چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳
۱۹:۰۷ - ۰۴ شهریور ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۶۰۰۸۵۵
بین الملل

روایتی از سرنوشت همسر یک داعشی:

وقتی خبر مرگش را شنیدم راحت شدم!

همسر داعش,اخبار سیاسی,خبرهای سیاسی,اخبار بین الملل
"آه محمد، آه محمد، ببین به نام تو چه کارها کرده‌اند." سرباز عراقی در حالی که زیرزمینی مملو از زنان و کودکان که زندانی شده توسط داعش کشف می‌کند فریاد می‌کشد. این افراد ۲۰ روز پیش در موصل پیدا شدند.

به گزارش دیپلماسی ایرانی به نقل از نیویورک تایمز ، نبا ۲۰ ساله یکی از ۳۲ نفری است که توسط شبه نظامیان به اسارات در آمده بود. او همسر یکی از جنگجویان داعش است که به همراه مادر شوهر و خواهر شوهرش از ماه آوریل زندانی شده بودند. پس از سه ماه وقتی برای اولین بار نور به چشمش خورد، سرباز عراقی که کمکش کرده بود را در آغوش گرفت، سرباز به گریه افتاد و زن گفت: "ممنونم، ممنونم دایی"

 

سرباز اشاره‌اش به حضرت محمد (ص) بود. بسیاری از مسلمانان ساکن موصل به اسلامی که داعش به آنها تحمیل می‌کرد بی میل بودند. نبا متوجه گریه سرباز شد. زندگی او زمانی تغییر کرد که پدرش دیدگاه‌هایش در خصوص اسلام را تغییر داد و به حامی رادیکال داعش بدل شد؛ مردی که سپتامبر گذشته دختر خود را مجبور کرد به عقد یک جنگجوی داعش در آید. اینک حامله است و "همسر داعشی" قلمداد می‌شود. با چنین زنانی و بچه‌های‌شان به عنوان مظنون برخورد می‌شود. دولت عراق اردوگاهی در خارج از موصل برای آنها برپا کرده تا از آنها بازجویی کند، یا اینکه صبر کنند تا بدانند باید با آنها چه کنند.

 

نبا ترسیده است. نمی‌خواهد به بیرون از شهر برده شود و در یک اردوگاه اسکان داده شود و نمی‌داند که با بچه متولد نشده خود چه کند. ازدواج او صرفا در سیستم داعش ثبت شده است؛ سیستمی که دولت عراق آن را به رسمیت نمی‌شناسد. بی شک هراس و پیش داوری بسیاری علیه زنانی همچون او در موصل وجود دارد. خیلی‌ها نیز اذعان دارند که جدا کردن این زنان و بچه‌های‌شان شیوه خوبی برای مواجهه با این مشکل نیست.

 

علی الرسام که با المصلا، سازمانی که اخیرا برای درمان صدمات اجتماعی شهر تاسیس شده است، همکاری می‌کند، می‌گوید: "اینک زمان التیام بخشیدن زخم‌ها است. اگر این زنان را به اردوگاه ببریم، بچه‌های‌شان با نفرت بزرگ خواهند شد و این داستان پایان نخواهد یافت. ما به داستانی تازه نیاز داریم." بسیاری در موصل تمایلات الرسام را تکرار می‌کنند. تا وقتی این موضوع حل و فصل شود، نبا در موصل با مادر، خواهران و برادرش زندگی می‌کند. امیدش به این است که کسی نفهمد او همسر یکی از اعضای داعش بوده، یا اگر لو رفت، مقامات متوجه شوند که او یک قربانی است – نه یک مظنون.

 

داستان نبا از زندان بدنام ابوغریب آغاز می‌شود. جایی که نشوان، پدر او، از پدری دوست داشتنی که از راه دوزندگی زندگی خوانواده‌اش را می‌چرخاند به حامی داعش بدل شد. پای او به صورت تصادفی به زندان کشیده شد، زمانی که پیامکی که برای یک مشتری ارسال کرد خوانده شد: "دشداشه شما حاضر است." یکی از مشتریان این لباس را سفارش داده بود. اما زمانی که پیامک ارسال می‌شود، آن مرد که از اعضای القاعده بوده توسط پلیس عراق بازداشت شده است و نشوان نیز به عنوان مظنون به عضویت در عملیات او دستگیر می‌شود.

او در ابوغریب شکنجه می‌شود و نهایتا مجذوب ایدئولوژی القاعده می‌شود. ۹ ماه بعد آزاد شد، اما آن مرد به تغییرات فکری رادیکالی پا گذاشته بود؛ مردی که بچه‌هایش و همسرش هدی دیگر او را نمی‌شناختند. هدی، مادر نبا، شیعه است، هر چند ۲۰ سال از ازدواج آنها گذشته بود و پنج بچه از نشوان داشت، پس از آزادی از زندان دیگر به او دست نمی‌زد. فراتر از آن، از خوردن غذایی که درست کرده بود یا آبی که ریخته بود سر باز می‌زد.

نشوان زنش را به خاطر اینکه شیعه بود کافر می‌پنداشت. ده روز پس از آزادی گزینه‌ای روبه روی‌اش قرار داد: یا طلاق بگیرد یا کشته شود. هدی تصمیم گرفت طلاق بگیرد، با درد و محنت زیاد از اینکه شوهری که روزگاری عاشقش بود پس از نه ماه زندان چنین تغییر کرده بود.

هدی داستان زندگی‌اش را می‌گوید: "وقتی به وجنات نشوان نگاه می‌کردی معلوم بود چه چیزی پیش‌روی موصل قرار دارد. اولین چیزی که پس از آزادی از زندان گفت این بود که شکنجه حکومت به تروریسم منجر شده و "دولت اسلامی" در راه است."

 

ظاهرا این موضوع برای تمام زندانی‌های ابوغریب روشن بوده است. زمانی که یک سال بعد داعش ظهور کرد نشوان کاملا آماده بود. ریشش بلند شده بود، زن شیعه‌اش را بیرون کرده بود، با زنی سنی ازدواج کرده بود و هر روز از ۷ تا ۱۰ صبح، موعظه‌های جدید برای بچه‌هایش ایراد می‌کرد. اسلامی متفاوت با اسلامی که آنها با آن بزرگ شده بودند؛ اسلامی مملو از افراط گرایی و جزم اندیشی. او فورا با خلافت داعش بیعت کرد.

 

زمانی که پدر نبا از او خواست به عقد سربازی داعشی در آید ۱۹ سالش بود: "وقتی شنیدم به من می‌گوید به عقد یک داعشی درآیم گریه‌ام گرفت. به لرزه افتادم. نمی‌خواستم. اما مرا تهدید کرد. اگر قبول نکنی به داعشی‌ها می‌گویم مادرت شیعه است و آنها او را می‌کشند." نبا به ازدواج تن می‌دهد تا جان مادرش نجات پیدا کند.

 

او شوهرش، اشرف، را در شب عروسی و زمانی که به اتاق خواب پا می‌گذارد می‌بیند. فقط در چند دقیقه اول با نبا مهربان است. نبا توضیح می‌دهد: "شوهرم اشک ریخت و گفت می‌دانم که من را نمی‌شناسی و برایت سخت است که با من باشی. اما وقتی به من دست زد و اکراه کردم، ناگهان خشن شد و به زور متوسل شد." این وضعیت در ۱۰ روز نخست ازدواج، زمانی که اشرف خانه بود و از جنگ دور، ادامه یافت.

 

وقتی اشرف برای پیوستن به جنگ خانه را ترک کرد با خواهر شوهرش تنها می‌ماند. می‌گوید: "از خانواده شوهرم هراس داشتم. از آنها می‌ترسیدم. فکر می کردم هوادار داعش هستند. در اتاق را قفل می‌کردم، تنها برای غذا، شستن ظرف‌ها و تمیز کردن خانه بیرون می‌آمدم و باز به اتاقم باز می‌گشتم."

 

وقتی شوهرش گاه و بیگاه به خانه باز می‌گشت تا نبا را ببیند، به او التماس می‌کرد تا اجازه دهد مادر و خواهران و برادرش را ببیند. تنها دو بار اجازه چنین ملاقاتی را داد و در کل ملاقات بازوی او را گرفته بود و اجازه نمی‌داد عزیزانش را بغل کند.

 

اوایل آوریل امسال، جنگ شدت می‌گیرد و نبا به همراه دیگر زنان خانواده شوهرش به موصل برده می‌شوند. این زمانی است که آنها به همراه دیگر وابستگان مونث اعضای داعش به زیرزمین کذایی منتقل می‌شوند. سی و دو تن از آنها سه ماه کامل در زیر زمین محبوس بودند. در این دوران به نور دسترسی نداشتند، روزی دو، سه عدد خرما به هر نفر می‌دادند، مقداری عدس و آب رودخانه برای نوشیدن.

 

نبا می‌گوید: "برای ماه‌ها از شدت گرسنگی گریه می‌کردم. داخل زیرزمین از همدیگر می‌ترسیدیم. نمی‌دانستیم کی به کی است و اعتقادات دیگران چیست. پس هر کدام حرف‌هایمان را برای خودمان نگه می‌داشتیم." حالا موفق می‌شود گاه و بیگاه از طریق موبایلی که داخل جیبش پنهان کرده بود با خانواده‌اش تماس بگیرد و به آنها بگوید که هنوز زنده است. اما نمی‌دانسته در کجا اسیر است. پدر او ناپدیده شده بود و تا به امروز جای او معلوم نشده است."

 

نبا تمام این سه ماه یک لباس بر تن داشته که نهایتا به دلیل عرق بدن او به رنگ سیاه و سفید در آمده بود. همچنان اشرف هر هفته باز می‌گردد، بازوی او را می‌گیرد و از زیرزمین به آشپزخانه می‌آورد، کارش را خیلی سریع با او انجام می‌دهد و به داخل زیرزمین پرتش می‌کند. اشرف به نبا می‌گوید: "من در نبرد برای حفظ خلافت خواهم مرد و تو نیز تا آخرین نفس با من خواهی مرد." این وضعیت هفته‌ها ادامه می‌یابد تا اینکه خبر می‌رسد کشته شده است. نبا می‌گوید: "لیست کشته شدگان را بلند می‌خواندند و می‌فهمیدیم. وقتی خبر مرگش را شنیدم راحت شدم و در عین حال ترسیدم."

 

بخشی از آنچه به هراس او دامن می‌زد این بود که او را به یک "برادر داعشی" دیگر واگذار کنند. وقتی همسر یک داعشی بیوه می‌شود می‌تواند به عقد "برادر" دیگری در آید. اما این اتفاق برای نبا نیفتاد و در عوض آن سرباز عراقی او و دیگر زنان را پیدا کرد و آنها را از زندان‌شان نجات داد.

 

 نبا می‌گوید: "چند ساعت کوتاهی که مانده بود تا خانواده و خانه و مادرم را ببینیم، تمام وقت گریه می‌کردم. می‌خواستم هر کس را می‌دیدم در آغوش بگیرم. می‌خواستم تمام سربازانی که سر راه با آنها مواجه می‌شدم بغل کنم. بالاخره مادرم را دیدم، جیغ کشیدم و خود را میان بازوهایش انداختم."

 

حالا هدی، نبا و تمام خانواده به گریه می‌افتند. هدی می‌گوید: "کاش مرا به جرم شیعه بودن کشته بودند و شاهد این اتفاقات برای دخترم نمی‌بودم."

 

نبا زمانی که از اسارت رهایی یافت چهار ماه حامله بود و می‌خواهد بچه‌اش را سقط کند. من و مادرم روانه مطب دکتر شدیم، در مسیر به مادرش می‌گوید: "اگر صدای قلبش را بشنوم، بچه را سقط نمی‌کنم، اما اگر صدای قلبش را نشنوم سقط می‌کنم." نبا صدای قلب بچه را می‌شنود و با وجود اینکه دکتر همراه بوده و می‌خواسته سقط جنین را انجام دهد، او اجازه این کار را نمی‌دهد و می‌گوید: "نمی‌توانم بچه‌ام را بکشم. داعش مردم را می‌کشد. من نمی‌توانم همین کار را با آن بچه انجام دهم. من صدای قلبش را شنیدم و او را نخواهم کشت."

 

بچه را نگه داشته و امیدوار است از سپتامبر بتواند به دانشگاه بازگردد. هر چند نبا امید دارد که طوری و به طریقی قادر باشد زندگی‌اش را بدون گذشته از سر گیرد اما به یقین سیاحتی ساده پیش‌رو ندارد.

 

 

 

 

 

  • 13
  • 4
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه

مجلس

دولت

ویژه سرپوش