نمایش هایلایت اثر سوسن پرور یکی از نمایشهای اجتماعی است که این روزها در تئاتر باران درحال اجراست. در این نمایش بخشهایی از زندگی چند زن در یک آرایشگاه زنانه روایت میشود. آنچه باعث پیوند این شخصیتها میشود، مشکلات روحی و عاطفی گوناگونی است که در زندگی آنها پدید آمده است. این نمایش سعی دارد با دید رئالیستی به بررسی بحرانهای عاطفی این چند زن بپردازد. با سوسن پرور کارگردان این نمایش به گفتوگو نشستیم.
عنوان یکی از مهمترین بخشهای یک اثر ادبی یا هنری است، چراکه معمولا اندیشههای مستتر در اثر را در خود دارد. چرا عنوان هایلایت را برای این اثر انتخاب کردهاید؟
قبل از اینکه نمایشنامه نوشته شود، من میدانستم که اسم نمایش هایلایت است. خودم هم به این مسأله خیلی اعتقاد دارم که کاملا اسم باید در خدمت اثر باشد. هایلایت یک سفید روشنی دارد و نگاه من نسبت به زندگی این است؛ نه سفیدِ سفید است، نه روشنِ روشن است. در شخصیتهای نمایش هم سعی کردم که این سفید روشن قابل لمس باشد.
خانمی از زندگیاش ناراضی است، شوهرش هوو آورده است، ولی خوشحال است که انگشتر طلا دستش است و به همینها هم رضایت میدهد. گردنبندش را میبیند و خوشحال است یا گوشی موبایلش یک لحظه گم میشود و ناراحت است که یک گوشی موبایل خوب داشته و گم شده است. به نظر من در هر زندگی بد، چیزهای خوب هست و در هر زندگی خوب، چیزهای بد هست و به همین دلیل عنوان هایلایت برای این معنی و تعریف خیلی مناسب بود.
انگیزههای نگارش چنین اثر اجتماعی که زندگی و مشکلات چند زن را روایت میکند، چگونه در شما به وجود آمد؟ علت انتخاب این موضوع چه بود و طی این مسیر چه تحقیقهایی داشتید؟
شکلگیری این قصه در ذهن من مربوط به یکسال پیش است. من احساس کردم روابطی که میبینم، حالشان خوب نیست. من مجرد هستم و به تکرار این جمله را شنیدهام که خوش به حالت که ازدواج نکردی. درحالی که منِ مجرد میفهمم که مجردبودن و تنهابودن و یکنفره گلیم خودت را از آب بیرون کشیدن، خیلی سخت است و سوال اینجاست که در ازدواج چه شرایطی پیش میآید که آنهایی که تجربهاش کردهاند، به من میگویند خوش به حالت که ازدواج نکردی.
درحالی که به نظر من آنها همین که طبق روال جامعه و روتین زندگی میکنند، خودش یک برگ برنده است. یعنی وقتی میخواهند خانه اجاره کنند، خیلی راحت میگویند ما متاهلیم و این متفاوت است نسبت به کسی که میگوید من مجردم و تعداد خانههایی که به او تعلق میگیرد، خیلی کمتر است و همهکس به مجرد خانه نمیدهد.
با شنیدن نارضایتیهای اطرافیانم از مقوله زندگی مشترک، کنجکاو شدم که چرا همه به من میگویند خوشبهحالت که مجردی، با دقت بیشتری به اطرافم نگاه کردم، حتی در روابطی که هنوز به ازدواج ختم نشده است، کنکاش کردم و متوجه شدم این یک واقعیت است، یک جنگ مدام و چرا هیچکس حالش خوب نیست؟ چرا بعد از اینکه ما ازدواج میکنیم، آن احساس امنیتی که باید به ما بدهد را نمیدهد؟ و همه اینها سوالهایی بود که من جوابی برایش نداشتم و البته هنوز هم برایش جوابی ندارم.
اما بیجوابی این سوال باعث شد که سعی کنم بیشتر بدانم و قبل از اینکه نمایشنامه هایلایت را بنویسم، با خیلی از زوجها صحبت کردم. اکثرشان آدمهایی بودند که نمیشناختم. مثلا از طریق اینستاگرام یا مواقعی که سوار اتوبوس و تاکسی بودم، یک آدمی را میدیدم و به همه هم گفتم که این موضوع دغدغهام است و دوست دارم نمایشنامهای راجع به این موضوع کار کنم و اگر گپ و گفتی دارید که به من کمک کند، مطرح کنید. خیلی جالب است که همه حرف میزدند، یعنی با اینکه من آدمِ شناسِ زندگی آنها نبودم، آنقدر پر بودند که حرف بزنند.
نه فقط با خانمها، با آقایان زیادی هم حرف زدم.من تقریبا با ٧٠ زوج حرف زدم. در این میان فقط یک زوج حالشان خوب بود و عمر زندگی آنها از هفتسال گذشته بود. اکثر زندگیهایی که از هفتسال گذشته بود و برای هم باقی مانده بودند، زندگیهایی بود که به نحواحسن مسئولیتها تقسیم شده بود یا اینکه یکنفر مسئولیت بیشتری را پذیرفته یا کلا پذیرفتهاند که زندگی همین است. به هرحال با دلشوره میگذرد، یعنی برای هرچیزی یک نگرانیهایی در آن زندگی وجود داشته است.
مجموع تمام اینها من را به این رساند که این فکر درست است که حال عاطفه و دوستداشتن و احساس و عشق خوب نیست؛ البته من خودم با کلمه عشق و معنیای که از آن میشود و ما خیلی مصطلح به کار میبریم، مخالف هستم. یعنی وقتی میگویم عشق، منظورم لیلی و مجنون نیست، منظورم یک شعف زیادی است که ما نسبت به کسی پیدا میکنیم.
چه چیزی پیش میآید که از بین میرود و در کنارش چه چیزی در ما هست که وقتی از بین میرود، برای دوباره به دستآوردنش اقدام نمیکنیم یا اگر فکر میکنیم تاریخ مصرفش تمام شده، تمامش نمیکنیم و مریضگونه همه رابطهها ادامه پیدا میکند. اینها دغدغههایی بود که باعث شد هایلایت را بنویسم و تحقیقاتم هم درهمین حد بود، اما در مجموع نه میخواستم قضاوتی کنم نه راهکاری بدهم. من فقط چیزهایی را که دیدم، روایت کردم.
یکی از ویژگیهای این اثر که تاثیرگذاریاش را بیشتر میکند، نگارش رئالیستی متن و اجرای رئالیستی است. یعنی این انتخابها باعث میشود فاصله تماشاگران با موضوع اثر بهمراتب کمتر شود. چگونه به این انتخاب دست یافتید؟
موضوعی که به آن فکر میکردم، موضوعی بود که کاملا دغدغه مردمی داشت و دلم میخواست مردم این کار را ببینند. به همین دلیل از ابتدا که میخواستم متن را بنویسم، این موضوع را با مردم در میان گذاشتم. پس زبانی که برای نگارش این اثر میخواستم انتخاب کنم، بشدت مهم بود. اگر از قالب رئالیستی خارج میشدم، باورپذیر نمیشد، بنابراین چارهای جز رئالیسم نبود. رئالیسم حوزهای است که کارکردن در آن بشدت سخت است، چون باید شخصیتی را به تصویر بکشی که تماشاگر از آن ما به ازایی در ذهنش دارد و اگر من شخصیت قوی خلق نکنم، تماشاگر آن را باور نمیکند.
دلیل دیگر انتخاب سبک رئالیسم برای این نمایش این بود که تماشاگر یادش بیفتد که این شخصیت کیست. به این فکر کردم که ادبیات این نمایش باید بسیار عامه باشد، مخاطب نمایش من باید با همان ادبیاتی که از گیشه بلیت نمایش را تهیه میکرد، در صحنه هم با همان ادبیات مواجه میشد. این اتفاقی بود که میخواستم برای هایلایت رخ دهد.
در این نمایش زنانی با سنین مختلف و متعلق به مقاطع و دهههای مختلف تاریخی با سطح فرهنگهای متفاوتی را میبینیم. همه این افراد یک وجه اشتراکی دارند و چیزی که باعث پیوند آنها به یکدیگر شده است، مشکلات عاطفی و روحی آنهاست. چرا این موضوع و مسأله به افراد مختلف جامعه تعمیم داده شده است؟
قصه عاطفه باید در تمام نسلها دیده میشد. در نسل خانم کیانفر که قدیمیترین کاراکتر این نمایش بود، اینگونه پیش میرفت که وقتی نوعروس است، شوهرش میمیرد و بیوه میشود و دیگر ازدواج نمیکند. یعنی عرف آن روز جامعه ما پذیرای این نبود که یک زن بیوه دوباره عاشق شود؛ آن روزها عرف اینگونه بود که عشق یکبار و مرگ هم یکبار.
در قصه کاراکتر بعدی نمایش شاهد زنی هستیم که بر سرش هوو آمده و یکدرصد به این فکر نمیکند که طلاق بگیرد، چون تعریفش در این دههای که این خانم تربیت شده، اینگونه است، طلاق عرف نیست و تقبیح میشود. شخصیت دیگر سعی دارد با متافیزیک و فرادرمانی حال روحیاش را خوب نگه دارد که نهایتا بتواند رابطهاش را حفظ کند.
شخصیت دیگر زن موفقی است که در جامعه درتمام مراتب شغلیاش موفق است، اما زندگی شخصیاش پر از مشکل است و ناچار است در زندگیاش بماند. کاراکتر دیگر این نمایش مخاطب هدفش دختران دهه هفتاد هستند، که جسورانهتر نگاه میکنند و با زندگی مواجه میشوند.
تصویرکردن کاراکترهای مختلف در دهههای سنی متفاوت دلیلش نشاندادن اوج و فرود عرف و شیوه متفاوتنگریستن به زندگی بود. اینکه در هر دهه عرف جامعه در میان زنان تغییر کرده است و دلم میخواست مخاطب از هر رده سنی بتواند با نمایش ارتباط برقرار کند و بخشی از زندگی خود را در هایلایت ببیند و برایش
ما بهازا داشته باشد.
هایلایت میخواست برای تمام تماشاگرانش تلنگری داشته باشد و در آخر اینکه تو بهعنوان یک زن هر اندازه جایگاه اجتماعیات متفاوت باشد، درنهایت مشکلات زنانه خاص خودت را داری.
در جایی از نمایش تعمیرکار آقایی را میبینیم که وارد آرایشگاه میشود. حضور یک مرد پس از روایتهای متعدد زنان چه دلیلی میتواند داشته باشد؟ بر چه اساس این شخصیت طراحی شده است؟
خود من زیاد دوست نداشتم که در نمایش کاراکتر مرد وجود داشته باشد. احساس میکردم حضور یک مرد شاید نشاندهنده این باشد که ترسیدهام و با این انتخاب قرار است به نوعی از جامعه مردانه دفاع کنم.
ولی به مرور که پیش رفتیم، خانم حسنزاده به عنوان نویسنده همکار مصر بود، شخصیت مرد هم در کار وجود داشته باشد و حرفش را بزند.
بعد این موضوع را با مردم در میان گذاشتیم و مردم هم تأیید کردند، چون من هم موقع نوشتن با مردم در تماس بودم و آنها هم تأیید کردند که خوب است كه یک مرد هم بخشی از دغدغههایش را در مواجهه با زنان بیان کند. وقتی قرار شد در نمایش یک کاراکتر مرد داشته باشیم، باید به این فکر میکردیم که در کجای روایتمان باشد.
در نمایش یکسری زن از ابتدای کار نشستهاند و به نوعی از شریک زندگیشان گلایه میکنند. حالا یک مرد تعمیرکار میآید و قرار است مشکل برقی که در آرایشگاه به وجود آمده را برطرف کند. شغل مرد تعمیرکار است، به نظر من وجهه مردانهای است که میتواند در عاطفه وجود داشته باشد و چقدر یک مرد خوب میتواند یک عاطفه و احساس را تعمیر کند.
نکته دیگر این است که نشان میدهد در مواردی توانایی زنان با مردان متفاوت است، گاهی قدرتمندترین زنان از پیشپاافتادهترین مشکل فنی سر درنمیآورند و نمیتوانند مشکلی که پیش آمده را برطرف کنند و در نخستین قدم فکرشان این است که به تعمیرکار زنگ بزنند.
آنها در این زمینه ریسکپذیر نیستند و یکبار امتحان نمیکنند که به چه علت دستگاه از کار افتاده است؛ اصلا نگاه نمیکنند که ببینند ممکن است دستگاه از برق کشیده شده است و شارژر موبایل را به جایش وصل کردهاند. شاید بسیاری از مشکلاتی که زنان با آن مواجه و در نتیجه عصبانی میشوند، به همین سادگی باشد اما آنها منتظرند که یک مرد بیاید و برایشان مشکل را حل کند.
مهم تشخیص است و درواقع کسی که میآید تا مشکل را حل کند، دارد پول تشخیص را میگیرد. جدا از این، اینجا فرصت خوبی بود که من این را هم نشان دهم که مرد هم از زندگیاش راضی نیست؛ یک مرد ایدهآل که تعمیرکار است و تعمیر عاطفه را خوب بلد است از همسرش جدا شده و مهریه میدهد و میگوید مهریه حق زن است؛ یعنی آن مرد ایدهآلی هم که در این جامعه حضور دارد، خوشحال نیست.
اختلاف زندگیاش چیست؟ میگوید خارجرفتن زنم بهانه بود و به مادرم حسودی میکرد. باز هم موضوع جنگی است که زن با زن دارد. باز قصه عروس و مادر شوهر و جاری و.... اینکه زنها خیلی وقتها پشت هم نیستند و خیلی وقتها بیشتر از هم میترسند. این عدم اعتمادبهنفس زن در زندگیای که یک مرد ایدهآل در آن وجود دارد، موجب اختلاف شده و اینبار زن قصه میلنگد. درمجموع میخواستم حضور مرد این را بگوید که یکطرفه نمیخواهم به قاضی بروم و مردهایی هم که از زندگی عاطفیشان راضی نیستند، آنها هم حق داشته و وجود دارند.
جایی که آدمها با هم پیوند میخورند و رازهایشان یکی یکی بر ملا میشود، یک آرایشگاه زنانه است. در وهله اول این مسأله به ذهن میآید که شاید زنانهترین مکان و موقعیتی که این افراد میتوانند در آنجا جمع شوند، آرایشگاه است. دلیل انتخاب این مکان برای روایت داستان چه بوده است؟ آیا مفاهیم خاصی در این انتخاب مد نظر شما بوده است؟
صادقانهاش را بگویم من به دنبال لوکیشنهای دیگر بودم. روزی که من این قصه را برای دوستانم مطرح کردم، خانم حسنزاده و خانم شریفی و خانم شوقی حضور داشتند. خودم نمیدانستم لوکیشن چیست و گفتم چند زن هستند که با هم گپ میزنند و قصه زندگیشان را میگویند. یادم هست که به مطب روانشناس فکر میکردم و گفتم که خوب است به نوعی فرهنگسازی هم بشود که آدمها باید به مشاور و روانشناس مراجعه کنند.
بعد سمیه شوقی به من گفت که آرایشگاه زنانه و در جا من گفتم نه؛ چونکه فضا خیلی کمدی میشود و اندازه کمدی این کار مرزی است، من فقط نمیخواهم بخندانم و میخواهم یک چیزهایی را هم بگویم. بعد به دنبال لوکیشنهای دیگر رفتم و به خیلی از جاهای دیگر فکر کردم و نهایتا برگشتم و گفتم آرایشگاه زنانه. بچهها گفتند ما که از اول گفتیم و من گفتم باید این چرخ را میزدم تا برسم به این آرایشگاه.
در طول تمرینها این مسأله برجسته شد و بعد دیدم که چه جای خوبی است و بداهه بازیگرها من را به این سمت و سو برد که این لوکیشن چقدر مناسب است. ناخودآگاه به این سمت رفت که مکان تعریف میکند که ما میخواهیم خوشگلتر شویم که جلب توجه کنیم و دیده شویم. ولی صادقانهاش را بخواهم بگویم این است که روز اول آنقدر عمیق به مفهوم آرایشگاه فکر نکرده بودم.
در این نمایش رگههای کمدی دیده میشود؛ یعنی بازیگرها گاهی وقتها موقعیتهای کمیک خلق میکنند، چه از لحاظ کنش و چه از لحاظ کلام. اساسا به چه علت این موقعیتهای کمدی در کار وجود دارد؟
به نظر خودم حرفی را که میخواستم بزنم، حرف تلخی بود و من باید آن را با چاشنی به تماشاگر میدادم. من خنداندن را خیلی خوب بلدم و دوستش دارم و اعتقادم این است که زمانی که کسی را میخندانی او تو را دوست دارد. مثل همه بازیگرهای کمدیمان که مردم دوستشان دارند، چون با آنها خندیدهاند. من نیاز داشتم تماشاگر به من اعتماد کند و فکر نکند که من میخواهم تحقیرش کنم یا قضاوتش کنم. به همین دلیل من اول میخندانمش، خوب که خندید و من را باور کرد و به من اعتماد کرد، بعد میگویم هوو سرم آورده است.
حرف اول به دوم میگوید مگر خلاف شرع کردم، صیغه کردم. یک دفعه یک واقعیت عریان اجتماع را میبینیم. خنده جدا از اینکه کار من را دوستداشتنیتر میکند، حضورش در این کار از واجبات بود. به خاطر اینکه اگر کنار بگذاریاش، یک کار تلخ شعاری میشود؛ اما مثل همان هایلايت که سفید و سیاه است، اگر خنده در این کار نبود، اسم این کار نمیتوانست هایلايت باشد، یعنی در این کار هم ما میخندیم و هم گریه میکنیم.
به نظرم یکی از نقاط قوت و امتیازات این اثر حضور شخصیت برجسته و پیشکسوت، صدیقه کیانفر است. امروزه امثال این پیشکسوتان کمتر در آثار هنری دیده میشود و گاهی وقتها گلایه این شخصیتهای برجسته و پیشکسوتان عزیز را میشنویم؛ خیلی دوست دارم دلیل این انتخاب را بدانم.
من کسی را نمیتوانم زیر سوال ببرم که چرا این اتفاق نمیافتد. ما الان در شرایطی کار هنری میکنیم (چه در سینما، چه تئاتر و چه تلویزیون) که با سختی، بودجه یک کار شکل میگیرد و برای استفاده از بازیگرانی که کهولت سن دارند، باید یک تعریف بودجهای بشود. این مسأله طبیعی است و من به هر کسی که به این موضوع فکر کند، این حق را میدهم.
ممکن است بعضی وقتها دستتنگی باعث شود که این پیشنهادات صورت نگیرد وگرنه من ایمان دارم که در نفس هنر آنقدر مهربانی وجود دارد که هر کارگردانی دلش میخواهد که عرصه به کسی بدهد که بازیگر است و آدمها فراموش کردهاند که او بازیگر است. من موقعی که این نقش را مینوشتم با خانم کیانفر تماس گرفتم و گفتم که اگر شما میآیید من این نقش را بنویسم و ایشان با کمال میل پذیرفت و منت بر من گذاشت.
برای ایشان هر روز از خانه بیرونآمدن سخت است و من هیچ میزانسن خاصی به ایشان ندادم. حظ کردم که صدیقه کیانفر در این کار بازی میکند و مطمئن هستم هر قدر زمان بگذرد و من هر وقت به پرونده کاریام نگاه کنم، جزو معدود چیزهایی که همیشه باقی میماند و به خودم افتخار میکنم، حضور صدیقه کیانفر در این کار است و چه بسا برکتی که برای این کار به وجود آمده، به خاطر قدم ایشان است و من به این امر اعتقاد دارم.
پژمان دادخواه
- 9
- 3