فصل دوم سريال «پرستاران» دوشنبه شب به پايان رسيد. سريالي که در کارنامه شهرام شاه حسيني هيچ نقطه مثبتي محسوب نمي شود. به بهانه پايان اين سريال مروري داريم بر تمام نقاط ضعف آن.
بي ارتباط بودن به بيمارستان
سريال «پرستاران» بالاخره تمام شد و آخر سر هم نفهميديم چرا بايد اسم چنين پروژه اي با اين قصه ها و شخصيت ها «پرستاران» باشد. به نظر مي رسد داوود هاشمي، تهيه کننده سريال خودش هم روز اولي که وارد کار شده چنين تصوري از سريال نداشته. او گفته براي مجهز کردن لوکيشن اورژانس بيمارستان با تمام استانداردها، سه ماه وقت گذاشته اند و بيشتر از دو ميليارد و نيم برايش خرج کرده اند اما اورژانس بيمارستان با تمام وسايلش، چه اهميتي در کل سريال داشت؟
آن طور که امين زندگاني در گفت و گويي گفته بود، گويا مقصر اصلي وزارت بهداشت بوده که اجازه نمي داده سريال وارد جزييات اتفاق هاي داخل بيمارستان شود. احتمالا به خاطر همين هم است سريال از ابتداي فصل دوم تا اين حد از بيمارستان فاصله گرفت. اين همه خرج و اين همه تجهيزات اورژانس، از يک جايي به بعد به حاشيه رفت و قصه بدو اين که ربطي به بيمارستان و حرفه پرستاري داشته باشد، با چند داستان کليشه اي عاشقانه و کلاهبرداري و قتل و... به پايان رسيد.
کليشه اي بودن قصه ها و موقعيت ها
درست است که سريال از يک جايي به بعد از هدف اصلي خودش خارج شد اما اگر در همين مسير بيراهه درست حرکت مي کرد و دست روي قصه هاي جذاب و درجه يک مي گذاشت، تا اين حد توي ذوق مخاطبان نمي خورد. ما در اين سريال با قصه هايي کاملا کليشه اي رو به رو بوديم؛ همان قصه هايي که نمونه اش را در «شايد براي شما هم اتفاق بيفتد» زياد ديده ايم.
پسر جواني که به خاطر ثروت يک دختر با او ازدواج مي کند و تا پاي مرگ پدرش پيش مي رود اما نهايتا با به ميان آمدن پاي يک دوربين به صورت کاملا اتفاقي، به سزاي اعمالش مي رسد. يا مردي که زن و فرزندش را رها مي کند و با بدجنسي تمام بر مي گردد و به بهانه گفتن واقعيت به بچه، گروکشي مي کند و نهايتا به سزاي اعمالش مي رسد و مي ميرد.
از همه کليشه اي تر، قصه دختري که به پسري دل مي بندد و متوجه مي شود بيمار است. براي ايکه پسر درگير بيماري او نشود، مي گويد به او علاقه ندارد و بقيه اين کليشه را هم که همه خوب مي دانيم.
ديالوگ هاي ابتدايي
غير از قصه هاي سريال که به لحاظ ساده انگاري، شباهت زيادي به اپيزودهاي «شايد براي شما هم اتفاق بيفتد» داشتند، ديالوگ ها هم مثل همان سريال، ابتدايي و گل درشت بودند. در فصل اول، ديالوگ هاي پرستاران در مواجهه با بيماران آنقدر اغراق شده بود که صداي همه را درآورد. در فصل دوم انگار تصميم گرفته بودند يک سري پيام اخلاقي شعاري را بدون اين که با فضاي سريال ربط داشته باشد به آن تزريق کنند. مثلا همسايه بالايي خانه نامزد سميه به مادر نامزدش ميگفت آنهاي يکه بدون داشتن سابقه سياسي براي رياست جمهوري ثبت نام مي کند نمي دانند چقدر از هزينه و قوت کشور را به باد مي دهند.
يا مثلا بعد از اينکه مشخص مي شود داماد خطاکار خانواده محبوبه، قاتل پدرش بوده، يکي از افرادي که در کارخانه مقام بالايي دارد به او مي گويد: «اينجا ديگه آخر خطه صولتي.» آدم دقيقا ياد اين شوخي فيلم «خوب، بد، جلف» مي افتاد که سر گرد به پژمان و سام مي گفت: «کدوم پليسي رو ديدين که وقتي قاتل رو دستگير مي کنه بگه بازي ديگه تموم شد؟»
عشق هاي سست
در پرستاران حتي عشق ها هم بيش از اندازه غلو شده به نظر مي رسد. آقاي وکيل با وجود شغلي که دارد از مادرش مي خواهد برايش دختر مناسبي پيدا کند و حاضر مي شود با يک دسته گل همراه مادرش راه بيفتد و برود بيمارستان خواستگاري خانم پرستار.
بعد از آن هم، چنان عاشق او مي شود که حاضر است تمام موانع را از سر راه بردارد تا به او برسد. او طرف ديگر کاراکتر دکتر که در بيمارستان جايگاه قابل قبولي دارد، حاضر مي شود به خاطر علاقه به خانم پرستار تمام بي توجهي هاي او را تحمل کند و نهايتا بپذيرد که از تخصص اش دست بکشد و برود در کارخانه و به جاي پدرش آنجا را بچرخاند.
کنار همه اينها شخصيت نوري هم آنقدر عاشق سميرا مي شود که با وجود رفتار زشتي که دارد، کنار نمي کشد و حاضر مي شود تا آخر عمر پاي بيماري او بايستد. در اينجا فقط پسر خانم ساجدي، يکي از پرستارهاست که از دختر مورد علاقه اش خيانت مي بيند و پسرعموي سميرا که ناکام مي ماند. اگرنه همه پسرها عاشق پيشه نشان داده مي شوند.
پايان بندي سطحي
در آخرين قسمت پرستاران، همه چيز همان طور که بايد اتفاق افتاد. همه آدم هاي خوب رستگار شدند و بدها به سزاي اعمال بدشان رسيدند. درواقع سريال به ساده ترين و دم دستي ترين حالت ممکن به پايان رسيد. شوهر بدجنس سميه بعد از دريافت پول گروکشي به قتل رسيد و سميه خيلي راحت از اينکه پسرش هيچ وقت متوجه نمي شود پدري داشته با آقاي وکيل ازدواج کرد. محبوبه بعد از زنداني شدن شوهر خواهرش به آقاي دکتر جواب مثبت داد و زندگي شيريني را شروع کرد. سميرا به نوري جواب مثبت داد و آنها هم قرار شد با هم ازدواج کنند.
خلاصه اين وسط هيچ کس بي نصيب نماند. فقط خانم ساجدي که بخش مهمي از سريال را با زندگي خانوادگي اش پر کرده بود از قلم افتاد و هيچ کس نفهميد چه اتفاقي برايش افتاد. از بيمارستان و حرفه پرستاري هم که در پايان بندي خبري نيست. کلا نويسنده و کارگردان يادشان رفت که قصه پرستاران را روايت کرده بودند و در تيتراژ سريال شان، بيمارستان حرف اول را مي زند.
کار دست شاه حسيني
شهرام شاه حسيني چهار سال پيش «همه چيز آنجاست» را با فيلمنامه عليرضا افخمي و تهيه کنندگي داوود هاشمي ساخت؛ سريالي که به لحاظ سوژه و ساختار شباهت زيادي به سريال هاي شبکه ماهواره اي داشت و آن زمان مخاطبان زيادي جلب کرد. همان موقع وقتي که در انتقاد به شعاري و سطحي بودن اين سريال با او وارد گفت و گو شديم توضيح داد که مخاطبان تلويزيون ديالوگ هاي شعاري را مي پسندند و اتفاقا وقتي ميزان شعارها بالا مي رود بيشتر دوست دارند.
اين کارگردان سال گذشته سريال «هشت و نيم دقيقه» را بر همين مبنا ساخت. البته آنجا به خاطر فيلمنامه بابک کايدان، فضا تا حدي متفاوت بود اما نهايتا پايان بندي آن به سطحي ترين شکل ممکن انجام شد. مسئله اصلي اينجاست که شاه حسيني در سينما روي ديگري از خودش را داده. «خانه دختر» به کارگرداني شاه حسيني که در توقيف است به لحاظ ساختار، هيچ شباهتي با سريال ها ندارد. اين کارگرداني اگر بخواهد مي تواند اثر قابل قبولي بسازد اما گويا در تلويزيون چنين تلاشي نمي کند.
- 9
- 5