هم میهن: «شرایط روحیام مناسب گفتوگو نیست»؛ این را کوثر افتخاری، بازیگر نمایش «قُضات» میگوید. دختر جوانی که ۲۰ مهرماه در یکی از روزهای شلوغ تهران، در خیابان انقلاب، یک چشمش را از دست داد. نمیدانم دیدن تنها با یک چشم، چه احساسی دارد. نمیدانم اینکه ناچارت کرده باشند برای دیدن یک سمت از جهان، گردنت را بچرخانی و چشمت به یاریات نیاید، چگونه است. هر جمله را هزاربار در ذهنم مرور میکنم مبادا حرف نامربوطی باشد و ناراحتش کند؛ میگویم «تحسینت میکنم»، بغلم میکند. از «بوتیک تئاتر ایران» زایشگاه امیدِ سابق و محلِ اجرای نمایش «قُضات» در حال حاضر، بیرون میآیم. صورتش با آن چشم نیمهبسته از ذهنم بیرون نمیرود.»
بازی با یک چشم در نقش یک مرد
وارد که میشویم، نمیدانم میتوانم ببینمش یا نه. بیرونِ در، بلیتها را چک میکنند و به هرکداممان کاغذی کوچک میدهند. کاغذهایی که حروف متفاوتی روی آنها نوشته شده است؛ «قاف»، «ضاد»، «الف» و «ت». چهار حرفی که نام نمایش را تشکیل میدهند؛ «قُضات». قرار است هرکدام، بسته به حرفی که روی کاغذ موجود در دستمان نوشته شده است، به تماشای بخشی از نمایش بنشینیم. با خود فکر میکنم کاش کوثر را ببینم. کاش بازیگر آن بخش از نمایش باشد که میتوان با حرف «ت» به تماشایش نشست.
«بوتیک تئاتر ایران» متعلق به پردیس تئاتر شهرزاد، پیشتر «تکهای جدا افتاده از بیمارستانی» به نام «زایشگاه امید» بوده است. ساختمانی چندطبقه با دیوارها و سقفی که رنگوگچشاش جا به جا ریخته و طی سالها با نوشتهها و خطخطیها و طرحهایی پراکنده از آدمهایی ناشناس، شکلی غریب به خود گرفته است. زایشگاهی قدیمی که تا ۸۰ سال پیش، محل تولد بوده و حالا ساختمانی است برای اجرای نمایشهایی عمدتاً تعاملی. نمایشهایی که میکوشند از چهارچوب شیوه مرسوم اجرا بیرون بزنند و بسته به توان و هوش کارگردانشان، اگر بتوانند تماشاگر را به مشارکت وادارند.
چهار گروه میشویم. هر گروه دنبال سرگروهش بهراه میافتد. «قاف»، «ضاد»، «الف» و «ت»، حروفی هستند که پشت لباسهای سرگروههایمان چسبانده شده است. اتاقبهاتاق، بهدنبال آن که حرف «ت» پشت لباسش است میروم. داستان نمایش ارتباطی با آنچه از ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ به اینسو، پشتسر گذاشتهایم ندارد.
«دادسرایی در آتشسوزی دچار سانحه شده و قرار است مخاطب همراه با بازپرس به پروندههای باقیمانده در بایگانی رسیدگی کند.» مخاطب، «رسیدگی» نمیکند. تنها، میبیند و میشنود. «قُضات» برخلاف ادعایش نتوانسته است زمینه مشارکت مخاطب را فراهم کند. مخاطب، همان اختیاراتی را دارد که پیشتر در سالنی بلکباکس و در اجرایی به شیوه مرسوم داشته است؛ او تنها ناظر است، نه تعیینکننده خطوربط داستان. بههر اتاقی که پا میگذاریم و هرکدام از بازیگران که شروع به روایت داستان خود میکنند، چشمهایم روی چشمها متمرکز میشود. بهدنبال دختر جوانی میگردم که جهان را فقط با یک چشم میبیند. سرانجام میبینمش، در نقش سهیل؛ پسر جوانی که دختری جوان را فریب داده است. صدایش زیباست. همانطور که صورتش، همانطور که تنها چشمِ بازش و همانطور که چشم نیمهبستهاش. حواسم به آنچه میگوید هست و نیست، دیالوگهایش را میشنوم و نمیشنوم؛ «دستهچک خودم تموم شده، تا یه جدیدش رو بگیرم طول میکشه، یه برگه از چکت رو بهم بده».
آنچه در صفحه اینستاگرامش دیدهام در سرم میچرخد. او روی صحنه است و خطاب به دختر جوانِ مقابلش میگوید: «دستهچکت رو بهم بده» و من به یاد ویدئویی با کپشن «چهارشنبه ۲۰ مهر، میدان انقلاب، سر ابوریحان» میافتم. او دورِ دختر جوان میچرخد و دیالوگ میگوید و من خیره به آن چشم نیمهبسته صدای زنی را بهخاطر میآورم در همان ویدئو: «ببین با دختر مردم چیکار کردن!».
دختر مردم، دختر ایران، کوثر افتخاری، روی صحنه است و من نمیتوانم درد دیدن جهان را تنها با یک چشم، تصور کنم. اپیزودی که کوثر بازیگرش است، تمام میشود اما «قُضات» ادامه دارد.
از اتاقی به اتاق دیگر میرویم و بازیگران جوان همچنان از پروندههایی میگویند که مجرمش هستند. آنها بیآنکه خواسته باشند، بیآنکه بدانند چه میکنند، یا یکی را به قتل رساندهاند یا موجب به زندان افتادنش شدهاند و من نمیدانم آنکه چشم کوثر را نشانه گرفت، میدانست چه میکند یا نه. هر چهار گروه تماشاگر؛ دنبالکنندگان سرگروههای «قاف»، «ضاد»، «الف» و «ت»، در اتاقی بزرگتر به یکدیگر میپیوندند. بخشهایی از دیالوگهایی که در طول نمایش شنیدهایم از اسپیکری که نمیدانم کجاست به گوش میرسد. نمیدانم آنها که سه سرگروه دیگر را دنبال کردهاند چه دیدهاند و نمیدانم آنها که دنبالکننده سرگروه «ت» بودند، میدانستند که چرا یکی از چشمهای بازیگر نقش سهیل نیمهبسته است یا نه. نمایش تمام میشود. بازیگران در پیچ پلهها ایستادهاند و پچپچکنان در گوشمان چنین میگویند: «من آتش زدم»، «من دادسرا را آتش زدم تا دست بازپرس به پروندهها نرسد».
دست بازپرسِ فرضیِ «قُضات» به پروندهها نرسیده است اما بازیگرانی بودهاند که چه در قالب دیالوگ با بازیگری دیگر و چه در قالب مونولوگ و خطاب به ما، از پروندههای آتشگرفته گفتهاند. آنچنانکه کوثر افتخاری با حضورش روی صحنه، با چشمی باز و چشمی نیمهبسته، بیآنکه اشارهای مستقیم کند، از آنچه چهارشنبه، ۲۰ مهر ۱۴۰۱ در میدان انقلاب بر او گذشت، گفت. نمایش «قُضات» به طراحی و کارگردانی سجاد حسینپور با حضور ۴۳ بازیگر جوان، تا پنجم اسفند هر روز ساعت ۱۹ در «بوتیک تئاتر ایران» ساختمانی نیمهمخروبه، چسبیده به پردیس تئاتر شهرزاد اجرا خواهد شد. این نمایش چندروزی روی صحنه نرفت تا این شائبه ایجاد شود که بهواسطه حضور کوثر افتخاری توقیف شده است. هرچند قاسم جعفری، مدیر پردیس تئاتر شهرزاد میگوید روی صحنه نرفتن «قُضات» به دلایل فنی بوده است و نه محتوایی. او تصریح میکند که از کارگردان کار خواستهاند فکری بهحال ایرادات این نمایش کند و مجدداً اجرای آن را از سر بگیرد. ایراداتی که در کامنتهای مخاطبان در سایت فروش بلیت «قُضات» نیز به آنها اشاره شده است. «قُضات» چه پیش از این توقیف شده باشد و چه اجرایش برای برطرف ساختن ایرادات فنی متوقف شده باشد، هماکنون روی صحنه است و سایت فروش بلیتش مجدداً باز است.
صدای چشمها بلندتر از هر فریادیست
تعداد آنها که در ناآرامیهای اخیر ایران، دچار آسیب از ناحیه چشم شدهاند، مشخص نیست اما آنطور که در گزارش روز چهارشنبه ۲۳ آذر روزنامه «هممیهن» با تیتر «دستور دیرهنگام بعد از درمان خانگی» آمد، دبیر کل انجمن چشمپزشکی از ارسال گزارشی محرمانه درباره اصابت ساچمه به چشمها به مقامات خبر داده بود؛ گزارشی که از صدور بخشنامه معاونت درمان وزارت بهداشت برای پذیرش مصدومان اعتراضات میگفت. تعدادی از این مصدومان را با چرخی کوتاه در اینستاگرام و توئیتر میتوان دید و با نگاهی گذرا به صفحه یکی از آنها میشود باقیشان را، آنهایی را که تصمیم گرفتهاند سخن بگویند، یافت. از نیلوفر آقایی، کارشناسارشد مامایی تا الهه توکلیان، کارشناس حسابداری. از غزل رنجکش، نویسنده تا هلیا بابایی، دانشآموز دبیرستانی و... عکسها و نوشتههای این مصدومان به شکلی توأمان از احساس خشم و امید میگوید. از اینکه در ابتدا دو نفر از این چهرهها پا پیش گذاشتند و یکدیگر را در شبکههای اجتماعی یافتند؛ غزل رنجکش، دختر اهل بندرعباس و مرسده، مربی بدنسازی که با عزمی جزم، برای کمک و روحیه دادن بهدنبال آسیبدیدگان از ناحیه چشم میگردند. آسیبدیدگانی که نقطه مشترکشان فارغ از رنج تماشای جهان تنها با یک چشم، امید به ادامه زندگیست. امیدی که هرکدام به شکل و شیوهای در برابرِ دو چشمِ ما تجلیبخش آن شدهاند.
نرگس کیانی
- 19
- 3