و... نیست، آیا ما باید خودمان را تحمیل کنیم؟ آیا اگر از روی ادب، دل‎شکستگی و برنامه‎ریزی، ما را کنار زدند، ما شدیم غرور زده؟ نه، این‎طور نیست چون من ستاره که دلم می‌خواهد همیشه در اوج بمانم.

 

من ستاره که کار بد نخواندم، من ستاره که کار بد اجرا نکردم، شعر خوب انتخاب کردم، پول خوب به ترانه‎سرا دادم و پدرم درآمده که از ترانه‎سرایانی مثل بابک صحرایی، افشین یداا...ی، روزبه بمانی، محمد صالح‎علاء و... شعرهای آن‎چنانی بگیرم. سی بیت شعر گفته که هزار جور اذیتش کردم و اذیتم کرده تا آن مطلوبی که می‌خواهم، دربیاید و تبدیل به یک ترانه شود. بعد با آهنگسازان بزرگی که حالا دیگر اسم نمی‎آورم، کار را استارت زدم، بعد به تنظیم‎کنندگان متبحری مثل فردین خلعتبری، فواد حجازی، بهروز صفاریان مراجعه کردم تا کارهای آن‎چنانی ساخته شود و بعد بیایم بروم در استودیوی عالی کار کنم حتی بروم در دوبی کار کنم ولی وقتی پخش، دلش می‎خواهد آنهایی که دوست دارد، به گوش مردم برسد، من چه‎کار می‎توانم بکنم وقتی شنیده نمی‌شوم؟

 

بعد از یک مدت، در بدترین حالت فکر می‎کنم که خب پس من را نمی‎خواهند و می‎روم کنار. در بهترین حالت، باز می‎گویم اشکالی ندارد و باز می‎خوانم و خودم را گول می‎زنم. ما مهجور آمدیم، مهجور، محترم و مودب بدون جنجال، تقریبا یک دهه‎و‎نیم حضور پررنگ داشتیم و بسیار موقر، محترمانه و بدون اینکه این اتفاق‎ها را تقصیر کسی بیندازیم آمدیم کنار. هنرمند را باید بخواهند تا به عرصه بیاید. هنرمند نباید خودش را تحمیل کند.

 

و با این حرکت حساب‎شده مافیایی، آن جریان پویا که نسل شما بود، کنار زده شد و موسیقی زیرزمینی در ابعادی گسترده، کار خود را آغاز کرد.

 

یک تیم مافیایی با یک برنامه‎ریزی تعریف‎شده، این بستر را برای زیرزمینی‎ها و آهنگ‎های نازل‎ساختار را برای اشعار و کارهای بی‎محتوایی که حتی نام ترانه نمی‎توان بر آن نهاد، فراهم کرد. کارهای نازلی که حتی از گفتمان اجتماعی و محاوره روزمره مردم پائین‎تر بود و با یک پترن و یک گیتار و لحن‎های اغلب لاتی‎خوانی، شکل می‎گرفت و بعدا می‎بینیم که یک خواننده می‎گوید، من این بودم و این شدم. حتی از صبغه‎اش هم نمی‎گوید که من بیست سال زحمت کشیدم در این کار. نمی‎آید بگوید من این‎قدر خاک استودیو خوردم و در محضر فلان استادانی شاگردی کردم یا چه شب و روزهایی که در این استودیوها، شب‎زنده‎داری کشیدم و وقتی همه خواب بودند، من بیدار بودم و فکر کردم که فردا برای خوراک فرهنگی و هنری مردم، چه به بازار دهم که به چپ و راست برنخورد، به طرفدار فلان خواننده برنخورد، به طرفدار فلان نگرش سیاسی برنخورد.

 

نشستم و به تمام اینها فکر کردم تا بتوانم مقبولیت پیدا کنم و نه مشهوریت و بعد در نهایت یک جریانی می‎آید و می‎گوید این چیزها را ولش کن، باشد تو مقبول و خوب، من دنبال پول هستم و این‎که چه کسی برایم پول می‎سازد. مهم این است که چه کسی الان در این ده روز برایم پول می‎سازد. یک زمانی وقتی می‎رفتیم سازمان صداوسیما، به قدری رفتارها و محیط، طبق نظم و ترتیب و کلاس خاصی بود که در گویش و حتی طرز صحبت‎کردن و پوشش، فرق می‌کرد. دو ماه پیش رفتم در سازمان صداوسیما. آفیش شدم برای یک برنامه‎ای تا برای اثر «از پارس تا خزر ایران نشسته است» صحبت کنم.

 

دیدم یک خواننده جدیدی را آورده‎اند، گفتم خب، اشکال ندارد ما دنبال جریان بودیم، دنبال فردیت خودمان که نبودیم. حالا می‎خواهند در برنامه‎ای که من هستم، از این خواننده هم استفاده کنند، هیچ اشکالی ندارد. صحنه‎ای را دیدم که تهیه‎کننده سازمانی که یک دوره‎ای، تهیه‎کنندگان بزرگی داشت، خواننده را کشیده کنار و می‎گوید: «تو را در برنامه نوروزی فلانی می‎برم به شرطی که کنسرت سال آینده‎ات مال من باشد». ببینید، این تهیه‎کننده سازمان صداوسیماست؟ من صبح فردا، با رئیس شبکه تماس گرفتم و گفتم یک زمانی، تهیه‎کننده صداوسیما، یک شخصیت و پرنسیبی داشت و با یک پزی می‎گفت من تهیه‎کننده سازمان صداوسیما هستم. امروز به یک بچه اعتبار می‎دهید که برو تهیه‎کننده سازمان شو. چرا؟ چون فقط پول دارد و به صورت مشارکتی برایت برنامه می‎سازد. این روش برخورد با فرهنگ و هنر موسیقی یک کشور نیست حالا اگر در چنین محفلی، «خشایار اعتمادی» و امثالهم، رغتی به حضور ندارند، آیا ما مقصر هستیم که آنها سردرآورده اند؟ نه، آنها را سردرآوردند که ما از روی ادب‎مان به حاشیه رانده شویم که همین‎طور هم شد.

 

واقعا چرا مافیای موسیقی تا این اندازه قدرت‎مند است؟ به گفته شما از حوزه تولید و پخش تا تبلیغات و کنسرت و حتی تهیه‎کننده تلویزیونی نیز وارد این مافیا می‎شود. مافیایی که حتی قدرتش از مافیای ورزش و سینما نیز بیشتر است.

 

اولا به‎خاطر این‎که شهرت خوانندگی در تمام دنیا، بالاتر از هر هنر دیگری است. در خارج هم نگاه کنید می‎بینید که شهرت «مایکل جکسون»، بیشتر از «پل نیومن» و حتی «مارلون براندو» و «دیوید بکام» است. اصولا خوانندگی، یک شهرت خاصی دارد که به‎خاطر همین می‎بینیم اکثر هنرپیشه‎ها و فوتبالیست‎ها، دلشان می‎خواهد خوانندگی را تجربه کنند. علتش هم این است که موسیقی، از راه گوش وارد درون مردم می‎شود و لحظات را برای آدم‎ها، خاطره می‎کند. در سینما، می‎روی یک فیلم را در دو ساعت تماشا می‎کنی و آن چیزهایی که می‎بینی، خاطره می‎کنی و این همذات‎پنداری، چندان قوی نیست.

 

هنر موسیقی این است که همذات‎پنداری‎اش، بسیار قوی است و در مکان‎ها و شرایط زمانی خاصی، خاطره می‎سازد. مثلا لب دریا هستید که یک آهنگ پخش می‎شود و آنجا را در ذهنتان ثبت می‎کند یا با کسی هستید که دوستش دارید، یک جا می‎روید که آهنگی می‎شنوید و همان برایتان تا پیری ثبت شده و به این ترتیب، می‎شود دوست صمیمی و همراه شما. موسیقی با تین‎ایج ۱۳ تا ۱۹ ساله ارتباط دارد و چون مردم از خودشان و نان‎شبشان می‎گذرند که برای شادی فرزندانشان، همه کاری کنند پس بلیت ۱۰۰ هزار تومانی را برای این بچه‎ها می‎خرند که اینها بروند جایی و اسمش را هم می‎گذارند «کنسرت بزرگ» ولی من به راحتی به شما می‎گویم که ما دیگر چیزی به نام «کنسرت»، خیلی کم داریم چون اینها همه «کلاب» است.

 

یک فرقی بین کلاب و کنسرت است و آن این‎که، کنسرت آن چیزی بود که ما برگزار می‎کردم. اینهایی که امروزه می‎بینیم، اسمش کلاب است و کلاب، خصیصه‎اش، نور و صداست یعنی نورهای مختلف همراه با صداهایی که از لپ‎تاپ پخش می‎کنند و یک عده هم به صورت جلوه‎های‎ویژه، روی استیچ می‎ایستند و دست هر کدام‎شان هم یک‎ساز است. در واقع همه چیز، آن لپ‎تاپ است که آن صداها را ایجاد می‎کند و نورهایی که همه جای صحنه پخش می‎شود و جوان‎ها هم جیغ می‎زنند تا تمام دغدغه‎هایشان‎ را تخلیه کنند بعد هم زیر پوسترش می‎زنند کنسرت بزرگ؛ کدام کنسرت؟ این کلاب است. بنابراین مثل خیلی چیزهای دیگر، لجام موسیقی هم گسسته شده و جمع‎کردنش، کار آسانی نیست. مافیایش هم مافیای بسیار قدرتمندی است.

 

به‎خاطر اینکه پول در آن است. امیدوارم این مافیا در حد خصوصی بوده و وصل به سیستم‎های دولتی نباشد ولی یک چنین مافیای بزرگ و پرقدرتی، نمی‎تواند به صورت خیلی خودمانی باشد. قطع‎به‎یقین حمایت‎هایی از آن می‎شود وگرنه با یک نگاه و یک برخورد درست می‎توانند آن را جمع کنند، آن هم سیستم امنیتی و تعزیراتی بسیار قوی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران که اراده کند، می‎تواند جمعش کند ولی وقتی این کار را نمی‎کند، باید ببینیم علتش چیست. باور کنید من بعضی اوقات می‎ترسم خودم با هزینه شخصی، کنسرت بدهم چون اینجا هم مثل همان قضییه پخش است و می‎دانم درنهایت، باید بلیت‎هایم را آنها بفروشند چون اصلا سال‎هاست سامانه‎هایش را نهادینه کرده‎اند خب من کنسرت بگذارم به‎راحتی می‎توانند بلیت‎های من را نفروشند.

 

با این شرایطی که برای نسل شما رقم خورد و سبب شد سال‎ها از هیچ حمایتی برخوردار نباشید، پس چرا با آشکار شدن این وضعیت در همان روزهایی که به شدت روی بورس بودید، راه دیگری را در پیش نگرفتید و مثلا به دعوت‎نامه‎هایی که برای ادامه فعالیت در آن‎سوی‎آب برایتان ارسال می‎شد، توجهی نکردید؟

سال ۷۷ به من گفتند شما و خانم «مریم حیدرزاده» و یک خواننده دیگر به همراه پنج نوازنده، سه شب در تورنتو، ونکوور و اتاوا کنسرت دهید. خب، من خیلی خوشحال بودم که از طرف کشورم، به آن‎طرف‎آب رفته و یک سری اجراهای‎ بسیار عالی را انجام می‌دادم ولی وقتی دیدم آن خواننده دیگر، خانم «گ» است، انصراف دادم و گفتم نمی‎روم و نرفتم. خانم حیدرزاده هم نرفت و فقط دو نوازنده رفتند؛ دو سال بعد که من برای دیدن اقوامم به آمریکا رفته بودم، همان آقا دوباره دعوت‎نامه‌ای داد و از من خواست که از سیاتل، آن‎طرف‎تر بروم (لس‌آنجلس) که من باز قبول نکردم و آمدم ایران. به‎خاطر اینکه اینجا مملکت من است.

 

من دوست‎دارم برای مسافرت به خارج از کشور بروم؛ اتفاقا خیلی هم می‌روم ولی برای شغلم ترجیح دادم که نروم و هنجارها و ناهنجاری‎ها را در مملکتم و با مردمم حفظ کنم ولی ظاهرا کارهایی که از آن‎طرف‎آب می‎آید، بیشتر مورد مقبولیت مردم است. شاید من اشتباه کردم و باید می‌رفتم اما روح من این نبود که بروم و نمی‎توانستم. هنوز هم نمی‎توانم برای کار از ایران بروم. شده در اینجا فراموش کنم که یک زمانی خوانندگی کرده‎ام یا یک زمانی، اتفاقات بزرگی را رقم زدم و عضو گروهی بودم که یک جریانی را راه‎انداختم ولو شده با همین تفکراتم اینجا بمانم، ترجیح می‌دهم‎ که برای کار موسیقی، از کشورم خارج نشوم.

 

شما چند سال پیش گفته بودید که آلبوم «باید به تو برگردم»، آخرین آلبوم شماست و دیگر نمی‎خواهید کار کنید اما پس از آن آلبوم، هم آلبوم‎ دیگری منتشر کردید و هم تک‎تراک‎های زیادی را. طبیعتا آن صحبت شما، ناشی از همین فشارها و نابرابری‎ها بوده. کمی بعید است این روحیه خستگی و تسلیم در شما چون همان‎گونه که در ابتدای دهه ۷۰ تلاش کردید و موجب باز شدن یک فضای فراموش‎شده بودید، نشان دادید که اهل مبارزه هستید و چندان با تسلیم‎شدن رابطه‎ای ندارید.

 

بله، من در آن زمان، این حرف را زدم به‎خاطر این‎که در آن زمان، دلم نمی‎خواست کار کنم چون بهترین آثار را خوانده بودم و حدس می‌زدم اگر این آلبوم هم بخواهد در بازار با شکست مواجه شود، دیگر خواندن ندارد چون کارهایی مثل «مردونه تمومش کن»، «باید به تو برگردم» و «رفتن تو» آثاری هستند که هر کدام از اینها می‎توانند یک خواننده را از زمین به آسمان ببرد. چنین مجموعه‎هایی در زندگی یک خواننده، یک بار پیش می‎آید. من اینجا مثال «مایکل جکسون» را می‎زنم که هنرمند قرن شناخته شد. نمی‎گویم خواننده قرن بلکه هنرمند قرن یعنی در میان این همه هنر نقاشی، تئاتر، سینما و... هنرمند قرن شد و فقط یک کار او می‌شود «تریلر» که تمام اتفاق‎های خوب، در آن آلبوم می‎افتد.

 

البته کارهای خوب او به صورت پراکنده، زیاد است ولی در کارنامه او، یکی می‎شود آلبوم «تریلر». در کارنامه من، «خاتون» یکی بود و «باید به تو برگردم» هم یکی دیگر. من تولید خوب انجام دادم و آن را به بازار پخش سپردم. بازار پخش، کارها را می‎خرد که خوب پخش نکند و این، تو را به عنوان خواننده سرخورده می‎کند. یعنی آن پولی که تو می‎خواهی را می‎دهند و بعد، دو آسیب به تو می‎زنند: اول اینکه همه جا جار می‎زنند آلبوم فلانی با شکست مواجه شد و این باعث می‎شود تهیه‎کنندگان، دیگر به سراغ تو نیایند و دوم اینکه تو را دل‎زده می‎کنند. اصلا با فکر می‎خرند که تو را پخش نکنند و پیش خودشان می‌گویند:

 

«اشکال ندارد ۳، ۴ نفر هستیم و ۱۰۰ میلیون (که آلبومم را آن موقع این مقدار فروختم) مگر چقدر هست برای ۴ تهیه‎کننده. از او می‎خریم و به صورت کم پخش می‎کنیم و به اندازه ۱۰۰ میلیون از ‎‎آن در می‎آوریم و بقیه‎اش را ولش کن». در صورتی که آلبوم «مثل هیچ‎کس» من که آن را در سال ۷۶ با «مریم حیدرزاده» کار کردم، یک میلیون نسخه فروش داشت.

 

حالا یک میلیون صدتومانی هم که حساب کنیم، می‎شود صد میلیون سال ۷۶ برای کمپانی سود داشته. بعد سال ۸۸ می‎گویند ۱۰۰ میلیون به شما می‎دهیم بعد هم با آژانس پخش می‎کنیم. خب بعد چه اتفاقی برای من می‎افتد؟

همان موقع من می‎دانستم که قرار است چنین کاری را با آلبومم کنند. بنابراین دیگر نمی‎خواستم کار کنم اما «علیرضا افکاری» به من مراجعه کرد و گفت بیا یک آلبوم با هم کار کنیم. گفتم راستش من بعد از این آلبوم، دیگر نمی‎خواهم کار کنم چون این آلبوم بهترین بود و به نظر من آلبوم «باید به تو برگردم» با تراک‎هایی مثل «مردونه تمومش کن»، «مدارا»، «دلت می‎خواد کی باشم» اینها هر کدامش یک اتفاق بوده و آن اتفاق نیفتاده.

 

گفت خشایار بیا حالا یک آلبوم با هم کار کنیم که من باز با «روزبه بمانی» و «افشین مقدم» کار کردم و آن آلبوم را ساختم و آن آلبوم هم دقیقا همان بلا سرش آمد. پس بنابراین ما یک بخش هستیم به نام تولید. من تهیه‎کنندگی همه کارهایم را خودم انجام داده‎ام و تمام‎شان را هم با نوازنده‎های عالی کار کرده‎ام. پیش از سال ۹۰ تا الان هم حدود ۳ سال اصلا کار نکردم و از سال ۹۵ تا ۹۷، تنها ۶ تک‎تراک خواندم چون دلم تنگ شد. برای اینکه از کودکی، زندگی من این بوده، برای اینکه به‎یک‎باره دیدم دارد یادم می‎رود چه کسی بودم، داشت یادم می‎رفت خاطراتم، دوستانم، دغدغه‎های کودکی، نوجوانی و جوانی ام را و این‎که چه آدم‎هایی را فعال کردم و چه جریانی را به راه انداختم.

 

طبق همین سرشت، من هیچ‎وقت کار مناسبتی نخواندم؛ هر چه خواندم، دلی خواندم. اگر برای حضرت علی (ع) خواندم، دلی بوده، اگر «مردی می‎آید ز خورشید» را برای حضرت قائم (عج) خواندم، دلی بوده و هیچ چیزی در طول این ۲۳ سال عمر موسیقایی، به من تحمیل نشده. از علامه طباطبایی خواندم، از شاملو و حتی آهنگ‎های شادی که یک عده به من انتقاد کردند که چرا چنین سبکی خواندی؟ چون دوست داشتم که بخوانم. دوست داشتم که ریتم‎هایی مثل جامائیکن و تکنو بخوانم. دوست داشتم قابلیت‎های خودم را در سازبندی‎ها و ریتم‎بندی‎های مختلف انتخاب کنم. دوست داشتم دنس یا هیپ پاپ بخوانم ولی در هر ریتمی، بهترین را انجام دادم.

 

من وقتی برای «دلشوره» به سراغ مرحوم «بابک بیات» رفتم، آقای بیات آن‎قدر غرق در موسیقی فیلم و سریال بود که می‎گفت: «امکان ندارد دوباره بتوانی ترانه را در این مملکت کار کنی و من هم دیگر رغبتی ندارم». من هر روز با ۲۵ سال اختلاف سن به ایشان زنگ می‎زدم و پای تلفن، آهنگ‎های قدیمی‎اش را می‎خواندم. می‎رفتم پیشش، می‎خواندم، می‎رفتیم بیرون، می‎خواندم و این آدم شاید به شوق جوانی مثل من که ۲۱ و ۲۲ ساله بودم و می‎دید که این‎جور کارهایش در ذهنم مانده و این‎جور برایش زمزمه می‎کنم، با یک عشقی برگشت ولی بلافاصله زده شد و رفت. من با بهترین‎ها کار کردم و از همه‎شان هم خاطرات خوبی دارم؛ به‎طوری‎که هر کسی را که نگاه می‎کنم، می‎بینم که یک خاطره‎ کاری با او دارم.

 

از قدیمی‎ها، من با آهنگ‎های «فریبرز لاچینی»، «تورج شعبان‎خانی» و «احمد پژمان» خواندم، کار دکتر سریر را تهیه کرده‎ام، سه دوره داور جشنواره فجر بوده‎ام، با آقای «کامبیز روشن‎روان»، همکاری موسیقایی نه اما همکاری کاری داشتم، با «فریدون شهبازیان» هم همین‎طور. از نسل جدید، با شادمهر کار کردم، با «فواد حجازی»، «فردین خلعتبری» و «شاهین یوسف‎زمانی» همکاری داشته‎ام. سبک‎های مختلف را تجربه کرده‎ام. با آقایان «علیرضا افتخاری»، «محمد اصفهانی» و «رضا صادقی» به صورت مشترک آهنگ خوانده‎ام. در ترانه، از هر ترانه‎سرایی استفاده کرده‎ام: از علامه طباطبایی، شاملو و «نیما یوشیج» تا «مریم حیدرزاده» و حتی شاعران نام‎آشنا کار خوانده‎ام.

 

همه کار کردید اما کنسرت نداده‎اید. با توجه به تمام این آسیب‎ها، ظلم‎ها و اجحاف‎هایی که از ابتدا تا به امروز بر شما و نسل هم‎پای شما گذشت، می‎توانیم خیلی خوب درک کنیم که چرا خواننده‎ای مثل شما که روزگاری، کنسرت‎های بسیار شلوغ و باشکوه داشته، امروز دیگر انگیزه‎ای برای روی صحنه رفتن ندارد اما خواست شما، ۵۰ درصد قضییه است؛ آن ۵۰ درصد دیگر، مخاطبان شما هستند که طبیعتا نمی‎توانید به بهانه وجود سختی‎ها و نامردمی‎ها در این حوزه، قید آنها را بزنید و برایشان کنسرت برگزار نکنید. شما الان بالغ بر ۷ سال است که کنسرتی برگزار نکردید.

 

در روزگاری که امیدی به بهبود شرایط نیست، این قطعیت تصمیم شما بر عدم اجرای زنده، تا چه زمان ادامه خواهد داشت؟

من یک خواننده حرفه‎ای هستم درعین‎حال، تهیه کننده هم بودم ولی بحثم این است که اولا باید از من بخواهند، نه اینکه خودم بروم کنسرت بگذارم. آن تحلیل‎هایی که پیشتر در مورد پخش‎کننده گفتم، اینجا هم صادق است که بلیت را گران بگذارند که کسی نخرد و بعد بگویند که کسی نخریده و فروش نداشته و این، خودش برای بقیه تهیه‎کنندگان، ترس ایجاد می‎کند. «خشایار اعتمادی» یا خواننده حرفه‎ای است یا نیست. اگر حرفه‎ای است که تهیه‎کنندگان باید بیایند و برایش کنسرت بگذارند. اگر نمی‎آیند، خود «خشایار اعتمادی» باید برود و من هم با این وضع مافیایی که در موسیقی پاپ هست، به‎هیچ‎وجه چنین ریسکی نمی‎کنم که بیایم در این شرایط سخت اقتصادی، ۱۵۰ میلیون هزینه کنم آن‎هم با آن تمرین‎هایی که من می‎کنم چون بچه‎هایی که در این ۲۳ سال با من کار کردند، می‎دانند که من چقدر در تمرین‎ها حساس هستم.

 

در تمرین است که ارکستر هماهنگ می‎شود نه اینکه سه تا تمرین کنیم و بعد برویم روی استیچ و بعد «پلی» کنیم و «پلی‎بک» و رویش ادا اصول دربیاوریم. نوازنده باید هر روز تمرین کند. خب این بودجه می‎خواهد. این بودجه را چه کسی باید بگذارد؟ یا تهیه‎کننده یا من. حالا من تمام این کارها را بکنم، بعد اسپانسر را بیاورم وسط و آن هم سرمایه‎گذاری کند و بروم روی استیج اما نبض و گلوگاه دست کسی است که بلیت می‎فروشد. خب او اگر نفروشد چه اتفاقی می‎افتد؟ من سرخورده می‎شوم، از چشم نوازنده‎ها و اسپانسر می‎افتم، اسپانسر احساس شکست می‎کند، نوازنده دلسرد می‎شود، من هم برای همیشه درش را می‎بندم و این را در ذهنم نگاه می‎دارم که اگر کنسرت بگذارم دوباره شلوغ می‎شود مثل آن کنسرتی که ۱۷،۱۶ هزار نفر را آوردم.

 

آن موقع سالن میلاد ساخته نشده بود و جایی بود در نمایشگاه بین‎المللی به نام «مبنا» که چادر بود و آنجا کنسرت می‎گذاشتم و ۳ هزار نفر ظرفیت داشت. به ضرس قاطع به تهیه‎کننده گفتم شک نکنید جمعیت من، بیشتر از این خواهد بود که گفت همین مقدار کافی است. روز دوم بلیت‎فروشی من، چون جا نداشتند، آمدند در فضای پارکینگ، ۷، ۸ هزار صندلی گذاشتند و یک سری آدم هم سرپا ایستادند و برنامه به جای یک شب، در دو شب به روی صحنه رفت. در دو شب سال ۷۸ یا ۷۹، چیزی حدود ۱۶، ۱۷ هزار نفر به کنسرت من آمدند. حالا من بیایم چنین بودجه‎ای بگذارم و ببینم به‎خاطرهمین سیستم مافیایی، سالن من پر نشده، خب می‎گویم ولش کن. یک رویای قشنگی از این ۲۳ سال فعالیتم در ذهنم دارم، بگذار همان برای خود و مردم بماند.

 

ضمن این‎که کنسرت به این شکل نیست که تو بیایی دو سال یک‎بار در دو شب اجرا داشته باشی و تمام. در کنسرت باید دائم حرکت کنی. یک خواننده حرفه‎ای مثل یک کمپانی است؛ برنامه‎ریزی دارد، روابط‎عمومی دارد، بخش مطبوعات دارد، بخش مالی دارد، بخش طراحی لباس دارد، بخش نورپردازی دارد، بخش ارتباط با مردم دارد و... باید تیمی که دورش هستند مثل یک کمپانی باشند. خب این آدم‎ها، نیاز به حقوق دارند. پس من فکر همه اینها را می‎کنم ولی وقتی می‎بینیم در مملکت ما، این اتفاق‎ها به‎صورت سیستماتیک نیست و همه کارها را انجام می‎دهی و فردا امکان دارد بگویند، مجوزت باطل است یا نمی‎شود یا بلیتت فروش نرفت.

 

این بحث‎ها، فردی نیست. من این میکروفن را آویزان کرده‎ام و اصلا نه آخ جون میکروفن هستم و نه آخ جون استیچ، چون زندگی من الحمدا... دست به دامن موسیقی نیست به همین دلیل نگران نیستم و واقعیات را می‌گویم. در مملکتم دارم با احترام و مقبولیت اجتماعی زندگی می‎کنم. قانون را همیشه رعایت کرده‎ام یعنی اگر جایی احساس کردم مسئول نگران است و دغدغه دارد، با او همراه بوده‎ام و اگر احساس کردم مردم چیزی را می‎خواهند که مسئول دارد اشتباه فکر می‎کند، نشستم و با مسئول صحبت کرده‎ام حتی اگر قانونی وجود داشته که به آن ورود نمی‎کردند، از خود وزیر و معاونش گرفته، نشستم و با آنها صحبت کرده‎ام که چنین قانونی هست و به آن رجوع کنید و سعی کنید این مساله را درست کنید.

 

من در این ۲۳ سال، هیچ حرکت خارج از قانونی انجام نداده‎ام و برای ایجاد آن قانون جنگیده‎ام مثل همان اتفاقی که در سال ۷۲ افتاد که گفتم اگر با «غنا» مشکل دارید که موسیقی «مردی می‎آید ز خورشید» که غنایی ندارد که جلویش را می‎گیرید. اگر صدای من شبیه کسی است، تقصیر من چیست؟ مثلا اگر قیافه من شبیه فلان قوم و خویش شاه اسبق بود، باید از خانه‎ام ممنوع‎الخروج می‎شدم؟ خب باید چکار کنم، صدایم شبیه است دیگر. حتی یادم است آن موقع «محمد اصفهانی» رو کرد به رئیس وقت سازمان و گفت: «این اگر صدایش شبیه شجریان بود، مشکلی نداشت و حالا چون صدایش شبیه فلان خواننده است، مشکل دارد؟».

 

در بحث کنسرت، ما واقعا مشکل نبود سالن داریم. طی سالیان اخیر، یک نهضت سالن‎سازی بسیار خوبی در حوزه سینما رخ داده که ظرفیت‎های مناسبی را برای بهتر دیده‎ شدن آثار سینمایی به وجود آورده است اما خیلی جالب است که نهادهای دولتی و سرمایه‎گذاران شخصی، حاضر می‎شوند بر روی پردیس‎های سینمایی هزینه کنند اما کسی به فکر ساخت سالن کنسرت نیست و اینگونه است که ما هم‎چنان یک سالن استاندارد برای برگزاری کنسرت در کشور نداریم. این حقیقت، همان گفته شما را تداعی می‎کند که کسی جز دلسوختگان موسیقی، به فکر آن نیست و دولتی‎ها به فکر سیاست‎گذاری‎های خود و سرمایه‎گذاران هم به فکر سود و سرمایه خود هستند و کسی کار زیربنایی انجام نمی‎دهد.

 

در افول حوزه موسیقی پاپ، چه به لحاظ فنی، چه به لحاظ کمی و کیفی، یک جریان که مقصر نیست. ببینید وقتی آن موقع کارها موفق بود که فقط خواننده تاثیرگذار نبوده؛ رسانه‎ای مثل صداوسیما موثر بوده، مدیرهای خوش‎فکر آن موقع که جلوی جریان‎های معاند می‎ایستادند و با ما تعامل‎ می‎کردند که کاری بخوان که من بتوانم از آن دفاع کنم، اینها همه موثر بودند. حسن‎نظر مدیران وقت، نگاه کلان راهبران حوزه فرهنگ و هنر، آهنگسازان، شاعران، تصمیم‎گیرها، خوانندگان و خود مردم، دنبال کارهای خوب بودند. کارهایی که الان دارد ساخته می‎شود برای پراکندگی حواس است در حالی که کار هنر، تمرکز حواس است.

 

الان مردم در فشارهای مخصوصا اقتصادی وحشتناکی هستند و شاید نیاز باشد که کارهایی ساخته شود که مردم، پراکندگی حواس داشته باشند و به چیزی فکر نکنند. در این شرایط بد هم نیست و اشکالی هم ندارد. من دارم اجتماعی صحبت می‌کنم، فشارهای گرانی، استرس‎های روزمره که نشات گرفته از مسائل و بحران‎های اقتصادی است. شاید یکی از علت‎هایی که موسیقی یا حتی سینما به سمت طنازی یا به سمت کارهایی که باعث فراغ و تفرق فکر شود، می‎رود، همین باشد. این اشکالی ندارد.

 

شاید در این مقطع که همه گرفتار هستند و شرایط سختی هم بر آنها حاکم است، این طنازی‎ها سبب ‎می‎شود که بخندند ولی اگر قاطبه موسیقی ما بخواهند تا این دامنه، فراگیر شود آن وقت است که این جریان، یک ضربه بزرگ می‎زند. به همین دلیل وقتی بیش از ۲۰ میلیون جوان در کشور، موسیقی پاپ یا موسیقی تلفیقی پاپ - سنتی که امروز خیلی هنرمندان موفقی در این حوزه داریم، را دوست دارند، باید یک سری سالن بگذاریم برای کلاب، یک سری سالن بگذاریم برای دی جی، یک سری سالن بگذاریم برای کنسرت.

 

شاید وقتی اینها را طرح کنیم، جواب داشته باشند که ما بودجه برای این کار نداریم که البته باید هم چنین جواب‎هایی بدهند یا اینکه بگویند ما حوزه‎های اولویت‎دارتری هم برای مردم داریم مثل ارتزاق آنها یا مساله مسکن و پوشاک. شاید هم اگر در عرصه تصمیم‎گیری برویم، ببینیم که آنها واقعا حق دارند. ما نباید وارد مباحث سیاسی شویم چون نه شعورش را داریم و نه فهم و درکش را و نه اصلا می‎دانیم که چه می‎خواهد و چه می‎شود. من فقط می‎گویم سیاستی حاکم شود که من هنرمند احساس امنیت و رفاه کنم. حالا این رفاه هم نسبی است. نمی‎خواهم میلیاردر شوم فقط می‎خواهم دستم جلوی کسی دراز نباشد. می‎خواهم زندگی راحتی داشته باشم و با امنیت زندگی کنم.

 

حالا اینها را چه کسی به من می‎دهد؟ هر کسی می‎دهد، من ممنونش هستم و برایم فرق نمی‎کند چه جناحی از سیاست باشد. اینها را چه کسی به من می‎دهد؟ احترام اجتماعی‎ام را چه کسی به من می‎دهد؟ من که خودم سعی می‎کنم آن را حفظ کنم یعنی گاهی فکر می‎کنم ما از خیلی حظ‎ها و لذت‎های دوران جوانی عبور کرده‎ایم آن‎هم به‎خاطر احترام به امضایی که یک سری آدم‎های متعهد، زیر کارنامه ما زده بودند. به‎خاطر احترام به آنها از کشور خارج نشدیم، به خاطر احترام به آنها در خیلی از محافل نرفتیم، به احترام آنها در خیلی از جریان‎ها اصلا نگاه نکردیم. هر کاری که می‎کردیم، می‎گفتیم فلان فرد، فلان جریان، فلان مدیر، فلان مسئول و مهم‎تر از همه، اعتقادات و باورهایمان زیر کارنامه تو را امضا کرده، یک وقت اشتباه نکنی آقای اعتمادی، آقای اصفهانی، آقای عصار و... ولی شخص من وقتی می‎بینم رها می‎شوم چون ذاتا هم اهل آن مسائل نیستم، فقط در حاشیه می‎روم و شلوغ هم نمی‌کنم. باور کنید باید از ما تشکر کنید و نگویید سکوت شما دلیل فلان مسائل است.

 

این روزها، شاهد حجم عجیبی از ورود خوانندگان جوان و بعضا میانسال به حوزه موسیقی هستیم. ارزیابی شما از این رویداد چیست؟

به نظر من هر جوانی حق دارد شانس خود را برای موفقیت در زندگی امتحان کند. هر جوانی دلش می‎خواهد مورد توجه قرار بگیرد. اصلا جلب‎توجه، یکی از نیازها و اقتضاهای یک جوان است، حالا هر کسی در حوزه‎ای. چون مردم خیلی موسیقی را دوست دارند، متاسفانه امکانات کامپیوتری، تبلیغات ناسالم و عدم بررسی‎های درست در این حوزه، سبب شده تا همه آدم‎ها تصور کنند با یک عکس گرفتن و یک کار در استودیو و با اتوسیون خواندن و یک جور خاص معاشرت کردن، خیلی زود بر سر زبان‎ها می‎افتند که لااقل از این لحاظ، اشباع می‎شوند و آن دغدغه به چشم آمدن را زود به دست می‎آورند حتی راحت‎تر و زودتر از فوتبال.

 

شما در جایی عنوان کرده بودید که نبود خوانندگی خانم‎ها در موسیقی، یعنی نیمی از موسیقی نیست. از این جمله چه منظوری داشتید؟

این یک مساله تخصصی و شرعی است که به آن ورود نمی‎کنم چون در شان فهم من نیست ولی حرفم این است که چند مساله، یک جورهایی غلط است اول اینکه ما در نبود زنان، ۵۰ درصد از موسیقی را نداریم چون صدای خانم‎ها نیست. تصمیم‎گیری در مورد اینکه باید داشته باشیم یا نباید داشته باشیم، با حوزه کلان است. ما در موسیقی، صدای زن نداریم اما الان در فضای مجازی، وارد هر صفحه‎ای که شوید، می‎بینید که خانم‎ها دارند می‎خوانند مثل همین قضیه نرفتن به استادیوم. یک مورد دیگر هم نشان ندادن ساز در سازمان است که من این را نمی‎فهمم و واقعا هم متوجهش نمی‎شوم و هیچ جنگی هم با آن نمی‎کنم یعنی فقط حرفم را می‎زنم. صدایش را پخش می‎کنند اما نشان‎دادن خود ساز حرام است و من واقعا نمی‎دانم چرا. اینها چیزهایی است که مال امروز و دیروز نیست و همه هم آن را می‎دانند.

 

آقای اعتمادی شما در جشنواره موسیقی فجر، هم به عنوان خواننده حضور داشتید و هم به عنوان سیاستگذار و داور اما بر مبنای رویه‎ای که طی چندین سال گذشته اتخاذ کرده‎اید، طی این سال‎ها در جشنواره موسیقی فجر نیز حضور ندارید. اتفاقی در این زمینه رخ داده که عطای جشنواره را به لقای آن بخشیده‎اید؟

من اولین خواننده پاپی بودم که در سال ۸۶ در جشنواره موسیقی فجر، برنامه اجرا کرد. در بحث مدیریت، کار به جایی رسید که در زمان دکتر صفار هرندی، فکر کردیم که برویم صحبت کنیم که جای موسیقی پاپ در جشنواره فجر خالی است تا این موسیقی را از کما درآوریم. پس با آوردن موسیقی پاپ به جشنواره فجر، دو اتفاق می‎افتاد: اول آن‎که این موسیقی، از کما درمی‎آمد و دوم، مخاطب پرطرفدار موسیقی پاپ به لحاظ اقتصادی، به جشنواره کمک می‎کرد. یک مساله سوم هم بود و آن این‎که گفتیم بیائیم یک بخش رقابتی را بگذاریم که در آن بخش، هنرمندان، آن مسیر آماتور به حرفه‎ای را روی استیج طی کنند به این شکل که در کنسرت‎هایشان، اینها با یک‎سری به‎به‎گو و چه‎چه‎گو مواجه هستند ولی وقتی در جشنواره به روی استیج می‎روند، با کلی چشم منتقد مواجه هستند.

 

چشم منتقد، استایل، پوشش، خوانش، گویش، جوشش و همه چیز آنها را زیر نظر دارد و بنابراین آن خواننده تربیت می‎شود و این برای تربیت حرفه‎ای و کارشناسی لازم است. من به عنوان پیک، رفتم و این صحبت‎ها را انجام دادم که موافقت شد. اولین اجرای خود من با یک ارکستر ۸۸ نفره بود. همان سال من سخنران بخش موسیقی پاپ در جشنواره هم بودم. سال بعد داور بودم، سال بعدش داور بودم، دو، سه سال نبودم، دو سال پیش هم داور بودم ولی دیگر بخش رقابتی را حذف کردند. حالا هم که خیلی پیگیر نیستم.

 

به من بگویند، اگر با روحیه، شخصیت، شانیت و فکرم هم‎خوانی کند، با آنها هستم چه در سازمان و چه در وزارت ارشاد. هر جا کمکی برای ایجاد یک صحنه موقر و با شانیت مردم کشورم و شانیت موسیقی ایجاد شود، من وسط هستم ولی من خودم خیلی راغب نیستم گاهی دلم می‎خواهد بخوانم که یادم نرود چه کسی بوده‎ام و بیشتر از این هم، نه می‎خواهم، نه حوصله‎اش را دارم و نه انگیزه‎اش را. ما از دوره شهرت گذشتیم و آن چیزی که داریم از سرمان هم زیاد است، هم از عنایت مردم و هم از فضل‎الهی.

 

در طول سالیان اخیر، مسیر کدام خواننده‎ها را حرفه‎ای و روبه‎جلو دیده‎اید؟

«رضا صادقی»، «محسن چاوشی»، «همایون شجریان» و «سالار عقیلی»؛ اینها کسانی هستند که حرکت‎شان درست است چون بقیه را می‎بینم که چند صباحی می‎آیند و سپس توقف می‎کنند.

 

 

 

armandaily.ir
  • 12
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش