چهارشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۳
۰۹:۲۵ - ۱۸ دي ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۱۰۰۴۵۷۵
تئاتر شهر

حمیدرضا آذرنگ از نمایشی تفکربرانگیز می‌گوید؛

مثل باروت برای به‌آتش کشیدن همه‌چیز!

حمیدرضا آذرنگ,اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر

این روزها نمایش «خنکای ختم خاطره» با کارگردانی نویسنده اثر یعنی حمیدرضا آذرنگ در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه رفته است. خود حمیدرضا آذرنگ به همراه فاطمه معتمد آریا، علی سلیمانی، مرتضی آقاحسینی، مجید رحمتی، امین میری، بهنام شرفی، پریا وزیری، سارا شاهرودیان، امید سلیمی، هیراد آذرنگ و ماهرخ لک گروه بازیگران این نمایش نود دقیقه‌ای را تشکیل می‌دهند. به بهانه این اجرا با حمیدرضا آذرنگ؛ نویسنده، کارگردان و بازیگر «خنکای ختم خاطره» گفت‌وگو کرده‌ایم.

 

   در اغلب آثار نمایشی، نهایتاً با یک یا دو نقطه عطف مواجه هستیم که نقطه ثقل درام می‌شوند اما در «خنکای ختم خاطره» از ابتدا تا انتها نقاط عطف داریم. آیا این بخش به‌خاطر مسأله‌برانگیز بودن خود موضوع نمایش است؟

قصه پارت‌بندی شده بود و از ابتدا قرار بود نمایش از شش الی هفت داستان تشکیل شود که هرکدام قصه خود را داشته باشد. از آنجا که روح درام با تعلیق شکل پیدا می‌کند و باید همواره مخاطب را یک قدم به پیش برانید تا با خود فکر کند که می‌تواند به‌گونه دیگری ببیند، این شیوه را پیش گرفتم. از سویی دیگر در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که سراسر قضاوت هستیم.

 

اگر دقت کرده باشید ابتدای هر اپیزود با لبخند آغاز می‌شود اما در پایان اپیزود، تماشاگر از خنده پیشین خود شرمنده می‌شود. این اتفاق‌ها در جامعه خودمان هم می‌افتد و ما همواره نادانسته با خاطرات و روایت دیگران، درباره فردی که هیچ‌گاه در زندگی خود او را ندیده‌ایم، صحبت می‌کنیم! وقتی با این شخص روبه‌رو می‌شویم، از حرف‌هایی که زده‌ایم شرمنده می‌شویم اما باز هم این کار را تکرار می‌کنیم. درنتیجه به این بازخورد فکر کردم که مردم را در مواجهه با خودشان قرار دهم.

 

   از معدود آثاری که خودم را به این وضعیت دچار کرده است، می‌توانم به «سفر به انتهای شب» و «دسته دلقک‌ها» نوشته سلین اشاره کنم. در ابتدا یعنی ۱۰ تا ۱۵ صفحه اول با خواندن این کتاب قهقهه می‌زنید اما هرچه بیش‌تر پیش می‌روید، دچار نوعی عذاب وجدان می‌شوید. این تأثیرگذاری در خود موضوع مستتر است یا به نوع نگاه مربوط می‌شود؟

قطعاً نگاه و پرداخت موضوع تأثیر دارد.

 

تاکنون کم قصه ساخته نشده است و زمانی‌که درباره ادبیات نمایشی صحبت می‌کنیم، می‌بینیم آثار کمی درباره جنگ و تبعات آن ساخته نشده‌اند اما اینکه از چه منظری روایت کنیم و از چه زاویه‌ای با مخاطب مسأله را بیان کنید مهم است و باید به آن فکر شود. متأسفانه اغلب آثاری که در این زمینه دیده‌ایم یا صرفاً احساس‌گرایانه هستند یا صرفاً قهرمان‌پردازانه. متأسفانه در هر دو نوع اثر، نوعی کلیشه‌سازی اتفاق افتاده است. از دید من در درام، جبر است که قرارداد را شکل می‌دهد. شما می‌توانید با هر قراردادی که تمایل دارید، مخاطب را با خود همراه کنید به شرط اینکه جبر قرارداد وجود داشته باشد. باید مخاطب را به پذیرش وادار کنید تا بتواند زاویه دید خود به مسائل را تغییر دهد. اگر در روایت چند قدم از مخاطب جلوتر باشید، می‌توانید مخاطب را با اتفاق تازه مواجه کنید.

 

  اجرای «خنکای ختم خاطره» احساس‌گرا بود اما سانتی‌مانتال نبود. یعنی از کلیشه‌هایی که سال‌ها آنها را دیده‌ایم، خبری نبود.

 

خود موضوع احساس برانگیز است. مگر می‌شود قصه فردی که بچه‌اش رفته اما برنگشته است، خالی از احساس باشد؟! سال‌ها انتظار این شخص پر از احساس است و نمی‌شود به این موضوع بدون احساس نگاه کرد. یکی از مشکلاتی که من با اجراهای متفاوتی اعم از آثاری که با مجوز نویسنده اجرا شدند و همچنین بی‌شمار جوان‌هایی که بدون مجوز نمایش را اجرا کرده‌اند، داشته‌ام این بود که نگاه آنها به مقوله احساسی که در اثر وجود دارد و باید به مخاطب منتقل شود، نگاه درستی نبوده است.

 

   هر اپیزود نمایش در یک مکان جغرافیایی روایت می‌شود که در سراسر ایران پراکنده شده است و هرکدام داستانی خاص دارند. چه شد که این فضاهای متفاوت را به‌وجود آوردید؟

چندی پیش خانمی زیر پست نمایش «خنکای ختم خاطره» نوشته بود که از نمایش بسیار خوشش آمده است اما چرا از سیستان و بلوچستان و محرومیت این جغرافیا چیزی نگفتید؟ و من پاسخی نداشتم. دلیل پراکندگی جغرافیایی اپیزودها این بود که می‌خواستم به‌نوعی از تمرکزگرایی و انحصارطلبی جنگ که به یک‌سری آدم خاص تعلق دارد و عده‌ای احساس می‌کنند تنها آنها داغداران و وام‌داران جنگ هستند، دوری کنم.

 

دوست داشتم این فراگیر بودن تبعات جنگ در سرزمین و جغرافیای خودمان را نشان دهم. فقط جنوب و غرب درگیر جنگ نبودند بلکه تمام ایران درگیر این شرایط بودند. بی‌جهت نبود که توانستیم ۸ سال دوام بیاوریم چون هشت سال جوان‌های ما از اقصی‌نقاط ایران جنگیدند و بسیاری بازنگشتند تا این مقاومت شکل گرفت. برای خود من قومیت‌های مختلف و گویش‌ها همواره جذاب است و متأسفم که برخورد بسیار بدی با گویش‌ها شده است و به‌قدری برخی از گویش‌ها را به‌شکل مضحکه‌ استفاده کرده‌اند که مخاطب ناخودآگاه با شنیدن یک گویش می‌خندد. شرایط به قدری ناگوار شده که وقتی در یک مجموعه تلویزیونی از یک لهجه استفاده می‌شود، مردم آن جغرافیا ناراحت می‌شوند و به قول معروف بهشان برمی‌خورد.

 

از دیرباز جوک‌هایی درباره اقوام مختلف می‌ساختیم و انگار تنها تهرانی‌ها سلامت بودند! واقعاً هرگز با گویش‌ها محترمانه برخورد نکرده‌ایم. دوست داشتم شرافت و قداست گویش‌ها و اقوام رعایت شود و قصه در این شرایط لحاظ شود. در نتیجه شما یک زوج آذری را می‌بینید که با صداقت کامل می‌گویند: «این شهید استخوان است، پلاک است. هرچه هست مال ما!» موقعیت طنزی به‌وجود می‌آید که مخاطب می‌خندد اما در ادامه، این قصه یقه‌اش را می‌گیرد.

 

   برای نشان دادن هرکدام از اقلیم‌ها، علاوه‌  بر لهجه و گویش، عناصر دیگری هم نشان داده می‌شود. به‌عنوان‌مثال در اپیزود پدر و دختر کرد، خاصیتی جادویی در شخصیت پدر گنجانده شده است. کمی درباره این عناصر خاص توضیح دهید.

 

وقتی قصه‌ای از بن، به ذهنم می‌رسد، دیگر دخالتی در گفتمان‌ها انجام نمی‌دهم و اجازه می‌دهم خودشان حرف بزنند. در نمایش «ترن» از زبان نویسنده می‌شنویم: «از اول به استقبال و به سمت‌وسوی یک تم خاص رفتن و چارچوب قائل شدن برای متن، انسان را از فضاهای دیگر دور می‌کند.» البته انسان می‌داند چه می‌خواهد بگوید اما اگر کادری قائل شویم که فقط مطلب      مدنظر ما گفته شود، شاید بسیاری از سرنوشت‌ها به‌درستی روایت نشوند چون نگاه سلیقه‌ای نویسنده لحاظ می‌شود. یا برخی از نویسنده‌ها دوست دارند فارغ از اندیشه‌ای که دارند، سوادشان هم به‌رخ کشیده شود اما من سعی کردم گوناگونی و برخورد با اقلیم‌ها به شکل درست روایت شود.

 

درواقع صاحبان اثر خود آدم‌ها هستند. می‌خواهم مثالی بزنم. در پروسه نگارش متن، در برهه‌ای دیگر قصه‌ای به ذهنم نمی‌رسید. روزی هنگامه قاضیانی که در اجرای اول با ما همراه بود، به من گفت: «همسایه‌ای دارم که پدر شهید و ارمنی است. از من پرسیده است که آیا اجازه می‌دهیم برای دیدن کار ما بیاید؟» تا صبح گریه می‌کردم و اپیزود ارمنی را می‌نوشتم. غربت وحشتناکی در این جمله بود! چرا باید کسی که در کشوری زندگی می‌کند و سهم دارد از آن کشور، باید برای دیدن یک تئاتر اجازه بگیرد؟! اینکه فقط چون باور و عقیده متفاوتی دارد، حس می‌کند برای دیدن نمایش باید اجازه بگیرد، بسیار دردناک است.

 

   اتفاقاً اپیزود ارمنی از لحاظ شخصیت‌پردازی  از تمام اپیزودها پیچیده‌تر بود.

شاید چون منطق بیشتر از احساس راوی این اپیزود است. گفتمانی کاملاً منطقی و گاهی حتی فلسفی در این اپیزود حکمفرماست که به چرایی بسیاری از مسائل البته در شکلی ساده پرداخته می‌شود. نمی‌خواستیم از ادبیات فیلسوفانه استفاده کنیم بلکه می‌خواستیم در دیالکتیکی ساده منطق شکل بگیرد. باید توجه کنیم که حرف و کلام بار دارد. شاید دقت روی اتفاق این اپیزود را عمیق‌تر کرده است.

 

   در همین اپیزود به بحث نام اشاره می‌شود. مادر چون خواب دیده است، نام فرزند خود را از وارطان به یوسف تغییر می‌دهد. وارطان و یوسف که با هم یک شخصیت را تشکیل می‌دهند. کمی درباره این نام‌گذاری بگویید.

در این بخش می‌خواستم به این بحث بپردازم که چه فرقی می‌کند این فرد به چه فرهنگ و قومی تعلق دارد. چرا باید میان این آدم و کسی که نامش را دوست داریم، تفاوت قائل شویم. در نهایت مأمور هم قبول می‌کند که این نام‌گذاری اهمیتی ندارد. ما سال‌ها به‌خاطر این مسأله تاوان داده‌ایم. همین الان هم به خاطر وجود این نگاه‌های سلیقه‌ای، اقلیت‌هایی که در سرزمین‌مان زندگی می‌کنند از حقوق حقه متعلق به خودشان محروم هستند.

 

یکی از نکاتی که در این اجرا به‌شدت دوست دارم، سکوت مخاطبان پس از تمام شدن نمایش است. آنها دوست دارند فکر کنند. معتقدم رسالت هنر این است که مخاطب را به چند لحظه سکوت و تفکر دعوت کنید. البته نمایش‌های متفاوتی داریم که آنها را زیر سؤال نمی‌برم اما از دید من رسالت هنر تنها کاتارسیس، تخلیه روانی، به آرامش رساندن یا حتی به سلامت رساندن نیست! هنر مسئول بهداشت نیست که به سلامت جامعه خود فکر کند بلکه هنر موظف است درباره فجایعی که اگر به آنها بها ندهیم، تاوان سنگینی خواهیم داد، هشدار دهد. شاهد هستیم افرادی رأس امور قرار می‌گیرند که با فرهنگ مدیریت آن امور فرسنگ‌ها فاصله دارند. به همین دلیل می‌بینیم ناگهان فردی هشت سال رئیس جمهوری می‌شود که از ادبیات او خجالت می‌کشیدیم!

 

   آن نوع نگاهی که بهرام بیضایی به مردم دارد و معتقد است تمام مشکلات ما از جهالت است. همچنین نگاه خاص او به مردم که نه تقدیس‌گرایانه است و نه تحقیرگرایانه.

 

متأسفانه ما هر دو نگاه را داریم! ما هم تابوسازان به‌شدت اغراق‌گری هستیم و هم با کم‌ترین اتفاق، ویرانگر تابوها هستیم. در طول حیات سیاسی و فرهنگی ما بارها دیده شده است که به‌سرعت از یک انسان بت ساخته‌ایم و با همان سهولت او را ویران کرده‌ایم.

 

   در نمایش شما دیوار چهارم در سراسر نمایش برقرار است اما همواره از قرارداد استفاده می‌کنید. قراردادهای رئالیستی را می‌شکنید و یک‌سری قرارداد با مخاطب در میان می‌گذارید اما این اتفاق با طراحی صحنه‌ای به‌شدت مینیمالیستی اتفاق می‌افتد. کمی درباره این مینیمالیسم بگویید.

 

به‌شدت می‌خواستم این اتفاق به مینیمال‌ترین شکل ممکن در تمام طراحی‌ها اعم از صحنه و لباس اتفاق بیفتد. چون بشدت برای من فهم قصه و درک روایت مهم‌تر از دیگر شدن در شیوه‌های عجیب‌ وغریب کارگردانی بود. نمی‌خواستم مخاطبان به فکر کردن درباره مفهوم جنس کارگردانی فکر کنند.

 

مد شده است که کارگردان‌ها مخاطب را غرق در نادانسته‌هایش بکنند. نباید مخاطب را درگیر کشف چیزهایی کرد که به‌دردش نمی‌خورد. من دوست داشتم راوی خوبی باشم. به همین دلیل تنها یک نظم مرتب و تمیز در لباس و صحنه به‌وجود آوردم. نمی‌خواستم چون قرار است به کردستان می‌رویم، شرایط آنجا را نشان دهم. از دید من آدم‌ها با یکدیگر فرقی ندارند و قرار نیست با استفاده از لباس آدم‌ها را قضاوت کنیم. تن‌پوش شخصیت‌های نمایش از رنگ خاکستری تشکیل شده‌اند که متأسفانه سیاهی آنها این روزها بیشتر شده است. از نشانه‌های کوچکی در لباس استفاده کردم.

 

باید این واقعیت را بپذیریم که جنگ بر تمام مردم ما تأثیر گذاشته است و درگیری بعد از جنگ را حس کرده است. درنتیجه هر مخاطب از منظر خود در یکی از قصه‌ها هبوط می‌کند و جزئی از قصه می‌شود. مخاطب یا خاطره‌ای دارد یا از اطرافیان خود در این باره شنیده است یا در افراد دیگر جامعه این مسائل را دیده است. یک خانم اجرای اول یا دوم را دیده بود و حالش منقلب بود. به من گفت: «بچه شش ماهه‌ام به‌خاطر داروهای تاریخ مصرف گذشته مرده است.

 

آیا من هم مادر شهید هستم؟» چه جوابی باید به او می‌دادم؟! اصلاً مگر فرقی می‌کند و آیا شهادت فقط در جبهه بودن است؟ هرکسی در اثر اهمال‌گری از بین برود، شهید شده است. حتی اهمال از شرارت جنگ پلیدتر است. همین دانشجویانی که به‌دلیل اهمال‌گری مداومی که در کشور ما وجود دارد، چندی پیش مردند چه فرقی با شهید دارند؟

 

   اتفاقاً در اپیزود جنوبی با نوع دیگری از مرگ برای فرزند دوم مواجه می‌شویم که قرارداد حضور او با شهید تفاوتی ندارد. آیا قرارداد هم از این رویکرد شما نشأت می‌گیرد؟

شاید نشانه‌ها را مخاطب دریافت نکند اما فرزند دوم می‌گوید: «یک لندکروز به من زد.» لندکروز که آن زمان فقط یک ماشین جنگى به نظر می‌آمد و باید اشاره می‌شد تا بگویم جنگ هنوز هم به مردم آسیب می‌زند.

 

    در ابتدای نمایش که یوسف و فرشته حرف می‌زنند، گفت‌وگوها استریلیزه هستند که با اپیزودهای نمایش رویکرد متفاوتی دارند. این بخش چگونه طراحی شد؟

از روی تعمد این بخش را غیرزمینی در نظر گرفتم و برای آن قرارداد تعیین کردم. در ادبیات هم این بخش وجود داشت چون می‌خواستم با ادبیات زمینی فاصله داشته باشد.

 

   یکی از دشواری‌های نمایش این بود که چگونه نقش‌ها را به بازیگران بسپارید تا در مدت‌زمان ۳۰ شبی که نمایش اجرا می‌شود، آن‌قدر درگیر نشود که شرایطی ویرانگر برای او به‌وجود آید. برای فاصله گرفتن از نقش توسط بازیگران چه تمهیدی داشتید؟

یکی از شرایط بازیگری این است که بتوانید کنترل داشته باشید. نباید احساس خود را از بخشی به بخش دیگر منتقل کنید. خوشبختانه چون تنها دو نفر دو نقش بازی می‌کنند، چندان مشکلی در مورد حس‌گیری شخصیت‌های متفاوت ندارم اما خود من شرایطی را در بانو معتمدآریا دیدم که هر بار از صحنه بیرون می‌آید، برافروخته است.

 

بی‌جهت نیست که بازیگری را دومین شغل دشوار بعد از کارگران معدن می‌دانند. به این جهت سخت است که وقتی روی صحنه مرگ فرزند خود را روایت می‌کنید، تصویر فرزند خود را هم می‌بینید. باید فرزند خودتان را در ذهنتان بکشید تا بتوانید حس را منتقل کنید. بسیار پیچیده است. کارگری معدن فیزیکی و روحی است اما بازیگری کاملاً روحی است که به فیزیک منتقل می‌شود. در اجراهای دیگر دیده بودم بازیگران روی سطح با اتاق‌ها برخورد کرده بودند و اتفاقاً دوست داشتند بیشتر به بخش طنز بپردازند.

 

   در این نمایش از موسیقی زنده استفاده کردید. چه وجهی از نمایش این لزوم را به‌وجود آورد؟

جواد طالبی عزیز را در سفری که به یاسوج داشتم، شناختم. احساس کردم یک در گرانبها در گوشه‌ای از این جغرافیا هدر می‌رود. از سویی دیگر نمایش ما شرایطی دارد که اگر بخشی را برای ته‌نشین شدن اپیزودها در نظر نگیریم، اذیت‌کننده است، تصمیم گرفتم موسیقی استفاده کنم، در اجرای قبلی چون از هر قصه‌ای بلافاصله به یک قصه دیگر می‌غلتیدیم، آمادگی لازم وجود نداشت و مخاطب پر می‌شد. نمی‌خواستم به‌سمت احساس‌گرایی مطلق پیش بروم. تصمیم گرفتم با موسیقی یک ضد حس داشته باشم. هر شب از جواد طالبی می‌خواهم فضا را بشکند هرچند این کار بسیار دشوار است چراکه او قصه را می‌بیند و به‌اندازه مخاطب متأثر می‌شود.

 

iran-newspaper.com
  • 12
  • 4
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

یاشار سلطانیبیوگرافی یاشار سلطانی

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

زندگینامه امامزاده صالح

باورها و اعتقادات مذهبی، نقشی پررنگ در شکل گیری فرهنگ و هویت ایرانیان داشته است. احترام به سادات و نوادگان پیامبر اکرم (ص) از جمله این باورهاست. از این رو، در طول تاریخ ایران، امامزادگان همواره به عنوان واسطه های فیض الهی و امامان معصوم (ع) مورد توجه مردم قرار داشته اند. آرامگاه این بزرگواران، به اماکن زیارتی تبدیل شده و مردم برای طلب حاجت، شفا و دفع بلا به آنها توسل می جویند.

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
آپولو سایوز ماموریت آپولو سایوز؛ دست دادن در فضا

ایده همکاری فضایی میان آمریکا و شوروی، در بحبوحه رقابت های فضایی دهه ۱۹۶۰ مطرح شد. در آن دوران، هر دو ابرقدرت در تلاش بودند تا به دستاوردهای فضایی بیشتری دست یابند. آمریکا با برنامه فضایی آپولو، به دنبال فرود انسان بر کره ماه بود و شوروی نیز برنامه فضایی سایوز را برای ارسال فضانورد به مدار زمین دنبال می کرد. با وجود رقابت های موجود، هر دو کشور به این نتیجه رسیدند که برقراری همکاری در برخی از زمینه های فضایی می تواند برایشان مفید باشد. ایمنی فضانوردان، یکی از دغدغه های اصلی به شمار می رفت. در صورت بروز مشکل برای فضاپیمای یکی از کشورها در فضا، امکان نجات فضانوردان توسط کشور دیگر وجود نداشت.

مذاکرات برای انجام ماموریت مشترک آپولو سایوز، از سال ۱۹۷۰ آغاز شد. این مذاکرات با پیچیدگی های سیاسی و فنی همراه بود. مهندسان هر دو کشور می بایست بر روی سیستم های اتصال فضاپیماها و فرآیندهای اضطراری به توافق می رسیدند. موفقیت ماموریت آپولو سایوز، نیازمند هماهنگی و همکاری نزدیک میان تیم های مهندسی و فضانوردان آمریکا و شوروی بود. فضانوردان هر دو کشور می بایست زبان یکدیگر را فرا می گرفتند و با سیستم های فضاپیمای طرف مقابل آشنا می شدند.

فضاپیماهای آپولو و سایوز

ماموریت آپولو سایوز، از دو فضاپیمای کاملا متفاوت تشکیل شده بود:

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

چکیده بیوگرافی نیلوفر اردلان

نام کامل: نیلوفر اردلان

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ

نام کامل: حمیدرضا آذرنگ

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش