خانوادهاي اهل افغانستان در كوران جنگ طالبان، كولهبار مهاجرت روي دوش گذاشت و به اميد امنيت بيشتر دل به جاده زد. مقصد ايران. يكي از چند فرزند دختر آنها مدتي كوتاه بعد از رسيدن به مامن چشم به جهان ميگشايد و اين تازه اول راه است. گفتوگو با نازيلا احمدي كه سختيهاي مسير ٢١ساله زندگياش تا اينجاي كار را با تلاش بسيار كنار زده و بيآنكه خم به ابرو بياورد از يك كودك كار، بازيگر و كارگردان تئاتر ساخته مايه مباهات است. البته كه نبايد در اين مسير چشم بر تلاشهاي بيمزد و منت حميد پورآذري، هنرمند شناخته تئاتر ببنديم.
به واسطه كوششهاي اين هنرمند حالا با نسل جواني مواجه هستيم كه انديشه كارگرداني و اجراي تئاتر در وطن در سر ميپروراند. وقتي براي گفتوگو روبهرويش نشستم جز برق تلاش و آرزوي ساختن جهاني بهتر چيز ديگري در چشمانش موج نميزد. اين جوان افغان حالا روياي راهاندازي N.G.O براي كمك به دختران افغان و تاسيس سالن تئاتر در كشورش را دارد. نمايش «گودي پران» اولين تجربه جدي كارگرداني او در ايران است. نمايشي كه به طرح معضل كودك آزاري ميپرداخت و احتمالا بعد از پايان ماه محرم و صفر بار ديگر در گالري عمارت روبهرو، روي صحنه خواهد رفت. در ادامه گفتوگو با اين هنرمند جوان را ميخوانيد.
ارتباط شما با افغانستان چه اندازه است؟ اصلا به آنجا رفت و آمد داريد؟
يكي از آرزوهايم بازگشت به افغانستان است ولي تا امروز امكان اينكه بتوانم همراه خانواده به آنجا بازگردم به وجود نيامده است. اما هميشه چيزي در درونم جريان دارد كه رگ و ريشهام را به آنجا پيوند ميزند. عميقا احساس ميكنم روحم در افغانستان است.
خبرها را دنبال ميكنيد و در جريان مسائل داخلي كشور هستيد؟
بله، هم خبرها را دنبال ميكنم و هم با اقوامي كه داريم مداوم تماس دارم.
اقوام كجا هستند؟
ما در شمال افغانستان زندگي ميكنيم! آنها زمان جنگ به پاكستان مهاجرت كردند و بعد به افغانستان برگشتند ولي ما به ايران آمديم و برنگشتيم.
تصويري كه توسط رسانهها از افغانستان ساخته شده همه واقعيت را نشان نميدهد. وقتي با اقوام صحبت ميكنيد چه ميگويند و خود شما الان از آنجا چه تصويري داريد؟
رسانهها صرفا جنگ و انفجار را نشان ميدهند ولي بايد متوجه باشيم كه با وجود تمام اين شرايط زندگي در افغانستان جريان دارد. چرا ما بايد به تصويري كه ميگويد هيچ امنيتي در افغانستان وجود ندارد و هر لحظه امكان دارد بميريد، اعتنا كنيم؟ چرا نقاط امن و ايمن و زندگي جاري مردم نشان داده نميشود؟ مثلا در پروان هيچوقت شاهد اين وقايع نيستيم، حالا امكان دارد در كابل بمبگذاري بشود ولي اين تمام كشور نيست. هميشه خودم را نسبت به مردم كشورم مسوول ميدانم چون معتقدم به هرحال در شرايطي بزرگ شدم كه جنگ را نديدم و فقط دربارهاش شنيدهام. در مقايسه با مردم كشور، من در اوضاع بهتري زندگي كردم بنابراين موظف هستم خودم را به رشدي برسانم كه بتوانم وظيفهام را انجام دهم.
الان مشغول تلاش براي انجام آن وظيفه هستيد؟
بله، البته بگويم اصلا منظورم اين نيست كه فقط بخواهم به افغانستان خدمت كنم و براي ايران كاري انجام ندهم. چون شرايط متفاوتي حاكم است الان افغانستان نياز بيشتري دارد و اول به آنجا فكر ميكنم. ما الان وظيفه داريم خودمان را براي ساختن فرداي كشور آماده كنيم چون قرار نيست ديگران كشور را بسازند. حداقلش اين است كه بعدا از خودمان راضي باشيم تلاشمان را براي ساختن كردهايم.
چطور شد به تئاتر علاقهمند شديد و اصلا اولين آشنايي شما با نمايش چطور اتفاق افتاد؟
سال ٨٤ در «خانه كودك شوش» با آقاي پورآذري آشنا شدم. ايشان آن زمان كارگرداني نمايش «حسينقلي مردي كه لب نداشت» را شروع كرد و من كه كودك كار بودم با تمام وجود شيفته تئاتر شدم. از پنج سالگي كار ميكردم، شايد باور نكنيد ولي همان زمان هم احساس ميكردم مشغول بازي هستم. يعني اگر جنسي ميفروختم طوري بازي ميكردم كه مورد توجه قرار بگيرد. در همان دوران تمرينهاي نمايش آقاي پورآذري شروع شد و مدتي بعد هم توانستم يك فيلم كوتاه بازي كنم.
البته خانوادهام اجازه نداد در اجراي اصلي نمايش حسينقلي شركت كنم چون كلاس قرآن ميرفتم و زمان اينها با يكديگر تداخل داشت. تا اجراي بازبيني هم در نمايش حضور داشتم ولي در نهايت از اجراي اصلي بازماندم و اين باعث شد تا سالها از آقاي پورآذري خبري نداشته باشم. تمام مدت بيخبر ماندم تا اينكه بعد از ٧ سال خواهرم موفق شد رد و نشاني از ايشان پيدا كند. بعد از ٧ سال دوباره يكديگر را ديديم و حالا من آن دختر بچه كوچك نبودم. آقاي پورآذري هميشه با ما مهربان بود و اين محبت و حمايت را هيچوقت فراموش نخواهم كرد. به همين دليل هم ميگويم كه ما پيش ايشان بزرگ شديم .
همكاري هم شكل گرفت؟
بله، نمايش «هنگامي كه...» را با هم كار كرديم و باعث شد آن عشق و علاقه قديمي به تئاتر دوباره در من شعلهور شود. البته با يك تفاوت كه اگر آن زمان فقط ميزاني از علاقه وجود داشت، امروز چيزي بسيار جديتر از يك دوست داشتن صرف مطرح است. ميخواهم كار مهمتري انجام بدهم و اين به هدفم تبديل شد.
چرا؟
چون تئاتر در جامعه تاثير زيادي دارد. شايد سينما باعث بيشتر ديده شدن بازيگر شود ولي تاثيري كه تئاتر روي مخاطب دارد با سينما قابل مقايسه نيست.
اين علاقه به تئاتر موجب شد فكر ادامه تحصيل در رشته نمايش هم به ذهنت برسد؟
براي چند سال امكان تحصيل نداشتم ولي از وقتي كار با آقاي پورآذري شروع شد خيلي اصرار داشت كه بايد به فكر تحصيل هم باشم. در دو سال گذشته خيلي به اين فكر كردم كه بايد عقبماندگيهاي درسيام را جبران كنم. امروز ديپلم گرفتهام و ميخواهم براي تحصيل در دانشگاه برنامهريزي ميكنم.
تجربههاي تئاتري دو سال گذشته چطور بود؟
اتفاقهاي خوبي افتاد. كارهاي تجربي زياد انجام دادم و در چند نمايش بازي كردم. بعد از آن هم تجربه كارگرداني شروع شد. معتقدم بازيگر شخصي است كه انتخاب ميشود ولي دلم ميخواست اگر روزي چنين امكاني وجود نداشت خودم دست به كار شوم. چون ايده دارم و دغدغههايي هست كه دلم ميخواهد از طريق تئاتر به نمايش بگذارم. پرفورمنس «لالاييهايي براي نخوابيدن» كه در گالري محسن اجرا شد به همين دليل اتفاق افتاد. نگارش متن، بازيگري و كارگرداني آن اجرا برعهده خودم بود.
از كي به فكر كارگرداني نمايش «گوديپران» افتاديد؟
اين مساله سالها در ذهنم وجود داشت. هميشه فكر ميكردم چطور ميتوانم اين گرفتاري اجتماعي را كه الزاما مختص افغانستان و ايران هم نيست به مردم نشان بدهم. اول قصد داشتم مساله را بهصورت ويدئو آرت ارايه كنم ولي وقتي بازيگر خردسال انتخاب شد متوجه شدم چيزي كه در مقابلم اتفاق ميافتد به مراتب تاثير بيشتري دارد. از همان مقطع نوشتن و كار كردن شروع شد و اين روند يك سال ادامه داشت تا اينكه به نمايش «گودي پران» رسيديم. البته دلم ميخواست نمايش را طوري ارايه دهم كه حاشيهساز نشود.
حاشيه از چه نظر؟
به هر حال من يك دختر اهل افغانستان هستم و اصلا دلم نميخواست اينطور باشد كه مردم بعد از ديدن نمايش بگويند آخي! يك دختر افغانستاني دارد كار ميكند. دوست داشتم با من به عنوان انساني مواجه شوند كه دغدغه دارد و به تماشاي مساله مطرح شده بنشينند. اصلا دلم نميخواست از سر دلسوزي يا ترحم با من و كار مواجه شوند. متاسفانه اين روحيه هميشه نسبت به ما وجود داشته كه بگويند آخي! و من از چنين نگاهي متنفرم. ميخواهم ماجرا طوري پيش برود كه اگر تئاتر كار ميكنم بدون در نظر گرفتن مليت به تماشاي آن بنشينند .
چرا وقتي امكان كارگرداني تئاتر به وجود آمد، نمايش را همانجا كه خودتان اولينبار با آن آشنا شديد روي صحنه نبرديد؟
به دليل اينكه ديگر «خانه كودك شوش» وجود خارجي نداشت. خرابش كردند و قرار است جايش پاساژ و مركز خريد بسازند. از طرفي به محلي نياز داشتم كه بتوانم محيط خانه را در آن بازسازي كنم. من حتي الان با بچههاي كار تمرين ميكنم و دلم ميخواهد به آنها بگويم ما هم روزي مثل شما بوديم و اين امكان رشد برايتان وجود دارد. اما جز گالري «عمارت روبهرو» جايي نبود كه بتوانم نمايش را آن طور كه ميخواهم به اجرا بگذارم.
از وضعيت تئاتر در افغانستان خبر داريد؟ پيگيري ميكنيد؟
گاهي با دوستانم در اين باره صحبت ميكنم و ميدانم به تازگي تلاشهايي براي راهاندازي محلي كه تمام اتفاقهاي سينمايي و تئاتري در آن رخ دهد شروع شده است.
در چه شهري؟
در كابل. البته سالنهاي تئاتر و سينما از زمان امانالله خان در افغانستان وجود داشت ولي جنگ همهچيز را نابود كرد. اگر وضعيت به همان شكلي كه آن زمان بود تا امروز پيش ميآمد الان با شرايط متفاوتي مواجه ميشديم. مردم هم در اين سالهاي جنگ دغدغههاي ديگري پيدا كردند و برايشان سخت است به تماشاي تئاتر و فيلم فكر كنند. ولي من دوستاني دارم كه در فكر فعال كردن تئاتر و سينما در افغانستان هستند و خودم هم در اين زمينه برنامه جدي دارم. ولي پيش از آن بايد خودم را بسازم و رشد كنم تا براي بچهها و مردم كشور چيزي داشته باشم .
جايي گفتيد كه علاقه داشتيد آسيب اجتماعي مطرح در نمايش «گودي پران» فقط مختص افغانستان در نظر گرفته نشود، چون همه جاي جهان وجود دارد. اما نمايش به شيوه ناتوراليستي و با گويش و تمام ويژگيهاي زندگي مردم افغان به اجرا درآمد. بنابراين من ردي از جهانشمولي نميبينم و مستقيم يك گرفتاري در افغانستان يا نهايتا ايران به چشم ميآيد.
اين مساله سالها است در افغانستان وجود دارد و خودم هم اواخر در ايران زياد با مساله كودكآزاري برخورد داشتهام. به هرحال اين مساله در هر كشوري به شكل خاص خودش رخ ميدهد و من با در نظر گرفتن چيزي كه ميشناختم نمايش را روي صحنه بردم. فكر ميكنم نمايش در هر كشوري اجرا شود مردم مشابهسازي ميكنند و جغرافياي خودشان را در نظر ميگيرند. به نظرم حضور كودك در نمايش خيلي اثرگذار است و تمام بچههاي آسيب ديده را نشان ميدهد.
رمان «بادبادكباز» خالد حسيني و فيلمي كه بر اساس آن ساخته شد هم تاثير زيادي روي تصوير موجود در ذهن مخاطب دارد. رمان چقدر روي شما تاثير گذاشت؟
من هم كتاب را خواندهام ولي موضوع خيلي پيش از آنكه در كتاب بخوانم به دغدغهام تبديل شد. خيلي پيشتر با ماجرا آشنا بودم .
شما هيچوقت به افغانستان سفر نكرديد. چطور اين موضوع به دغدغهتان بدل شد؟
گذشته از اينكه با اقوام تماس داشتم، وقتي بزرگتر شدم بيشتر اخبار را دنبال كردم و در نتيجه بيشتر در جريان قرار گرفتم. اما نكته ديگر اينجا است كه مثلا در مراسم عروسي ايران هم با چنين معضلي مواجه شدهام.
كجا؟
در عروسيهايي كه در همين تهران هم برگزار ميشود، حالا نه به آن شكل و شيوه مرسوم در افغانستان. اين مساله حتي موسيقي مختص به خودش را دارد و اگر كسي مثلا به آن موسيقي خاص گوش كند يا بخواند، ميگويند فلاني اهل اين كار است. اين مجالس در افغانستان حتي نوازندگان خاص خودش را هم دارد. به همين دليل ميگويم خيلي پيش از رمان خالد حسيني با مساله آشنا بودم .
وقتي قرار شد نمايش را كار كنيد نگران دريافت مجوز نبوديد؟
نگراني داشتم ولي همزمان به اين موضوع فكر ميكردم كه چرا بايد مخالفت شود؟ اينجا مسالهاي مربوط به افغانستان مطرح شده و يك واقعيت اجتماعي است. قضاوت هم نميكنيم و صرفا طرح موضوع ميشود؛ اين مردم هستند كه بعد از تماشاي كار بايد بگويند اتفاق درست است يا نادرست.
با توجه به شناختي كه از افغانستان داريد فكر ميكنيد آنجا امكان اجراي «گودي پران» فراهم ميشد؟
قطعا مشكل به وجود ميآمد. چون برايشان اينطور است كه «خب كه چي؟» نشان دادن اين موضوع اصلا اهميت ندارد. تا همين اواخر هم چندان ايرادي نداشت و به صورت يك رسم و آيين برگزار ميشد. دو سه سال است كه غيرقانوني اعلام شده ولي همچنان هم وجود دارد. قبلا افراد با خيال راحت چنين مجالسي را برگزار ميكردند اما امروزه ديگر نه مخفيانه كه حداقل بدون سروصدا سراغ اين كار ميروند. اينها پول و سلاح دارند و بعضا حمايت ميشوند، به همين دليل قطعا اجازه نميدادند طرح موضوع كنيم .
چنين مجالسي چه سازوكاري دارد؟
ورود زنان به جلسههايي از اين دست ممنوع است. پسربچهاي ميآورند و لباس دخترانه به او ميپوشانند. مردان دور تا دور مينشينند و مجلس رقص برگزار ميشود. بعد از پايان بزم است كه يك نفر با پسر ميرود. اين مساله شايد از نظر مردم در افغانستان عادي باشد ولي به هرحال براي مردم ديگر نقاط جهان قابل توجه و تاملبرانگيز خواهد بود.
بچههاي ديگري را هم ميشناسيد كه به واسطه آشنايي با تئاتر در خانه كودك شوش مسير زندگيشان تغيير كرده باشد؟
بچههايي را ميشناسم كه كارشان را با حضور در نمايشهاي حميد پورآذري آغاز كردند و الان به بازيگران خوب سينما تبديل شدهاند. هركدام از بچههاي ما كه كار ميكنند از بچههاي آقاي پورآذري هستند و تعداد زيادي از آنها امروز در تئاتر فعالند.
اين تاثير «خانه كودك شوش» بود؟
بله. اگر «خانه كودك شوش» وجود نداشت من الان اينجا نبودم. اين خانه خيلي تاثير داشت و شرايط رشد همه ما را به وجود آورد. اگر آنجا نبود من چطور ميتوانستم با تئاتر آشنا شوم؟ تمام اتفاقهاي خوب و حال خوب دوران كودكي ما با آنجا پيوند دارد. نميدانم چرا خرابش كردند.
الان هم جز تئاتر كار ديگري انجام ميدهيد؟
بهصورت پاره وقت، چون بايد به خانوادهام هم كمك كنم. مدتي آرايشگري كردم، مدتي در يك عكاسي مشغول بودم، يك مدت هم در كافه كار كردم. از طرفي دلم ميخواهد زماني را به تئاتر اختصاص دهم. شش سال نتوانستم درس بخوانم و لازم بود بيشتر تلاش كنم تا عقبماندگيها جبران شود.
چرا بعضي بچههاي اهل افغانستان كه در ايران پيشرفت ميكنند سريع به اروپا ميروند؟
چون همچنان به دنبال شرايط بهتر هستند. درست است كه در ايران امكان پيشرفت فراهم شد ولي در عين حال خيلي اذيت شديم. من همين الان هم با مشكلات زيادي مواجه هستم.
از چه نظر؟ رفتار مردم؟
بله. رفتار اجتماع اصلا خوب نيست. طوري با ما برخورد ميكنند كه گاهي احساس ميكنيم از كره ديگري آمدهايم. مگر ما انسان نيستيم؟ چرا به اين چشم نگاه ميكنند كه گويا افغانستانيها موجوداتي از كرات ديگر هستند؟ حالا آنها كه مثل اهالي «هزاره» چشمهاي كشيدهتري دارند بيشتر با مشكل مواجه ميشوند. يك مثال ساده بزنم. خانوادههاي افغان جمعيت زيادي دارند و به طور طبيعي لازم است تعداد نان بيشتري بخرند، اما در همان لحظه مردم با صداي بلند ميگويند اين افغانيها اينطور يا اين افغانيها آن طور. يك روز در مترو كتاب ميخواندم كه يك خانم برگشت گفت: «شما بدبختهاي جنگزده چرا به جاي اين كارها برنميگرديد كشورتان را درست كنيد؟».
بيآنكه كسي اشاره كند مردم افغان چقدر تلاشگر هستند، چقدر در سرما و گرما كار كردند و در ساختن ايران مشاركت داشتند، براي زندگي در ايران چه هزينهاي پرداختهاند يا مسائل ديگر. هميشه به اين فكر ميكنم كه انسان چطور ميتواند تا اين حد خودخواه باشد.
در جامعه هنري هم با چنين مسالهاي مواجه شديد؟
من از كودكي اينها را ديدهام و بايد بگويم بله، همين الان هم پيش آمده كه گفتهام اهل افغانستان هستم و با من قطع رابطه كردهاند. ولي به طور كل امروز برايم اين گونه است كه وقتي با چنين برخوردهايي مواجه ميشوم فقط براي درك و شعور طرف مقابل تاسف ميخورم. علت اينكه بسياري از بچهها از ايران ميروند همين است.
رويايت در تئاتر چيست؟
دلم ميخواهد در تئاتر پيشرفت كنم و بتوانم روزي رسالتي كه به دنبالش هستم را انجام دهم. يكي از اهدافم اين است كه آنقدر تلاش كنم تا روزي برنده يك جايزه بزرگ بشوم و به واسطه آن بتوانم در افغانستان براي دختران N.G.O تاسيس كنم و هر چيزي كه براي پيشرفت نياز دارند در اختيارشان بگذارم.
رسانهها صرفا جنگ و انفجار را نشان ميدهند ولي بايد متوجه باشيم كه با وجود تمام اين شرايط زندگي در افغانستان جريان دارد. چرا ما بايد به تصويري كه ميگويد هيچ امنيتي در افغانستان وجود ندارد و هر لحظه امكان دارد بميريد، اعتنا كنيم؟
بابك احمدي
- 14
- 3