به گزارش روزنامه ایران، خلیل رفعتی، مردی سقوط کرده از لبه پرتگاه زوال، به یکباره اعتیاد به هروئین را ترک و زندگی متفاوتی را آغاز میکند. او حالا با لبخند دوباره به زندگی، به یکی از افراد بسیار موفق و ثروتمند فعال در صنعت نوشیدنی و آبمیوههای ارگانیک در آمریکا تبدیل شده است. شرکت زنجیرهای او در حال حاضر یکی از معتبرترین برندهای صنایع غذایی آمریکاست.
خلیل رفعتی، نه برای بار نخست که وقتی برای نهمینبار در آستانه مرگ قرار گرفت، تصمیم گرفت اعتیاد سنگین خود را به هروئین ترک کند و با نگاهی تازه به دنیا، زندگی کاملاً جدیدی برای خود بسازد. حالا، او یک مرد بسیار موفق است.
خلیل معتادی خیابانی بود که شبها را روی سنگفرشهای سرد و زمخت خیابانهای لسآنجلس به صبح میرساند. آخرین باری که تنها یک نفس با مرگ فاصله داشت، شوک الکتریکی تیم پزشکی بود که او را به زندگی بازگرداند؛ و این بار تصمیم گرفت که برای همیشه تغییر کند.این اتفاق در سال ۲۰۰۳ رخ داد، وقتی که او ۳۳ ساله بود. او به هیچ ماده مخدری نه نمیگفت. علاوه بر هروئین به کوکائین هم اعتیاد داشت و اواخر وزنش به ۵۰ کیلو هم نمیرسید. پوستی بود بر استخوان، که همین پوست نیز پُر از زخم بود و قیافهای شبیه مردهها داشت.
خلیل به خبرنگار بیبیسی میگوید: «آن قدر برای جرایم مربوط به مواد مخدر دستگیر شدم که تعدادش را به خاطر نمیآورم. من کاملاً نابود شده بودم... همیشه آن قدر درد داشتم که نمیتوانستم بخوابم. زندگی من با درد عجین شده بود.»
او چندین بار تلاش کرده بود تا از اعتیاد نجات پیدا کند، اما هر بار شکست خورده بود. در آخرین اوردوز، چیزی درونش تکان خورده بود که او را به سمت بلند شدن هدایت کرد. نور امید در قلبش روشن شده بود. در نتیجه در مرکز بازپروری بستری شد و چهار ماه تحت درمان بود. از آن روز تا به امروز، خلیل کاملاً پاک است و هرگز به سمت موادمخدر برنگشته است.
حالا خلیل در زندگی سالمی غوطهور است. او به دنبال بازسازی زندگیاش رفت و به یکی از افراد موفق در صنایع غذایی و صنعت تولید آبمیوههای سالم و ارگانیک آمریکا تبدیل شد. مرد میلیونری که فعل خواستن را عملی کرد. درآمد سالانه شرکت او بیش از ۶ میلیون دلار است. شرکت او در حال گسترش است و قرار است نمایندگیهایی را در ۱۶ ایالت آمریکا و حتی کشور ژاپن باز کند.خلیل حالا ۴۶ ساله است و با جت اختصاصیاش به نقاط مختلف جهان سفر میکند و از سالم زندگی کردن لذت میبرد. او عاشق سفر است. داستان زندگی خلیل، میتواند فیلمنامه خوبی برای ساخت یک فیلم سینمایی تأثیرگذار باشد.
او در اوهایو متولد شده است. خلیل دانشآموزی مشکل ساز بود که هیچ گاه نتوانست مدرسه را تمام کند و مدرک دیپلمش را بگیرد. او بارها به جرم ایجاد اختلال، خرابکاری و دزدی از مغازههای مختلف دستگیر شد، اما هر بار بدتر و بدتر میشد. در سال ۱۹۹۲، او پسری ۲۱ ساله بود که با آرزوی تبدیل شدن به ستاره سینمایی راهی شهر لس آنجلس شد. او نتواست در حرفه بازیگری به موفقیتی دست پیدا کند و همه تلاشهایش با شکست رو به رو شد. اما توانست با شستن ماشین های آدمهای مشهوری چون الیزابت تیلور، زندگی خوبی برای خودش دست و پا کند.
با این حال، این پسر خیلی زود به ورطه مواد مخدر افتاد و کنترل زندگی از دستش خارج شد. پس از مدتی، این جوان سرحال به کارتنخوابی تبدیل شد که شبها را کنار آشغالها سپری میکرد و برای در آوردن خرج موادش به فروش و حمل و نقل آنها روی آورد. سیاهچاله اعتیاد در حال بلعیدن او بود.اما آن روز که مرگ برای نهمین بار سراغش آمد، خلیل تصمیمی واقعی گرفت تا از اعتیاد رها شود. او تصمیم گرفت پوستاندازی کند و دوباره متولد شود.
او تصمیم گرفت خلیلی بشود که دوست دارد. او تصمیم گرفت این بار که خودش را در آینه دید، لبخند رضایت بر لبهایش باشد. پس راهی مرکز بازپروری شد. پس از گذراندن دوره درمان، شروع به انجام کارهای مختلف کرد. از باغبانی و ماشین شستن گرفته تا بردن سگها به پیاده روی. علاوه بر این، او در دو مرکز بازپروری معتادان کار میکرد و به افرادی مثل خودش کمک میکرد تا غول اعتیاد را شکست بدهند و دوباره زندگی کنند.
«وقتی تازه اعتیاد را ترک کرده بودم، بدنم نیازش را حس میکرد و دلش تنگ شده بود. برای نجات جسم و جان، چندین ماه زمان نیاز است. باید علاوه بر تقویت جسم، روح نیز تقویت شود تا دوباره به دام اعتیاد نیفتد. اما من معتقدم اگر کسی واقعاً بخواهد تغییر کند و مصمم باشد حتماً موفق میشود و اصلاً کار سخت و پیچیدهای نیست. ما فقط دوست داریم شرایط را پیچیده کنیم و نتیجه این پیچیدگی، چیزی جز شکست نیست. من معتقدم خواستن، توانستن است. پس برای رسیدن به هدف هایتان از اعماق قلبتان تغییر را بخواهید تا نتیجهاش را ببینید.»او در ادامه به خبرنگار بیبیسی میگوید: «من توانستم کمی از پولم را پسانداز کنم. سخت کار میکردم. هفتهای هفت روز و روزی شانزده ساعت کار میکردم.»
پس از ملاقات با یکی از دوستانش، ایده تهیه آبمیوه و آب سبزیجات ارگانیک به ذهناش خطور کرد. ایدهای که حسابی بهش فکر کرد تا آن را اجرایی کند.
خلیل به خبرنگار ما گفت: «دوستم اهل ورزش بود و به من درباره ویتامینها، غذاهای ارگانیک و خوراکیهای سالم گفت. در آن زمان، هر کسی به من راه حلی برای بهتر شدن زندگی میداد، با روی باز به استقبالش میرفتم.» در سال ۲۰۰۷، خلیل مرکز بازپروری خودش را باز کرد و افراد با هزینه ماهانه ۱۰هزار دلار میتوانستند در آنجا تحت درمان قرار بگیرند. او در آنجا آبمیوههای دست ساز مخصوص خودش را به معتادان تحت درمان میداد، آبمیوههایی که با انواع مختلف میوه و ویتامینهای مختلف آماده میشد و بسیار مقوی و مغذی بودند.
شهرت این آبمیوهها آن قدر زیاد شد که مردم برای خرید به او سفارش میدادند. خلیل وقتی مطمئن شد که میتواند کسب و کار خصوصی خود را در زمینه آبمیوه راهاندازی کند، همراه بهترین دوستش شرکت سانلایف ارگانیک را تأسیس کرد.او این کسب و کار را با پسانداز شخصیاش راهاندازی کرد. اما از چیزی میترسید و آن پول در نیاوردن نبود. «میترسیدم شکست بخورم. میترسیدم این شکست باعث شود دوباره ناامید شوم. میترسیدم دوباره سراغ مواد مخدر بروم.» اما او آن قدر در کارش موفق شد که شرکت در سال اول به یک میلیون دلار درآمد رسید و این واقعاً شگفتانگیز بود.
امروز شرکت او بالغ بر دویست کارمند دارد که علاوه بر آبمیوههای ارگانیک، لباس و خوراکیهای مختلف هم میفروشد.
راب نازارا، یکی از تحلیلگران بانک دویچه در نیویورک، به خبرنگار بیبیسی میگوید: «مهم نیست که پیشینه شخصی چه باشد. اینکه قبلاً خلافکار بوده یا اصلاً تحصیلاتی ندارد. موفقیت یک کارآفرین بسته به تلاش، هوش، پشتکار و صبر او دارد. داستان خلیل رفعتی، قدرت شخصیتی او را نشان میدهد. او واقعاً شگفتانگیز است.»
خلیل رفعتی، این کارآفرین موفق، داستان زندگیاش را در کتابی با نام «من مُردن را فراموش کردم» در سال ۲۰۱۵ به چاپ رساند تا داستان زندگیاش الهامبخش آدمهایی شود که از زندگی ناامید هستند. «من معتقدم مردم دوست دارند زندگی آدمهایی را که شکست خوردهاند، اما امیدشان را از دست ندادهاند بشوند. زندگی آدمهایی که جز سیاهی چیزی نداشتند، اما نور امید در قلبشان زنده بود.
امروز آدمهای زیادی در جهان آسیب میبینند و زندگی شان نابود میشود. هر روز از این داستانهای غمگین میخوانیم، اما داستان بذرهایی که با تلاش از زیر خاک سر بر میآورند و رشد میکنند هم شنیدنی است.» او گاهی اوقات به سایتهایی مثل آمازون که کتابش را میفروشند سر میزند و نظرات مردم را میخواند. «وقتی نظرات مردم و امید دادنهایشان و تحت تأثیر قرار گرفتن هایشان را میخوانم، اشک در چشمهایم حلقه میزند و میفهمم مسیر درستی را انتخاب کردهام.»
- 9
- 1