پنجشنبه ۰۱ آذر ۱۴۰۳
۲۱:۲۱ - ۰۲ آبان ۱۴۰۲ کد خبر: ۱۴۰۲۰۸۰۲۰۴
اخبار کنکور و آزمون ها

دختر کم‌بینایی که در کنکور پزشکی قبول شده اما وزارت علوم او را ثبت‌نام نمی‌کند؛ «اگر قبول نکنند مجبورم مهاجرت کنم»

قبولی دختر کم‌بینا در کنکور پزشکی,جنان هلالی‌راد
جنان هلالی‌راد، دختری کم‌بینا که در کنکور پزشکی قبول شده اما وزارت علوم او را ثبت‌نام نمی‌کند گفت:‌ تمام تلاشم را می‌کنم که قبول کنند ولی اگر قبول نکنند مجبورم به دنبال مدرک زبانم باشم، از ایران بروم و در کشورهای دیگر پزشکی بخوانم.

روزنامه اعتماد نوشت: کلمات را خیلی سریع، تبدیل به جمله می‌کند و بخشی از قصه زندگی‌اش در یک گفت‌وگوی تلفنی دوساعته، خلاصه می‌شود. در خلال صحبت‌هایش بارها از کلمه جنگ و جنگیدن در برابر محدودیت‌ها استفاده می‌کند. از کودکی‌ و آن روزی می‌گوید که در هشت‌سالگی زیر تیغ جراحی، چشم‌هایش خونریزی کرد و درصد بینایی‌اش پایین‌تر آمد.

«جنان هلالی‌راد» از همان روزها برای رسیدن به حداقل‌های تحصیلی و داشتن کتاب در مقابل همه ایستاده، با مدیر مدرسه‌ و معلمانی که در آبادان و خرمشهر، مخالف ثبت‌نام او در مدرسه نمونه دولتی یا تحصیل در رشته تجربی بودند، صحبت کرده، پای میز مدیران کتابخانه رودکی نشسته و سال گذشته در زمان کنکور تا ساختمان سازمان سنجش به تهران آمده و خواسته‌هایش را بیان کرده. این روزها هم به اتاق مدیران دانشگاهی و وزارت علوم رفت و آمد دارد تا بلکه برای ثبت‌نامش در رشته‌ای که در کنکور ۱۴۰۲ قبول شده، موافقت کنند.

سال‌ها جنگیده و حالا به «اعتماد» می‌گوید که امکان ندارد کوتاه بیاید و در رشته دیگری جز پزشکی، تحصیل کند. هنوز مسوولان وزارت علوم پاسخ نداد‌ند که آیا به عنوان نخستین دانشجوی کم‌بینا وارد لیست دانشجویان پزشکی ایرانی خواهد شد یا نه ولی از حدود دو هفته پیش قول‌‌های زیادی به او داده‌اند. «با تمام مشکلات، پزشکی قبول شدم ولی دانشکده اعلام کرد که نمی‌توانیم شما را ثبت‌نام کنیم و وزارت علوم با آن مخالفت می‌کند چون نخستین شرط تحصیل در این رشته داشتن سلامت کامل بدن و داشتن دو چشم و نه فقط یک چشم است.» نابینای مطلق نیست و هنوز رنگ‌های سیاه و سفید و بازی نور و سایه را می‌بیند و روزهایی را هم به یاد می‌آورد که ۳۰ درصد بینایی داشت و برای رفتن به اتاق معاینه، انتظار ژله‌ و خوراکی‌های رنگارنگ را می‌کشید.

جنان سال ۸۴ با مشکل شبکیه چشم در آبادان به دنیا آمد و یکی از پزشکان به دنبال لرزش چشم‌های کودک، این مشکل را متوجه شد و بررسی‌های بیشتری را توصیه کرد. شبکیه چشم کودک هنوز تشکیل نشده بود و رفت‌وآمدهای او به مراکز درمانی از سه ماهگی شروع شد و تا همین روزها ادامه دارد. «بعد از کلی پیگیری در بیمارستان شرکت نفت نهایتا گفتند درمان مشکل من هنوز کشف نشده و باید تحت نظر پروفسور باشم بنابراین به دکتر مرادیان ارجاع داده شدم تا تحت نظر قرار بگیرم.» قدیمی‌ترین تصویر از آن زمان روزی است که به همراه پدر و مادر پشت در اتاق انتظار نشسته بودند: «قبل از معاینه باید قطره‌ای در چشمم ریخته می‌شد تا شبکیه برای معاینه باز شود. قطره چشم را می‌سوزاند و من هم کوچک بودم. پدر و مادرم برای اینکه راضی‌ام کنند برایم خوراکی و ژله می‌خریدند.» ژله را گرفت، قطره را داخل چشمش ریختند و بعد به داخل اتاق دکتر رفت. روی صندلی نشست و دکتر دست‌هایش را تکان ‌داد و پرسید؛ جنان این چند تاست؟ تا ۸ سالگی بینایی او در حدی بود که نقاشی می‌کشید. «در نقاشی‌هایم چشم و مژه وجود داشت و از همین طریق هم متوجه بینایی من شدند. حدود ۳۰ درصد بینایی داشتم ولی خونریزی حین یکی از جراحی‌ها بخش زیادی از بینایی من را از بین برد.»

او در توصیف و تشریح علاقه‌اش به رشته پزشکی می‌گوید؛ به عنوان کودکی که در بیمارستان بزرگ شده و جراحی‌های مختلفی داشته از همان دوران کودکی به زیست‌شناسی و فضای بیمارستان علاقه پیدا کرده است و این علاقه، بعدتر در مدرسه تقویت شده: «مهم‌ترین عامل، پزشکم و رفتار او بود. دکتر مرادیان که استاد دانشگاه هم هست، خیلی رفتار خوبی با من داشت و همیشه به درمان من امیدوار بود و هست. می‌گفت به زودی سلول بنیادی به نتیجه می‌رسد و چشم‌های تو هم از این طریق درمان می‌شود و بینایی خود را به دست می‌آوری. پرسنل بیمارستان هم رفتار خوبی با من داشتند و حالا هم به عنوان کسی که در آن بیمارستان بزرگ شده همه من را می‌شناسند. هیچ‌وقت هم ترسی از بیمارستان یا معاینه بیهوشی نداشتم چون همیشه در رفت‌وآمد بودم و به آنجا عادت داشتم. در دوره راهنمایی متوجه شدم که می‌خواهم این مسیر را به‌طور جدی ادامه دهم و در کلاس نهم تصمیم گرفتم با وجود تمام مخالفت‌ها به رشته تجربی بروم. فیزیولوژی بدن برای من خیلی مهم بود، عاشق ریاضی و علوم بودم ولی هنوز به رشته پزشکی فکر نمی‌کردم تا زمان کنکور که این رشته تبدیل به اولویتم شد.»

در مدرسه عادی، هیچ رفتار بدی از بچه‌ها ندیدم

جنان را در ۵ سالگی برای آشنایی با فضا به مدرسه استثنایی در آبادان فرستادند؛ مدرسه‌ای که بچه‌ها از هر نوع معلولیتی- فیزیکی و ذهنی- در آن حضور داشتند. هنوز خیلی کوچک بود و معنای تفاوت‌ها را درک نمی‌کرد بنابراین از فضای مدرسه ترسید و روحیه بسیار بدی پیدا کرد. همیشه با مدیر مدرسه رفت‌وآمد می‌کرد و به او می‌گفتند «جاکلیدی مدیر». دختری که خیلی زودتر از بقیه بچه‌ها زبان باز کرده بود و جمله‌بندی‌هایش از همان ابتدا کامل بود، زیاد صحبت می‌کرد و سر زنده بود، به قدری ترسیده بود که دیگر اصلا حرف نمی‌زد. به‌شدت آرام و گوشه‌گیر شده بود به همین دلیل پدر و مادر دوندگی زیادی کردند تا او را از همان دوران دبستان به مدرسه عادی بفرستند درحالی که به گفته او، تا پیش از آن هیچ کودک استثنایی در دوره ابتدایی به مدرسه عادی نرفته بود: «مادرم تا اهواز هم رفت که مجوز تحصیل من در مدرسه عادی را بگیرد تا به مدرسه استثنایی نروم و درنهایت به عنوان اولین دانش‌آموز استثنایی از کل کشور در مدرسه ابتدایی عادی درس خواندم. به مادرم گفته بودند به صورت آزمایشی دخترتان را به این مدرسه می‌فرستیم. معمولا کودکان با شرایط ویژه دوران ابتدایی تحصیل را در مدارس استثنایی می‌خواندند و از هفتم به بعد در مدرسه عادی رها می‌شدند.»

در همان مدت کوتاهی که در مدرسه استثنایی بود، وقتی در کلاس چهار نفره‌شان بقیه بچه‌ها با خط بریل کار می‌کردند، او تمرین‌ها را مانند آدم‌های معمولی منتها به صورت درشت‌خط انجام می‌داد بنابراین در مدرسه عادی هم چندان دچار مشکل نبود. «در مدرسه عادی، هیچ رفتار بدی از بچه‌ها ندیدم و به من کم‌محلی نکردند چون به‌شدت اجتماعی بودم و همیشه اول از همه دوست پیدا می‌کردم. از من درباره بینایی‌ام می‌پرسیدند و بدون اینکه ناراحت شوم، توضیح می‌دادم که مثلا چه چیزهایی را می‌بینم. به‌طور کلی در اجتماع بودن، اعتماد به نفس من را بالا برد و هیچ‌وقت از آن زمان تصویری گوشه‌گیر در ذهنم ندارم. مادرم هم به‌شدت همراه بود و درس‌ها را با من کار می‌کرد بنابراین معلم‌ها تفاوت خاصی در من نسبت به بچه‌های دیگر نمی‌دیدند. خط بینایی را یاد گرفتم و همیشه جزو دانش‌آموزان ممتاز بودم. به موازات این موضوع به عنوان دانش‌آموز با همراهی مادرم، شعرهای کوتاهی هم می‌گفتم و با اینکه نابینای کامل نبودم به عنوان شاعر روشندل آبادان و خرمشهر روی صحنه شعرها را اجرا می‌کردم و من را با این عنوان می‌شناختند. این اتفاق هم به اعتماد به نفس من کمک کرد. تفاوت اصلی من با سایر دانش‌آموزان استثنایی همین بود که به مدرسه عادی رفتم، در میان جامعه بودم و رفتار جامعه با من عادی بود. ارتباطم خیلی خوب بود بنابراین جامعه‌گریز نشدم.»

کلاس اول را که تمام کرد، از سوی مدرسه استثنایی به آنها پیشنهاد شد که جنان همزمان با یادگیری خط بینایی، خط بریل را هم یاد بگیرد تا در آینده به چشم‌هایش فشار وارد نشود. مادر تمام دستورالعمل‌های آموزشی خط بریل را دریافت کرد و در طول یک ماه خواندن و نوشتن آن را به دختر کوچک ۸ ساله‌اش یاد داد و حالا جنان هم به خط بینایی و هم بریل مسلط است. «مادرم روی کتاب ادبیات فارسی یا قرآن درس‌ها را به صورت بریل هم می‌نوشت تا به آن عادت کنم. بعد از کلاس دوم و جراحی که باعث کاهش بینایی من شد، دیگر نتوانستم درشت بنویسم و حتی بخوانم. درس‌ها را با خط بریل می‌خواندم و می‌نوشتم اما اگر از من می‌خواستند، به خط بینایی بنویسم هم می‌نوشتم ولی در واقع، رد مداد را لمس می‌کردم نه اینکه نوشته‌ها را ببینم چون از آن سن به بعد دیگر نوشته‌ها را ندیدم.»

خانواده هلالی‌راد تا زمانی که جنان کلاس چهارم بود در آبادان زندگی ‌کرده‌اند ولی به خاطر شرایط تحصیلی دخترشان به خرمشهر رفتند. مدیر مدرسه به آنها گفته بود برای پایه سوم دیگر نمی‌تواند جنان را ثبت‌نام کند چون کلاس‌ها طبقه دوم بود و می‌ترسید که حین بالا و پایین رفتن پله‌ها اتفاقی برای او بیفتد. اصرار‌ها فایده نداشت و آنها به مدارس زیادی سر زدند تا جنان بتواند درسش را ادامه دهد اما بیشتر مدرسه‌ها ریسک حضور جنان را نمی‌پذیرفتند. درنهایت مدرسه‌ کوچکی را پیدا کردند و مدیر آن مدرسه برای تحصیل جنان در آنجا رضایت داد. «کلاس سوم و چهارم را در آنجا بودم اما باز هم کلاس پنجم را نداشت. بعد از آن ما در خرمشهر مدرسه‌ای پیدا کردیم که با شرایط من اوکی بودند بنابراین به خرمشهر مهاجرت کردیم.»

کلاس سوم دبستان او را چرتکه ثبت‌نام کردند، در زمینه آن نیز موفق بود و چرتکه باعث علاقه بیشتر او به ریاضی شد ولی چون کلاس‌ها بیشتر در تهران برگزار می‌شد دیگر نتوانست آن را ادامه دهد. در دوران تحصیل همیشه شاگرد ممتاز بود و البته آن را بیشتر نتیجه پیگیری‌ها و رسیدگی‌های مادرش می‌داند و همین پیگیری‌ها باعث قبولی جنان در آزمون مدرسه نمونه دولتی شد: «در پایه هفتم به عنوان نخستین دانش‌آموز با این شرایط، آزمون دادم و قبول شدم. ابتدا مدیر مدرسه مخالفت کرد. فکر می‌کرد نمی‌توانم. می‌گفت؛ این دانش‌آموز در چنین فضایی می‌شکند. رفتم با او حرف زدم و گفتم نگران نباشید، متوجه شرایطم هستم و کاملا با سایر بچه‌ها کنار می‌آیم و اتفاقی برای من نمی‌افتد. معلم ریاضی من حتی خیلی تعجب کرده بود و می‌گفت که من نمی‌دانم چطور با جنان، کار کنم. به همراه مادرم با او صحبت کردیم. گفتم، نگران نباشید و درست است که تخته را نمی‌بینم اما آن چیزی که می‌گویید را می‌توانم تصور کنم. به هر حال پس از ۳-۲ جلسه دبیرها من را شناختند و تا کلاس نهم شاگرد ممتاز مدرسه بودم. آن زمان دیگر وابستگی من به بریل کمتر شده بود چون امتحاناتم را تئوری می‌دادم و سوالات علوم و ریاضی را ذهنی حل می‌کردم. معلم سوال را می‌خواند و جواب را می‌گفتم و وارد برگه می‌کرد. این را هم بگویم که ما از کلاس هفتم به بعد کتاب علوم، اجتماعی و هدیه‌های آسمانی را به خط بریل نداریم. تا کلاس ششم، همه کتاب‌ها به خط بریل چاپ می‌شود اما بعد از آن فقط ادبیات، ریاضی، زبان و عربی چاپ می‌شود. سال نهم تصمیم گرفتم به رشته تجربی بروم. دبیرهای مدرسه در آن سال‌ها به‌شدت رفتار خوبی با من داشتند و دیدم نسبت به ریاضی و علوم بهتر شد اگر‌چه از قبل هم به این درس‌ها علاقه داشتم ولی اگر آنها با من خوب تا نمی‌کردند شاید این رشته را انتخاب نمی‌کردم به قدری تشویقم کردند که تصمیم قطعی را گرفتم در حالی که معدلم هم بیست بود. وقتی تصمیمم را به آموزش و پرورش و مدرسه استثنایی اعلام کردم به‌شدت مخالفت کردند چون تا آن زمان هیچ دانش‌آموز استثنایی با شرایط من رشته تجربی را انتخاب نکرده بود و همه به رشته انسانی رفته بودند، چون معمولا این درس‌ها نیاز به مشاهده دارد و آنها رابطه خوبی با این درس‌ها ندارند. به من گفتند؛ تجربی را انتخاب کنی، دیگر هیچ کتاب بریلی نداری. چطور می‌خواهی این رشته را بدون کتاب بخوانی. از خرمشهر تا اهواز می‌گفتند؛ اگر جنان، تجربی را انتخاب کند، دیگر هیچ کاری با او نداریم حتی در پایتخت هم با آن مخالف بودند اما من چون به علوم و ریاضی علاقه داشتم، می‌گفتم؛ نمی‌خواهم اگر سی‌سالم شد، بگویم می‌توانستم راهی را ادامه دهم اما تلاش نکردم. نمی‌خواستم پشیمان شوم و می‌خواستم علاقه‌ام را دنبال کنم. خانواده هم پشتیبانی‌ام کردند و به انتخابم احترام گذاشتند.»

کتاب‌های تجربی را خودم به بریل نوشتم

تقریبا از وقتی که یادش می‌آید به همراه خانواده در حال جنگ برای اهدافش بوده است و این روحیه جنگجویانه در برابر محدودیت‌ها را از پدر و مادر و البته بیشتر مادر دارد. «هیچ‌وقت یاد نگرفتم که محدودیت در امکانات باعث توقفم شود. خانواده‌ام هیچ‌وقت تصمیم خود را به من تحمیل نکردند و هر تصمیمی گرفتم حامی من شدند. همیشه گفتند تصمیم خودت چیست. هر تصمیمی هم که بگیرم حمایت خانواده‌ام را دارم. آنها من را دست‌کم نگرفتند و این را نگفتند که به خاطر شرایط محدود شو. باعث شدند بی‌پروا بزرگ شدم و از نبود امکانات و محدودیت‌ها نترسم و هر نیازی داشتم برآورده کردند. مادرم همیشه برای من جنگید تا احساس کمبودی نداشته باشم. من هم این را یاد گرفتم و از همان زمان قبول شدن در آزمون مدرسه نمونه دولتی، رفتم با مدیر صحبت کردم تا او را قانع کنم. با تمام مخالفت‌ها تجربی را انتخاب کردم و در این حین تا کتابخانه رودکی تهران رفتیم تا با هزینه خودمان کتاب‌ها را چاپ کنیم. یک صبح تا ظهر با مادرم تلاش کردیم تا اجازه ملاقات با رییس کتابخانه داده شود. وقتی با او صحبت کردیم هم سعی کرد من را متوقف کند. او و منشی‌اش به من می‌گفتند؛ نمی‌توانی این کار را انجام دهی، از دانش‌آموزان عادی عقب می‌افتی، الان جوگیر شدی و تقصیر خانواده‌ات است که به تو اجازه چنین کاری را می‌دهند. رییس کتابخانه خود نیز شخص نابینایی بود و سعی می‌کرد با صحبت درباره نبود امکانات، من را منصرف کنند و منشی او نیز مدام از نبود کتاب می‌گفت و اینکه نمی‌شود آنها را چاپ کرد. درنهایت به قدری حرف‌های عجیب و غریبی شنیدیم که اشک‌مان درآمد. من با اینکه اشکم در آمده بود، گفتم؛ نیازی نیست که من را قانع کنید و تصمیمم را گرفتم، چون علاقه‌ام این است. به خرمشهر برگشتیم و به همراه خانواده کتاب‌های تجربی را به بریل تبدیل کردم. آنها می‌خواندند، صدای‌شان را ضبط می‌کردند و من تمام کتاب‌ها را به بریل می‌نوشتم و ریاضی و حتی فیزیک را هم ذهنی می‌خواندم.»

روحیه جنگجویانه‌ام تقویت شد

او برای رفتن به کلاس دهم یک‌بار دیگر در آزمون نمونه دولتی شرکت کرد و نفر نخست آزمون شد. این‌بار البته مدرسه از او استقبال کرد و به مادرش گفته بود؛ مگر می‌شود نفر اول آزمون را ثبت‌نام نکنیم. ما فقط منتظر هستیم، جنان بیاید تا او را ببینیم. «در آن مدرسه به من انرژی داده شد و نه تنها روحیه جنگجویانه‌ام تضعیف نشد که بیشتر حفظ شد. آنجا به من می‌گفتند تو برای پزشکی هستی و جایت درست است و مطمئن باش که به هدفت می‌رسی. من از بدن اطلاعات زیادی داشتم ولی هدفم پزشکی نبود. هدفم بالاترین رشته‌ها در علوم تجربی بود.»

هیچ‌کس سر قولش نماند

جنان هلالی راد که حالا با رتبه ۴ هزار در رشته علوم پزشکی دانشگاه آبادان قبول شده است حتی برای شرکت در کنکور هم هیچ کتاب تستی به خط بریل نداشت و کلاس کنکور هم نرفت اما از آنجایی که سطح مدرسه بالا بود خواندن همان درس‌ها در سطح مدرسه، دانش او را برای آزمون سراسری بالا برد. «معدلم تا سال دوازدهم بیست بود. سعی می‌کردم درس‌ها را عمیق یاد بگیرم و وقتی درس را کامل یاد می‌گرفتم سوال‌های تستی و تشریحی را حل می‌کردم. همان زمان هم بسیاری برای‌شان سوال بود که برای کنکور چطور می‌توانم بدون کتاب تست درس بخوانم و در آزمون شرکت کنم.» او یک بار دیگر چندین بار پیش ازبرگزاری کنکور وقتی در تهران حضور داشت به سازمان سنجش رفت و با مدیران درباره شرایط آزمون صحبت کرد. حین ثبت‌نام گزینه نیاز به دفترچه بریل و منشی را پر کرده بود و در سازمان سنجش دوباره شرایط را توضیح داد. آنها او را مطمئن کردند که به وعد‌ه‌شان درباره دفترچه و منشی عمل می‌کنند ولی چنین نشد.

«سر کنکور نه‌تنها دفترچه بریل نبود که منشی هم رشته‌اش غیرمرتبط بود. او دکترای شیلات داشت و به درس‌های تجربی مسلط نبود. منشی با اینکه سعی کرد سوالات را بخواند اما موفق نبود چون نمودارهای فیزیک و زیست‌شناسی و زمین‌شناسی و معادلات شیمی تخصصی است به همین دلیل و دقیقا به خاطر نبود امکانات، بسیاری از سوالات کنکور را سر جلسه از دست دادم و سازمان سنجش سر قولش نماند. به خودم گفتم؛ دیگر تمام شد و برایم مهم نیست. این همه دوندگی کردم ولی هیچ‌کس سر قولش نماند. من با همه کمبود امکانات خود را به اینجا رساندم ولی وقتی قدرم را نمی‌دانند دلیلی ندارد که خود را ناراحت کنم. مادرم خیلی ناراحت شد ولی گفتم، من یک سال دیگر را برای نبود امکانات تلف نمی‌کنم و با سوابق به دانشگاه می‌روم چون معدل کلم ۱۹ و ۷۵ صدم بود و سوابق خوبی داشتم اما وقتی نتیجه آمد رتبه‌ام چهار هزار بود. من سوالاتی را به علت نداشتن دفترچه بریل و منشی متخصص از دست داده بودم، منتها پاسخ تمام سوالات دیگر درست بود و نمره منفی نداشتم و از طرفی معدلم به‌شدت بالا بود بنابراین با از دست دادن سوالات دیگر، رتبه‌ام پایین نیامد. پس از اعلام نتیجه دوباره انرژی گرفتم درحالی که با آن شرایط پیش آمده در کنکور، بسیاری فکر می‌کردند که قصه جنان دیگر تمام شده است چون هر کسی از من درباره‌اش می‌پرسید، قبل از جواب می‌گفتم در حق من بی‌عدالتی شد. برای رشته‌های پزشکی، داروسازی و دندان‌پزشکی مجاز به انتخاب رشته بودم، بنابراین با کمک خانمی که برای انتخاب رشته به من معرفی شده بود، تصمیم گرفتم که رشته‌ پزشکی در تهران، شیراز و آبادان را به عنوان اولین گزینه‌ها انتخاب کنم.»

البته در همان زمان هم تحقیق کردند و متوجه بودند که امکان ثبت‌نام در این رشته وجود ندارد اما او نمی‌خواست حق انتخاب رشته پزشکی را از خود بگیرد: «پدر و مادرم گفتند؛ حق انتخاب را از خودت نگیر و از همین جا، جا نزن. رشته خوب را از دست نده و انتخاب کن. اگر قبول شدی، حداقل مدرک وجود دارد که قبول شدی ولی اجازه ندادند و درنهایت هم امیدوار بودیم اگر قبول شدم با رسانه‌ای شدن، مشکل حل شود. خانواده با این پیشنهاد، روحیه جنگجویی من را تقویت کردند و من برای انتخاب رشته اولویت اول را پزشکی و داروسازی و پیراپزشکی تهران، شیراز و بعد پزشکی آبادان انتخاب کردم.»

صبح روز اعلام نتایج بسیاری از دبیرها و افرادی که حتی مخالف تحصیل جنان در رشته تجربی بودند به او پیام دادند و او با دریافت آن همه پیام، متوجه قبولی‌اش در کنکور شد. «امسال برای کنکور سال عجیبی هم از نظر انتخاب رشته و همزمان و نحوه اعلام نتایج بود. من حتی نمی‌دانستم نتایج کنکور اعلام شده و پس از دریافت پیام‌ها به خواهرم گفتم نتایج را ببیند. او هم به من گفت که پزشکی قبول شده‌ام. پدر و مادرم خیلی خوشحال شدند و آن لحظات را تا آن موقع، هیچ‌گاه در زندگی‌ام تجربه نکرده بودم. مسابقات زیادی شرکت کرده و مقام آورده بودم ولی هیچ‌کدام تاثیری که اعلام نتایح کنکور داشت را نداشت.»

وزارت علوم قبول نکند، مجبورم به فکر مهاجرت از ایران باشم

آنها در این مدت تحقیق کردند و متوجه شدند که پیش از جنان، شش نفر در کشورهای دیگر با این شرایط، مدرک پزشکی دریافت کرده‌اند. «آخرین نفر هم یک خانم انگلیسی است که نابینا و ناشنوا است و در دوره کووید ۱۹ مدرک خود را در این رشته گرفته است. آنها نه تنها در کشور خود مانعی ندارند که از طرف دولت‌ها حمایت می‌شوند و نام‌شان در کتاب‌های سمبل اراده هم ثبت می‌شود چون به هر حال رشته سختی است. بنابراین متوجه شدیم مانع جهانی نیست ضمن اینکه الان آقای فرزاد طیباتی را با شرایط من در ایران داریم که در ایران اقتصاد خوانده اما وقتی به امریکا رفته در آنجا پزشکی خوانده و حالا با مدرک کایروپراکتیک در تهران مطب دارد. حالا که فهمیدم مانع جهانی برای افرادی چون من برای تحصیل در رشته پزشکی نیست، جنگجو بودن خود را حفظ می‌کنم و عقب نمی‌روم. خانواده هم انرژی زیادی دارند و می‌گویند؛ تا اینجا جنگیدی بنابراین عقب نرو. من هم گفتم تلاشم را می‌کنم که هفتمین نفر، ایرانی باشد تا حتی به استثنا هم که شده من این رشته را بخوانم. تمام تلاش‌مان را کردیم که از وزارت علوم، این اجازه را بگیریم تا ببینیم حرف آخر آنها چیست. هنوز قبول نکردند ولی امیدواریم قبول کنند. تمام تلاشم را می‌کنم که قبول کنند ولی اگر قبول نکنند مجبورم به دنبال مدرک زبانم باشم، از ایران بروم و در کشورهای دیگر پزشکی بخوانم.»

جنان هلالی راد در حال حاضر زبان انگلیسی را در حد خوب یاد گرفته است و همزمان به صورت خودخوان و از طریق یوتیوب در حال یادگیری زبان‌های فرانسه و آلمانی است، چراکه به خاطر شرایط خاصش، کمتر امکان حضور در آموزشگاه‌های زبان، برایش وجود دارد. او در کنار پرداختن به ریاضی و علوم و زیست‌شناسی در این سال‌ها ادبیات کار کرده و در دو سال اخیر نیز رتبه نخست داستان‌نویسی منطقه را آورده است. عاشق ارباب حلقه‌ها و هری پاتر است و همزمان به مجسمه‌سازی هم علاقه دارد، منتها این علاقه در کودکی به صورت ساخت مجسمه با گل بود و حالا با خمیرهای مخصوص این کار را انجام می‌دهد. فن بیان خوبی دارد و می‌گوید به قدری که در کودکی کارتن‌ها را نگاه کرده روی فن بیانش تاثیر گذاشته است. شاید لجبازی وجه منفی آن روحیه جنگجویانه باشد که دیگران درباره‌اش بگویند و از آن به عنوان یک نقطه ضعف یاد شود ولی همین روحیه او را تا این مسیر آورده است: «خیلی‌ها می‌گویند جنان اگر تصمیم بگیرد دیگر به حرف هیچ‌کس گوش نمی‌دهد و لجباز است. این روحیه به خاطر پدر و مادرم بود که همیشه به تصمیمم احترام می‌گذاشتند. می‌گویند؛ هیچ‌کس نمی‌تواند نظر او را عوض کند بلکه او نظر دیگران را عوض می‌کند. می‌گویند؛ جنان تند و تیز حرف می‌زند و حرف‌هایش را رک می‌گوید و ممکن است بعضی وقت‌ها این کار، خوب نباشد. می‌گویند؛ جنان غرور خاص خود را دارد ولی من، این غرور را مدیون قوی بودن خودم می‌دانم. درست است که می‌گویند؛ جنان یک‌دنده است و به حرف کسی گوش نمی‌دهد اما به قدری، به مسیرم فکر کردم که کسی نتواند متوقفم کند. در این دو هفته، خیلی‌ها گفتند به جای این کارها وکیل شوم مخصوصا اینکه فن بیانم خوب است ولی وکالت و حقوق علاقه من نیست و حتی اگر بهترین وکیل دنیا هم باشم باز از خودم راضی نیستم.»

سال‌ها پس از جنگ به دنیا آمده و حتی پدر و مادرش نیز در زمان جنگ تا ۱۸ سالگی در کرج و شیراز زندگی کرده‌اند اما از جنوب، جنگ و شهری که در آن به دنیا آمده یا در آن درس خوانده، این‌طور حرف می‌زند: «تنها چیزی که می‌توانم در این باره لمس کنم این است که خرمشهر و آبادان بعد از جنگ دیگر درست نشدند و دیگر شبیه قبل از آن نیستند. خرمشهر و آبادان، شبیه موزه شدند و هیچ‌وقت دوباره ساخته و سبز نشدند. کمبود امکانات، بیشترین چیزی است که در این شهرها می‌بینید و هنوز مناطق محرومند. آبادان دیگر مثل قبل از جنگ آباد نشد و خرمشهر نیز دیگر مثل قبل از جنگ خرم نشد با وجود این مردم ما به‌شدت خونگرم و شاد هستند و اصلا آنها را مردم جنگ‌زده نمی‌بینم. هر جایی که بروم هیچ‌وقت این شهر را فراموش نمی‌کنم چون به‌شدت، شهر جالبی است. این شهرها مثل موزه جنگ نگه داشته شدند تا کسی آنها را از یاد نبرد. با وجود همه اینها پدر و مادر می‌گویند هیچ‌وقت نگذار نبود امکانات در خرمشهر باعث توقف تو بشود آن‌هم در شرایطی که این شهر حتی برای افراد عادی هم امکانات ندارد چه برسد برای فردی با شرایط بینایی من.» بارها تکرار می‌کند که کنار نمی‌کشد و کوتاه نمی‌آید که رشته دیگری بخواند. «صداو سیمای استان هم گزارشی درباره من کار کرد و صحبت‌های من طوری گلچین شده بود که اگر کسی من را نشناسد فکر می‌کند با این موضوع کنار آمده‌ام، پذیرفته‌ام و کوتاه آمده‌ام و سراغ رشته دیگری می‌روم درحالی که امکان ندارد کوتاه بیایم.» جنان نابینای مطلق نیست و همان‌طور که پزشک بارها به او گفته در آینده و حتی حین تحصیل ممکن است درمان چشم‌هایش میسر شود ولی در حال حاضر حدود ۵ تا ۱۰درصد بینایی دارد. در میان صحبت‌ها اصلا شرایطی که در آن قرار گرفته را سخت ارزیابی نمی‌کند و می‌گوید که کل این سال‌ها برایش هیجان‌انگیز بوده و این جنگیدن و سختی‌ها او را سراپا نگه داشته است.

  • 10
  • 6
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش