چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳
۰۹:۴۹ - ۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۲۰۱۸۳۱
تئاتر شهر

آخر و عاقبت ازدواج بز‌بز قندی با آقاگرگه

اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر,نمایش‌نامه بی‌پدر

 اگر قرار است بخندی و آن هم به موقعیت‌های تراژیک بی‌آنکه سر به بی‌غیرتی یا نفهمی زده باشد باید بروی به تئاتر شهر و به دیدن نمایش‌نامه «بی‌پدر»، به نویسندگی و کارگردانی سیدمحمد مساوات نه‌اینکه مثلا بنشینی تو سالن آمفی‌تئاتر دانشکده و «ماجرای نیمروز» محمدحسین مهدویان را ببینی و قهقهه راه بیندازی و بعد از خودت خوشت بیاید که یعنی «ما اینیم»! و من که خدا خواست به فاصله بیست‌وچهار ساعت این دو کار را ببینم، دیدم می‌شود خندید آن هم به وجوه کمیک هر تراژدی‌ای بی‌احساس گناه و بی‌آنکه تن داده باشی به مضحکه.

 

البته نه با و به هر چیزی؛ با «بی‌پدر» سیدمحمد مساوات اما می‌شود. یک‌ساعت‌ونیم می‌خندی اگرچه هر لحظه منتظر فاجعه‌ای هستی که در کمین است، دلواپسی تا آخرین لحظات که موعود است رهایت نمی‌کند. با آن دکور که ورودی خانه‌ای است و نوری که اضطراب‌آور است. با حال‌وهوایی که مثلا می‌تواند دهاتی در کشوری اروپایی در اواخر قرن نوزدهم باشد. خب! بزبزقندی که تصمیم بگیرد برای دفع بلا با آقاگرگه ازدواج کند معلوم است که ماجرا به همین سادگی طی نخواهد شد. مامان‌بزی (ابراهیم نائیج) برای نجات و امنیت خود و سه فرزندش با آقاگرگه (حسین منفرد) ازدواج کرده است.

 

تا کی می‌شود با بی‌صاحبی و بی‌سایه مردی بر بالای سر خود و خانواده زندگی کرد؟ با ترس، عدم امنیت و مشت‌هایی که هربار در غیبت مادر بر در کوبیده می‌شوند تا دیر یا زود فرزندان را طعمه کنند. راه‌حلش عقد محرمیت‌خواندن با شخص «تهدید» است و همزیستی مسالمت‌آمیز با او؛ تبدیل خطر به فرصت. نمایش با ورود مامان‌بزی و آقاگرگه به خانه و معرفی پدر جدید به شنگول و منگول و حبه‌انگور آغاز می‌شود. پدری که با فرزندش گرگک آمده است.

 

طبیعی است که چنین ازدواج نامتعارفی آغاز نامتعارفی داشته باشد. دو طرف باید به هم عادت کنند؛ مامان‌بزی به امید آنکه آمیزش با گرگ و تغییر رژیم غذایی او، درنده‌خویی‌اش را تلطیف کند تن به این ازدواج می‌دهد. اغماض لازم دارد و چشم‌پوشی. گرگ است دیگر و خب ممکن است نیمه‌شب غافلگیرش کنی درحالی‌که تدارک خوردن حبه انگور را می‌بیند؛ پیش می‌آید که گرگک قصد جان برادر ناتنی‌اش، پاره جانت، شنگول را بکند.

 

اما با کمی حسن‌نیت، پذیرفتن ضرورت، ورزیدن عشق و همدلی می‌توان امیدوار به ممکن‌شدن همزیستی میان آن دو، به شبیه همدیگرشدن شد. خدا را چه دیدی؟ این یکی شاید کمی بز شود با تمرین ترس؛ با لرزیدن؛ با میدان‌دادن به «بز درون». اما آن یکی چی؟ اگر شبیه گرگ شود چی؟

 

هرچه بر اثر تهدیدات و تمهیدات مامان‌بزی، گرگ و گرگک به بزبودن می‌گرایند مامان‌بزی استعداد گرگ‌بودن را در درون خود کشف می‌کند و فرزندان سه‌گانه‌اش را به همان سمت سوق می‌دهد. لذتی دارد تجربه قدرت. همان غریزه مادری‌ای که او را واداشته برای دفع بلا تن به ازدواج با خطر دهد، این‌بار او را مجبور می‌کند که گرگ درونش را بپروراند تا توان دفاع از خود و خانواده‌اش را پیدا کند.

 

گرگ بز می‌شود و بز، از گرگ‌شدن لذت می‌برد، دور برمی‌دارد، مدعی می‌شود و حتی به شکار خرس می‌رود. مامان‌بزی همراه سه فرزندش بعد از یک عمر توسری‌خوردن و ترسیدن دچار نوعی توهم هویتی می‌شوند؛ توهم «خود-خرس-پنداری»‌ای که حتی آقاگرگه را شگفت‌زده می‌کند. مثل هر تازه‌به‌قدرت‌رسیده‌ای بی‌مرز و بی‌پرنسیپ و... فراموش‌کار. در تمامی مدت ما شاهد بدل‌شدن احوالات به یکدیگر هستیم؛ موقعیتی که علاوه بر خنداندن ترسناک نیز هست. دیگر معلوم نیست با چه موجودی سروکار داریم و بر چه اساس می‌توان رفتارش را پیش‌بینی و یا کنترل کرد. همه اعضای این خانواده مشکوک می‌شوند و غیرقابل پیش‌بینی؛ همگی از یکدیگر می‌ترسند و به یکدیگر مشکوک‌اند؛ همگی احساس ناامنی دارند.

 

مرد به زن، زن به مرد، مادر به فرزندان، فرزندان به اولیا. همه‌چیز ممکن است؛ همه‌کس به هر کاری مقدورند. به‌خصوص وقتی گرسنه باشی و دیگر ندانی با چه چیز می‌توان سیر شد؟ با گیاه، با گوشت، با خون؟ با دیگری؟ عوض شده‌ای و دیگر حتی ذائقه‌ات را نمی‌شناسی.

 

در این بحرانِ کیستی و این پرسش که من کدامم، فاجعه سر می‌زند: جسد مثله‌شده شنگول. علت این ازدواج ترس از ديگري بوده است (آقاگرگه) و حالا همه اعضای خانواده متهم‌اند. متهم به قتل برادر، به قتل فرزند، به خوردن او. چه کسی چنین جنایتی را مرتکب شده؟ کار کدام خدانشناسی بوده است؟ هرکدام می‌توانند متهم اصلی باشند. آقاگرگه به دلیل اینکه شبانه غیبش زده بوده است. برادرهای شنگول به دلیل رفتارهای مشکوک، گرگک، حتی مامان‌بزی متهم است. همه آنهایی که گرگ‌شدن و یا بودن خود را نمی‌پذیرند. انکار می‌کنند و متقاعد‌کننده نیستند.

 

گرسنگی، ترس، ... . میل به بقا این تغییر خوی را ممکن کرده است و حالا دیگر بدیهی است حتا اگر مامان‌بزی فرزندش را خورده باشد. همان مادری که وسط این جنایت و فاجعه با شنیدن اینکه حبه‌انگور شبانه و پنهان سیگار می‌کشیده است از کوره درمی‌رود و تذکرات تربیتی می‌دهد و در ستایش اصالت خانوادگی و اخلاق پسندیده سخنرانی می‌کند. از کسانی که اساسا معلوم نیست کیستند و چیستند انتظار رفتار اخلاقی دارد. قدر مسلم آن است که این خانواده دیگر بز نیستند. بز که گوشت نمی‌خورد.

 

اما گرگ‌ها هم همدیگر را نمی‌خورند! منگول به یاد می‌آورد که دیشب شنگول را دیده که «خودخوری» می‌کرده؛ بیماری‌ای که محصول ترس است. خطرناک‌ترین بیماری.

 

صحنه‌های پایانی نمایش بی‌پدر، تبدیل بحران هویت به جنون بی‌هویتی است. جایی که بزها و گرگ‌ها علی‌رغم رودربایستی از هویت‌های پیشین خود، علی‌رغم نسبت‌های خانوادگی و تعلقات عاطفی، در کشمکشی رنج‌آور با خود، از سر گرسنگی یا غریزه حیات بر باقی‌مانده‌ای از شنگول یورش می‌برند. دغدغه اخلاقی حتی در این لحظات هم آنها را رها نمی‌کند. مامان‌بزی را می‌بینی که با چه زجری بر خود نهیب می‌زند تا لب نزند به باقی‌مانده فرزندش. اما خوردن پاره تنش دیگر دست خودش نیست. علی‌رغم خودش فرزند خودش را می‌خورد... زار می‌زند، زوزه می‌کشد، مزخرف می‌گوید، به شهادت می‌گیرد... می‌خواهد رفع اتهام کند اما باز به خوردن ادامه می‌دهد: آخه من گرگم/ آخه من بزم/ اصلا شنگول، خودش، خودش را خورده است... ما که نبوده‌ایم...

 

 

نه بزبودن چنین جنونی را مجاز می‌داند و نه گرگ‌بودن قادر به خوردن خود است. این مخلوق نه شرافت گرگ را دارد و نه نجابت بز را. نه آن یکی می‌شناسدش و نه دیگر خود، خویش را به‌جا می‌آورد. نمی‌شود رامش کرد، تربیتش کرد؛ کنترل‌ناپذیر است. این آمیزش به ظاهر آشتی‌جویانه فقط به کار کسب ضعف هر دو آمده است: هم ترس‌ولرز بز را دارد و هم درنده‌خویی گرگ را.

 

نمایش «بی‌پدر»، نمایش چه بود؟ نمایش خطری به نام ترس که «از هر خطری خطرناک‌تر» است. نشان‌دادن اینکه چگونه ترس منجر به استحاله هویتی می‌شود و به خشونت رادیکال می‌رسد، به سرزدن هیولاهایی که دیگر نام و هویت تعریف‌شده‌ای ندارند و مطابق هیچ شاخصی مقوله‌بندی نمی‌شوند. نشان‌دادن این واقعیت روان‌شناسانه، تاریخی و اجتماعی که ترس و میل به بقا ضعیف را وادار به تشبه به قدرت می‌کند و در این تشبه فرانکشتاین است که زاده می‌شود.

 

سیدمحمد مساوات نشان می‌دهد که منشأ خشونت ترس است و احساس عدم امنیت؛ احساسی که به‌جای رویارویی با علت ترس و پیداکردن تمهیداتی برای به‌دست‌آوردن اعتمادبه‌نفس ازدست‌رفته، راه‌حل را در پناه‌بردن به دامن مسبب و پيروي از آن می‌بیند. با این توهم که خشن را اهلی کند. اما انسان ترس‌خورده، دیگری‌خور هم که نشود، خودخور می‌شود و کمر به انهدام خود می‌بندد و برای خشونت و جنایت دیگران نیز جواز صادر می‌کند. در چنین وضعیتی، زیستی اخلاقی ناممکن است.

 

همه‌چیز ممکن می‌شود، هیچ‌چیز دیگر بعید نیست، همه‌کس به همه نوع کاری قادر می‌شوند و دیگر گفتن اینکه‌ ای وای، چه وحشتناک، عجب فاجعه‌ای معنایی ندارد. دیگر تعجب ندارد. شاید به این سبب که همگی، به‌نوعی خود دست‌اندرکار شکل‌گیری این موقعیت‌اند. هرگونه تذکر اخلاقی می‌شود شبیه تذکرات مامان‌بزی وسط صحنه جنایت؛ مامان‌بزی‌ای با دستانی آلوده و سروصورتی خون‌آلود. همین مامان‌بزی‌ای که توهم برش داشته بود که گرگ است، بل هم خرس و از سر قدرت جایی در نمایش رو به گرگ که دیگر بز شده بود درآمد که: «آنها خطرناک نیستند ما خودمون خطریم»! بله؛ آقای مهدویان؟

 

 

sharghdaily.ir
  • 18
  • 2
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

یاشار سلطانیبیوگرافی یاشار سلطانی

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

زندگینامه امامزاده صالح

باورها و اعتقادات مذهبی، نقشی پررنگ در شکل گیری فرهنگ و هویت ایرانیان داشته است. احترام به سادات و نوادگان پیامبر اکرم (ص) از جمله این باورهاست. از این رو، در طول تاریخ ایران، امامزادگان همواره به عنوان واسطه های فیض الهی و امامان معصوم (ع) مورد توجه مردم قرار داشته اند. آرامگاه این بزرگواران، به اماکن زیارتی تبدیل شده و مردم برای طلب حاجت، شفا و دفع بلا به آنها توسل می جویند.

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
آپولو سایوز ماموریت آپولو سایوز؛ دست دادن در فضا

ایده همکاری فضایی میان آمریکا و شوروی، در بحبوحه رقابت های فضایی دهه ۱۹۶۰ مطرح شد. در آن دوران، هر دو ابرقدرت در تلاش بودند تا به دستاوردهای فضایی بیشتری دست یابند. آمریکا با برنامه فضایی آپولو، به دنبال فرود انسان بر کره ماه بود و شوروی نیز برنامه فضایی سایوز را برای ارسال فضانورد به مدار زمین دنبال می کرد. با وجود رقابت های موجود، هر دو کشور به این نتیجه رسیدند که برقراری همکاری در برخی از زمینه های فضایی می تواند برایشان مفید باشد. ایمنی فضانوردان، یکی از دغدغه های اصلی به شمار می رفت. در صورت بروز مشکل برای فضاپیمای یکی از کشورها در فضا، امکان نجات فضانوردان توسط کشور دیگر وجود نداشت.

مذاکرات برای انجام ماموریت مشترک آپولو سایوز، از سال ۱۹۷۰ آغاز شد. این مذاکرات با پیچیدگی های سیاسی و فنی همراه بود. مهندسان هر دو کشور می بایست بر روی سیستم های اتصال فضاپیماها و فرآیندهای اضطراری به توافق می رسیدند. موفقیت ماموریت آپولو سایوز، نیازمند هماهنگی و همکاری نزدیک میان تیم های مهندسی و فضانوردان آمریکا و شوروی بود. فضانوردان هر دو کشور می بایست زبان یکدیگر را فرا می گرفتند و با سیستم های فضاپیمای طرف مقابل آشنا می شدند.

فضاپیماهای آپولو و سایوز

ماموریت آپولو سایوز، از دو فضاپیمای کاملا متفاوت تشکیل شده بود:

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

چکیده بیوگرافی نیلوفر اردلان

نام کامل: نیلوفر اردلان

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ

نام کامل: حمیدرضا آذرنگ

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش