اولین نشست از سلسله نشستهای کمیته آموزش حزب «اتحاد ملت» درباره انقلاب، پنجشنبه پنج بهمن با سخنرانی عباس عبدی و بهزاد نبوی در دفتر مرکزی این حزب برگزار شد. محور سخنرانیها این پرسش بود که «آیا انقلاب ایران اجتنابپذیر بود؟». عبدی بر این باور است که این سؤال، جواب ندارد؛ چراکه «پدیدههای اجتماعی منفرد و تکرارناپذیر هستند». او با نگاهی به سیر حوزههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در رژیم شاه، از شکافی حرف زد که بین حوزه سیاسی و حوزههای دیگر به وجود آمده بود. عبدی در ادامه از وضعیتی سخن گفت که کار حکومتها به نقطه بحرانی فروپاشی و انقلاب یا اصلاحات میرسد و تأکید کرد: «بدترین زمان برای چنین حکومتی، وقتی است که میخواهد تغییر سیاست بدهد.
بدتر از آن، وقتی است که تغییر سیاست ندهد». او نقش نیروهای اپوزیسیون را در حرکت به سمت اصلاحات یا فروپاشی نیز تعیینکننده دانست. بهزاد نبوی، سخنران بعدی این نشست، با اشاره به اینکه دوران شاه برای برخی از جوانان که آن زمان را ندیدهاند جاذبه پیدا کرده است، سعی کرد تصویری از اختناق زمان شاه ترسیم کند. او شاه را یکی از عوامل اصلی انقلاب دانست و بهعنوان چریکی که در دوران شاه برای مبارزه دست به اسلحه برده بود، گفت: «احساس میکردیم جایگاهی برای فعالیتهای سیاسی و اصلاحطلبانه وجود ندارد؛ وگرنه همه ما، از مرحوم حنیفنژاد که مجاهدین خلق را تشکیل داد، تا مجید و مسعود احمدزاده که چریکهای فدایی را تشکیل دادند و بقیه که اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی بودند، دنبال مبارزه اصلاحطلبانه بودیم. وقتی رژیم اصلاحات را به بنبست رساند، همه دنبال حرکت چریکی رفتند». در ادامه خلاصهای از سخنرانی این دو چهره اصلاحطلب را میخوانید.
عبدی:
حرکت روبهجلوی اقتصادی و عقبگرد سیاسی
هر جامعهای بر چهار پایه استوار است. اگر این جامعه توسعه پیدا میکند، باید بین پایههای آن هم تناسب باشد. شما نمیتوانید سه پایه محکم داشته باشید و پایه چهارم از نی باشد. از آنجا که نظام شاه برای بعضیها نوستالژی شده است، بگذارید عینیتر و واقعیتر بگویم؛ نظام شاه از سال ۱۳۳۸ (البته بهطور مشخص از سال ۱۳۴۲) تا ۱۳۵۲ تحول عظیم اقتصادی و اجتماعیای را در جامعه ایران به وجود آورد. رشد اقتصادی شاه در آن مقطع در دنیا بینظیر است. در دورهای، متوسط رشد [اقتصادی] ۱۳ تا ۱۴ درصد و نرخ تورم آن در کل این دوره (از ۴۲ تا ۵۲) ۲۵ درصد است؛ کل دوره و نه سال به سال؛ یعنی تورم در هر سال نیم، یک یا دو درصد بوده است. رشد جمعیت تهران هم چیزی حدود یکمیلیونو ٧٠٠ هزار نفر؛ یعنی بیش از ۴۰ درصد بود. این جمعیت از این حیث مهم است که جهش شهرنشینی را نشان میدهد.
در حوزههای بهداشت و آموزش هم به همین ترتیب. اما واقعیت این است که هیچکدام به اندازه حوزه اقتصادی رشد نکردند. در حوزه بهداشت و آموزش، رشد بعد از انقلاب خیلی بیشتر بود. مسئله اصلی این بود که شما به میزانی که رشد اقتصادی و تحول اجتماعی-فرهنگی دارید، نیاز به مشارکت سیاسی نیز خواهید داشت. مشارکت سیاسی یک فانتزی نیست، آزادی امری فانتزی نیست؛ چرا؟ کسی که پزشک، مهندس یا دکتر جامعهشناس میشود، این تحصیلات خود را انجام نداده تا به ماشین امضا و دستور تبدیل شود، بلکه به تناسب علم و دانشی که خوانده است، باید مشارکت داشته باشد؛ یعنی باید عقیده و باور او در جامعه اعمال شود. دیگر نمیشود کسی از بالا به او دستور دهد، بلکه کسی که بالا نشسته است، باید به جمعکننده نظرات تبدیل شود و نه کسی که دستور میدهد.
سیستم شاه از این حیث عقبگرد داشت؛ یعنی سال ۵۲، ۵۳ در مقابل سال ۳۹ به لحاظ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جلو رفته بود؛ اما از نظر سیاسی عقب رفته بود. سال ۳۹ ممکن بود یک انتخابات نیمبند هم باشد؛ اما دیگر سال ۵۲، ۵۳ این را نمیبینید. نهتنها انتخابات نیمبند را نمیبینید، بلکه مشاهده میکنید دستور داده میشود دو حزب نیمبند هم یکی شوند. پایه سیاسی سیستم شاه بهشدت ضعیف شد.
اتفاق دیگری که برای شاه رخ داد و این فرایند را تشدید کرد، افزایش درآمدهای سال ۵۲ بود. در ۱۹۷۳ به علت جنگ اعراب و اسرائیل و اتفاقاتی که در منطقه رخ داد، درآمد نفتی بسیاری برای رژیم به وجود آمد که هنوز هم که هنوز است، به آن درآمدها نرسیدهایم. توجه داشته باشید که جمعیت ما در آن دوران، حدود ۳۰ میلیون نفر بود و نه ۸۰ میلیون. این اتفاق یک شکاف عظیم در سیستم به وجود آورد؛ چگونه؟ از یک طرف همان پایه ضعیف – سیاست- را ضعیفتر کرد و از طرف دیگر نیز تقاضا را برای مشارکت بالاتر برد.
من ورودی سال ۵۳ دانشگاه هستم. آن سال برای ورود به دانشگاه پول دادم؛ اما سال ۵۴ با درآمدهای نفتی تقریبا همه دانشگاهها مجانی شدند. حتی مدارس ملی - که پول میگرفتند- نیز برداشته شدند و آموزش مجانی شد و در حوزه اجتماعی و آموزش تحرکی به وجود آمد؛ اما بقای این تحرکات مبنی بود بر مشارکت و حضور در سیاست. حضور در سیاست یعنی حضور در تصمیمگیری و اداره کشور؛ اما این حوزه جهت عکس رفت.
پاتیل نفتی که عقل کشورداری شاه را مخدوش کرد
شاه تا سال ۱۳۵۲ طرفدار سازمان برنامه و بودجه بود. سازمان برنامه و بودجه یک نهاد قدیمی کارشناسی بود که از سال ۱۳۳۸ شکل گرفته بود. برنامه اقتصادی کشور با این سازمان بود. وزارتخانهها و نخستوزیری در دوره هویدا و قبل از آن، با این سازمان معمولا بد بودند و نوعی رقابت داشتند.
هنگامی رقابت آنها زیاد میشد، میبینید که شاه در اکثر جاها طرف سازمان برنامه را میگیرد. رؤسای سازمان هم اکثرا کارشناسان مستقل بودند. بخشی از رشد اقتصادی کشور هم به خاطر همین سازمان برنامه و بودجه بود. از سال ۵۲ که پول شاه اضافه شد، معادلات کلا تغییر کرد؛ دشمن اول سازمان برنامه و بودجه خود شاه شد. چرا؟ به دلیل درآمدهایی که یکباره سه برابر شده بود و هیچ راهی برای هزینهکردن آن در داخل نبود. سازمان برنامه و اقتصاددانها کاملا مخالف هزینهکردن این پول بودند. کاملا میفهمیدند که آوردن چنین پولی به داخل که منشأ خارجی دارد، چه عوارضی را ایجاد میکند.
شاه وقتی سازمان برنامه و بودجه را مقابل خودش دید، شروع به تحقیر آنها کرد. حتی در جلسات شورای اقتصاد شاه به اینها فحش میدهد و میگوید اینها یک مشت کمونیست فلانفلانشده هستند. عملا سازمان برنامه را از فرایند توسعه اقتصادی کشور کنار گذاشت. فقط دو سال طول کشید تا ما در سال ۵۵ به بحران برق برسیم. برق را که نمیشود یکشبه تولید و وارد کرد. مسیری که شاه در این چند سال شروع کرده بود، در سال ۵۵ فورا به بنبست رسید. یکباره تورم به ۲۵ درصد رسید. تورمی که در کل یک دهه مجموعا ۲۵ درصد بود، یکباره در سال ۵۵ به ۲۵ درصد رسید. قطعیهای برق در شهرها هم اعصاب همه را خرد کرده بود.
[مسئله] از اینجا شروع شد و تمام آن کینهها و نفرتها که تخم آن در گذشته کاشته شده بود، یکباره امکان سر بلندکردن، پیدا کرد؛ بنابراین از سال ۵۵ و تغییر رئیسجمهور آمریکا در ۵۶ کل سیستم روحیهاش را باخت. اتفاقی که برای رژیم شاه افتاد و بسیار درسآموز بود و متأسفانه به آن توجه نمیشد، این بود که شاه در مقطعی از یکی از نزدیکان خود سؤال میکند که اینهایی که در پشتبامها هستند، علیه ما هستند؟ او جواب داد که اعلیحضرت خانم من هم جزء اینهاست. یعنی [شاه] اصلا متوجه این نبود که خود سیستم هم از او دفاع نمیکند. دو دلیل عمده وجود داشت که کسی از شاه دفاع نکرد. یک اینکه شاه تمام اختیارات را از همه گرفته بود و قَدَرقدرت بود. نگاهش به اطرافیانش اینطور بود که شما گاو هستید. نهفقط اطرافیان که در یک دوره اروپاییان را مسخره میکرد. پاتیل بزرگی از نفت را مصرف کرد و عقل خود را در اداره کشور از دست داد. اولین چیزی که متوجه نشد، این بود که دیگر حتی نزدیکانش هم از او دفاع نکردند؛ چون او برای کسی جایی نگذاشته بود.
دلیل دیگری هم وجود داشت که خیلی مهم بود. شاه با اتکا به درآمدهای نفتی نهادهای مستقل کشور را یا خرید یا از بین برد، از سرمایهدارها تا روشنفکرها. تنها نهادی را که نتوانست این کار را با آن انجام دهد، نهاد دین بود. علت آن هم این بود که اینها استقلال داشتند. این چیزی که آقایان در قم خیلی متوجه آن نیستند که هر روز دنبال بودجه بیشتر هستند، همین است. اگر میخواهید نهاد دین ضعیف شود، بودجه آنها را سه برابر کنید. معیاری که در علمای قم وجود دارد، برای اینکه چه عالمی قویتر است، میدانید چیست؟ میزان شهریهای است که به طلبهها میدهد. فکر میکنید بالاترین شهریه را کدام مرجع میدهد؟ (حدس و گمان شنوندهها) . بالاترین شهریه را آقای سیستانی میدهد؛ با اینکه در عراق است و جمعیت آن هم کمتر است. من و شما که میخواهیم خمس و سهم بدهیم، به کسی که وابستگی دولتی دارد، نمیدهیم. نهاد دین به خاطر استقلال بود که قبل از انقلاب میتوانست اینقدر کار کند.
انقلاب یا اصلاح به اپوزیسیون هم بستگی دارد
آیا انقلاب یا اساسا هر اتفاقی گریزناپذیر است یا نه؟ این سؤال جواب ندارد. به این علت که پدیدههای اجتماعی منفرد و تکرارناپذیر هستند. اینطوری درباره تاریخ فکر نکنید که اگر اتفاقی نمیافتاد، بعد از آن فرایندی رخ میداد که خیلی عالی بود. هر جوری ممکن بود اتفاق بیفتد و ما نمیدانیم چه میشد؛ اما سؤالی که مهمتر است و امروز هم با آن درگیر هستیم، این است که رژیم سیاسیای که اجازه وجود انعطافپذیری را نمیدهد و بهمرور زمان هم دچار بیتعادلی میشود، چه اتفاقی ممکن است برای آن رخ دهد، اصلاحات یا انقلاب؟ درباره این مسئله باید به دو نکته توجه کنید. یکی اینکه انقلاب یا اصلاحات تنها به رژیم بستگی ندارد، [بلکه] به اپوزیسیون هم بستگی دارد. من الان بهشدت مخالف جنبش چریکی زمان شاه هستم؛ اما واقعا میگویم که بهترین بچههای کشور... بودند. جالب است بگویم که آقای حسنزاده، از رهبران چریکها، عاشق خانمی میشود؛ اما اینقدر به راه خودش عقیده داشت که رابطه خود را قطع میکند و با یک حسرت از این [خاطره] یاد میکند. اینها هم باسواد بودند، هم انسانهای بسیار خوبی بودند و هم علاقهمند به دیگران بودند و همیشه به دیگران کمک میکردند. شرایطی وجود دارد که ارزشها و رفتارهایی را ایجاب میکند که بهراحتی نمیتوان از الان به آن نگاه کرد و آنها را محکوم کرد؛ اما منی که امروز اینجا هستم، دیگر حاضر نیستم تحت تأثیر چنین چیزی قرار بگیرم که این انسان خیلی خوبی است؛ اما میخواهد چنین مسیری را برود؛ چراکه اینجا حجتی برای ما به وجود آمده که دیگر نمیتوانیم از هر راهی که مطرح میشود، دفاع کنیم.
انقلاب فقط یک فرایند مربوط به حکومت نیست؛ بلکه اپوزیسیون هم خیلی اهمیت دارد. اپوزیسیون آن موقع به دلایل متعدد دنبال اصلاحات نبود؛ اما سؤالی که هم قبلا مطرح بوده و هم الان، این است که چه میشود که در یک جامعه انقلاب یا فروپاشی رخ میدهد؟ هنگامی که پایه سیاست ضعیف و ضعیفتر میشود [بهطوریکه] این میز دیگر نمیتواند بر این پایه قرار بگیرد، [کار] به جایی میرسد که با یک اتفاق حکومت و مخالفها متوجه میشوند که یک پایه این جامعه میلنگد و دیگر نمیتواند [به این شکل] ادامه دهد. حالا سؤال این است که از اینجا به بعد به دنبال انقلاب بروند یا اصلاحات؟ این خیلی سؤال پیچیدهای است. «بدترین زمان برای چنین حکومتی وقتی است که میخواهد تغییر سیاست بدهد. بدتر از آن وقتی است که تغییر سیاست ندهد». یعنی این حکومتها در یک شرایط بد و بدتر قرار میگیرند و نه شرایط خوب و خوبتر. این «بد و بدتر» ایستا هم نیست، امور اجتماعی پویایی دارد؛ یعنی شما ممکن است فکر کنید با هزینه پنج به منافع ۱۰ میرسید، اما وقتی وارد آن میشوید، میبینید هزینه شما سر به فلک میکشد. به همین دلیل است که بسیاری از سیاستمدارانی که این مسیر را طی میکنند، در این نقطه حساس تغییر سیاست نمیدهند و چون تغییر سیاست نمیدهند، از اینجا به بعد فرایند انقلاب و فروپاشی شروع میشود. چراکه همینطور به جلو میروند و هرقدر جلوتر میروند هزینههای تغییر سیاست و خطراتش بیشتر میشود. بههمین دلیل است که یکدفعه میبینید که مسیر غیرقابلبازگشت میشود. اگر در این نقطه اپوزیسیون متحد باشد، انقلاب میشود و اگر اپوزیسیون متحد نباشد، مانند کشورهای منطقه فروپاشی رخ خواهد داد. مهمترین مسئله این است که نیروهای اپوزیسیون راه اصلاحات را برای رژیم باز بگذارند و گزینههایی برای آن عرضه کنند تا اصلاحات بهصرفه باشد.
نبوی:
در دوره استبداد پهلوی حق انتخابات آزاد نداشتیم
سخنران بعدی مراسم، بهزاد نبوی بود. او گفت: انقلاب اسلامی، انقلاب ضداستبدادی و ضداستعماری بود، برادر ما آقای عبدی جامعهشناسانه در این مورد صحبت کردند، من میخواهم سیاسی و عامیانهتر در این مورد صحبت کنم. بعضا با جوانها که صحبت میکنم میبینم برای خیلی از آنها که زمان شاه نبودند، آن زمان یک جاذبه پیدا کرده است بدون اینکه اطلاعی از آن دوره داشته باشند. ما سیاهترین دوران استبداد را در دوره رضاشاه و بعد از کودتاي ۳۲ یا بهتر بگوییم بعد از ۱۵ خرداد ۴۲ در زمان محمدرضا پهلوی داشتیم. برای اینکه عمق فاجعه را درک کنید: در طول دوره رضاشاه یا محمدرضاشاه ما یک مورد (حتی در مورد یک نفر) حق انتخابات آزاد نداشتیم. آن رژیم حق انتخابات آزاد نداد. جز مجلس و بعدتر سنا هیچ انتخاباتی نداشتیم و در تمام این ادوار (اشاره به تاریخی که بالاتر اشاره شده است) هیچ نماینده مستقلی نداشتيم که وارد مجلس شود.
در انتخابات بیستمین دوره مجلس شورای ملی در سال ۱۳۳۹ (بنا بر سیاستهای دوره کندی) یک نفر اجازه پیدا کرد که از کاشان با یک انتخاب آزاد وارد مجلس شود، مرحوم اللهیار صالح سفیر ایران در آمریکا و نماینده ایران در سازمان ملل در دوره نخستوزیری مرحوم مصدق. آن دوره مجلس هم سه ماه بیشتر دوام نیاورد و منحل شد. مرحوم اللهیار صالح موفق شد دو یا سه سخنرانی قبل از دستور در مجلس انجام دهد که البته این سخنرانی هم خیلی مهم بود. میخواهم شما بدانید چه فضایی بر کشور حاکم بود. حالا ما کلی به شورای نگهبان اعتراض میکنیم که چرا مثلا من را رد صلاحیت میکنید. اما در آن دوران اصلا کار به اینجاها نمیرسید. معلوم بود چه کسی باید ثبتنام کند و چه کسی باید وارد مجلس شود.
علاوه بر اینکه وضع انتخابات اینطور بود؛ در سه، چهار سال آخر شاه اعلام کرد در کشور هیچ حزبی به جز حزب رستاخیز نباید باشد. گفت هرکس که نمیخواهد عضو این حزب شود، از کشور خارج شود. از ایران رفتن هم که ساده نبود، مثلا من از سال ۴۳ که از دانشگاه فارغالتحصیل شدم تا سال ۵۷ ممنوعالخروج بودم. اینطور نبود که هرکس بتواند از کشور خارج شود و شاه این حرف را از این بابت میگفت که یعنی «خفه». شما یادتان نمیآید که بیچاره معلمها، پزشکها، پرستارها و همه را بهخط میکردند تا جاوید شاه بگویند و عضو حزب رستاخیز شوند. میخواهم بگویم شرایط حکومت اینجور بود.
آقای عبدی به خوبی توضیح داد که شرایطی در کشور بهوجود نیامد که امکان اصلاحات باشد. زمان رضاشاه که هیچ، در دوره محمدرضاشاه سه دوره آزادی سیاسی داشتیم. یکی از سال ۱۳۲۰ بود تا شهریور ۳۲ که رژیم هنوز جایگاه خودش را بعد از رفتن رضاشاه پیدا نکرده بود و امکان استبداد نبود و در آخر آن دوره با نهضت ملیشدن صنعت نفت روبهرو میشویم که با کودتاي ۲۸ مرداد سال ۳۲ تمام میشود. [دوره دوم] سال ۳۹ تا ۴۲ دوره کندی بود. فشار کندی به رژیمهای جهان سوم برای آزادکردن فضا و همین که از شر فشارهای کندی رها شدند و کندی ترور شد، دوباره استبداد حاکم شد. در نهایت هم دوره کارتر بود که به انقلاب منتهی شد. رهبر انقلاب هم زرنگتر از رژیم بود و نگذاشت سرنوشت نهضت ملی و سالهای ۳۹ تا ۴۲ تکرار شود.
بنبست اصلاحطلبی، شروع مبارزه مسلحانه
جنبش ملیشدن صنعت نفت و سال ۳۹ تا ۴۲ و حتی قیام ۱۵ خرداد که مسلحانه نبود و تنها راهپیمایی بود که به خون و خونریزی منتهی شد، همه اصلاحی بودند و شکست خوردند. بنابراین مردم از مبارزه اصلاحی ناامید شدند. رژیم کاری کرد که مردم به دنبال حرکت اصلاحی نروند و فکر کنند که تنها راه، انقلاب است. ما که جوان بودیم از سال ۴۲، ۴۳ به بعد وارد خط مبارزه مسلحانه شدیم. بسیاری از گروههای مسلحانه بعد از ۴۷ تشکیل شدند. چراکه احساس میکردیم جایگاهی برای فعالیتهای سیاسی و اصلاحطلبانه وجود ندارد، وگرنه همه ما، از مرحوم حنیفنژاد که مجاهدین خلق را تشکیل داد و مجید و مسعود احمدزاده که چریکهای فدایی را تشکیل دادند تا ما و بقیه، همه اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی بودند و دنبال مبارزه اصلاحطلبانه. وقتی رژیم اصلاحات را به بنبست رساند، همه به دنبال حرکت چریکی رفتند.
امکان اصلاح برای مردم ما بهوجود نیامد. مرحوم بازرگان جملهای میگفت که ما آنموقعها خیلی هم به آن اعتراض میکردیم؛ میگفت انقلاب ایران دو رهبر داشت؛ یکی امام، یکی شاه. منظورش همین بود که شاه با اقدامهای خودش کاری کرد که در کشور انقلاب شود. انقلاب یک امر داوطلبانه نیست، انقلاب رخ میدهد. به همین دلیل است که حرف ما همیشه از دوره اصلاحات به این طرف این است که کاری نکنید که مثلا حوادث اخیر به شکل گسترده و ریشهدار در کشور رخ دهد.
حسین جلالی
- 12
- 2