چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳
۱۷:۳۶ - ۲۲ آذر ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۹۰۶۲۰۳
تئاتر شهر

روایت علیرضا کوشک جلالی از نمایش در انتظار آدولف

نمایش در انتظار آدولف,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر
 علیرضا کوشک جلالی معتقد است در دو دنیا متفاوت کار می‌کند؛ در نظم آلمان و زندگی بداهه در ایران و از این دو برای پیشبرد اهداف تئاتری‌اش بهره می‌گیرد.

به گزارش  هنرآنلاین: نمایش ""در انتظار آدولف"" به نویسندگی ماتیو دلاپورته و الکساندر دلا پتلیر و کارگردانی علی‌رضا کوشک جلالی با بازی اشکان خطیبی، آناهیتا درگاهی، رضا مولایی، آوا شریفی و حسین امیدی که این روزها ساعت ۱۸:۳۰ در سالن ناظر زاده کرمانی به صحنه می‌رود.

 

در خلاصه این نمایش چنین آمده است: در یک مهمانی دوستان عزیزتر از جان، بیان "یک شوخی بی‌مزه" باعث می‌شود تا قبرها شکافته شوند و ارواح خبیثه شروع به‌ رژه رفتن کنند. در طی بحث‌ها ماسک‌های "تفاهم و دوستی" بی‌رحمانه بر زمین می‌ریزند. موقعیت‌های ابزورد و گروتسک، همراه با آتشفشانی از دیالوگ‌های گزنده و بی‌نظیر که یادآور سنت کمدی‌های انتقادی/ اجتماعی فرانسه است، از جمله مولیر، به خصوص یاسمینا رضا، با ضرب‌آهنگ نفس‌گیری نمایش را به جلو می‌برند و ما را به هزارلای افکار شیطانی روشنفکران نئاندرتال نزدیک می‌کند. فرانسویان در ژانر "طنز گزنده اجتماعی" در جایگاه ویژه‌ای قرار دارند.

 

کوشک جلالی تاکنون بیش از ۴۰ نمایش در آلمان و ۱۵ نمایش در ایران روی صحنه برده و جوایز زیادی در زمینه کارگردانی و نویسندگی در فستیوال‌های بین‌المللی تئاتر کسب کرده است. از آثار به اجرا در آمده این کارگردان در ایران، می‌توان به مسخ، پابلو نرودا، بازرس، موسیو ابراهیم و گل‌های قرآن، خدای کشتار، سیستم گرون هلم، پوزه چرمی و... اشاره کرد. موسیو ابراهیم و گل‌های قرآن، از طرف انجمن منتقدان خانه تئاتر به عنوان بهترین اجرا در سال ۱۳۸۶ انتخاب شد.

 

همچنین سه اثر از علیرضا کوشک جلالی (پابلو نرودا، پوزه چرمی و با کاروان سوخته) در سال‌های اخیر در زمره نامزدهای بهترین اجراهای کشور آلمان بوده‌اند. در ادامه گفت‌وگو این هنرمند را درباره اثرش اخیرش می‌خوانید:

 

"در انتظار آدولف" خیلی نزدیک به بن مایه آثار یاسمینا رضا است، آیا در فرانسه جریانی به لحاظ درام‌نویسی اتفاق افتاده که متن‌های مشابه هم به لحاظ مضمونی و هم ساختاری شکل می‌گیرد؟

شاید بزرگترین اتفاقی که در جهان افتاده -نه فقط در فرانسه یا آلمان یا در تمام دنیا- الان جریان وجود دارد که این‌چنین نمایشنامه‌هایی بیشتر نوشته می‌شود؛ این است که دروغ و ریا سلطه سهمگینش را در تمام دنیا دارد نشان می‌دهد؛ یعنی همان اشخاص و شاید تمام کشورهایی که دم از آزادی و دموکراسی می‌زنند، در درون خودشان خیلی شدید فاشیست بودن را پنهان کرده‌اند. این ضد دموکرات بودن بسیار شدید به چشم می‌خورد چنانچه ما خیلی از جنگ‌ها را در دنیا می‌بینیم یا اتفاقاتی که در دنیا دارد می‌افتد توسط سران حکومت‌هایی است که الان به قدرت رسیده‌اند و چندان توجه‌ای به آزادی دیگران ندارند. همچنین الان در آلمان چیزی حدود ۱۵ تا ۲۰ درصد حزب نازی به قدرت رسیده و بر اساس چهره‌ای که به خود گرفته، مدعی است که ما وطن‌پرست هستیم. درواقع اینها وطن‌پرست‌هایی هستند که در زیر لایه‌های‌شان فاشیسم خیلی خطرناکی برای جامعه هست. نگاهی به دور و بر جهان بیندازیم، سران کشورهایی وجود دارند که همه واقعا جنگ طلب هستند و خیلی دوران‌ سخت و تلخی است و همه در این دوران که به قدرت می‌رسند طلایه‌دار جنبش صلح و دموکراسی و وطن‌پرستی هستند؛ وقتی در سیاست این طوری هست، خود به خود در لایه‌های جامعه این اتفاق را می‌بینیم و این منتقل می‌شود به خیلی از روشنفکرهایی که همان‌ها، آن وقت ادعای مبارزه با فاشیست و مبارزه برای آزادی را دارند. ما خیلی صریح در نمایشنامه‌ها می‌بینیم که اینها همه پُزهای روشن فکری، پُزهای پست مدرن و پُزهای حرف‌های گنده است که در زیرش هیچی نیست! شاید این وضعیت اجتماعی بر کل جهان حاکم است و یکی از دلایلی باشد که چنین نمایشنامه‌هایی دارد شکل می‌گیرد.

 

نمایش در انتظار آدولف,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

شما معمولا آثارتان را اول در آلمان اجرا می‌کنید و سپس اجرایی هم از همان نمایشنامه در ایران روی صحنه می‌آورد. چه چیزی باعث شد که "در انتظار آدولف" را اول در تهران اجرا کنید و چرا ضرورت اجرایی چنین اثری را احساس کردید؟

ضرورت اجرایش در تهران یا در ایران همان مسئله جهان شمولی موضوع این‌ نمایشنامه است، برای من ‌مثل این می‌ماند که چرا ما نمایشنامه "اتللو" و "خسیس"  مولیر یا "مرگ‌ فروشنده" آرتور میلر را اجرا می‌کنیم، واقعا ضرورتش چی است؟! اینها نمایشنامه‌های کلاسیکی هستند و خیلی خوب به بررسی مشکلات می‌پردازند و با کالبدشکافی جامعه و افراد جامعه ایجاد طنز می‌کنند؛ طنزش هم خیلی گزنده و تلخ است. این نوع افراد را خیلی زیاد داریم و این اتفاقات را در ایران زیاد می‌بینیم. بخشی که به آن دروغ و ریا می‌گویند، در این چند دهه‌ای که در ایران گذشته، این بخش شدت گرفته است. آدم‌ها غالبا دو چهره برای پیشبرد زندگی‌شان دارند.... و این طور نمایشنامه‌ها خیلی خوب به دل ایرانیان می‌نشیند چون خودش یک آیینه است در برابر من تماشاگر، من نویسنده، من مترجم، من کارگردان، من بازیگر، من هنرمند، من روشنفکر... آدم از دیدن همچین لحظاتی واقعا ستون فقراتش به لرزه در می‌آید البته با خنده.

 

آیا این تلنگر بضاعت یک تراژدی و کمدی را توامان دارد؟

بله، این یک تراژدی کمدی است که برخاسته از یک تراژدی تلخ است و مثل خیلی از کارهای کلاسیک است؛ اما برای من "در انتظار گودو" هم یک تراژدی کمدی‌ست، برای من اکثر کارهای چاپلین یک تراژدی کمدی‌ست؛ یعنی اکثر کارهایی که اصالت دارند در طنز اما در بیان واقعیت‌های اجتماعی یک نوع تراژدی هم دارند و طوری نویسنده یک موضوع را بررسی کرده که بتواند با توده وسیعی از مردم ارتباط برقرار کند و تماشاگرهای زیادی داشته باشد. درست است که این یک تلنگر خیلی خوب است اما در اشاره به یک تراژدی کمدی چنین می‌شود.

 

چقدر متن‌هایی که تاکنون کار کرده‌اید مثل "خدای کشتار"، "رابینسون کروزو" و "در انتظار آدولف" و حتی "سیستم گرون هلم" نزدیک به هم هستند؟

متن‌هایی که من تا به حالا کار کرده‌ام تا آنجایی که می‌بینید ژانر مورد علاقه‌ام  همین است. ژانری که من سال‌ها دارم برایش کار می‌کنم بخصوص بعد از گرفتن جایزه نمایشنامه‌نویسی در آلمان، ژانرم تئاتر مردمی شده است. من بعد از گرفتن جایزه خیلی بیشتر راغب شدم ببینم ژانر تئاتر مردمی چیست و پس از تحقیقاتی که داشتم متوجه شدم بیشتر به آثاری می‌گویند که با توده مردم در ارتباط باشد و بتواند اقشار وسیعی از مردم را در بر بگیرد و فقط برای یک قشر خاص نباشد. شما در اکثر آثار شکسپیر، مولیر، اوریپید، سوفوکل، آرتور میلر، نیل سایمون، یاسمینا رضا و... این نوع نمایشنامه‌نویس می‌شود ژانر مردمی را به روشنی دریافت. در کشور خودمان نیز اکثر کارهای آقای بهرام بیضایی، غلامحسین ساعدی و اکبر رادی و غیره این خاصیت را دارند که با اقشار مختلف مردم ارتباط می‌گیرند و نه فقط برای بخش فرهیخته و روشن فکرها. چه از نظر نوشتاری و چه از نظر اجرایی اکثر کارهایی که من در تهران انجام‌ می‌دهم کارهایی است که در ژانر تئاتر مردمی است. معقد هستم ما تا زمانی که نتوانیم برای توده مردم خوراک فرهنگی مناسب ایجاد کنیم، خطر به هرز رفتن جامعه وجود دارد. تا زمانی که توده مردم‌ آگاه نباشند‌ خیلی خیلی می‌تواند خطرهای زیادی جامعه را تهدید کند و بنابراین ما نباید فقط برای عده خاصی کار هنری بکنیم. بعضی وقت‌ها ضرورت دارد برای مخاطب خاص کار کرد چنانچه "پوزه چرمی" و "مسخ" کافکا را کارگردانی کردم. چندین اثر در آلمان و اینجا به این شیوه کار کردم اما با آگاهی کامل دارم الان در  ژانر تئاتر مردمی قدم بر می‌دارم؛ مثل "خدای کشتار"، "رابینسون کروزو"، "سیستم گرون هلم"، "موسیو ابراهیم" و "در انتظار آدولف"... اینها نمایش‌های است که هم بخش فرهیخته با آن الان ارتباط برقرار می‌کند و هم آدم‌های عادی و خانه‌دارها، بچه‌ها، راننده تاکسی که آمده‌اند و دیده‌اند و با آنها ارتباط گرفته‌اند. این بخش از تئاتر در کشورهای مترقی و در کشورهایی که از نظر تئاتر خیلی جلو هستند، شده ستون فقرات‌شان؛ یعنی تئاتر را برای عده خاصی نمی‌خواهند بلکه برای توده مردم می‌خواهند.

 

 

آیا جهان امروز یک جهان گروتسک است که ما اغلب این نوع آثار را در صحنه موجه می‌دانیم؟

جهان ما یک جهان گروتسک، یک جهان عجیب و غریب است و هر چه زمان به جلو می‌رود من خودم احساس خطر بیشتری می‌کنم. در همه زمینه‌ها؛ چه در زمینه حفظ محیط زیست، چه در زمینه خطر جنگ و نابود شدن خیلی از معیارهای اجتماعی و نابود شدن چیزی به نام اخلاق که قبلا شاید موجب می‌شد خیلی چیزها جلویش گرفته شود. الان عصر نابودی همه ارزش‌هایی‌ست که تاکنون وجود داشته است، این می‌تواند در خیلی از زمینه‌ها خیلی خوب و پیشرو باشد چون ما نباید تکیه کنیم به چیزهای گذشته و باید درصدد یافتن ایده‌های نو و جدید باشیم؛ اما زمانی که این مسئله باعث شود که هیچ چیزی، هیچ معیاری برای کنترل -چه کنترل فردی، چه کنترل اجتماعی وجود نداشته باشد- می‌تواند یک خطر بسیار بزرگ برای جهان، برای انسانیت و برای محیط زیست باشد. وقتی که در چندین سال گذشته شاهد این هستیم کره زمین گرم‌تر شده است، این خطر بزرگی است برای کل بشریت. این به خاطر بی‌بند و بار زندگی کردن ماست. به خاطر استفاده یک‌بار مصرف وسیله‌هایی هست مثل لیوان، بشقاب و... همچنین روابط ما یکبار مصرف شده است؛ این روابط دیگر مثل روابطی نیست که قبلا پیوند سالیان دراز را رقم می‌زد. دوستی‌ها و خیلی از مسائلی که ریشه در روابط انسانی دارد اما تقریبا در خیلی از زمینه‌ها می‌بینیم اینها در حال نابودی هستند. همه چیز یک‌بار مصرف شده؛ چه انسان، چه محیط زیست، چه روابط و چیزهایی که الان حکم فرماست؛ همه دارند با دهان باز می‌بینند هر کی زورش بیشتر، قدرتش بیشتر و امکاناتش بیشتر است، یک جنگ نابرابر بین کشورها، بین انسان‌های درون کشور و کل جامعه در جریان است که می‌تواند خیلی خطرناک باشد برای سال‌های آینده...

 

چقدر ارجاع به واقعیت‌ها ما را در فهم و اجرای بهتر یک نمایش دخیل می‌کند؟

به نظرم کار نمایشی که الان می‌شود، هم جنبه کلاسیک دارد؛ مثل نمایش‌های دوره یونان باستان، شکسپیر و مولیر. تاکنون، هرچه واقعیت در ارتباطات و وقایع اجتماعی بررسی شود یا بررسی شخصیت‌ها دقیق‌تر انجام شود و نزدیک به واقعیت باشد؛ ما نمایش را بهتر می‌توانیم درک کنیم. وقتی که شما آتش قدرت را در صحنه به خوبی به تصویر می‌کشید این به هر حال ریشه در وقایع تاریخی دارد که ما هنوز هم می‌بینیم عشق به قدرت چگونه است. برخی برای رسیدن به قدرت چه کارها که حاضر هستند بکنند و تا به کجاها می‌رسند. نمایش "در انتظار آدولف" یا "خدای کشتار" را ببینید، وقتی از اینها تماشاگر لذت می‌برد که بررسی دقیقی از روح و روان جامعه شده باشد و آن کاراکترها در ذهن مخاطب ماندگار می‌شوند. یا من‌ مثال می‌زنم از بکت -در انتظار گودو- این نمایش وقتی کلاسیک می‌شود که ریشه در واقعیت دارد، با این که شکل ابزورد دارد اما هر کس با این ‌فضا آشناست؛ یک انتظار بیهوده برای رسیدن به یک ناجی دارد که باید ما را نجات بدهد و جهان را بهتر کند. الان همه در انتظار به سر می‌برند. همه این متون ریشه در واقعیت دارند و به نظر من کارهایی که تا الان سعی کرده‌ام انجام بدهم یا ازش اسم بردیم این ارجاع به واقعیت در آن محکم بوده، هرچند به شکل گروتسک و ابزوردی است که خیلی راحت می‌تواند با تماشاگر ارتباط برقرار کند.

 

آیا این توحش در لابه‌لای آن تمدن متظاهرانه مفهوم انتقادی در ریاکاری بشر امروز دارد؟

انسان امروز این توحش را در شکل‌های مختلف در وجود خودش دارد و این‌ توحش را در کاراکترها می‌بینیم؛ از همان نمایشنامه‌هایی که اسم بردیم و در خدای کشتار و "در انتظار آدولف" می‌بینیم که ظاهر متمدنانه خیلی زود کنار زده می‌شود و خیلی دقیق ما می‌توانیم آن حالت توحش را ببینیم.

 

نمایش در انتظار آدولف,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

بازیگران چگونه باید متوجه این فضای غریب باشند که ضمن پرهیز از لودگی به زشتی‌های رفتاری و خشونت آشکارشان نیز بپردازند؟

به هرحال این به هوشیاری بازیگر و کارگردان و به این بستگی دارد که ما روی لبه تیز خنجر حرکت می‌کنیم. اگر یک مقدار از هوشیاری ما کنار رفته باشد و مرغوب خنده تماشاگر شویم یا به آن ‌خنده فقط فکر کنیم و نتوانیم آن نقد شخصیت یا طنز اجتماعی را شکل بدهیم خیلی زود نمایش و شخصیت را رو به نابودی می‌بریم و کار اصلی؛ یعنی طنز تبدیل می‌شود به هجو. این در درجه اول به خود متن و به دراماتورژی ربط دارد، به فهم و شعور کارگردان و بازیگر و کل گروه ربط دارد. باید دائم مواظبت کنند از این کودکی که تازه متولد می‌شود که علی رغم تمام آن لحظات کمیک و طنزآلود، ما باید تلخی ماجرا را هم درک کنیم. باید خنده در گلو خشک شود مثل کارهای چاپلین که در ابتدا قهقه را می‌زنیم ولی بعدش در همان لحظه اشک را هم‌ می‌ریزیم. با دیدن "دیکتاتور بزرگ" در عین حال که ما می‌خندیم، از آن طرف ضرب آهنگ تراژیک و دردناک ماجرا را هم می‌بینیم و می‌گویم این راه رفتن روی لبه تیز خیلی هوشیاری می‌خواهد. باید از طرف تمام گروه کار فدای یک سری هجویات نشود که آدم فقط به فکر خنداندن باشد بلکه بیشتر مسئله این باشد که این خنده، خنده تلخی است؛ خنده‌ای که در گلو واقعا راه نفس کشیدن را ببندد. بعضی وقت‌ها من خیلی خوشحال می‌شوم که این اتفاق بیافتد و تماشاگران با فکر از سالن بروند بیرون... چون این گونه این یک شب مفرح است؛ لذت بردن و در عین حال به فکر فرو رفتن در آن اتفاق افتاده است.

 

 

اخلاق در نمایش "در انتظار آدولف" محور است، آیا نبودش در اروپای امروز کمرنگ شده یا همچنان پای بندی بر آن اصل و اساس است؟

مسئله فقط اخلاق نیست؛ هم هست و هم نیست ولی مجموعه روابط اجتماعی در این نمایش محور است؛ یعنی آدم‌ها برای زنده ماندن نه فقط در اروپا بلکه در تمام جهان رو آورده‌اند به تظاهر،  به ریا و خب اروپا شاید جامعه‌ای‌ست که در آن کمتر تابو وجود دارد و آدم‌ها همانطور که هستند خودشان را نشان می‌دهند و این برداشتن ماسک‌ها از روی صورت‌شان باعث می‌شود آدم خیلی دقیق‌تر بتواند با این فرم نمایشنامه‌ها به زیر لایه این شخصیت‌ها پی ببرد. در هر صورت بودن اخلاق خوب است یا بد، یک بحث فلسفی است و من کاری به آن ندارم؛ ولی به هر حال اینکه تو به عنوان فرد تبدیل می‌شوی به مرکز جهان، دیگر نه مذهبی و نه سیاستی برایت مهم است و تو در هر موقعیتی باید تصمیم بگیری که این کار درست است یا غلط. این خودش در خیلی مواقع موتور ِ حرکت جلو برنده تاریخ بوده است ولی در مواقعی می‌تواند تبدیل شود به یک شیء خیلی خطرناک که هیچ معیار اخلاقی برای تو وجود ندارد و تو در فردیت خودت، در همه زمینه‌ها باید بتوانی تصمیم بگیری. من دوستان ‌آلمانی دارم که خیلی خوب مسایل اخلاقی برای‌شان مهم است و این‌گونه رفتار می‌کنند ولی کل جامعه به سمتی دارد حرکت می‌کند که این برایش زیاد مهم نیست. در ایران‌ هم تقریبا همینطور است. یک جریان کلی اجتماعی در تمام دنیا هست که در آن مرگ اخلاق دارد، آشکار می‌شود. شاید مرگ ایده‌آل‌هاست، مرگ آرزوهای بزرگ. و فرد و فقط فرد است که تصمیم می‌گیرد همه چیز بر پایه درست و غلط بودن آن معیاری که آن فرد تعیین می‌کند پیش برود. در اروپا خیلی سال‌ست که این رویه حاکم شده، ولی در ایران‌ می‌بینیم که این روزها تقریبا این طور شده است.

 

بازیگران چگونه انتخاب و هدایت شده‌اند؟ ترکیب بازیگران تقریباً جوان و نزدیک به هم هستند و البته با تفاوت‌هایی...

برخی از بازیگران با توجه به شناختی که من از آنها دارم، انتخاب شده‌اند. کسانی که با آنها قبلا نیز کار کردم آقایان اشکان خطیبی و رضا مولایی هستند و یک بخش دیگر را چون من در ایران نیستم به دیگران ‌می‌سپارم و این دوستان افرادی را معرفی می‌کنند و من می‌آیم تستی می‌گیرم و کار را شروع می‌کنم و تا الان انتخاب‌ها، انتخاب‌های درستی بوده، آیدا شریفی و حسین امیدی را نمی‌شناختم و با خانم درگاهی از قبل آشنا بودم و بعد از چند جلسه تمرین متوجه شدم خیلی خوب به درد این‌نقش می‌خورند و انتخاب خوبی بوده که دوستان من تو ایران به من‌ معرفی کرده‌اند.

 

در نمایش احساس می‌شود که طراحی‌ها مبتنی بر واقعیت است اما در آن شاهد هنجارشکنی هم هستیم برای مثال کتابخانه نمودار یک شرایط غیر عادی در این خانه است، علتی دارد؟

حتی این کتابخانه که اسم بردید؛  یک نوع تظاهر است، من مخصوصا آن را آورده‌ام چون چند جا آن را در آلمان دیده بودم. با دیدن این نوع کتابخانه، وقتی وارد خانه می‌شوی مرعوبش می‌شوی که  فرد چقدر کتاب خوانده است و چند طبقه کتاب دارد. چقدر آدم فرهیخته‌ای است و وحشت می‌کنی. مهمان وقتی که می‌آید روبرو می‌شود با دو طبقه کتابخانه که شاید هم آن‌ بالا یک کاناپه گذاشته و می‌نشیند آنجا کتاب می‌خواند و از بالا به همه چی نگاه می‌کند و این ریشه در واقعیت دارد و تماشاگر می‌پذیرد آنجا را، بخشی از خانه و کتابخانه بودن این آدم به عنوان پروفسوری که می‌خواهد بگوید من باشعور هستم و خیلی مترقی هستم ولی ما در پایان می‌بینم این آدم که این همه کتاب خوانده و از کتاب صحبت می‌کند به چه درجه‌ای از پستی و برای خورد کردن حریفش حاضر است دست به هر کاری بزند و این یک نمایش، یک ظاهر قشنگ است که همه را مرعوبش می‌کند؛ مثل خیلی از نمایش‌هایی که در ایران اجرا می‌شود، می‌روم، می‌بینم... وقتی وارد سالن می‌شوی از طراحی صحنه یا فرم اجرا و نوع بازی و یا فرم کارهایی که می‌کنند، من تماشاگر در درجه اول مرعوب می‌شوم، وحشت می‌کنم که واو... با چه متنی، چه کارگردانی روبرو می‌شوم اما در واقع هیچی نمی‌فهمیم. خیلی از نمایش‌ها در ایران خیلی خیلی مدرن شده‌اند تماشاگر را مرعوب طراحی صحنه و متن می‌کنند که نتواند ارتباطی برقرار کند. ولی این صمیمیت باید ایجاد شود. من سعی کردم که در این کتابخانه بعد از مدتی تماشاگر این وضعیت را درک کند و متوجه و صمیمی شود وتا به این آدم‌ها نزدیک شود و همه چیز برایش قابل لمس باشد.

 

نمایش در انتظار آدولف,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

آیا اشاره به آدولف هیتلر نمی‌طلبد علاوه بر خشونت، به گونه‌ای فضا و ضرباهنگ حماسی نیز وارد اجرا شود؟

اشاره به آدولف هیتلر در حقیقت یک بهانه است؛ درست مثل اشاره به دعواهایی که در نمایش "خدای کشتار" به خاطر دوتا بچه می‌شود و دندان شکسته یکی از آنها یک بهانه است برای اینکه ‌قبرها شکافته شوند و ارواح خبیثه به‌ حرکت در بیایند و روابط بسیار تلخی که بین آدم‌ها در پنهان جاری بوده، خودشان را نشان دهند. این فقط یک بهانه است؛ همانطور که وینسنت می‌گوید شوخی بود، یک شوخی بی‌مزه... این شوخی باعث می‌شود که ما ارتباطات پنهانی این آدم‌ها را که مثل یک انبار دینامیت بوده و به یک جرقه احتیاج داشت به انفجار برسانیم که تمام معیارها را نابود کند و از بین‌ ببرد و ما شاهد روابط بسیار تلخ و دردناکی می‌شویم که بین این ‌آدم‌ها جریان داشته است.

 

 

شما چندسالی است که در شهرستان‌ها کار می‌کنید ؛چقدر این تولیدات در توسعه تئاتر در ایران موثر است با توجه به اینکه چنین حرکتی از سوی دیگران چندان پیگیری نمی‌شود؟

بله من در شهرستان‌ها کار می‌کنم. زمانی که شما از آلمان به ایران وارد می‌شوید واقعا تفاوت امکانات مادی و سخت افزاری مثل سال نوری می‌ماند. مثل اینکه مرسدس بنز را با ژیان مقایسه‌اش کنید. امکانات خیلی کم است و زمانی که پای‌تان را از تهران به شهرستان می‌گذارید، تازه اختلاف تهران و شهرستان چندین سال نوری بیشتر می‌شود. سعی می‌کنم بعد از هر یکی دوتا کاری که در آلمان انجام می‌دهم حتما یک نمایش در تهران یا شهرستان‌ها چه به صورت کارگاهی، چه به صورت عادی را به صحنه ببرم یا کارگاه‌های بازیگری و کارگردانی برگزار کنم. دوست دارم این تجاربی که در این چندین سال و چند دهه در آلمان کسب کرده‌ام‌، منتقل کنم به تهران، به ایران و چون همه تقریبا می‌شود گفت ۸۰ تا ۹۰ درصد امکانات تئاتری در مرکز خلاصه می‌شود و همه به طرف مرکز هجوم می‌آورند، من سعی می‌کنم با رفتن به شهرستان‌ها یک مقدار مرکززدایی کنم و این تجاربی که دارم با بچه‌های شهرستان تقسیم کنم. خیلی چیزها ازشان یاد گرفتم. خیلی باهم کار کردیم. ‌در جریان کار، خیلی سخت و تلخ باعث می‌شود خیلی چیزها را یاد بگیریم. من خیلی برایم کار کردن در شهرستان‌ها مقدس است، مخصوصا شهرستان‌هایی که دور و محروم و از نظر امکانات در مضیقه هستند. من کارهای اخیرم در شهر دیِر از استان بوشهر و  شهرکرد بود. واقعا این شهرها امکانات تئاتری کمی دارند، ولی استعدادها در آنجا فوران می‌زند. واقعا اگر به این استعدادها رسیدگی شود مثل همه زمینه‌های دیگر مثل ورزش فوتبال و والیبال اتفاق ویژه‌ای رقم خواهد خورد. این همه استعدادهای جوان در کشور ما وجود دارد و بخاطر مسائل مالی و کمبودهای سخت افزاری اینها واقعا به هرز می‌روند یا کاری پیدا نمی‌کنند و یا آخرین آمال‌شان می‌شود رسیدن به تهران و امیدوارم‌ بعد از این همه سال دولت بتواند یک برنامه درازمدت بگذارد و ما بتوانیم کار کنیم. کار کردن در شهرستان‌ها خیلی سخت است. امکاناتی که در شهرستان‌ها در اختیارم می‌گذارند خیلی محدود است و خیلی زور زدم نهادینه‌اش کنم ولی مثل اینکه دولت مردان‌ به این کار ما به دقت نگاه نمی‌کنند و امیدوارم دیگر کارگردان‌های تئاتر هم در این زمینه کار کنند که این موضوع رفته رفته قدرت بگیرد و گروه‌های تهران به شهرستان‌ها هم کار ببرند و در آنجا هم کار کنند. ما قطره‌ای هستیم در یک کویر. امیدوارم که این اتفاق برنامه‌ریزی شود و هر روز جلوتر برود.

 

نمایش در انتظار آدولف,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

چگونه است فرق اجراهای‌تان در ایران و آلمان؟

کار در آلمان و ایران دو تا چیز بسیار متفاوت هست. در آلمان با یک جامعه‌ای سرو کار دارید که به هرحال یکی از بزرگترین قطب‌های تئاتری دنیاست. در حال حاضر سنت تئاتریش خیلی طولانی مدت است و رقابت کردن با اینها خیلی سخت است. در آنجا نوشتن نمایشنامه به زبان‌ مادری‌ام نیست. کار کردن با زبان آنها و با بازیگران ‌آلمانی خیلی سخت است. خیلی زمان و انرژی زیادی می‌گیرد ولی خدا را شکر توانستم با گروهی که دارم و کارهایی که کردم و با چند تا جوایزی که گرفتم، در فستیوال‌هایی که بوده جا بیافتم. آنها مرا به عنوان کارگردان و نویسنده ایرانی- آلمانی می‌شناسند. اینجا کار کردن مثل فوتبال می‌ماند؛ شما در ایران یک فوتبالیست خیلی چهره باشید وقتی بیایید به اروپا - لیگ اسپانیا، انگلیس و آلمان- یکی از میلیون خوب‌ها می‌شوید، یکی از هزاران خوب‌ها می شوید. در آنجا کار کردن آن موقع خیلی سخت می‌شود. یعنی ما در طول تاریخ فوتبال جهان شاید سه چهار تا فوتبالیست داشته‌ایم که توانسته‌اند مدتی در لیگ‌های برتر اروپایی بازی کنند. علی دایی، علی کریمی، خداداد عزیزی و ... در کل هشت تا ده تا لژیونر داشته‌ایم که در اروپا کار کرده‌اند. واقعا در زمینه تئاتر هم همینطور است، بین آنها کار کردن حتی بگویم با هنرمندان درجه دو، سه، چهار و پنجم هم آدم بخواهد کار کند، باید خیلی کار کند تا بتواند آنها را متقاعد کند.  یکی از تفاوت‌های اساسی که وجود دارد، در آلمان تو در جامعه‌ای زندگی می‌کنی که در آن هیچ تابویی وجود ندارد. شما هرکاری که دلت بخواهد روی صحنه می‌توانی انجام بدهی و هر متنی را که بخواهی می‌توانی بنویسی. آنجا سیستم بازار آزاد است که اگر کارت خوب بود می‌آیند می‌خرند. اگر هم نبود نمی‌آیند. حالا هر طوری که بخواهی می‌توانی کار کنی. آن موقع کار تو باید آنقدر خوب باشد که بتوانی تماشاگر به سالن بکشانی. من از جامعه‌ای که هیچ‌گونه تابویی وجود ندارد، یک هو وارد ایران می‌شوم. در جامعه‌ای که پر از تابو است و در هر زمینه‌ای که بخواهی حرکت کنی، حرکت دست، لباس، متن و همه اینها تابو هستند و باید یک طوری خودت برای اینکه کارت جلو برود، نه فقط من بلکه همه کارگردان‌ها و نویسنده‌ها- کارهای زیادی کنی و تو باید از هفت خوان رستم عبور کنی تا اجازه بدهند که کار تو روی صحنه برود. این دو تا لبه قیچی که‌ من روی آن کار می‌کنم یک جامعه بدون ‌تابو و یک جامعه پر از تابو است. این وضعیت همیشه مرا به جنگ می‌طلبد و انرژی خیلی زیادی از من می‌گیرد. در این دو وضعیت فولاد آبدیده می‌شوم. آدم آنقدر ضربه می‌خورد که باید خودش را با شکل‌های مختلف سازگار کند و به جلو بیاید و این خیلی می‌تواند وسوسه انگیز باشد. کار در دو تا جامعه کاملا متفاوت. فرق دیگر این است که در آلمان نظم حرف اول را می‌زند و این نظم باعث شده که در همه زمینه‌ها آلمان پیشرفت گسترده‌ای داشته باشد و همان طور که می‌دانید در ایران نظم حرف آخر را شاید بزند و همه چیز انگار بداهه است. همه چیز را دارند بداهه انجام می‌دهند، چه در رانندگی، چه در خرج کردن‌ پول، چه ساختمان‌سازی، چه در هر چیزی که می‌بینید. مردم بداهه زندگی می‌کنند. در لحظه زندگی می‌کنند. هر دوتای‌شان جنبه‌های مثبت و منفی دارند، یعنی نظم خیلی خوب است ولی نظم بیش از حد هم‌ آدم را تبدیل می‌کند به یک ماشین و بداهه هم خوب است و انسان را خلاق بار می‌آورد. اما خیلی از مواقع هم هست که کار پیش نمی‌رود چون‌ نظم وجود ندارد. حالا من‌ سعی می‌کنم بخشی از نظمی را که در آلمان یاد گرفته‌ام، منتقل کنم به این طرف و بخشی از بداهه‌ای را که در ایران ‌زندگی می‌کنم، به بازیگرهای آلمانی منتقل کنم و این یک طورهایی از من آدم منظم بداهه‌پرداز ساخته است که از دو فرهنگ چیزهایی را گرفته‌ام که می‌توانم پیاده کنم در تئاتر خودمان و تئاتر آلمان و برای هر دو گروه جالب خواهد بود که انرژی زیادی هم می‌طلبد.

 

نمایش در انتظار آدولف,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

آخرین کارهای‌تان هم اکنون در آلمان چه هست؟

من‌ در حال حاضر چند تا کار در آلمان دارم. یکی از نمایش‌هایم به نام "من نفرت نمی‌ورزم" است که ابولعیش یک نویسنده فلسطینی آن را نوشته است. او زن و چند بچه‌اش را در بمبارانی از دست داده. این کار کاندیدای بهترین اجرای سال ۲۰۱۶ در کُلن شد و اجراهای زیادی از آن داشته‌ایم. همچنین خودم متنی به زبان آلمانی نوشتم به نام "هتل اروپا" که راجع به مسائل مهاجران است که انعکاس خوبی در آلمان داشته است. یک کار دیگر داشتم به نام "عروج فرشته نگهبان" در آفریقا. آن هم در رابطه با مسایل پناهندگان است، پناهندگانی که از آفریقا به اروپا می‌آیند. همچنین نمایشنامه "موسیو ابراهیم" کماکان در آلمان اجرا می‌شود. یک نمایشنامه هم از نیل سایمون به نام "آخرین سینه چاک" به زبان فارسی ترجمه کردم که روی صحنه است و "سیستم گرون هلم" هم هنوز در آلمان اجرا می‌شود. درواقع در حدود ۶ تا از کارهایم در آلمان و در شهرهای مختلف دارد اجرا می‌شود.

 

 

 

 

 

 

  • 18
  • 2
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

یاشار سلطانیبیوگرافی یاشار سلطانی

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

زندگینامه امامزاده صالح

باورها و اعتقادات مذهبی، نقشی پررنگ در شکل گیری فرهنگ و هویت ایرانیان داشته است. احترام به سادات و نوادگان پیامبر اکرم (ص) از جمله این باورهاست. از این رو، در طول تاریخ ایران، امامزادگان همواره به عنوان واسطه های فیض الهی و امامان معصوم (ع) مورد توجه مردم قرار داشته اند. آرامگاه این بزرگواران، به اماکن زیارتی تبدیل شده و مردم برای طلب حاجت، شفا و دفع بلا به آنها توسل می جویند.

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
آپولو سایوز ماموریت آپولو سایوز؛ دست دادن در فضا

ایده همکاری فضایی میان آمریکا و شوروی، در بحبوحه رقابت های فضایی دهه ۱۹۶۰ مطرح شد. در آن دوران، هر دو ابرقدرت در تلاش بودند تا به دستاوردهای فضایی بیشتری دست یابند. آمریکا با برنامه فضایی آپولو، به دنبال فرود انسان بر کره ماه بود و شوروی نیز برنامه فضایی سایوز را برای ارسال فضانورد به مدار زمین دنبال می کرد. با وجود رقابت های موجود، هر دو کشور به این نتیجه رسیدند که برقراری همکاری در برخی از زمینه های فضایی می تواند برایشان مفید باشد. ایمنی فضانوردان، یکی از دغدغه های اصلی به شمار می رفت. در صورت بروز مشکل برای فضاپیمای یکی از کشورها در فضا، امکان نجات فضانوردان توسط کشور دیگر وجود نداشت.

مذاکرات برای انجام ماموریت مشترک آپولو سایوز، از سال ۱۹۷۰ آغاز شد. این مذاکرات با پیچیدگی های سیاسی و فنی همراه بود. مهندسان هر دو کشور می بایست بر روی سیستم های اتصال فضاپیماها و فرآیندهای اضطراری به توافق می رسیدند. موفقیت ماموریت آپولو سایوز، نیازمند هماهنگی و همکاری نزدیک میان تیم های مهندسی و فضانوردان آمریکا و شوروی بود. فضانوردان هر دو کشور می بایست زبان یکدیگر را فرا می گرفتند و با سیستم های فضاپیمای طرف مقابل آشنا می شدند.

فضاپیماهای آپولو و سایوز

ماموریت آپولو سایوز، از دو فضاپیمای کاملا متفاوت تشکیل شده بود:

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

چکیده بیوگرافی نیلوفر اردلان

نام کامل: نیلوفر اردلان

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ

نام کامل: حمیدرضا آذرنگ

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش