دوشنبه ۰۱ مرداد ۱۴۰۳
۱۸:۴۲ - ۱۳ تير ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۴۰۳۲۵۶
تئاتر شهر

 آرش عباسی به بهانه اجرای نمایش «آناکارنینا»:

آرزوهای سرکوب‌شده‌

اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر,آرش عباسی

«آناکارنینا» درباره تازه‌شدن دیدار دو شخصیت مشهور مقابل چشم ‌میلیون‌ها تماشاگر است. دیداری که صمیمانه و دوستانه نیست و فقط برای این ترتیب داده می‌شود که فرصتی برای انتقام‌جویی و عقده‌گشایی‌هایی بسازد که یک طرف این دیدار مدت‌ها منتظر آن بوده. نتیجه اما آن‌طور که دو طرف ماجرا می‌خواهند، نمی‌شود. آنها انتظار اتفاق دیگری دارند اما همیشه داستان آن‌طور که آنها می‌خواهند و پیش‌بینی می‌کنند، پیش نمی‌رود.

 

چه در گذشته و چه حالا زندگی‌ داستان دیگری برای آنها رقم می‌زند. آرش عباسی که چندسالی است در ایتالیا مشغول به تحصیل است هر زمان که فرصت پیدا کرده به ایران آمده و نمایشی را روی صحنه برده. امسال، سال پرکاری برای اوست. اردیبهشت ماه «نویسنده مرده ‌است» را روی صحنه برده بود و حالا «آناکارنینا» را اجرا می‌کند. او در این گفت‌و‌گو دلایل خود برای زیرذره‌بین‌بردن زندگی افراد مشهور را بازگو کرده است.

 

 چطور شد به سراغ چنین موضوعی که مرتبط با زندگی سلبريتی‌ها و افراد مشهور است، رفتید؟

 چیز تازه‌ای برایم نبود، در «نویسنده مرده است» هم همین کار را کرده بودم. این قشر زندگی جذابی دارند تا بقیه مردم. زندگی سلبريتی‌ها فراز و نشیب فراوانی دارد البته مثل زندگی همه مردم عادی اما آنها به واسطه شهرت شرایط خاص‌تری دارند. مهم‌ترینش این است که همه آرزو می‌کنند جای آنها باشند اما در بعضی مواقع آنها خودشان این حس را ندارند که زندگی حسرت‌برانگیزی دارند. احتمالا بارها شنیده‌اید که فلان هنرپیشه یا چهره معروفی که دیگران تصور می‌کنند در شرایط ایده‌آ‌لی زندگی می‌کنند از افسردگی شدیدی رنج می‌برند. هیث لیچر تنها ٢٨ سال زندگی کرد اما انواع و اقسام مشکلات و اعتیاد‌ها را تجربه کرد، جیم کری، کاترین زتاجونز، اشلی جاد که سابقه خودکشی و بستری‌شدن در بیمارستان به دلیل افسردگی هم دارد و خیلی‌های دیگر مدت‌ها با افسردگی دست و پنجه نرم کردند.

 

اینها چیزهایی است که عیان شده، خیلی‌ها هم سعی می‌کنند مشکلاتشان پنهان بماند. تضادی در زندگی این قشر وجود دارد که جذاب است. بخش مهمی از زندگی‌شان پنهان است و این بخش برای من جذاب است. نمی‌خواهم بگویم پرداختن به این چیزها حتما واجب است؛ نه. می‌خواهم بگویم از دل این چیزها می‌توان به حرف‌های دیگری رسید. می‌توان درباره جامعه و شرایط حاکم بر آن حرف زد. می‌توان درباره زندگی انسان معاصر حرف زد. برای من اینها فقط دلایلی هستند برای پرداختن به مسائل مهم‌تر. به‌طور مشخص در «آناکارنینا» و «نویسنده مرده است» اینها بهانه‌هایی بودند برای پرداختن به مقوله عشق، دروغ، آرزوهای سرکوب‌شده، خیانت و خیلی چیزهای دیگر که سایه آنها بر سر انسان معاصر سنگینی می‌کند.

 

 در نمایش اشاراتی مستقیم به یکی از برنامه‌های تلویزیونی موفق می‌شود و حتی می‌توان چنین تصور کرد که شما با نگاه به زندگی یکی از مجریان تلویزیون اساس نمایش خود را پایه گذاشتید؟

 به‌هرحال من در این جامعه زندگی می‌کنم. اتفاقات فضای مجازی را به اندازه اتفاقات روز جامعه دنبال می‌کنم. سوژه‌هایم را از دل جامعه بیرون می‌کشم. آدمی هستم که از مترو استفاده می‌کنم تا در دل جامعه باشم و رفت‌وآمد داشته باشم. در همین مترو مدام در حال قصه‌ساختنم. دست‌فروش‌های مترو هر کدام ساعت‌ها ذهنم را مشغول می‌کنند؛ اینکه از کجا آمده‌اند، چه می‌کنند و قرار است به کجا برسند. گوش‌هایم تیز است و چشم‌هایم مدام در حال چرخیدن و اسکن‌کردن از آدم‌‌هاست. طبیعی است که ذهنم را آزاد بگذارم تا از هر چیزی که می‌بیند استفاده کند. درباره سؤال شما باید بگویم به‌طور دقیق نه؛ از الگوی خاصی استفاده نکردم اگرچه نمونه‌هایی وجود دارند و شباهت‌های زیادی میان این قصه و چیزی که مدنظر شماست، وجود دارد. قصه یک‌خطی نمایش «آناکارنینا» خودش حدس‌هایی را به وجود می‌آورد و تصویرهایی را در ذهن مخاطب درست می‌کند که دست من نیست. یک مجری معروف تلویزیونی در پانصدمین برنامه‌اش باید روبه‌روی هنرپیشه‌ای بنشیند که تا دو سال پیش با هم زندگی می‌کردند. مجری از همسرش جدا شده و با هنرپیشه دیگری ازدواج کرده و حالا با او زندگی می‌کند... . من فقط به این موقعیت جذاب فکر می‌کردم. به این مثلث که دو ضلعش را روی صحنه می‌بینیم و ضلع سوم را نمی‌بینیم اما سنگینی این ضلع سوم در لحظه لحظه نمایش حس می‌شود. آن آدم غایب مثل بقیه کاراکترهای غایب نمایش‌نامه‌هایم برایم خیلی خیلی پررنگ بود. او را نمی‌بینیم اما همه این اتفاق‌ها به خاطر او به وجود آمده است.

 

 خیانت همیشه موضوع جذابی برای یک نویسنده و کارگردان است؛ با توجه به فضای نمایش‌های قبلی‌تان چرا این موضوع را دستمایه آثار نمایشی خود قرار می‌دهید؟

خیانت و گذشتن از آن چیز ساده‌ای نیست. دلایل متعدد خودش را هم دارد. هر طرفی که چنین کاری بکند برای خودش توجیه‌هايی دارد. موضوع حساسی است که در زندگی امروزه ما و انسان هم‌عصر ما تعریف تازه‌ای پیدا کرده است. بخش مهمی از این تعاریف و مفاهیم به خاطر شکل زندگی ما، درگیری‌های ما با تکنولوژی و حضور آن در زندگی ماست. برای من هم نوشتن درباره این مسئله جذاب است.

 

 از ابتدا نمایش‌نامه به همین شکل با همین پایان‌بندی نوشته شده بود یا اینکه در بازنویسی‌ها به این نسخه رسیدید؟

هیچ‌وقت متن را نمی‌بندم. سال‌هاست با متن نصفه تمرین را شروع می‌کنم. لذت تئاترکارکردن همین است. من اگر قرار باشد از اول مطمئن باشم چطور کارم تمام می‌شود، دیگر اصلا شروع به نوشتن نمی‌کنم. این بزرگ‌ترین جذابیت تئاتر است. تئاتر برایم دریاچه‌ای است که باید بروم داخلش تا بفهمم چقدر عمیق است. از بیرون نمی‌توانم بفهمم. نه تنها بارها پایان‌بندی را عوض کردم؛ بلکه هر شب چیز تازه‌ای پیدا می‌کنم و فردا به کار اضافه می‌کنم. درباره آنا‌کارنینا یک بار در تمرین‌ها کامل متن را نوشتم و تمرین کردیم؛ اما دوباره ریختم دور و مجددا نوشتم. به دلایل مختلف خواسته و ناخواسته بازنویسی کردم. این دست برنامه‌های تلویزیونی در همه جای دنیا از یک رک‌بودن و بی‌پروایی برخوردار هستند که ما اینجا نمی‌توانستیم آن را اجرا کنیم. من هم متن را طوری نوشتم که حتی یک مورد ممیزی هم نخورد.

 

 در بعضی از مصاحبه‌هایتان اشاره كرديد این نمایش را در ادامه نمایش قبلی خود که اردیبهشت روی صحنه بود؛ یعنی «نویسنده مرده است» به اجرا درمی‌آورید. چرا تصمیم به ادامه همان نمایش گرفتید؟

 «نویسنده مرده است» دست از سر من برنمی‌دارد. در سال‌های گذشته لحظه‌ای فراموشش نکرده‌ام. هرچه می‌گذرد، بیشتر شیفته‌اش می‌شوم و می‌خواهم از تکنیکی که دارد، بیشتر استفاده کنم. «آنا‌کارنینا» پر از نشانه‌های «نویسنده مرده است»، است. در راستای آن است؛ اما ادامه‌اش نیست. برای ادامه «نویسنده مرده است» ایده دارم، با همان شخصیت لیلی و فرهاد، زمانی که سال‌ها گذشته است. آن فیلمی که قرار بود ساخته شود، ساخته نشده و حالا این‌بار به جای تراس مجلل خانه لیلی روی تراس کوچک و محقر فرهاد نمایش‌نامه‌نویس قرار گذاشته‌اند. این داستان «نویسنده مرده است٢» است که باید شروع کنم به نوشتنش. حالا مطمئن نیستم مثل سینما از عنوان ٢ استفاده کنم؛ ولی شخصیت‌ها همان هستند. هنرپیشه معروف سینما و نمایش‌نامه‌نویسی که دیگر خیلی جوان نیست.

 

 در ابتدا از لادن مستوفی به‌عنوان بازیگر نمایش نام برده شد، چه اتفاقی افتاد که بازیگر نقش «آناکارنینا» را تغییر دادید؟

 داستانش مفصل است. ایده «آناکارنینا» زمانی که در ایتالیا بودم، به ذهنم رسید. ایده که چه عرض کنم، در ابتدا فقط یک تصویر داشتم. مدت‌ها بود دلم می‌خواست روی «آناکارنینا» کار کنم؛ اما به نظرم اقتباس از آثار معروف به همان شکل از بیهوده‌ترین کارهای جهان است. دنبال چیز تازه‌ای می‌گشتم؛ اما چیزی پیدا نمی‌کردم. فقط یک تصویر داشتم از نمایشی به اسم «آناکارنینا». تصور می‌کردم در تالار وحدت قرار است اجرا کنم، در انتهای صحنه قطار در ایستگاه متوقف می‌شود و آنا از آن پیاده می‌شود و به سمت جلوی صحنه حرکت می‌کند، در پیشانی صحنه می‌ایستد و شروع می‌کند به دیالوگ‌گفتن: دالی عزیز، من از سن‌پترزبورگ تا مسکو آمدم که... .

 

این اولین تصویری بود که در این اجرا به این شکل اجرایش نکردم. از همان لحظه اول آنا برایم لادن مستوفی بود. تا دو سال این تنها تصویری بود که از نمایشی به اسم «آناکارنینا» داشتم. یک خط هم نمی‌توانستم بنویسم. اساسا در ایتالیا چیزی نتوانستم بنویسم؛ اما بالاخره ایده را پیدا کردم. «آناکارنینا» در یک برنامه زنده تلویزیونی. آن زمان در سفری که به ایران داشتم، ایده را با لادن در میان گذاشتم و شروع به نوشتن کردم. نقطه‌ضعف بزرگی در نوشتن دارم و آن هم این است که هم با بازیگر ذهنی‌ام می‌نویسم، هم به جای شخصیت‌ها اعم از زن و مرد بازی می‌کنم و می‌نویسم. اولین اشکالش این است که آن بازیگر برای آن نقش در ذهنم حک می‌شود. تا حد ممکن از خصوصیات آن بازیگر برای شخصیت استفاده می‌کنم و دومین ایرادش این است که گاهی شیفته بعضی نقش‌ها می‌شوم. چنان غرق‌شان می‌شوم که دلم نمی‌خواهد کسی آن را بازی کند. در نمایش‌نامه «زیرزمین» همین اتفاق افتاد و یک بار خودم آن را  بازی کردم. در «همه‌چیز درباره آقای ف» هم همین شد. در «آفتاب از میلان طلوع می‌کند» هم همین اتفاق افتاد و در «نویسنده مرده است» هم همین شد. به جز مورد آخر در بقیه موارد به خاطر شیفتگی‌ام به نقش، هم خودم لطمه خوردم و هم کار. در حال اصلاح‌کردن این نقطه‌ضعف هستم و روی خودم کار می‌کنم که دچار چنین معضلی نشوم؛ اما مورد اول راه ندارد. باید با این شرایط بسازم. همان‌طور‌که از اول لادن مستوفی را برای «آناکارنینا» دیده بودم و فکر نمی‌کردم بازیگر دیگری این نقش را بازی کند.

 

در زمان اجرای «نویسنده مرده است» در همین روزنامه «شرق» یادداشتی درباره لادن مستوفی نوشته بودم و پایانش را این‌طور تمام کرده بودم که لادن فقط باید دیر خسته شود تا همه اتفاقات خوب یکی‌یکی برایش بیفتد. یک هفته بعد پیش‌بینی‌ام درست از آب درآمد و لادن گفت که نمی‌تواند در «آناکارنینا» کار کند. از یک طرف فکر می‌کنم خسته شده بود و از طرف دیگر آن‌قدر که من به او و کارش اعتقاد دارم، او به من و کارم اعتقاد نداشت. حق طبیعی‌اش هم هست؛ پس ناگزیر بعد از اینکه مطمئن شدم مثل اتفاقات «نویسنده مرده است» قرار نیست بگوید: داشتم برایت بازی می‌کردم و واقعا تصمیم گرفته است در «آناکارنینا» نباشد، اولین کارم این بود که متن را دوباره بازنویسی کردم و همه نشانه‌هایی را که برای بازی او گذاشته بودم، حذف کردم؛ عذاب‌آور‌ترین کار ممکن یک ماه قبل از اجرا؛ اما شبانه‌روز کار کردم تا ردپایش را از نمایش‌نامه حذف کنم؛ اگرچه به طور کامل این اتفاق نیفتاد.

 

  معصومه رحمانی با اینکه بازیگر توانایی است؛ اما کمتر در تئاتر روی صحنه می‌رود یا حداقل نقش اصلی را بازی می‌کند. چطور شد او را برای شخصیت اصلی نمایش انتخاب کردید؟

 معصومه رحمانی را از سال‌ها پیش روی صحنه دیده بودم و همیشه فکر می‌کردم یک جا از او استفاده کنم. البته این نقش برای او خیلی ایده‌آل نبود؛ اما قسمت بود که او بازی کند. معصومه را برای کار دیگر و نقش دیگری مدنظر داشتم؛ ولی اینجا از او استفاده کردم. به نظرم بهترین نتیجه را تا اینجای کار گرفتم. او بازیگر بسیار باهوشی است. شخصیت را به‌خوبی می‌شناسد، درک می‌کند و به بهترین شکل ممکن او را روی صحنه می‌برد.

 

 بهنام شرفی سابقه همکاری با شما را دارد. اولین انتخاب برای این نقش او بود یا اینکه به بازیگران دیگری هم فکر کرده بودید؟

 بهنام شرفی تئاتر را با من شروع کرده. سال‌ها در گروهم بوده و سال‌هاست دنبال فرصت بودم که جایی درست از او استفاده کنم. اینجا بهترین جایی بود که می‌شد از او استفاده کرد. لیاقت چنین نقشی را داشت و از جان مایه گذاشت برای این نقش. آینده درخشانی دارد و به زودی به یکی از بهترین‌های تئاتر ایران تبدیل خواهد شد. اول به بازیگران دیگری فکر کرده بودم. به مجری‌های تلویزیون؛ با یکی، دو تا هم وارد مذاکره شدم اما نشد. با بعضی از بازیگران چهره هم وارد مذاکره شدم اما این نقشی نبود که هرکسی از عهده‌اش بر بیاید. دست آخر به بهنام رسیدم و خیلی از این انتخاب راضی‌ام. امیدوارم بهنام قدر موقعیت‌هایش را بداند. درست انتخاب کند و صبور باشد تا به وقتش در آن حدی که انتظار دارد، دیده شود.

 

  داستان چندان ربط زیادی به رمان «آناکارنینا» پیدا نمی‌کند، منظورم این است که آناکارنینا در نمایش‌نامه شما در جایگاه داستان فرعی قرار می‌گیرد و انگار بهانه‌ای برای مطرح‌کردن خیانت در زندگی افراد مشهور است، چرا این رمان را انتخاب کردید؟

 بارها گفته‌ام که از آثار کلاسیک فقط ایده‌های‌شان برای من مهم است. تولستوی درباره انسان ١٤٠ سال پیش رمان نوشته اما حالا در این روزگار همه‌چیز فرق کرده است. شکسپیر هم درباره انسان قرن هجدهمی نمایش‌نامه نوشته است، دلیلی ندارد من در قرن بیست‌ویک حرف‌های او را به صحنه ببرم. کار من این است که برای زمانه خودم کار کنم. من ایده‌های درخشان آنها را می‌گیرم و داستان و به آدم‌های معاصر خودم تزریق می‌کنم. اپرا هم قرار نیست اجرا کنم که در چهار ساعت رمان «آناکارنینا» را با موسیقی و رقص و آواز نمایش دهم.

 

  انتخاب این داستان فرعی درحالی انجام شده که ما تعریف چندانی از داستان «آناکارنینا» نمی‌بینیم. برای تماشاگری که با این داستان آشنایی چندانی ندارد، هیچ تلاشی در جهت نزدیکی آنها با داستان نمی‌کنید؟

 اصلا لزومی نداشت تماشاگر «آناکارنینا» را بشناسد. اطلاعات کافی در همان اول نمایش درباره رمان داده می‌شود. کافی است. قرار نبود کار تولستوی را بازنویسی و اجرا کنم. آن‌قدر در اقتباس آزاد بودم که شاید بتوان گفت اصلا اقتباسی انجام نشده. برای همین لزومی هم ندیدم در بروشور بنویسم براساس رمان تولستوی. نمی‌خواستم حق نویسنده ضایع شود در واقع نمی‌خواستم از اسم نویسنده استفاده ابزاری کنم؛ چون از رمان او نیست.

 

  قبول دارید نمایش‌نامه تا حدی رگه‌های فمنیستی دارد؟

 من درباره زنان می‌نویسم. سال‌هاست کارم همین است. قهرمان همه نمایش‌نامه‌هایم زنان هستند. همه هم در حال جنگیدن‌اند. لابی، خانم، کیلومتر پنجاه، پدران مادران فرزندان، باد که می‌نویسد و... همه درباره جنگ زنان با شرایط پیرامون‌شان است. اسمش برایم مهم نیست فمنیست باشد یا هر چیز دیگر. برای بعضی از نمایش‌نامه‌هایی که نوشتم واقعا عذاب کشیدم با «ورود آقایان ممنوع» و «پیچ تند» از این دست هستند. مشکلات زیادی برای به صحنه رفتن‌‌شان داشتم اما خوشحالم که نوشتم‌شان. خوشحالم پای‌شان ایستادم.

 

  پس به همین دليل بیشتر به کیت پرداختید و حق را به او دادید؟

 در «آناکارنینا» یکی از جدی‌ترین نقدهایی که به من می‌شود، این است که چرا حق را به زن می‌دهی و مرد را محکوم می‌کنی. قصدم این نبوده. داستان من را به اینجا رساند. قرار نیست قضاوت کنم و عدالت را رعایت کنم. این دو نفر این‌گونه زندگی کردند. حق را به کسی ندادم اتفاقات زندگی‌شان این‌گونه رقم خورده. ممکن بود در شرایط دیگر همه چیز برگردد به سمت وودی و کیت مقصر شناخته شود. هر چند الان هم فقط شخصیت مرد نیست که گناهکار داستان است.

 

  در بخشی از نمایش‌نامه به اشتباهاتی که کیت داشته هم پرداخته می‌شود و تماشاگر می‌تواند به وودی هم حق بدهد؟

 حتما همین است. کیت دچار توهمی شده است که خیلی بازیگرها به آن دچارند. خیلی از بازیگران تئاتر و سینمای ما هم به آن دچارند. گمان می‌کنند جهان بدون آنها چیزی کم دارد اما بود و نبودشان تغییری در ساختار جهان ایجاد نمی‌کند. این فقط وهم آنهاست که با آن به خودشان و دیگران آسیب می‌رسانند. من همیشه گفتم تئاتری که ما کار می‌کنیم، اصلا جایی برای خودشیفتگی باقی نمی‌گذارد. سهم آدم‌هایی که در همین تهران یک نمایش را می‌بینند چقدر است؟ این سهم اندک اصلا جایی برای فخرفروشی ندارد. منظورم تعداد آدم‌ها نیست، منظورم تأثیری است که تئاتر بر آنها می‌گذارد. این مسئله مهمی است. در بهترین شرایط هم ما با حداقل مخاطبان در مقایسه با بیشتر بخش‌های فرهنگ رو برو هستیم؛ پس این همه وهم و خودبزرگ‌بینی در عالم تئاتر طبیعتا نباید جايي داشته باشد.

  فکر نمی‌کنید اگر قاضی بهتری ‌بودید و منصفانه‌تر به این دو نگاه می‌کردید به وودی هم بیشتر می‌پرداختید؟

 چون نمی‌خواستم قاضی باشم، بیشتر نپرداختم. وودی از موقعیتی که داشته سوءاستفاده کرده؛ در مقطعی البته. بعد هم طرف را رها کرده و رفته است. من نمی‌توانستم بیشتر از آنچه می‌بینید از او دفاع کنم. هر چند جاهای زیادی هم به او حق دادم اما باز تأکید می‌کنم آدم‌های این نمایش‌نامه به این سو رفتند. من نمایش‌نامه می‌نویسم در کارم هم وقایع دراماتیک برایم مهم است.

 

  با استفاده از تصاویر تیتراژ یک برنامه تلویزیونی و موسیقی و ویدئوپروجکشن فضای ملموس‌تری را از یک تاک‌شو برای تماشاگران تئاتر به وجود می‌آورید که تأثیرگذار است اما فضای اجرائی را از تئاتر دور و به تصویر یا شو تلویزیونی نزدیک‌تر می‌کند. نگران بازخوردهای منتقدان تئاتری نبودید؟

 تکنیک چیزی است که در سال‌های اخیر خیلی به آن فکر می‌کنم. تا جایی كه برایم امکان داشته باشد، از ویدئو و صدا استفاده می‌کنم. این کار که جایش را داشت. فکر می‌کنم باید از اینها استفاده می‌کردم تا هرچه‌بیشتر به فضای موردنظرم نزدیک شوم.

 

 سعی می‌کنید همین فضا را در نمایش‌‌های بعدی خود ادامه دهید یا اینکه به سراغ مضامین دیگری خواهید رفت؟

 خودم را محدود نمی‌کنم. باید ببینم چه پیش می‌آید. یک روز در ایتالیا نمایش «پدران، مادران فرزندان» را اجرا کردم که هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم در آن فضا کار کنم. مدت‌ها به تئاتر فیزیکال فکر می‌کردم که پیش‌تر در ذهنم نبود. تئاتر اینتراکتیو کار کردیم. گروهمان در حال تجربه‌کردن است و سرکشیدن به جاهای ناشناخته. معلوم نیست کار بعدی چه باشد. اصلا معلوم نیست در آینده دیگر به این شدت به تئاتر بپردازم. در ١٢ ماه گذشته شب و روز درگیر تئاتر بودم. دلم می‌خواهد چیزهای دیگری را تجربه کنم. اگر بشود البته.

 

 

 

 

sharghdaily.ir
  • 19
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

یاشار سلطانیبیوگرافی یاشار سلطانی

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

زندگینامه امامزاده صالح

باورها و اعتقادات مذهبی، نقشی پررنگ در شکل گیری فرهنگ و هویت ایرانیان داشته است. احترام به سادات و نوادگان پیامبر اکرم (ص) از جمله این باورهاست. از این رو، در طول تاریخ ایران، امامزادگان همواره به عنوان واسطه های فیض الهی و امامان معصوم (ع) مورد توجه مردم قرار داشته اند. آرامگاه این بزرگواران، به اماکن زیارتی تبدیل شده و مردم برای طلب حاجت، شفا و دفع بلا به آنها توسل می جویند.

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
آپولو سایوز ماموریت آپولو سایوز؛ دست دادن در فضا

ایده همکاری فضایی میان آمریکا و شوروی، در بحبوحه رقابت های فضایی دهه ۱۹۶۰ مطرح شد. در آن دوران، هر دو ابرقدرت در تلاش بودند تا به دستاوردهای فضایی بیشتری دست یابند. آمریکا با برنامه فضایی آپولو، به دنبال فرود انسان بر کره ماه بود و شوروی نیز برنامه فضایی سایوز را برای ارسال فضانورد به مدار زمین دنبال می کرد. با وجود رقابت های موجود، هر دو کشور به این نتیجه رسیدند که برقراری همکاری در برخی از زمینه های فضایی می تواند برایشان مفید باشد. ایمنی فضانوردان، یکی از دغدغه های اصلی به شمار می رفت. در صورت بروز مشکل برای فضاپیمای یکی از کشورها در فضا، امکان نجات فضانوردان توسط کشور دیگر وجود نداشت.

مذاکرات برای انجام ماموریت مشترک آپولو سایوز، از سال ۱۹۷۰ آغاز شد. این مذاکرات با پیچیدگی های سیاسی و فنی همراه بود. مهندسان هر دو کشور می بایست بر روی سیستم های اتصال فضاپیماها و فرآیندهای اضطراری به توافق می رسیدند. موفقیت ماموریت آپولو سایوز، نیازمند هماهنگی و همکاری نزدیک میان تیم های مهندسی و فضانوردان آمریکا و شوروی بود. فضانوردان هر دو کشور می بایست زبان یکدیگر را فرا می گرفتند و با سیستم های فضاپیمای طرف مقابل آشنا می شدند.

فضاپیماهای آپولو و سایوز

ماموریت آپولو سایوز، از دو فضاپیمای کاملا متفاوت تشکیل شده بود:

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

چکیده بیوگرافی نیلوفر اردلان

نام کامل: نیلوفر اردلان

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ

نام کامل: حمیدرضا آذرنگ

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش