نمایش «لاسارو» به نویسندگی ملچیور شدلر و با ترجمه، طراحی و کارگردانی مسعود رایگان در تالار سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه است. این متن برگرفته از رمان قدیمی مربوط به قرن پانزدهم اسپانیاست که درواقع در ژانر پیکارسک قرار میگیرد و درباره کودکان کار است که گدایان، جادوگران و نجبا و گورکن و غیره یکی از این کودکان رها شده در خیابان با ناچیزترین قیمت را مورد استثمار قرار میدهند اما پسرک ده ساله به زیرکی دنبال دور زدن این صاحبان بیمقدار است. مسعود رایگان که دی ماه ۹۵ «فرشته مرگ» را با بازی نسیم ادبی و توماج دانشبهزادی در تالار حافظ روی صحنه برده بود، دیماه امسال نمایش «لاسارو» را با بازی کامبیز امینی، بانیپال شومون، فروغ قجابگلی، نوشین اعتماد، اویس خلیل زاده، محسن عیدی، یوسف محوی، نیما مظاهری، مهسا اصغری و آرزو تاجنیا در تماشاخانه ایرانشهر به روی صحنه برد.
متن «لاسارو» سبک و سیاقی قدیمی دارد و رمان آن با عنوان «لازاریلویِ تُرمسی» متعلق به دوران پیش از رمان است. این اثر اولین رمان مکتب پیکارسک در جهان محسوب میشود که مکتب بسیار عجیب و غریبی است. شما چقدر در اجرایتان به این مکتب و دنیای خاص خود رمان وفادار بودهاید؟
رمان «لازاریلویِ تُرمسی» سرچشمه مکتب پیکارسک است و بعد نوشتن آن است که پیکارسک به وجود میآید. میگل د سروانتس به شدت تحت تاثیر این رمان قرار میگیرد و جالب است که هیچوقت مشخص نمیشود نویسنده این رمان کیست. نویسنده این رمان به هر دلیلی که میتواند دلیلش سیاسی هم باشد، عنوان خودش را ذکر نکرده و بعدها هم نام او فاش نمیشود تا این رمان بدون نام صاحب اثر به دست آدمیان قرنها بعد برسد. «لازاریلویِ تُرمسی» همراه با رمان «دن کیشوت» اثر سروانتس و یکی دو اثر دیگر، از افتخارات ادبی در اسپانیا هستند. این متن را آقای ملچیور شدلر در آلمان تبدیل به یک نمایشنامه دو ساعته کرده است و بعد این نمایشنامه سفر کرده و به اسکاندیناوی رفته است. در آنجا پنج نویسنده و دراماتورژ سوئدی این متن را دراماتورژی کرده و در نهایت به یک نمایشنامه ۷۰ دقیقهای تبدیل کردهاند. این نمایشنامه پیش از این در سالهای قبل از انقلاب با عنوان «عصاکش تُرمسی» ترجمه شد و فکر میکنم چند سال پیش هم چاپ جدید آن به انتشار رسید. من دوست داشتم اجرای ما از این نمایشنامه به متنی که نویسندگان سوئدی نوشتهاند نزدیک باشد و در ۷۰-۷۵ دقیقه به اتمام برسد ولی به خاطر اینکه همیشه متن ترجمه نیازمند اضافهکردن مفاهیمی برای ارائه به مخاطب است، نمایشمان یک مقدار کش آمد و به حدود ۹۰ دقیقه رسید.
«لاسارو» بهعنوان یک متن کلاسیک همچنان در میان تمامی جوامع مطرح است و به ویژه اسپانیاییزبانها توجه ویژهای به آن دارند. چه چیزی باعث شده این متن همچنان ماندگار باقی بماند؟
دلیلش این است که این متن حرفهایی میزند که فقط برای دیروز نیست و امروز و فردا هم موضوعیت دارد. اسپانیایی زبانها کاملاً با این متن آشنایی دارند. مردم زیادی در سراسر دنیا به زبان اسپانیولی صحبت میکنند، از جمله مردم آمریکای جنوبی. این همزبانی به خاطر مهاجرت اروپاییهای اسپانیایی زبان به قاره آمریکا بعد از کشف آن توسط کریستف کلمب اتفاق افتاد. کلمب آن موقع برای تجارت و ماجراجوییهای خودش عازم هند بود که به یکباره دریای طوفانی باعث انحراف مسیرش شد و او را به جزایر السالوادر برد. کلمب و همراهانش وقتی به قاره آمریکا میرسند، به میزبانهای خودشان خیانت میکنند و تمام معادن مس، طلا و نقره آنها را انبار میکنند و با خود به اسپانیا میبرند. بردن این فلزات با ارزش به اسپانیا، این کشور را با یک بحران اقتصادی مواجه میکند، به ویژه اینکه اسپانیا در جنگ با بیگانه بود و جنگ داخلی هم در آن وجود داشت، بنابراین فلزات گرانبهایی که از آمریکا به اسپانیا برده شد، خاندان سلطنتی، کلیساها و اشراف اسپانیایی را متمولتر کرد و مردم را فقیر و فقیرتر. از آنجا بود که گرسنگی مردم و بازار کلک و حقهبازی آغاز شد و مردم از فشار گرسنگی حتی جگر گوشههای خودشان را هم فروختند. طبق آمارها، عکسها و گزارشهای رسمی، امروز نوازد شش ماهه را با قیمت ۲۰۰ هزار تومان در پارک شهر تهران میفروشند و این موضوع همچنان در سراسر جوامع رواج دارد. یکی از دلایلی که مرا نسبت به اجرای این نمایش مصر کرد هم همچین دغدغههایی به ویژه دغدغه بچههای خیابانی بود که در معرض انواع و اقسام تجاوز قرار میگیرند و گرسنگی میکشند. شاید اجرای نمایش "لاسارو" و وجود این کاراکتر باعث تلنگری به مخاطبان شود که حواس همه به بچههای خیابانی باشد چون اینها بچههای خودمان هستند و نیاز به مراقبت دارند.
بنابراین ضرورتهای اجتماعی ایجاب میکند که «لاسارو» بعد از حدود ۵۰۰-۶۰۰ سال، همچنان در سراسر جهان قابلیت اجرا داشته باشد؟
بله. «لاسارو» یک اثر کلاسیک ماندگار است که به همه زمانها تعلق دارد و در این روزها هم میشود مصداق آن را در همه جای دنیا پیدا کرد. موضوعاتی مثل موضوع فقر، جهانشمول هستند و باید به آنها پرداخته شود. این فقر است که باعث میشود پدر یک خانواده جگرگوشه خودش را بفروشد نه چیز دیگری. باید تلنگری به این معضلات زده شود که به نظرم وظیفه هنرمند همین است. من آدم سیاسی نیستم و سیاسیکاری هم بلد نیستم ولی اگر معضلی در جامعهام ببینم به آن اشاره میکنم، چون نمیتوانم بهعنوان یک هنرمند یا حتی یک شهروند نسبت به آن بیتفاوت باشم.
در سالهای اخیر، تئاتر اجتماعینگر و مسئلهمحور در کشورمان بسیار کمرنگ شده است. دلیلش را چه میدانید؟
من براساس نمایشهایی که در این سالها دیدهام به شما میگویم که تئاتر ما دارد به طرف انتزاع میرود، در حالیکه تئاتر یک جریان انتزاعی نیست، بلکه جریانی است که خرد جمعی بر آن حاکم است و نمیتواند در انتزاع اتفاق بیفتد. من خیلی وقتها میبینم که مولف در خانه خود نشسته و به چیزی فکر کرده است و بعد همین موضوع که مسئله شخصی خودش است را روی صحنه آورده است. آنوقت فکر کنید که مخاطب در هوای آلوده و ترافیک سنگین تهران پول بلیت داده که بیاید درگیریهای ذهنی یک نفر که هم نویسنده و هم کارگردان است را ببیند. از طرفی، در این سالها یک سری اتفاقات عجیب و غریب هم در تئاتر ما دارد میافتد، مثل همین مسئله دو اجرایی بودن سالنها. من به شدت نسبت به این موضوع اعتراض دارم. ما کیفیت را رها کردهایم و چسبیدهایم به کمیت. در تئاتر ما، تئاتر ملی و تئاتر انستیتویی وجود ندارد و جستهگریخته یک سری تئاتر آوانگارد هم اجرا میشود که آن هم خاستگاهش دهه ۶۰ میلادی بوده و ۵۰ سال از آن میگذرد. ضمن اینکه در تئاترهای ما قصه هم کمرنگ و یا حتی حذف شده است، مگر چنین چیزی میشود؟ عنصر سرگرمی را اگر از تئاتر حذف کنیم یعنی هیچ. از نظر من، نمایش ضد قصه اصلاً معنایی ندارد. تماشاچی با شرافت کامل به تماشای یک تئاتر میآید ولی ما با این تعاریف آنها را فراری میدهیم.
عدهای معتقدند که تئاتر متعلق به طبقه الیت جامعه است و لزومی ندارد حتماً مخاطب عام داشته باشد. شما در این مورد چه نظری دارید؟
من قبول دارم که زمینه تئاتر، فلسفه و روشنفکری است ولی همه تئاتر این نیست. دوستانی که کار تئاتر انجام میدهند باید حواسشان را به این موضوع جمع کنند. ما نباید کاری کنیم که مخاطب از تئاتر فراری شود. من معتقدم که تئاتر کشورمان مسیر خوبی را در پیش نگرفته و مشکلاتش هم یکی دو تا نیست. من یک سوال دارم؛ آیا ما توانستهایم در ایران نمایش کلاسیک اجرا کنیم؟ به نظرم جواب منفی است. ما نمیتوانیم «هملت» را همانطوری که نوشته شده است اجرا کنیم. همه دنیا دارند این کار را انجام میدهند ولی ما در انجامش ناتوانیم. ما باید اجرایی که آقای بهروز غریبپور از داستان رستم و سهراب داشته را روی سرمان بگذاریم ولی آن اجرا یک اجرای عروسکی است. ما روی صحنه یا در عرصه فیلمسازی نتوانستهایم داستان اساطیرمان را اجرا کنیم. ما در سالهای ۵۷ تا ۵۹ یک دوره خیلی خوب در تئاترمان داشتیم، ولی الان اوضاع تئاترمان خوب نیست و فقط به اجراهای یکی دو کارگردان خوب کشورمان بسنده کردهایم. در تئاتر ما کمیت تبدیل به اولویت شده است نه کیفیت.
انتخاب بازیگرهای نمایش «لاسارو» چطور انجام شد و چگونه مناسب دیدید که خانم برجی نقش یک پسر بچه ۱۰ ساله را بازی کند؟
حقیقتاً ایدهآل من این بود که نقش «لاروسا» را یک بچه در همان سن و سال و با همان جنسیت بازی کند ولی با بررسیهایی که انجام دادم دیدم امکانش نیست. من در سال ۱۹۹۸ یا ۱۹۹۹ میلادی در سوئد یک پروژه مشترک با روسها داشتم و همراه با تئاتر ملی سوئد برای اجرا به روسیه رفتم که در راهروی یکی از سالنهای عظیم روسیه عکسی از نمایشی دیدم که حدس زدم متعلق به نمایش «انگل» نوشته ماکسیم گورکی باشد. از کارگردان و بقیه عواملی که در آنجا بودند پرسیدم که این عکس متعلق به نمایش «انگل» نیست؟ گفتند بله همینطور است. گفتم من نقش پدر این نمایشنامه را در سال ۱۳۵۹ شمسی بازی کردهام. کارگردانی که آنجا بود با تعجب پرسید مگر تو چند سالت است؟ گفتم ۴۶ سال دارم و این کار یک کار پایاننامه دانشجویی بود ولی به طور حرفهای اجرا شد. من آن موقع در سن جوانی نقش پدر نمایش «انگل» را بازی کردم ولی اصولاً معتقدم که برای نقش یک جوان باید یک بازیگر جوان را به کار گرفت و برای نقش یک بچه هم یک بازیگر بچه. به خاطر همین نگرشی که دارم، خیلی به دنبال بازیگر ۱۰-۱۲ سالهای گشتم که به درد بازی در نقش لاسارو بخورد ولی متاسفانه کسی را پیدا نکردم. بچهای را برای این نقش میخواستم که هم تئاتر دیده باشد و هم بتواند سر تمرین و کار بیاید و به مدرسهاش هم لطمه نخورد ولی دیدم چنین کسی را نمیشناسم. البته یکی دو نفر را به من معرفی کردند که آنها هم سر کارهای شاخص روی صحنه بودند و من نمیتوانستم از حضورشان استفاده کنم. بنابراین تصمیم گرفتم که از بازیگر بزرگسال استفاده کنم که بعد از پرسوجوهایی که انجام دادم، به خانم سمیه برجی رسیدم و فکر کردم که ایشان هم به لحاظ قد و اندازه مناسب نقش لاسارو است و هم بازیگری است که میتواند ۹۰ دقیقه روی صحنه باشد و روی بازی خودش تمرکز کند.
استفاده از یک بازیگر بزرگسال در نقش یک پسر ۱۰ ساله، ناخودآگاه کمی تکنیک را وارد کار آن کاراکتر میکند و از ذات ۱۰ ساله بودن آن نقش فاصله میگیرد. آیا میشود به بازی خانم برجی یک بازی تکنیکال گفت یا لاسارو همچنان یک کاراکتر است؟
ممکن است کمی تکنیک وارد کار خانم برجی شده باشد، ولی همچنان لاسارو تنها کاراکتر این نمایش است و برخلاف بقیه شخصیتهای نمایش، تبدیل به تیپ و کاریکاتور نمیشود. لاسارو تنها کاراکتر این نمایش است که بدیهای زیادی را از دیگران یاد میگیرد و در نهایت خودش تبدیل میشود به مجموعهای از بدیها. بقیه شخصیتهای نمایش، تیپ و کاراکتر هستند و به نوعی به بازی گروتسک نزدیک میشوند.
چرا شیوه تیپیکال بعضی شخصیتها تعدیل شده است ولی بعضی به شدت دچار اغراق هستند؟
این خاصیت خود نمایش است و من تعمداً خواستم اینطور باشد. من اگر میخواستم این نمایش را به صورت تراژیک کار کنم، تمام اینها شخصیتها تبدیل به کاراکتر میشدند ولی این کار ممکن بود فشار عاطفی زیادی را به بازیگر و بیننده وارد کند. ما در ۴۰ دقیقه اول نمایش با خشونت سر و کار داریم که من سعی کردم کمکم خشونت کار را بگیرم و راه نفس کشیدن برای مخاطب بگذارم. چند سال پیش یک نمایشی به نام "احساس آبی مرگ" دیدم که آقای امین میری آن را کار کرده بود. به خود ایشان هم گفتم که من بعضی از صحنههای نمایش را نتوانستم تماشا کنم چون بیش از حد احساسات مخاطب را نشانه گرفته بود. من نمیخواستم این اتفاق برای نمایش «لاسارو» بیفتد چون نتیجه آن خیلی دردناک میشد. بنابراین خیلی تعمدی از خشونت آن کاستم و اجرا را آرامآرام به سمت گروتسک بردم. من حتی اگر دستم باز بود، آن را تبدیل به سیرک میکردم و به بچهها میگفتم کارهای آکروباتیک هم انجام بدهند، کما اینکه یکی از بچهها این کار را هم انجاممیدهد.
در دکور نمایشتان یک خانه و یک تابوت وجود دارد که بنیان کار سوار بر مواجهه این دو شیء است. آیا این خانه و تابوت همان مفهوم مرگ و زندگی است که نظام هستی برای ما تعریف میکند؟
خیام شعری دارد که میگوید:"ما لعبتگانیم و فلک لعبتباز، از روی حقیقتی نه از روی مجاز / یکچند درین بساط بازی کردیم، رفتیم به صندوقِ عدم یکیک باز" این صندوقی که خیام میگوید همان تابوتی است که در نمایش من میبینید. در واقع من یک تعبیر خیامی داشتهام که حالا نمیدانم درست درآمده است یا نه.
چطور شد که در نمایشتان از موسیقی زنده استفاده کردید و چرا نوازندگان هم روی صحنه حاضر میشوند؟
چون موسیقی هم یک کاراکتری است که در درون کار وجود دارد. من قبلاً در نمایشهایم از موسیقی پلیبک استفاده کردهام ولی در این نمایش پلیبک جواب نمیداد چون من بهعنوان کارگردان و دانای کل نمایش تشخیص دادم که بهتر است موسیقی هم یک شخصیت روی صحنه باشد و با بازیگرها ارتباط برقرار کند.
و صحبتهای پایانی؟
مسعود رایگان: درد دل برای گفتن زیاد است ولی من در پایان میخواهم به یک ایراد اساسی دیگر در تئاترمان اشاره کنم. من معتقدم که سالنهای ایرانشهر، تئاتر شهر، رودکی و... همه باید خودشان سایت داشته باشند و بلیتفروشی اجراها را خودشان انجام بدهند. در تمام دنیا هم اینطور است که خود سالنها کار فروش آنلاین بلیت اجراها را انجام میدهند. الان هر کدام از این سالنها توسط سایتهای خصوصی حمایت میشوند که نباید این اتفاق بیفتد چون در جامعه ما کافی است یک سوراخی در یک جایی رخنه کند و بعد همه شروع به سوءاستفاده از آن کنند. امیدوارم سالنهای تئاتر، فروش آنلاین بلیتها را از سر خودشان باز نکنند و به سایتهای خصوصی نسپارند.
- 17
- 1