دیگر از مغازه های کوچکی که در خود جمع میشدند تا برای همسایه جا بازکنند خبری نیست. جرثقیلها و توسعه شهرسازی سقف این مغازهها را بر سرشان خراب کرده و مغازههای کوچک در میان طمع هایپرمارکتها از بین میروند اما صاحبان این مشاغل حیران و بیسرپناه در میان روزگاری که آنها را نمیخواهد ایستادهاند
خیابان فرعی باریکی که به خیابان اصلی منتهی میشود پر است از مغازههایی که مثل ریسهای از لامپها، چراغهایشان چندتا یکی خاموش است. سکوت ناخوشایندی بر خیابان حاکم است. چند مغازهدار، کنار تکدرخت توت نشسته و در مورد معضلات تکراری بازار و کسبوکار گپ میزنند. یک مغازه لوازم تحریری نبش یک کوچه بنبست کزکرده و رنگ آبی درهایش، زنگاری از سالهای دور گرفته است. پسر جای پدر پیرش پشت پیشخوان ایستاده و به سوالات دو دانشآموز دبیرستانی که خودنویس مارکدار میخواهند پاسخ منفی میدهد.
پسر دانشجویی که آنطرفتر ایستاده آنها را به هایپرمارکت سر خیابان اصلی راهنمایی میکند. فروشنده در پاسخ به این سوال که هایپرمارکتها چقدر بر کسبوکارشان تاثیر گذاشته، میگوید: «هایپرمارکتها سود دارند ضرر هم دارند. مردمی که برای خرید از این فروشگاه به خیابان میآیند سر راهشان چیزهایی هم از مغازهدارها میخرند. چیزهایی که شاید در آن فروشگاهها نباشد اما در مجموع ضررش بیشتر است. این هایپرمارکتها معمولا سرمایههای زیادی دارند و نمیتوانیم با آنها رقابت کنیم.
بهخصوص وقتهایی که تخفیف هم میزنند. گاهی چندتا مارک معروف خودکار را ۵۰۰تومان ارزانتر میدهند اما در عوض روی جنسهای دیگر میکشند کسی هم که آنجا میرود فقط یک خودکار نمیخرد کلی جنس دیگر هم میخرد.» پسر جوان انگار که سر درددلش باز شده باشد، ادامه میدهد: «نمایشگاهها هم برای ما مصیبت بزرگتری هست. مثل نمایشگاهی که اول مهر میزنند. خیلی از غرفهدارها را دلالهایی اجاره میکنند که یکسال هم لوازمتحریر نفروختند، اما در این چند روز پول به جیب میزنند و میروند سراغ کار دیگری.»
- صاحبان این مغازههایی که بستهاند کجا رفتهاند؟
-«شاگردی! کارگری!» لبخند میزند و ادامه میدهد: «خیلیهاشون شاگرد همون فروشگاهها شدند.»
سوسن زن خانهداری است که میگوید: «من لیست خرید خانهام را هر ماه با خود به هایپرمارکت میبرم. وقتی برمیگردم میبینم چیزهایی بیشتر از مایحتاج هم خریدم. بهنظرم فروشگاهرفتن بهصرفه نیست. شاید چیزی را با قیمت پایینتری بخری اما بیشتر از نیازت میخری و به همان اندازه پولهایت را از دست میدهی. یکبار فقط برای دیدن از فروشگاه تازهبازشده محل رفتم اما وقتی برگشتم ۴۰۰هزار تومان خریده کرده بودم بدون اینکه قصد خرید داشته باشم.»
هایپرمارکتها با طراحیهای هنری، رنگها، نورپردازیها و اجناسی که از شیر مرغ گرفته تا جان آدمیزاد هوس خرید بیشتر را در سر میاندازند اما این مغازهها با دیوارهای طبلهکرده، جنسهای خاکگرفته، درهای رنگپریده، با جنسهای محدود و فضای محقری که سهنفر بیشتر در آن جای نمیگیرند رغبتی برای خرید در رهگذران برنمیانگیزد مگر اینکه واقعا به چیزی نیاز داشته باشند. روبهروی مغازه لوازمتحریری، دکان تاریکی است که در آن ظرفهای یکبار مصرف با بیحوصلگی روی هم تلنبار شدهاند. همین جنس بیحوصلگی را در صورت صاحب مغازه هم میتوان دید که هر لحظه با شمردن اسکناسهایش برافروختهتر میشود. او قاطعانه میگوید: «میخواهم جمع کنم.
قبل از عید ۱۰میلیون سرمایه توی این مغازه ریختم. خواستم مسلمانی کنم خون مردم را توی شیشه نکنم، به همین خاطر جنسها رو با سود کم فروختم اما سرمایهام همه رفت، چون الان قیمتها چندبرابر سود و سرمایه من هستند.» او در مورد رقابت با فروشگاههای دیگر میگوید: «من حریف این مغازه میشم، چون ارزانتر میفروشم اما حریف فروشگاه سر خیابان نمیشوم. برخلاف تصور بازشدن مغازههای رقیب برای کاسبی ما بهتره، چون مردمی که در جاهای دورتر زندگی میکنند به هوای اینکه این محل چندتا مغازه هست به اینجا میآیند، چون اگر یکی از ما بسته بود حتما یکی دیگر باز هست اگر یکی شلوغ باشه یا جنسی را که میخواهند نداشته باشیم آن یکی دارد؛ اینطوری رفتوآمدها زیادتر میشود اما رقابت ما با فروشگاههای بزرگ برابر نیست، چون سرمایههای ما برابر نیست.»
هیاهوی بی رمق سرمایه های اندک
در وهله اول، هنگام گذر از این خیابان خالی و خلوت بهنظر نمیرسد که کسبه آن حرفی برای گفتن داشته باشند. در نظر رهگذران بیشتر اینطور بهنظر میرسد صاحبان این مغازهها گوشه دنجی یافتهاند و خود را از هیاهوی اجتماع کنار کشیدهاند اما واقعیت این است که آنها از جامعه نبریدهاند و حیاتشان بسته به لحظهلحظه اتفاقات این جامعه است. افزایش و کاهش قیمتها ضربان قلبشان را بالا و پایین میبرد، نوسان ارز فشار خونشان را به نوسان میاندازد و سلامتیشان را تهدید میکند. آنها اگر ساکت هستند به این خاطر نیست که حرفی برای گفتن ندارند بلکه به این دلیل است که صدایشان هم بهاندازه سرمایههایشان رمق ندارد.
پیرمرد بقال به قفسههای مغازهاش تکیه زده است؛ قفسههایی که مثل ردیف دندانهایش یکی در میان خالی است و بهنظر نمیرسد تکیهگاه مطمئنی باشد. او میگوید: «آدمی به سن من دیگه توان تحمل این آشفتگیهای بازار رو نداره. یک جعبه دستمال کاغذی را ۴۰۰ هزار تومان خریدم ولی فقط ۱۰تا فروش رفته در حالی که قبل از عید یک کارتون میفروختم. مردم هم دیگر قدرت خرید ندارند.» البته او بزرگترین مشکل را دلالها و ثابتنبودن قیمتها میداند: «هر مغازه و فروشگاهی هم یک قیمتی روی جنس میگذارند. مردم یک وقتهایی فکر میکنند ما سرشان را کلاه میگذاریم چون قیمتها مدام عوض میشود و آنها در یک بیاطلاعی بهسر میبرند، قیمتها با یکماه پیش خیلی فرق کرده و مردم برای چیزهایی که میخواهند بخرند نمیتوانند برنامهریزی کنند.»
پدران و پسران روزگاری در این مغازهها کار میکردند و دو خانواده را نان میدادند اما امروز پسران به شاگردی میروند یا اگر خوششانس باشند تحصیلات عالی را ادامه میدهند اما پیرمردها میمانند چون بسیاری از چیزهایی را که نیروی کار لازم دارد مثل جوانی، قدرت فیزیکی یا مهارت و تخصص ندارند و این بازار آنقدر رقابتی است که حتی به جوانهایش هم کار نمیرسد. با این وجود چراغهای مغازهها مثل عمر آنها هر لحظه کمسوتر و در نهایت خاموش میشود و به این ترتیب روشنایی شهری و رونق بازاری را از بین میبرد.
ضرورت نیازسنجی برای احداث هایپرمارکت ها
علیاکبر محمودی، کارشناس اقتصادی درباره وضعیت ناپایدار مشاغل آزاد در جامعه میگوید: «حکایت صنایع کوچک در ایران حکایت کودکان سرراهی هست که شاغلان آن را، سر چهارراههای اقتصادی بدون آموزش و مهارت رها میکنیم. این افراد در خوشبینانهترین حالت به شاگردی و کارگری روی میآورند و در بدترین حالت بهخاطر اینکه بدهیهای کلان خود را بپردازند گرفتار بزهکاریهای اجتماعی میشوند، در حالی که باید وزارت صنعت همراه با صدور مجوز به این افراد آموزشهای لازم از قبیل شیوههای بازاریابی، تبلیغات، کسبوکار آنلاین و نیازسنجی بدهد. ضمن اینکه آنها را از مزایا و موانع پیشروی مشاغل انتخابیشان آگاه کند، برای مثال برایشان توضیح داده شود در منطقهای که این مغازه قرار است پا بگیرد چه مقدار ظرفیت وجود دارد و در چندسال آینده چه تغییری خواهد کرد؟ شاید با وجود این آگاهیبخشی فرد متقاضی از راهاندازی آن کسبوکار منصرف شود یا اگر ماند بداند باید چه برنامهریزیهایی داشته باشد.
در این صورت اگر کسی در این حرفه شکست خورد، خودش را مسئول میداند نه اینکه حس کند دیگران حق او را پایمال کردهاند.» وی همچنین در مورد تاسیس بیرویه هایپرمارکتها در سطح شهرها میافزاید: «معمولا در کشورهای دیگر برای تاسیس هایپرمارکتها ابتدا نیازسنجی میکنند، جمعیت آن منطقه را درنظر میگیرند و مهمتر از همه محاسبه میکنند در صورت تاسیس این هایپرمارکت چقدر کسبوکارهای آن منطقه تحتتاثیر قرار میگیرد. اصلا گاهی در بعضی مناطق تصمیم میگیرند غرفههای هایپرمارکتها را به کسبه همان منطقه بدهند، مثلا غرفه گوشت را به دست قصاب یا غرفه دیگر را به بنکدار منطقه بدهند. در این صورت سرمایهداران، کسبه منطقه را هم در سود و زیانهای خود شریک میکنند، چون به این مساله باور دارند که رشدکردن آنها بهمعنای لهکردن دیگران نیست. در ایران هم باید برای ایجاد هایپرمارکتها در سطح شهر، رقابت عادلانهای وجود داشته باشد؛
به این معنا که هنگام صدور مجوز برای متقاضی آن شغل توضیح داده شود در حال حاضر در این منطقه چقدر جمعیت وجود دارد و در ۱۰سال بعد شاهد افزایش جمعیت در آن خواهیم بود. پس ممکن است نیاز به هایپرمارکت در این منطقه احساس شود. این فرد ۱۰سال وقت دارد کسبوکار خود را گسترش دهد و با استفاده از امتیازهایی مانند پرداخت مالیات، در اولویت تاسیس هایپرمارکت آن منطقه قرار گیرد. بنابراین اگر آن فرد در این بازهزمانی موفق به گسترش کار خود نشود فکر نمیکند که در حق او بیعدالتی شده است، چون از اول همه فرصتها و تهدیدها برای او توضیح داده شده است.»
ازدحام مشغله های کسادی و تعلیق کسب وکار
از سر تا ته این خیابان باریک و بلند، هر مغازهای قصهای دارد؛ قصه های مشابهی که از تعلیق کسبوکارشان حکایت دارد. کرکره مغازه خرازی پایین است. دو قفل سنگین به دکان خالی قصابی زده شده است. پشت شیشه مغازه خشکهپزی یک آگهی واگذاری آویزان است. کمی دورتر پارچه سیاهی همراه با اعلامیه ترحیم روی کرکره مغازه اسباببازیفروشی چسبانده شده است. این اعلامیه ترحیم پیرمرد صاحب مغازه است.
حتما در سالهای دور، کودکان صورت خود را به شیشههای این مغازه میچسباندند تا در مورد اسباببازیهای داخل ویترین کنجکاوی کنند. آنها حتی بارها از خواربارفروش روبهروی مغازه سراغ پیرمرد را گرفتهاند تا با تفنگهای آبپاش هُرم روزهایشان را خنک کنند اما وقتی بچهها بزرگ شدند، اسباببازیها از مد افتادند. مغازه پیرمرد ساعتها و روزهای طولانیتری بسته ماند بدون اینکه کسی سراغش را بگیرد. آن بچه ها در ازدحام مشغلههای روزمره گمشدهاند. اگرچه آنها روزگاری با مدادهای پیرمرد، کودکیشان را نوشتند اما با پاککنهای جادوییاش همه خاطراتشان را پاک کردند. آن پاککنها واقعا جادویی بودند چون هیچ ردی از مدادهای پیرمرد باقی نگذاشتند.
در آینده واگذار میشود
آگهیهای چاپی و مجازی پر است از «اطلاعیههای واگذاری» مغازههایی که با دکور و اجناس و سرمایه و نیروی کار یکجا و یکدفعه واگذار میشوند بدون اینکه مدت طولانی سرپا مانده باشند؛ مغازههای خالی پاساژها با نوارهای پهن زردرنگ خبر از جابهجایی یا تغییر شغل میدهند.
مردمی که مغازههای کیف و کفش یا شال و روسری را نشان کردهاند تا آخرماه بعد از دریافت حقوق ماهانه به آن سری بزنند ناگهان با کسبوکار تازهای در آن مغازه مواجه میشوند که مشخص نیست تا آخر فصل هم دوام بیاورد انگار که مغازهداری در ایران تبدیل به مشاغل فصلی شده است. هنگام پاییز پر از لباسهای پاییزه است و وقت بهار همان مغازه تبدیل به فروشگاه ملزومات سفره هفتسین مثل تنگ و سبزه و تخممرغ رنگی میشود. اهالی محل که دیگر با این روند خوگرفتهاند در مورد هر کسبوکار تازهای شروع به گمانهزنی میکنند؛ این مغازه بدلیجات کارش میگیرد؟
این محل برای این شغل کشش ندارد.
میوهفروش کناری چی ؟
همین دوماه پیش میوهفروش آن طرف خیابان جمع کرد روی چه حسابی کار این بگیرد؟
داخل یکی از پاساژها، یک مغازه مانتوفروشی آگهی واگذاری داده است. فروشنده میگوید: «تولیدکنندهها بیانصافی میکنند. این مانتو را با این جنس پارچه بیکیفیت به من ۱۸۰هزار تومان میفروشند اما من باید به چه قیمتی این مانتو را به مشتری بفروشم که هم خودم سود کنم هم بتوانم اجاره مغازه را بدهم و هم خریدار قدرت خرید داشته باشد؟ درسته که بخش بزرگی از مشکلات بازار بهخاطر تحریمهاست اما مساله مهمتر فرصتطلبی هست؛ چرا تولیدکننده برای مانتوهای شب عید چنان قیمتی میگذارد که نه خودم از پس پاسکردن چکهایش برمیآیم نه مشتری میتواند بخرد، اما همین تولیدکننده هنوز یکماه از عید نگذشته همان مانتوها را با قیمت۸۰هزار تومان اصرار میکند که بخرم در حالی که اگر از اول یک قیمت عادلانه در نظر میگرفت هم من شب عید فروش خوبی داشتم هم مشتری میتوانست خرید کند.»
کمی آنطرفتر صاحب مغازهای که لباسهای مجلسی زنانه میفروشد، میگوید: «فروشگاههای آنلاین و مجازی، ارزانتر از ما جنسها را میفروشند به این دلیل که اجاره مغازه و حقوق فروشنده نمیدهند اما هنوز فروشگاههای مجازی کار ما را آنقدر تحتتاثیر قرار نداده است به این خاطر که مردم اعتماد زیادی به آن ندارند . عکس لباسی که را که خریدار در کانالها میبیند با آن چیزی که به دستش میرسد متفاوت است، چون عکسهایی که در کانالها به نمایش گذاشته میشود با استفاده از هنر عکاسی و نورپردازی و ... لباس را خیلی بهتر از آن چیزی که به دست خریدار میرسد، نشان میدهند.
به همین خاطر هنوز هم خریدارها میخواهند لباس را در تن خود ببینند یا قبل خرید، جنس پارچه را لمس کنند.» لباسفروش مهمترین عامل تغییر شغلها را کاهش قدرت خرید مردم در وضعیت فعلی میداند البته این را هم اضافه میکند که گاهی افراد با تصور اینکه شغلی بسیار پردرآمد است وارد عرصه میشوند و بعد از چندماه به این نتیجه میرسند تصورشان درست نبوده است، چون قبل از شروع کسبوکارها در مورد آن تحقیق نکردهاند. آنها وقتی وارد آن شغل میشوند در عمل میبینند موانع متعددی دراین میان وجود دارد که راهشان را سد میکند.»
معضل وجود قوانین موازی و متضاد
علیاکبر محمودی کارشناس اقتصادی در مورد مهمترین موانع کسبوکار در ایران معتقد است: «در حال حاضر مهمترین موانع در زمینه اشتغال و کسبوکار قوانین موازی، متضاد یا دستوپاگیر است که مدام تغییر میکنند و هرکدام بعد از تصویب، بیشتر از ۲۰روز یا یکماه اجرایی نمیشوند یا دیگر روی آنها نظارتی نمیشود در حالی که دولت و مجلس باید نقش حمایتی برای اصناف باشند نه اینکه دستوپای آنها را ببندند.» وی همچنین یکی از بهترین راهها برای اشتغالزایی و حفظ مشاغل در شرایط فعلی را رجوع به صنایع کوچک و خانگی میداند و میافزاید: «اغلب هزینه اشتغال هر کارگر در صنایع بزرگی مانند پتروشیمی بسیار بالا است در حالی که در صنایع کوچک و مشاغل خانگی با سرمایههای اندک میتوان چه در کوتاهمدت و چه در بلندمدت موجب رونق در عرصه اقتصاد شد.
چین مثال بارز این امر است که با اهمیتدادن به صنایع کوچک، بازارهای جهان را بهدست گرفته است اما متاسفانه در حال حاضر، کشور ما که همیشه در طول تاریخ در صنعت نساجی حرفی برای گفتن داشته است؛ چنان واحدهای کوچک این صنایع در رقابت نابرابر با غولهای خارجی قرار گرفته که دیگر رمقی برای آن نمانده است. باید در این شرایط به تولید داخلی بهخصوص در صنایع کوچک اهمیت داد. سرمایههای سرگردان را در این حیطه جذب کرد و جلوی واردات بیرویه اقلامی را که مشابه آن در ایران تولید میشود، گرفت. بعد به صنعتگران برای تولید کالاهای باکیفیت فرصت داد.
انقلاب صنعتی اروپا و ژاپن هم یکشبه شکل نگرفت. آنها هم آزمونها و خطاهای خود را داشتند.» همراه شغلهایی که از بین میروند بسیاری چیزهای دیگر هم از بین میروند؛ سبک زندگی، برابری اجتماعی، احساس استقلال و مطمئنتر از همه امنیت اقتصادی و روانی. صاحبان این مشاغل که ناچارند مدام از راهی به راه دیگر بروند در نهایت خانهبهدوشهایی میشوند که جایی برای زندگی و معاش مکفی و قراری برای آسایش ندارند. از آنجا که همه انسانها در زندگی اجتماعی زنجیرهای بههمپیوسته هستند، وضعیت نامعلوم صاحبان این مشاغل، در نهایت سرنوشت جامعه، برنامهها و سیاستهای دولتها را مدام تغییر خواهد داد. این معضل بزرگ با جوهر سیاهی نوشته شده که حتی پاککنهای جادویی پیرمرد هم آن را پاک نخواهد کرد، چون تلاش برای پاککردن آن تلاشی بیهوده است که جوهر را پخش و کاغذ را سیاهتر خواهد کرد.
- 19
- 6